eitaa logo
خالدین
753 دنبال‌کننده
378 عکس
163 ویدیو
2 فایل
🔸«گروه خالدین»🔸 آدرس سایت و آپارات: 🌐https://khaledin.com https://www.aparat.com/khaledin_com ارتباط با پشتیبان : @tahoor110
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حاج حسین بادپا 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 به حسین بادپا بگویید شهید نخواهد شد 🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 یکی از مسائلی که در عملیات والفجر هشت دارای اهمیت بود جزر و مد آب دریا بود که روی اروند رود نیز تاثیر داشت. دفترچه ای به ما داده بودند که هر پانزده دقیقه درجه روی میله را میخواندیم و با تاریخ و ساعت در آن ثبت میکردیم . مدت دو ماه کار ما سه نفر همین بود . آن شب خیلی خسته بودم، خوابم می‌آمد. در آن نیمه‌های شب نوبت پست من بود. خوابم برد. چند لحظه بعد یک دفعه از جا پریدم. به ساعتم نگاه کردم. بیست و پنج دقیقه گذشته بود. با عجله بلند شدم. نگاهی به بچه‌ها انداختم. همه خواب بودند. حسین یوسف الهی و محمدرضا کاظمی هم که اهواز بودند. با خودم فکر کردم خب الحمدلله مثل اینکه کسی متوجه نشده است. سریع به سر پستم رفتم. دفترچه را برداشتم و با توجه به تجربیات قبل و با یادداشتهای درون دفترچه بیست و پنج دقیقه‌ای را که خواب مانده بودم از خودم نوشتم. روز بعد داخل محوطه قرار گاه بودم که دیدم محمدرضا کاظمی با ماشین وارد شد و سریع و بدون توقف یک راست آمد طرف من. از ماشین پیاده شده و مرا صدا کرد .گفت: حسین بیا اینجا.جلو رفتم. بی مقدمه گفت: حسین تو شهید نمی‌شوی. رنگم پرید. فهمیدم که قضیه از چه قرار است ولی اینکه او از کجا فهمیده بود مهم بود.گفتم: چرا؟ حرف دیگری نبود بزنی؟ گفت: همین که دارم به تو می‌گویم. متن کامل خاطره را از زبان شهید حاج حسین بادپا در لینک زیر مطالعه بفرمایید : khaledin.com/?p=5631 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
در محضر قرآن کریم 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلا مَا كتَب اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ بگو غیر از آنچه كه خدا براي ما مقرر كرده، به ما نمى رسد، او مولاى ما است و مؤمنان بايد به خدا توكل كنند. (سوره توبه آیه۵۱) 🌷 🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
شهید مدافع حرم حاج حسین بادپا 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 او همان شخصی بود که در کتاب ها خوانده بودم 🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 قبل از این که وارد جنگ و مناطق جنگی شوم از جنگ به اندازه کتاب هایی که خوانده بودم، می دانستم. آن زمان که جنگ تحمیلی علیه ایران به پایان رسید، سه یا چهار سال داشتم و آن طور که باید جنگ را درک نکرده بودم. چندی قبل وقتی وارد یک منطقه جنگی و از نزدیک با رزمنده ها آشنا شدم دیدم آنچه را در کتاب ها خوانده بودم با آنچه را می دیدم در همه امور صدق نمی کرد. آن روزها که با حاج حسین بادپا آشنا شدم یکی از بهترین روزهای زندگی ام بود. بعد مدتی که او را شناختم فهمیدم او همان کسی است که در کتاب های جبهه و جنگ در موردش خوانده بودم. همان کسی بود که دنبالش می گشتم. بعد از گذراندن چند عملیات با حضور حاج حسین بادپا بیشتر با شخصیت او آشنا و کم کم متوجه شخصیت متفاوت وی و اتفاق های معجزه آسایی که برایش می افتاد شدم و این امر موجب می شد هر روز بیش از پیش به او ایمان و اعتقاد بیاورم. بارها