تنها تر از همیشه غزل رفت و رو کنم
با خاطرات مرده ی تو گفت و گو کنم
افتاده این غبار غم اندر وجود من
در پای اشک این همه را شست و شو کنم
فرصت نداد اجل که دوباره ببینمت
مرگ از برای دیدن تو آرزو کنم
قلبم شکست و تکه ی بغضی ز من دمید
آن را دمیده ساکن کوی گلو کنم
خون شرر پیاله ی آتش برای تو
رویای وصل تو به کجا جست و جو کنم
خلوت شرر
تنها تر از همیشه غزل رفت و رو کنم با خاطرات مرده ی تو گفت و گو کنم افتاده این غبار غم اندر وجود من
اعتراف میکنم خیلی بی معرفتم
شبنم نمی چکد مگر از شاخه ی فراق
باید دگر ز حضرت عالی جدا شوم
درد وصال راحت فرقت ز من گرفت
باید ز تو به این همه کالی جدا شوم
خلوت شرر
شبنم نمی چکد مگر از شاخه ی فراق باید دگر ز حضرت عالی جدا شوم درد وصال راحت فرقت ز من گرفت باید ز تو
اگه ازم می پرسیدن برا چه چیزایی شعر میگی هیچ وقت نمی گفتم برا مرگ جواد هیچ وقتم نمی خواستم و نمیخوام همچین شعری بگم یا داشته باشم
آسمان دلم که آبی شد
قسمتم خنده ها و شادی شد
با شرف از شرر گریزانم
با امید از ضرر گریزانم
با توکل به فتح و پیروزی
با تلاشم ، نشاط و بهروزی
شکر شهد رفاقتش همه شب
بندگی بود و بندگی همه شب
قمی
چه میشد بمیری و دیگر نباشی
خودت یا خودم هیچ فرقی ندارد
تویی زنده در من نشانش همین که
بدون تو این دیده برقی ندارد
یه روز داستان این شعرامو تموم می کنم داره خستم میکنه
برایت شعر میگویم ، برایم شعر می خوانی؟
به پایت اشک میریزم در این دریا نمی مانی؟
برایت خون دل خوردم برایم غصه داری تو؟
برایت غافلم از خود ولی حتی نمی دانی!
از این که دوستت دارم چه ها بر سر نیاوردم!
از اینکه دوستت دارم ولی شخصا پشیمانی!
مگر این انتخابم بوده تا که عاشقت باشم؟
چرا این صفحه ی تقدیر را از من نمی خوانی؟
حجاب هجر دارد وعده ی دیدار وصل اما
چونان پوشیه دارد که ز یادش رفت دورانی؟
وداع خاطراتت فصل عمرم را ورق می زد!
وداع خاطرات کوتهت در عمر طولانی!
به بادی سرد آخر می رساند نسخه ی نسیان
شرر کم مانده دیگر تا وقوع سیل و طوفانی!