eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.6هزار دنبال‌کننده
823 عکس
298 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید رضا خضرایی‌راد 🌼 |با اون هیکل تنومند، قلب رقیق و دلسوزی داشت. برا تعدادی از مفسدین فی‌الارض قرار بود حکم اعدام صادر بشه. رضا داشت گریه می‌کرد و می‌گفت: اینا هم خودشون رو نابود کردند، هم جامعه رو... 🌼 |سال ۶۵ رفت سفر حج، و سه ماه هم جبهه نیومد. توی این مدت حقوقش رو نگرفت و گفت: من این مدت خدمتی نکردم که بخوام حقوق بگیرم. واریز کنید به صندوق تعاون. 🌼 |توی سفری با آقا رضا همراه بودم. برا تجدیدوضو کنار رستورانی توقف کردیم. فضای رستوران خیلی کثیف بود، به رضا گفتم: بیا برگردیم. گفت: بر‌می‌گردیم، اما باید به صاحبش تذکر بدم... اومدم جلوش رو بگیرم که دیدم رفت سمت اتاق مدیریت. بعد از چند دقیقه مدیر رستوران در حالیکه با احترام رضا رو مشایعت می‌کرد، ضمن تشکر، قول داد محیط رو نظافت کنه. معلوم بود رضا خوب و با احترام بهش تذکر داده... 🌼 |هنگام تولد فرزند اولش توی جبهه بود؛ و فرزند دومش هم ۲۷ روز بعد از شهادتش به دنیا اومد. 🌼 |مجروح شده بود و بردنش بیمارستان. اقوام و دوستان زیادی رفتند عیادتش. می‌گفت: من خوبم و کاری هم نکردم. برید عیادت بسیجی‌های مجروحی که توی این بیمارستانن. اونا اینجا غریبن و بیشتر نیاز به توجه دارن. 🌼 |ترکش خورد به پهلوش، سه بار یا زهرا (س) گفت و قبل از رسیدن به بیمارستان شهید شد 📚 منبع: مجموعه ایثارنامه؛ جلد ۴۴ _________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 |مرحمت به آقای خامنه‌ای گفت: به مداح‌ها بگویید دیگر روضه‌ی حضرت قاسم نخوانند دعوتید به تماشایِ یکی از زیباترین انیمیشن‌های شهدا 🔸۲۱ اسفند؛ سالروز شهادت مرحمت بالازاده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
23.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 |قدرتِ شگفت‌انگیز یک طلبه‌ی شهید در هدایتگریِ مردم... خاطرات ناب این کلیپ رو از دست ندین 🔰 سه خاطره‌ی زیبا از هدایتگری‌های شهید که در این روایتگری خواهید شنید: 🔸سیدمجتبی چگونه به این مقام رسید؟ [ ۰۰:۰۰ تا '۰۴:۰۱] 🔹روایت‌اول: معلم بی‌حجابی که دختر شهید را مسخره می‌کرد ['۰۴:۰۳] 🔸روایت‌دوم: ماجرای زنان شراب‌خوار و رقاصه‌ی محله ['۰۵:۱۵] 🔹روایت‌سوم: ماجرای شیعه شدنِ بهاییِ سرمایه‌دار ['۰۶:۱۹] ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید محمدرضا ارفعی 🌼 |همیشه آیه‌ فاستقم کما امرت رو می‌خوند و می‌گفت: خدایا استقامت می‌خوام. یه روز شهیدبرونسی گفت: من بحال محمدرضا غبطه می‌خورم؛ نمی‌دونم چه عظمتی داره که با وجود مشکلات و گرفتاری‌ها صبوره؛ همیشه می‌خنده، فعال و پایِ کاره. واقعا خدا بهش استقامت داده بود 🌼 |می‌گفت: تا فرزندم رو نبینم، شهید نمیشم. دخترش ۳۸روزه بود که شهید شد. توی این ۳۸روز هم فقط ده روز تونست بچه‌ش رو ببینه. با دست توی گچ اومد مرخصی برا دیدن فرزند تازه متولد شده‌ش. اما تا شنید عملیاته، برگشت جبهه 🌼 |قائم‌مقام شهید برونسی بود و فرمانده طرح و عملیات تیپ. شهید برونسی می‌گفت: اگه ده تا مثل ارفعی داشتم، هیچ مشکلی نداشتم. 🌼 |همیشه محافظ همراهش بود. بعثی‌ها برا سرش جایزه تعیین کرده بودند. وقتی بهش می‌گفتم توی جبهه چکاره‌ای؟ می‌گفت: شبها با موتور میرم شناسایی. 🌼 |بدنش پر از جای ترکش و بخیه بود.گفتم: با خودت چیکار کردی؟ یه مدت جبهه نرو.گفت: تا انقلاب مهدى(عج) نهضت ادامه داره. توی عملیات ترکش خمپاره شصت خورد به شکمش و پاره شد. میگن برا حفظ روحیه نیروهاش، روده‌ها رو زد داخل و شکمش رو با پارچه بست. گفت: بچه‌ها برید جلو، من خودم برا درمان میرم عقب. 🌼 |سه روز توی بیمارستان بود و شهید شد. قبل از شهادت به شدت عطش داشت، اما نمی‌شد بهش آب بدیم. یه روز گفت: من فردا سیراب میشم. گفتم فردا که نه! اما بزودی... گفت: به ولای علی ع فردا سیراب میشم. و فردای اون روز شهید شد. ➕منبعمنبع @khakriz1_ir