اتفاق می افتاد خمپاره ای کنار حاج حسین به زمین اصابت و جمعی از رزمندگان را شهید می کرد اما حاج حسین در کمال ناباوری سالم می ماند و فقط لباس هایش خاکی می شد. یادم می آید زمان شهادت علیرضا توسلی یا ابوحامد، حاج حسین زانو به زانوی ابوحامد نشسته بود و خمپاره دقیق کنار ابوحامد به زمین خورد، به طور معمول ترکش یا موج خمپاره باید با حاج حسین همان کاری را می کرد که با حامد کرد اما آن خمپاره سر و دست ابوحامد را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شهید شدند اما عجیب این بود که برای حاج حسین بادپا هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط لباس هایش خاکی شد. عجیب بود که هیچ اتفاقی برایش نمی افتاد. همه این اتفاقات موجب شده بود اعتقاد عجیبی به حاج حسین پیدا کنم. یکی از خصوصیات حاج حسین بادپا این بود که ترسی از دشمن نداشت و بچه ها را به حمله، مقاومت و ایستادن تشویق می کرد. 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
سردار شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه علیه السلام 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 این چیز ها ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه ! 🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 به روایت حاج سید کاظم حسینی او (شهید عبدالحسین برونسی ) جبهه ماند و من آمدم مشهد برای مرخصی. صبح روز بعد رفتم به مقرّ سپاه در ملک آباد. یکی از مسئولین رده بالای سپاه گفت : به هرکدوم از فرماندهان وسیله ای دادیم ، یک ماشین لباسشویی هم سهم آقای برونسی شده . حالا که ایشون نیست شما زحمتش رو میکشین که ببرین خونشون ؟ میدانستم حاجی اگر بود به هیچ عنوان قبول نمیکرد . پیش خودم گفتم : چی ازین بهتر که تا نیست من ترتیب کارو بدم ؟! این طوری در مقابل عمل انجام شده قرار میگرد و نمیتواند کاری بکند . همین که از موضوع ماشین لباسشویی خبردار شد، یکراست آمد سروقت من ! هیچ وقت آنطور ناراحت ندیده بودمش . با صدایی که میلرزید گفت : شما به چه اجازه به خونه ی من ماشین لباسشویی آوردی ؟ گفتم از طرف بالا به من دستور دادن … ناراحت تر از قبل گفت : عذر بدتر از گناه !! ادامه داد : همین حالا می آی و اون تحفه رو برش میداری و میبریش همون جایی که آوردی ! گفتم : حالا مگه چی شده که این جوری داری زمین و آسمونو به هم میدوزی حاج آقا!؟ با پرخاش گفت : مگه من رفتم جنگ که ماشین لباسشویی بیاد خونه ام؟ گفتم : بابا یک تیکه کوچیک حقت بود ، بهت دادن … گفت : شما میخواین اجر منو از بین ببرین ! ما برای چیز دیگه ای میریم جنگ . داریم به وظیفه ی شرعی عمل میکنیم . همین چیز هاست که ممکنه ما رو از مسیر منحرف کنه !! آهی از ته دل کشید ، نگاهش را از نگاهم گرفت و خیره ی طرف دیگری شد . گفت تازه همین حقوقی رو هم که میگیرم نمیدونم حقم باشه یا نه ! اصلا وقتی که می آم مرخصی باید برم کار کنم و خرج زن و بچه رو در بیارم و باز برم جبهه ! اونوقت شما به خودتون اجازه ی این کار ها رو میدین ؟ این کار از تو بعید بود آقا سید ! آخرش هم زیر بار نرفت ، محکم و جدی گفت : خودت اونو آوردی ، خودت هم می آی و میبریش . تا زمان شهادتش همانطور توی کارتن ماند و اصلا دست نخورد … مدتها بعد از شهادتش آن را با یک ماشین لباسشویی نو تر عوض کردم و بردم برای زن و بچه اش … 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
30.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ قرآن به افرادی که نگران ریزش های انقلاب شدند ... «راستی خدا هنگامی که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت می‌کردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهایشان بود بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آنها پاداش داد.» به روایت امام سید علی خامنه ای 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
💠 انتخابات تمام شد اما همچنان باید هشیار باشیم 🔸 شهید آیت الله دکتر بهشتی: برادرها! خواهرها! انتخابات تمام شد. انتخاب رئیس‌جمهور تمام شد، انتخاب نمایندگان مجلس تمام شد ولی آیا کار شما هم تمام شد؟ بنا دارید بگویید خوب الحمدلله، حال دیگر برویم سراغ کار و زندگی‌مان؟ کدام انقلاب تا حالا اینطور بوده؟ ما حالا خیلی کار داریم. باید شب و روز، بیدار و آماده و حاضر باشیم...برادر! خواهر! آن روز که تو بخواهی بگویی من دیگر خاطرم جمع شده، مملکت، رهبران و مسئولان مسلمان مؤمن آگاه و متعهد پیدا کرده، خودشان وظایف خودشان را البته می‌شناسند و عمل می کنند؛ آن روز، روز انحطاط و ارتجاع و سیر قهقرایی در انقلاب ماست...بنابراین ما باید همیشه با یکدیگر اندیشیده وعمل نماییم. چه کسی گفته که تمام معلومات و تجربه‌ها نزد افراد خاصی است؟ خیال می‌کنید وقتی می‌گوییم از شما بچه‌ها می‌آموزیم، شوخی یا تعارف می‌کنیم؟ 📚 جاودانه تاریخ، ج۳، ص۱۰۴ و ۱۰۵ 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
سلام! من پژوهشگر تاریخ معاصر هستم 🙋‍♂️ در کانال خالدین، هر روز با تاریخ معاصر بیشتر آشنا میشی و با شهدا بیشتر اُنس میگیری ... ما هر هفته به سراغ خانواده و همرزمان شهدا میریم و سوژه های خاص رو معرفی میکنیم . اینجا میتونی هر روز از شهدا بخونی و کلیپ ببینی و درباره مفاخر ملّی ، کلّی اطلاعات به دست بیاری😍🇮🇷 خالدین👈 یک کانال متفاوت برای خوندن خاطرات شهداست. لینک کانال خالدین👇👇 @khaledin_com آدرس سایت و آپارات: 🌐https://khaledin.com aparat.com/khaledin_com
🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 اینجا کربلاست، قاسم! چه میخواهی بکنی ؟ 🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🔹هی گفتیم کاش در کربلا بودیم. این کربلا... قاسم چه میخواهی بکنی؟ چقدر دلم میگیرد وقتی احساس میکنم این بیت نورانی به دست دشمنان می‌افتد و یزید دیگری اینبار قبر اورا منفجر می‌کند. بدنم به رعشه می‌افتد من در حفاظت از دختر علی و فاطمه مسئولیت دارم. من سرپرست دفاع از این بیت هستم. ✍دلنوشته ی شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
سلام حتما اسم شهید مصطفی صدرزاده رو شنیدید... جوون شهریاری باصفایی که برای دفاع از حرم، قصد اعزام به سوریه میکنه اما بخاطر ایرانی بودنش بهش اجازه ی اعزام نمیدن. مدتی میره زبون افغانستانی ها رو یاد میگیره و خودش رو افغانی جا میزنه ... بعد از اعزام به سوریه، سپاه متوجه ایرانی بودنش میشه ولی حاج قاسم مانع میشه از این که آقا مصطفی رو به ایران برگردونن... اگر مایل بودید خاطرات آقا مصطفی که تا حالا درخالدین منتشر شده رو بخونید این هشتگ رو لمس کنید :
میهمان امروز گروه خالدین ، رفیق و همرزم شهید صدر زاده است . ما سعی میکنیم همه ی خاطرات این بزرگوار از شهید صدرزاده رو ضبط کنیم... اما اگر شما هم سوالی داشتید یا دوست داشتید موضوعی مطرح بشه با من درمیون بگذارید : @tahoor110
در انتظار تشریف فرماییِ راوی و رزمنده مدافع حرم ...
ضبط خاطرات رزمنده مدافع حرم، جانباز سرافراز حاج رضا سلمانی 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
30.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راستی دردهایم کو؟! عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است ... وصیت نامه شهید عباس دانشگر 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 کاش او هم یک جو غیرت داشت 🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 زمانی که شهید مهندس مهدی باکری، شهردار ارومیه بود روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد، در بعضی نقاط سیل آمده است. مهدی گروه‌های امدادی را اعزام کرد وخود هم به کمک سیل زدگان شتافت. در کنار خانه‌ای، پیرزنی به شیون نشسته بود، آب وارد خانه اش شده بود و کف اتاق‌ها را گرفته بود، در میان جمعیت، چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می‌کرد، پیرزن به مهدی گفت: «خدا عوضت بدهد، مادر، خیر ببینی، نمی‌دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست،‌ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت»..؛ و مهدی فقط لبخند می‌زد. 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
🌹شهید حمیدرضا دادو🌹 رزمنده گردان تخریب لشگر ده سیدالشهدا علیه السلام 🔸یکم تیر ۱۳۴۶، در تهران چشم به جهان گشود. 🔺دانشجو دکترا در رشته داروسازی بود تا به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. 🔹وی در چهاردهم تیر ۱۳۶۶، با سمت تخریبچی در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید . 📌مزار: بهشت زهرای تهران 🔸@khaledin_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاری که به دست شهید حمیدرضا دادو نشست به روایت حجه الاسلام حاج مسعود تاج آبادی 🔸 @khaledin_com 🔸 ╰━━━🌹🌹━━━╯
شهید مدافع حرم ، هادی ذوالفقاری 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
🌹🌹🌹🌹 یک پاکت پر از پول نقد برای هادی 🌹🌹🌹🌹 به روایت حاج باقر شیرازی یکبار با هادی ذوالفقاری بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمی گیری؟ خب نصف قیمت دیگران بگیر تو هم خرج داری . هادی خندید و گفت خدا خودش میرسونه . سرش داد زدم و گفتم یعنی چی خدا خودش میرسونه ؟ با لحنی تند گفتم بالاخره ما هم بچه آخوند هستیم و این روایت ها را شنیده ایم اما آدم باید برای کار و زندگي اش برنامه ریزی کند . تو پس فردا میخواهی زن بگیری . هادی لبخند زد و گفت : آدم برای رضای خدا باید کار کند. اوستا کریم هم هوای ما را دارد . هر وقت احتیاج داشتیم برایمان میفرستد . من فقط نگاهش می کردم یعنی که حرفت را قبول ندارم . هادی هم مثل همیشه فقط می خندید. بعد مکثی کرد و ماجرای عجیبی را برایم تعریف کرد . باور کنید هربار یاد این ماجرا می افتم حال من عوض می شود . آن شب هادی گفت : یک شب تو همین نجف مشکل مالی پیدا کردم و خیلی به پول احتیاج داشتم . آخرشب مثل همیشه رفتم توی حرم و مشغول زیارت شدم . اصلا هم حرفی درباره‌ی پول با مولا نزدم . همین که به ضریح چسبیدم یک آقایی به سرشانه ی من زد و گفت آقا این پاکت مال شماست. برگشتم و دیدم یک آقای روحانی پشت سر من ایستاده . او را نمی شناختم . بعد هم بی اختیار پاکت را گرفتم . هادی مکثی کرد و ادامه داد بعد از زیارت راهی منزل شدم . در خانه پاکت را باز کردم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول نقد داخل آن پاکت است . هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت : همه چیز زندگی من و شما دست خداست. من برای این مردم ضعیف ولی با ایمان کار میکنم . خدا هم هروقت احتیاج داشته باشم برایم میگذارد توی پاکت و می فرستد . خیره شدم توی صورتش . من می خواستم او را نصیحت کنم اما او واقعیت اسلام را به من یاد داد . واقعا توکل عجیبی داشت ‌. او برای رضای خدا کار کرد . خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبی داد . بعدها شنیدم که همه از این خصلت های هادی تعریف می کردند . 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
🌹🌹🌹🌹 شهدایی که در آتش میدان مین سوختند و قرآنی که نسوخت 🌹🌹🌹🌹 به روایت حاج محمدصادق دانشی در آن برهه ، شهید غفاری نیا همراه ما بود . یک شب خودش رفته بود تا میدان مین اطراف هویزه را شناسایی کند و بعد طبق روال ، کار پاک سازی مین ها را انجام بدهد . حول و حوش ساعت ده و نیم شب بود که متوجه شدیم ایشان به مقر برنگشته . ما که نگران شده بودیم به محل میدان رفتیم و دیدیم محدوده ای آتش گرفته که احتمالا همان جایی بود که شهید غفاری نیا برای شناسایی رفته بود . متن کامل خاطره را در لینک زیر بخوانید : khaledin.com/?p=3956 🔸 @khaledin_com 🔸 ╰━━━🌹🌹━━━╯
🌹🌹🌹🌹 اینجا مزار شیخِ شهیدِ ماست یعنی شیخ حاج فضل الله نوری رحمه الله علیه ... 🌹🌹🌹🌹 من آشنایی خودم با تاریخ معاصر رو مدیون آخرین تصمیم سیاسی این عالم بزرگوار میدونم . یعنی زمانی که تصمیم گرفتن با عدم پذیرش امان نامه ی روس و انگلیس ، پیغام مظلومیتشون رو در تاریخ جار بزنن ... من و خیلی ها مثل من، ماجرای زندگی پربرکت شیخ رو نمیدونستیم اما نحوه شهادتش به قدری مظلومانه است که هر انسان بی غرضی رو به فکر و تحقیق وادار میکنه. فقط تصور کنید، حتی تصورش هم وحشتناکه... یک روزی در همین تهران خودمون واقع شد که اگر مورد اتفاق همه ی مورخان قرار نمیگرفت ، لااقل برای من قابل باور نبود... غرب گراها از سَرِ خیانت و مردم بخاطرِ بی بصیرتی دستشون به خون شیخ فضل الله آلوده شد. شیخ فضل الله نوری رو در میدان بهارستان تهران به دار کشیدند و به شهادت رسوندن. شیخ فضل الله، عالم تراز اول زمانه ی خودشون بودن. همه ی عمرشون رو در جهت مقابله با استبداد سپری کردن. مجاهدت ها کردن و برای منحرف نشدن مشروطه از مشروطه ی اسلامی به مشروطه ی تحت تسلط بیگانه تا پای جان ایستادگی کردن. شیخ میگفت: من مشروطه ای که از غرب و شرق به ما دیکته بشود را قبول ندارم . من مشروطه ای را قبول دارم که عموم مردم میخواهند. اما شیخ رو به جرم مخالفت با مشروطه محاکمه کردن و به دروغ، به مردم گفتن شیخ فضل الله، دستش با روس و انگلیس یکی بوده. اما شیخ برای این که این تهمت رو از پیشانی مبارکش پاک کنه ، علیرغم اصرار سفارت های روس و انگلیس ، حاضر به پناهندگی نشد و با خون پاکش، اخلاصش رو مهر کرد. 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایمان و توکل به خدا به شیوه ی شهید پیام پوررازقی 🔸به روایت حجه الاسلام حاج مسعود تاج آبادی (روحانی گردان تخریب لشگر ده) 🔹لینک خاطره در سایت خالدین : khaledin.com/?p=2231 🔸 @khaledin_com 🔸 ╰━━━🌹🌹━━━╯