eitaa logo
خاکریز خاطرات شهدا
97 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
امام خامنہ‌ای روحی فداه : انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهــدا.. نگذارید یاد شهـدا فراموش شود •✾🌻🍂🌻✾• خاکریز خاطرات شهدا https://eitaa.com/khakrizshohadair ╭━━⊰❀🔻🔸🔻❀⊱━━╮ کپی با ذکر صلوات آزاد ارتباط با مدیر @abasiniah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب آرزوها همین آرزومه ببینم ضریح حسین روبرومه.... 🎙 کربلایی حسین طاهری لیلة الرغائب و شب زیارتی ارباب هوایت نکنم میمیرم حسین جان •┈┈••••✾•❄️🌹❄️•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏ ‏در 14 سالگى خطبه متقين نهج البلاغه را حفظ كرد. از او سؤال شد: چگونه توانستى در اين سن كم اين خطبه سرشار از فصاحت وبلاغت را حفظ كنى؟ گفت: پدرم شرط گذاشت اگر خطبه متقين را حفظ كنم، به من اجازه ميدهد به محور مقاومت ملحق شوم و جزو سربازان مقاومت شوم ... سالگرد عروج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ⚠️ وقتی کارتون درسته، از سرزنش نترسید! ✂️ بخشی از سخنان آقا در دیدار ائمه جمعه | ۱۴۰۲/۱۰/۲۶
چه کسی از اطاعت خدا می ترسد؟ 🖌 حضرت (ع): آنگاه که خداوند مخلوقات را خلق کرد...سپس دستور فرمود تا آتشی بر افروخت. به اصحاب شِمال فرمود: داخلش شوید، از آن ترسیدند و به اصحاب یمین فرمود: داخلش شوید، آنها وارد شدند، آتش بر آنها سرد و سلامت شد، آنگاه اصحاب شِمال گفتند: پروردگارا گذشت کن، فرمود: گذشتم، بروید و داخل شوید، باز ترسیدند. آنجا ... معصیت مشخص گشت. -------------------- 🖌 عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَيْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ ...ثُمَّ أَمَرَ نَاراً فَأُجِّجَتْ فَقَالَ لِأَصْحَابِ الشِّمَالِ ادْخُلُوهَا فَهَابُوهَا وَ قَالَ لِأَصْحَابِ الْيَمِینِ ادْخُلُوهَا فَدَخَلُوهَا فَكَانَتْ عَلَيْهِمْ بَرْداً وَ سَلَاماً فَقَالَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ يَا رَبِّ أَقِلْنَا فَقَالَ قَدْ أَقَلْتُكُمُ اذْهَبُوا فَادْخُلُوا فَهَابُوهَا فَثَمَّ ثَبَتَتِ ... الْمَعْصِيَةُ . ________ 📚 الکافی، ج ۳ ، ص ۱۲ ، ح ۱ روزی یک حدیث
29.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 شما را به مراسم عروسی دختر یک « مسوول » دعوت می کنم... ✧ الَهِي وَ رَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ ✧
🔻سالروز شهادت سردار محمدعلی الله‌ دادی گرامی باد 🔹سردار الله دادی اولین سرداری بود که در مواجهه با رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. وی سال ها فرماندهی سپاه استان یزد را عهده دار بود که پس از تودیعش از این سمت از خدا شهادت را طلب کرده بود. 🔹️شهید الله‌دادی از هم رزمان و نزدیکان حاج قاسم سلیمانی از زمان جنگ تا دفاع از حرم در سوریه بود و حاج قاسم گفته بود من به الله دادی دل‌خوشم. 🔹️سرانجام در دی ماه سال ۹۳ سردار الله‌دادی به همراه ۶ رزمنده حزب الله لبنان با بالگردهای رژیم صهیونیستی درمنطقه قنیطره سوریه مورد هدف قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت رسید.