🔸‌دو خاطره‌ی ناب؛ از دو برادرِ شهید... 🌼 شهید مصطفی نعمتی‌جم |یه بار مصطفی بهم گفت: مامان! می‌دونی زمانی که امام حسین (ع) در کربلا بودند، چه فرمودند؟! گفتم: فرمودند: «هل من ناصر ینصرنی» بعد پسرم گفت: هدف ایشون آیندگان هم بوده؛ الان جبهه رفتنِ ما همون یاری کردنِ امام حسینه (ع) ... 🌼 شهید مرتضی نعمتی‌جم |مرتضی قبل از رفتن به جبهه، خودکاری که توی جیبش بود رو بیرون آورد و گفت: مامان! این خودکار مال جهاده و بیت‌الماله. فراموش کردم تحویل بدم؛ زحمت تحویلش به جهاد با شما... منم رفتم و خودکار رو به جهاد پس دادم. 📚منبع: گفتگوی مادر شهیدان نعمتی‌جم با خبرگزاری فارس ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی سردار شهید اسحاق عزیزی 🌼 |وقتی اومد خونه، تمام لباسهاش خونی بود. ازش پرسیدم: چی شده؟ گفت: " امروز تعدادی از جنازه‌های برادران رو از وسط خیابان کنار کشیدم. نمی‌دونم چرا شهید نشدم. شاید سعادت نداشتم. چرا پنج هزار نفر بدست رژیم شاه کشته شدند و ما هنوز زنده‌ایم؟ دیگه نباید توی خونه نشست. حالا که زنده‌ایم، باید مبارزه کنیم! " 🌼 |گمنامی رو دوست داشت. دلش می‌خواست گمنام کار کند و در گمنامی بمیره. حتی من که همسرشم بعد از شهادتش شنیدم توی جبهه فرمانده بوده... 🌼 |شهید عزیزی می‌گفت: "خواب دیدم با جمعی از بچه‌های رزمنده داریم میریم خط مقدم. امام خمینی هم پیشاپیش ما حرکت می‌کردند. من به حضرت امام گفتم: امام امت؛ مراقب باشید این منطقه عراقی‌ها روی خط دید دارند... ایشون هم فرمودند: نه فرزندم! اینها همه کورند! چشم ندارن [که شما رو ببینند].... شهید می‌گفت: بعد در میدان نبرد واقعا به ما ثابت شد که دشمن کوره و حضرت امام پیشاپیش ماست؛ که اگه حضرت امام نبود، پیروزی در عملیات امام مهدی عج به دست نمی‌یومد. فرمانده‌ی کل ما حضرت امام هستند..." 🌼 |در عملیات امام مهدی عج شهید عزیزی با هوشمندی از طریق حفر چندین کانال، رزمندگان را از زیر خانه‌های سوسنگرد که دشمن در آن حضور داشت، عبور داده؛ و به نقاط مشخصی نزدیک دشمن رساند، و این عملیات با پیروزی همراه شد. 📚منبع:ماهنامه فکه؛ شماره ۱۰۸، گفتگو با همسرشهید 🔸۸فروردین؛ سالروز شهادت اسحاق عزیزی گرامی‌باد @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸حبیب‌الله کریمی؛ شهیدی که قید تحصیل به سوئد رو زد، بخاطر دفاع از اسلام و کشور 🌼 |پدرش رفته بود كربلا. همونجا تویِ حرم امام حسین(ع)، کنار مرقدِ حبیب از خدا یه پسر خواست و نذر کرد اسمش رو بذاره حبیب. سال ۳۶ بود که حبیب توی آبادان بدنیا اومد. 🌼 |سربازیش همزمان شد با اوج اعتراضات مردم به حکومت شاه. حبیب رو گذاشتند مسئول تعدادی سرباز که با مردم برخورد کنند. همون ابتدا به سربازهاش دستور داد که: مبادا به سمت مردم شلیک کنید؛ ما باید با اونا همدل و همراه باشیم. وقتی هم بعد از تموم شدنِ تظاهرات به اسلحه‌خونه رفت تا تفنگش رو تحویل بده، مسئول اونجا گفت: چرا خشابت پُره و شلیک نکردی؟ حبیب هم با جدیت و محکم گفت: در مقابل چه کسی باید استفاده می کردم؟ مردمی که برا احیا دین خودشون به خیابون اومدند؟ 🌼 |حبیب از نظر علمی با استعداد و باهوش بود. از یه دانشکده داروسازی در سوئد پذیرش گرفت تا داروساز بشه. کارهای پذیرشش انجام شد و ویزاش رو هم گرفت. آماده‌ی رفتن بود که عراق به ایران حمله کرد. چمدانش رو گذاشت زمین و همون روزای اول وارد جنگ شد. هرچه اطرافیان اصرار کردند که ادامه تحصیل بهتر از رفتن به جنگه؛ قبول نکرد 🌼 |چند روزی اومد مرخصی. چشاش شده بود کاسه‌ی خون. با اصرار بردیمش چشم‌پزشک. دکتر گفت: مویرگ‌های چشمش پاره شده... حبیب علت رو نمی‌گفت، اما اصرار که کردیم، گفت: اونقدر توی جبهه کار دارم که فرصتی برای استراحت نیست و چند روزه نخوابیدم. ______ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸ماجرای این عکسِ شهید علی‌اکبر بشنیجی |با آقای بشنیجی دوست بودم و عادت داشتم داداش اکبر صدایش کنم. یه روز بهش گفتم: داداش اکبر! شما فرمانده هستید؛ نباید حداقل یه خانه برا خودتون درست کنید؟ خندید و گفت: می‌سازم... بعد از یه مدت بعد از جبهه عکسی رو برام فرستاد که کنار خاکریز یه کلنگ روی دوشش بود... یه نامه‌ هم همراه عکس فرستاد که توش نوشته بود: من دارم خونه می‌سازم؛ خونه‌ی من اینجاست؛ توی جبهه... علی‌اکبر خیلی تاکید داشت به حضور خودش و دیگران توی جبهه. یه بار به یکی از اقوام نزدیکش گفت: اگه من رو از جبهه رفتن منع کنی، باهات قطع ارتباط می‌کنم. می‌گفت: ما تا انقلاب مهدی (عج) توی جبهه می‌مونیم... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید علی‌اکبر بشنیجی 📚 منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۵۱ 🔸درس بزرگِ شهید، به تمامِ انقلابی‌ها ... |اهلِ جهاد بود و مبارزه. تظاهرات علیه شاه که شروع شد؛ به صفِ انقلابیون پیوست. بعد از پیروزیِ انقلاب هم شد بلایِ جانِ منافقین؛ بطوری‌ که تصمیم به ترورِ مسلحانه‌اش گرفتند؛ اما به لطف خدا جان سالم به در بُرد. با آغازِ جنگ هم بارها و بارها رفت جبهه. وقتی ازش پرسیدند: تا کی جنگ ادامه داره؟ گفت: چرا این سؤال رو از قرآن نمی‌پرسید؟ قـرآن پاسخ داده و فرموده: حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتنَه... خلاصه با آیه‌ی قرآن بهم فهموندکه: یه جوون انقلابی تا از بین رفتنِ کامل فتنه و فساد، تویِ میدونِ مبارزه باقی می‌مونه... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید ابوالقاسم عبوری 📚منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان مازندران 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا تندروها شهید مطهری را ترور کردند؟ ▫️۱۲ اردیبهشت؛ سالروز شهادت استاد مطهری و روز معلم گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
800.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چه سعادتی از این بالاتر که فدا بشیم... از کنار این جمله‌ی شهید حسن باقری ساده رد نشو ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🎥 این خوابِ عجیبِ شهید عقیلی؛ تلنگری به تمام بچه‌های انقلابی‌ست... |شهید سیدمحمدعلی عقیلی می‌گفت: من قبل از اينكه به ايران بياد، هميشه با خودم فكر می‌كردم اگه ایشون بیایند، دائماً در خدمتشون خواهم بود، و حاضرم هر لحظه كه ايشون بخواهند، براشون جانفشانی كنم. تا اینکه يه شب خواب ديدم من و چند نفر ديگه، لباس سبز سپاهی بر تن داريم و بعنوان محافظ، جلوی امام ايستاديم. در همين حين، تعدادی منافق بهمون حمله كردند و به سمت امام شروع به تيراندازی كردند. ناگهان همه‌ی ما به اين طرف و آن طرف متفرق شديم و دور امام رو خالی كرديم. یهو امام با صدای بلندی بهم گفت: كجا ميری؟ چرا فرار می‌كنی! مگه تو نبودی كه می‌گفتی حاضرم جونم رو فدا كنم؟ حالا داری فرار می‌كنی؟! ناگهان به خود اومدم و برگشتم مثلِ یه سپر جلوی امام ايستادم. دشمن هم داشت از چند نفر به سمتم شلیک می کرد؛ تا اینکه تیری بهم خورد و بیدار شدم... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید سید محمد علی عقیلی 📚 منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس [بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع‌مقدس] : به این خاطره دقت کنید! فاصله‌ی ادعا و عمل کاملا پیداست... یه عده مدعی توی خواب فرار کردند؛ اما شهید عقیلی با یه تلنگر برگشت، چون توی زندگیش با بندگی خدا مقاوم شده بود.اگر لایق دفاع نبود،لایق شهادت هم نمیشد... این می‌خواد به همه‌ی ما بگه یه بازنگری کنیم ببینیم چقدر توی ادعامون صادقیم؛ شاید امتحان نهایی الهی نزدیک باشه... @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: