eitaa logo
خالدین
676 دنبال‌کننده
537 عکس
226 ویدیو
2 فایل
🔸«گروه خالدین»🔸 آدرس سایت و آپارات: 🌐https://khaledin.com https://www.aparat.com/khaledin_com ارتباط با پشتیبان : @tahoor110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 هر وقت خواستم به سمت گناه بروم، شهدا من را حفظ کردند 🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 ✍️به روایت شهید مصطفی صدرزاده 🔹حاج حسین جرات عجیبی داشت یادم است وقتی در یک عملیات خمپاره ها کنار حاجی به زمین اصابت کرد، من حاجی را همراه خودم روی زمین انداختم تا ترکش های خمپاره به حاجی اصابت نکند ولی حاج حسین گفت چرا این کار را کردی، گفتم حاجی خمپاره بود؛ گفت این خمپاره ها با من کاری ندارد من به موقعش می خورم. این حرف حاجی همیشه توی گوش من است. 🔸یادم هست بعد از این ماجرا حاجی را دیدم که پشت سر هم استغفار می کرد. پرسیدم چی شده؟ برای چی اینقدر استغفار می کنی؟ گفت من برای یه خمپاره خیز رفتم. گفتم نکنه همان خمپاره ای که من شما رو کشیدم روی زمین؟ گفت بله همان بود. حاج حسین می گفت هر وقت خواستم به سمت گناه بروم شهدا مرا حفظ کردند. 🔹حاج حسین بادپا، شهید یوسف الهی را برای خودش انتخاب کرده بود و در همه امور زندگی اش با این شهید حرف می زد و مشورت می کرد. حاج حسین خیلی با این شهید مانوس بود و خداوند هم او را به اوج عرفان رساند. 🔸 @khaledin_com 🔸 ╰━━━🌹🌹━━━╯
از مادرِ آقا مصطفی پرسیدن: حالا که بچه ات شهید شده،میخوای چیکار کنی؟ ایشونم دست گذاشتن روی شونه ی نوه شون و گفتن: «یه مصطفی دیگه تربیت میکنم» 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
امروز تو زینبیه همش خاطراتی که با سید ابراهیم بودم جلو چشمم زنده شد… کبابی که آخرین بار خوردیم و گفت: یادش بخیر با سردار شهید حاج حسین بادپا اومدیم اینجا و بهش گفتم حاجی نمی خوای سور شهادتت رو بدی؟ باهم کباب گوشت شتر خوردیم…و منم برد داخل کبابی و یه نهار به یاد اون روز دعوتم کرد… یا مغازه ی آرایشگری که باهم رفتیم اصلاح و صاحب مغازه نبود و سید هم خیلی اصرار داشت که موهاشو کوتاه کنه و به شاگرد مغازه گفت میتونی سرم رو اصلاح کنی؟ اونم گفت: اوستام نیست و نمیتونم…منم به شوخی بهش گفتم سید تو رو فقط باید خدا اصلاح کنه… خلاصه ماشین اصلاح رو برداشتم و سرش رو اصلاح کردم… امروز چند دقیقه ای به یاد خاطرات گذشته رفتم تو این مغازه ها به یاد اون روز چند لحظه روی صندلی هاشون نشستم… به روایت شهید مرتضی عطایی(ابوعلی) 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
مصطفی صدرزاده نمونه والا و الگویی کامل از یک فرمانده میدانی بود، فرمانده‌ای که یک دقیقه هم نیروی خود را رها نمی‌کرد. از کنار نیروی خودش یک لحظه فاصله نمی‌گرفت. بارها و بارها مجروح شد و در حالت مجروحیت باز هم به خط برمی‌گشت، ما با عصا و با پایی که هنوز جراحتش بسته نشده و با بخیه‌های کشیده نشده‌ای که هنوز خونریزی دارد او را در میدان جنگ می‌دیدیم. من کسی را با اوصاف این چنینی سراغ ندارم. 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
اون روز فهمیدم تا سیب نرسه، از درخت نمیوفته با تعدادی از رفقا من جمله شهید سیدابراهیم (مصطفی صدرزاده) رفته بودیم برا شناسایی قبل از عملیات (تو منطقه ی درعا) حین برگشت، با توجه به فصل بهار و کشتزارهای گسترده ی تو منطقه، حاشیه ی راه بوته های بلندی که انتهای ساقه هاشون، خارهای توپی شکل (اندازه ی یه گردوی بزرگ) رشد کرده بود… و من رو وسوسه میکرد که با پوتین بزنم زیرشون… بالاخره شروع کردم و اولیش رو با پوتینم هدف گرفتم و با دورخیزی، محکم زدم زیرش….که بعد از کنده شدن به هوا پرتاب شد….با خودم گفتم عجب کیفی داد… بعدش شروع کردم…دومی و سومی…. تا اینکه سیدابراهیم صدام کرد…ابووووعلی… گفتم جانم… با همون لحن شیرین و قشنگش گفت: قربونت بشم….آخه اینا هم موجود زنده ان و همین کارت باعث میشه شهادتت عقب بیافته…. بعد از این حرفش کلی تو فکر رفتم و گفتم بابا این سید تا کجاهاشو میبینه….و نفهمیدم کی رسیدیم به مقر… و فهمیدم که تا سیب نرسه از درخت نمیافته…. بله من و امثال من هنوز کال هستیم و لایق نشدیم….شهدا گاهی نگاهی…. دعاکنید لایق بشیم… به روایت شهید مرتضی عطایی (ابوعلی) 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
توسل به شهید مهدی صابری پارسال تو عملیات تل قرین که حدود بیست کیلومتری مرز اسراییل انجام شد فرمانده و جانشین فاطمیون (سردارشهید ابوحامد فرمانده ی تیپ و سردار شهید فاتح جانشین تیپ) و شهید مهدی صابری فرمانده گروهان و شهید نجفی و…شهید شدند… سید، (شهید مصطفی صدرزاده) چون علاقه ی خاصی به شهید صابری داشت مرخصی گرفت و رفت تهران… از تهران که به سمت قم حرکت میکنن تا در مراسم شهید مهدی صابری شرکت کنن،تو راه بنزین ماشین تموم میشه و سید خیلی جوش میزنه که به مراسم نمیرسن و خیلی دیر شده و قرار بوده تو اون مجلس سخرانی کنه…لذا فورا به شهید صابری متوسل میشه و استارت میزنه و ماشین روشن میشه و به مراسم میرسن… به روایت رزمنده مدافع حرم شهید مرتضی عطایی 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
عکس های دونفره ی شهید مصطفی صدرزاده و شهید مهدی صابری 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
با ماشین فرمانده تیپ آمده بود توی مقر و برای اولین بار او را دیدم، از تیپ و قیافه اش معلوم بود که بچه تهران است و به بچه های تیپ فاطمیون نمی‏‌خورد از همان لحظه عاشق سید شدم و رویش را بوسیدم. تکه کلام های خاصی داشت، یک تسبیح هم در دستش بود که همیشه همراهش بود، آن تسبیح را هدیه گرفتم و گفتم حاجی من مطمئنم که شما شهید می‏‌شوید این را می‏‌خواهم به یادگار داشته باشم، در جواب گفت: من رو سیاه کجا و شهادت کجا و حرف را عوض کرد. 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی شهید مصطفی صدر زاده بین رزمندگان فاطمیون 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
آقا مصطفی وقتی به خواستگاری رفت، در توافقات اولیه گفت: به جز همسر یک همسنگر می خواهم... پس از خطبه عقد، همسرش پرسید: مگر جنگ است که همسنگر خواستی؟! آقا مصطفی گفت: بله جنگ است، جنگ فرهنگی است و دشمن دنبال نفوذ و تغییر فرهنگ است... 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
کار فرهنگی آقا مصطفی مصطفی محله‌ای پرت و دورافتاده را در کهنز شهریار برای کار فرهنگی انتخاب کرده بود. وقتی در جمع خانم‌ها یا در جمع‌های خانوادگی این موضوع را مطرح می‌کردم، همه تعجب می‌کردند و می‌گفتند آنجا که واقعا امیدی به نتیجه گیری نیست! حتی می‌گفتند کسی از بچه‌های آن محل انتظاری ندارد. دو سال و نیم بود که مصطفی حضور فیزیکی کمتری در آن منطقه داشت. در این مدت وقتی مادران آن بچه‌ها را می‌دیدم از کارهای مصطفی تشکر می‌کردند و می‌گفتند که ممنونِ زحمات او هستند. می‌گفتند اگر او نبود، معلوم نبود که آینده بچه‌های محل چه می‌شد. می‌گفتند مدیون آقا مصطفی هستند که بچه‌های‌شان را بسیجی کرده است. وقتی این حرف‌ها را به مصطفی منتقل می‌کردم ناراحت می‌شد و می‌گفت: که همه اینها کار خدا بوده است. می‌گفت اگر خدا می‌خواست می‌توانست حرف‌ها و کارهایش را بی‌اثر کند. دیدگاه او به کار فرهنگی اینطور بود... 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.
شهادت هدف نیست... 🔸شهادت‌ هدف‌ نیست ... ! هدف‌ اینه‌ که عَلَمِ‌ اسلـام‌ رو‌ به اسم‌ امام‌ زمان‌ «عج»‌ بالا‌ ببرید. حالا‌ اگه‌ وسط‌ این‌ راه شهید شُدید؛ فدای‌ سرِ اسلام... 🔸 @khaledin_com 🔸 .╰━━━━🌹🌹━━━━╯.