خنده هایت به رنگ باران است
غرق آرامش و تماشایی
آسمان نگاه تو هرشب
ماه کامل شده به تنهایی
پشت ابر سیاه پاییزی
یار شبهای سرد دنیایی
رد پایت تمام قلبم را
مست کرد و شدم تمنایی
ای وجودت تمام خوبی ها
تو پگاه طلوعِ فردایی
گرم کرده خیال لبخندت
این خزان سیاه و سرمایی
بین امواج سخت دوران ها
اشتیاق دل و تسلایی
در هوای گرفته ی دل ها
رنگ شعر سپید زیبایی
راز عشقت جوانه ی قلبم
من اسیر و تویی که آقایی
از صدایت امید می بارد
ای بهار قشنگ یلدایی...
#عمرتونصدشبیلدا🍉❤️
#زهره_قاسمی
#وصال
@khalvatevesal
شبِ یلدای من، گیسو سیاهم
گل عمرم، قشنگ مثل ماهم
بهار خنده ات، سبز و لبت سرخ
دو چشم دلبر تو بُرده آهم...
#دخترمیلداتمبارک😍❤️
#زهره_قاسمی
#وصال
@khalvatevesal
رود
وقتی از خوشی های سر راهش دل میکند
و با تلاش
خود را به اقیانوس میرساند،
آرام میگیرد.
ما هم اگر از زیبایی های ظاهریِ دنیا دل بکنیم،
به سرچشمه ی زیبایی میرسیم.
شاید کمی سخت باشد
اما وقتی از مخلوقات بریده شویم،
به خالق وصل میشویم.
آن وقت است که در آغوش منبع آرامش،
احساس بهتری را تجربه میکنیم.
✨زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ✨
#آیه_درمانی
#زهره_قاسمی
@khalvatevesal
دور سر مولا که پَرِ فاطمه می سوخت
دشمن به تلافی، در و یک سینه به هم دوخت
تا گفت: علی بر همه ی خلق امیر است
از خشم، عدو ضربه زد و شعله برافروخت...
😭🥀
#زهره_قاسمی
#وصال
@khalvatevesal
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#مثنوی
🔹خطبه🔹
صدای لرزش مسجد به چشم میآمد
چه میگذشت که رحمت به خشم میآمد
چه مسجدی که مصلای ناسپاسیها...
چه مسجدی که رکبخوردۀ سیاسیها...
و منبری که پس از مصطفی مجسمه بود
و پنج وعده به جای نماز، همهمه بود
زنی صدای قیام زمانه شد آن روز
خِمار بست و به مسجد روانه شد آن روز
رسید و آه کشید و حماسه برپا کرد
رسید و لب به سخن باز کرد، غوغا کرد
که آیه آیۀ اعجاز در کلامش بود
و بعد حمدِ خداوند، اینچنین فرمود:
قسم به امر خدا آن ارادۀ ابدی
منم که فاطمهام، نیست مثل من احدی
فَإنَّکُم تَجِدُنَّ محمّداً نَسَبی
و لا یَکونُ أباکُم و قد یکونُ أبِی
مرور میکنم از روزهای تیره و تار
تمام واقعه را ای مهاجرین! انصار!
در آن زمانه که حرفی نبود از اسلام
برهنه بودنتان بود جامۀ احرام
در آن زمانه که گنداب نوش میکردید
سرِ طعام، نزاعِ وحوش میکردید
در آن زمانه که انسان نبود جز نسیان
شب سیاه بشر بود و زوزۀ عصیان
طلوع کرد در آن مُردگی سِراج حیات
أبِی مُحَمَّدٍ المُصطفی، لَهُ الصّلوات
همان که بود شب و روز مهربانِ شما
جواب راسخ دشنام دشمنانِ شما
امان نداد به غارتگران قافلهها
لجام زد به دهان چموش غائلهها
مگر که آیۀ آرامش و سکینه نبود؟!
مگر که مایۀ امنیت مدینه نبود؟!
دوباره بر سر حُکمش بگو و مگو کردید
به جاهلیتِ دیروز خویش رو کردید..
نشستهاید به حکم قیام برخیزید
سیوف بدر و احد از نیام برخیزید
مگر که قبضۀ شمشیرتان شکسته شده؟
مگر که مرکبتان از نبرد خسته شده؟
که با سکوت شما رحلت نبی طی شد
و در سقیفهتان مرکب علی پِی شد
به مرگ میگذرد ماجرا پس از پدرم
دلم گرفته از این طعنهها پس از پدرم
پدر! مپرس چرا اینقدر شکسته شدم؟
پدر! مرا ببر از این زمانه خسته شدم!
لطافت سخنان تو را نمیشنوم
صدایِ «فاطمه جانِ» تو را نمیشنوم
فَقَد فَقَدتُکَ فَقدَ السّماءِ رَحمَتَها
فَلیتَ قبلَکَ کانَ المَماتِ صادَفَنا
چه کرد خطبۀ او با مدینۀ نیرنگ!
چه فایده نرود میخ آهنین در سنگ!
📝 #محمدمهدی_خانمحمدی
🌐 shereheyat.ir/node/5854
✅ @ShereHeyat