💠 بسم رب المهدی💠 ✍ نامه‌ای سرگشاده به محبوب 💌 نامه‌ی سی و نهم ... نازنین محبوبِ من سلام! ❣ من هرکجا که باشم و هر چیزی را که بخواهم شروع کنم به نام خدای توست. همان خدایی که تبدیل و تغییر در او راه ندارد، همان خدای مقتدرِ زیبایِ کاردرست؛ و نه خدای ساختگی خودم و ‌امثال خودم که لحظه به لحظه در ذهن کوچکِ زنگ‌زده‌‌مان، در حال تغییر و تبدیل است؛ که اگر شاد باشیم، حتما خدای بزرگی داریم که هوایمان را دارد و اگر غمگین باشیم، حتما خدایی داریم که خدایی کردن بلد نیست.‌ نه؛ خدای تو، ‌همان خدای بی نقصی‌ست که: " وقتی نور وجود تو را ساخت، آن را شبیه سایه‌ای، درست در سمتِ راستِ عرشِ خودش قرار داد. " و به گمانم، سمتِ راستِ عرشِ خدا، استثنایی‌ترین و ناب ترین، قسمتِ عرشِ خدا باشد. مدتی‌ست تمام هوش و‌حواسم، بین صفحات کتاب مکیال جاخوش کرده است،‌ و این تکلیف دوست داشتنی "کارگاه نوشتن برای تو" را با تمام دنیا عوض نمی‌کنم. تکلیفی که من باید به دنبال رد و نشانی از تو، تمااااام کلیدواژه‌ها، جمله‌ها و کلماتی که بتوانند سوژه‌ای برای نوشتن از تو ‌باشند را برای خودم گلچین کنم. آن ‌روز غرق واژه‌هایش بودم که آن جمله‌ی بالا، مرا میخکوب کرد. شبیه کسی که دارد در یک گلستان بی انتها قدم می‌زند، ناگهان از بین تماااااام گُل‌های هم‌شکل و‌هم‌عطر و‌هم اندازه، جَذبه‌ی دل‌انگیزِ یک گل، او‌ را در جایش متوقف و متحیر می‌کند. میخکوبِ واژه‌های آن سطر شدم، به احترام واژه‌هایش تمام قد ایستادم، در برابرش زانو زدم و با ادب نشستم، دوباره برخاستم و از ذوق و شوق بی حد و حسابم روی پا، بند نبودم انگار، راه می‌رفتم و آن کلمات را با خودم زمزمه می‌کردم، دوباره نشستم و دستم را زیر چانه‌ام زدم و زُل زدم به این جمله، و غرق رویابافی‌های خاص خودم شدم. می‌دانی چرا؟ می‌دانی دلیل اینهمه شادی بی حد و حسابم چه بود؟ اگر در برخورد با واژه‌هایی که از تو می‌گویند، یک خط کش به دست بگیریم و خطوط مرتبط را به هم وصل کنیم و کلمات متصل را کنار هم ببینیم و تکه‌های این پازل بی انتها را با عقل ناقصمان کنار هم بچینم و مختصات وجودی‌ات را در آن میان، بیابیم، آن وقت حلاوت و شیرینی‌اش چشیدن دارد. سمت دیگر این بُردار، جمله‌ای بود که: "شش ویژگی هست که در هر کس باشد، در پیشگاه خداوند و درسمت راست عرش او خواهد بود"¹ انگار که من اصلا صبر نداشتم برای دانستن آن شش ویژگی، من فقط سمتِ راستِ عرشِ الهی را شنیدم، شبیه کودکی که از تمااااام شرط و شروط‌های پدرو مادرش فقط جایزه‌اش را می‌شنود ؛ او فقط جایزه را می‌خواهد. خوشا‌به‌حال سمتِ راستِ عرش خدا، که از ازل خانه‌ی تو بوده است. خودم را فاتح بزرگی می‌دیدم که کشف عظیمی کرده است. من چشمک‌ زدن خدا را در بین آن سطرها دیدم. خدا جایزه‌ی ما نَدیدبَدیدها ، ما آواره‌ها و ما، در آرزوی پدر، یتیمی کشیده‌ها را اینگونه می‌دهد. خدا حتی در عرش خودش هم، سایه‌ی تو را بالای سر نورچشمی‌هایش قرار داده‌ است؛ آنجا هم سایه‌ی تو بالای سرِ ماست. زیبا نیست؟ 💌 پ‌ن: می‌خواهم امشب، تماااااام رغبتم را به سمتِ راستِ عرش خدا، روانه کنم.💔     ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ @ghadamranje
نکته معاویه خلیفه اموی با عقیل، برادر امام علی علیه السلام نشسته بودند. معاویه رو به حاضران کرد و گفت: ای اهل شام! این کلام خداوند متعال را شنیده اید که می فرماید: «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ» (بریده باد دو دست ابی لهب)-گفتند: آری. معاویه گفت: «ابولهب» عموی عقیل است. عقیل هم بلافاصله گفت: ای اهالی شام این کلام خداوند متعال را شنیده اید که می فرماید: «وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ» (و زن او که حمل کننده هیزم است.) گفتند: آری. عقیل گفت: «حمّالة الحطب» عمه معاویه است. صحیح البخاری ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: هنگامی که آیه «خویشاوندان نزدیکت را هشدار ده» نازل شد، پیامبر(ص) بر [کوه] صفا بالا رفت و خطاب به تیره های قریش، ندا سر داد: «ای فرزندان فِهر! ای فرزندان عدی!». آنان گِرد آمدند. حتّی آن که نمی توانست بیاید، فرستاده ای فرستاد تا از نزدیک، شاهد ماجرا باشد. ابو لهب و قریش آمدند. آن گاه [پیامبر(ص)] فرمود: «به نظرتان اگر به شما خبر دهم که سپاهی در دشت می خواهد بر شما هجوم آورد، مرا تصدیق می کنید؟». گفتند: آری، ما به تجربه، جز راستی از تو ندیده ایم. فرمود: «من شما را از عذابی سخت در پیش رویتان بیم می دهم». ابو لهب گفت: مرگ بر تو باد، همه روزگار! آیا ما را بدین خاطر، گرد آورده ای؟ در پی آن، این آیه فرود آمد: «بریده باد دو دست ابو لهب و مرگ بر او باد! دارایی او و آنچه اندوخت، بی نیازش نکرد».
