✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_پنجاه_و_سوم
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
💥تعداد ما به 36نفر رسيده بود كه 13نفر از افراد، جمعي تيپ40 سراب بودند كه به ما ملحق شده بودند.با قطب نما جهت حركت را بررسي كرديم و به سمت جادة خاكي گيلانغرب حركت كرديم. تا نزديكي هاي صبح در حال حركت بوديم و همگي ضمن راه
رفتن، چرت مي زديم. بايد همچنان راه مي رفتيم؛
🔹️چون هر چه فرصت را از دست مي داديم، دشمن بيشتر ميتوانست ما را به محاصره درآورد و امكان
رهايي غير ممكن مي شد. ساعت حدود شش صبح بود كه به قرارگاه لشكر ـ به اميد ملحق شـدن بـه
ساير هم رزمانمان ـ رسيديم. خوشحال بوديم؛بنابراين تندتر حركت مي كـرديم.
🔸️همگي در اين فكر بوديم كه رنج آوارگي تمام شده و اينك خواهيم توانـست بـا سازماندهي مجدد، اوضاع خود را سـامان دهـيم. دو نفـر از سـربازان كـه بـراي غافلگير نشدن در جلو حركت مي كردند و در فاصلة 50متري ما بودنـد، خيلـي سريع از تپه بالا رفتند و چند ثانيه طول نكشيد كـه صـداي رگبـار از هـر سـو به گوش رسيد.
🔹️همگي مات و مبهوت مانده بوديم كه چـه شـده اسـت. ناگهـان متوجه شديم عراقي ها مانند مور و ملخ از تمام تپه ها سرازير شده اند. تازه متوجه
شديم كه قرارگاه لشكر نيز ـ باوجود تصور ما ـ به دست واحدهاي عراقـي افتاده است و آنان آنجا را مركز فرماندهي خود قـرار داده بودنـد. سـر و صـداي عراقي ها كه فرياد مي زدند، به گوش مي رسيد...
•✾🌻🍂🌻✾•
خاکریز خاطرات شهدا
https://eitaa.com/khakrizshohadair