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 🇮🇷 🇮🇷 ◀️ قسمت ۱۳۴م فصل دهم نبرد فاو ۲۵. التماس می‌کرد که نکن بعد با ناخن افتادم به کف پاهایش انگار نه قلقلک که شلاق می‌خورد بالا و پایین می‌شد چند نفری هم که شاهد این شیطنت بودند می‌خندیدند هرچه التماس کرد گوشم بدهکار نبود آنقدر به خودش فشار آورد که فانسقه جدا شد حالا نوبت او شده بود اما باور کردنی نبود رفت سر وقت اسلحه کلاش را برداشت من که دیدم موضوع جدیست فرار می‌کردم با عصبانیت تیراندازی می‌کرد راهی جز این نبود که خودم را برسانم داخل سنگر علی‌آقا علی‌آقا با صدا شنیدن صدای تیر از سنگر بیرون آمد من مثل بچه پشتش پنهان شدم از ماوقع که باخبر شد، گل‌محمدی را آرام کرد اسلحه را گرفت و به من گفت: "خودم می‌کشمت! آخر این چه جور شوخی است!؟" آنقدر با علی‌آقا خودمانی شده بودیم که بگویم: "تمام این شوخی‌ها از گور خودت بلند می‌شود! خودت یادمان دادی این طوری باشیم!" دیدم رفت طرف اسلحه از سنگر زدم بیرون حالا او استادانه تا یک وجبی پاهایم تیر می‌زد و من فرار می‌کردم و می‌گفتم: "دیدی که دروغ نگفتم!" بعد از مدتی به خط رفتم خاکریزی ال‌شکل که عراقی‌ها هم مقابل ما بودند و هم در سمت چپ ما خاکریز ما هم به تبع آن ها ال‌شکل بود آنجا دُور قناسه‌زن‌ها و تک‌تیراندازهای عراقی بود سرکه از خاکریز بالا می‌آمد تیر توی پیشانی می‌نشست سنگر ما سنگر فرماندهی گردان یعنی حاج‌ستار ابراهیمی بود حاج‌ستار گفت: "خوش‌لفظ! اینجا اگر سرت را بالا ببری، مثل آن بنده‌خدا می‌شوید که دیروز شهید شد!" و خونی را که روی گونی ریخته بود نشانم داد به غیرتم برخورد پرسیدم خمپاره ۶۰ توی خط دارید گفت: "نه! اگر ما یکی بزنیم عراقی‌ها ۱۰۰ تا جایش جواب می‌دهند" حاج ستار را راضی کردم خمپاره ۶۰ بیاورند با ۲۰۰ گلوله قنداق خمپاره را خوب توی زمین فرو کردم رویش را با گونی و الوار محکم کردم طوری که تکان نخورد حاج‌ستار پرسید: "فله‌ای کار می‌کنی یا با حساب و کتاب!" گفتم: "اول جنگ توی مریوان آموزش خمپاره دیده‌ام. انشاءالله که شرمنده شما نشوم." حاجی به نیروهایش گفت که بروند داخل سنگرهایشان اولین خمپاره را به سمت سنگرهای مقابل فرستادم فاصله ما با عراقی‌ها ۷۰۰متر بود گلوله اول سینه‌کش خاکریز خورد ۵ متر اضافه کردم و خمپاره دوم را فرستادم دومی روی سنگر عراقی‌ها نشست کنارم یک بسیجی بود که سریع ماسوره‌ها را می‌کشید و من با چرخاندن دستگیره خاکریز را از ابتدا تا انتها زیر خمپاره گرفتم از ساعت ۲ تا ۶ عصر زدم عراقی‌ها جرات نمی‌کردند سرشان را بالا بیاورند و تیراندازی کنند خط ما آرام بود اما عراقی‌ها با کاتیوشا عقبه‌ها را زیر آتش گرفته بودند از عقب به حاج‌ستار بی‌سیم زدند که چند نفر مجروح شده‌اند 🔗 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸--------------