eitaa logo
😊خنده کده😊
579 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
7 فایل
این کانال درمورخه 1399/01/6ساخته شد ❤️ارتباط با ادمین ❤️ 👇👇👇👇👇👇 @yazahra1084 @kamali220 👈شنوای حرفهاتونم🎶🎶 تبادلات👇👇👇 ❤ @Yare_mahdii313 ❤️⁩
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
چرا همه مردم نگاهشان به ثروت و مالِ دنياست و اگر مردى فقير باشد، كسى همسر او نمى شود؟ اين ها از سنّت هاى جاهلى است كه مردم همه ارزش ها را در پول خلاصه مى كنند. مردم اين روزگار فقط به دنيا فكر مى كنند و شيفته آن شده اند; من اين را نمى خواهم. من مى خواهم شيفته آسمان باشم! اگر ملكه يمن بشوم به زودى اين عزّت به پايان خواهد رسيد و من فقط با يك كفن به قبر خواهم رفت. من مى خواهم عزّتى بى پايان را براى خود بخرم و به سعادت ابدى برسم كه همان رضايت خداست. من خديجه ام. از نسل ابراهيم(ع)! خواهرم! در نگاه من ثروتمند بودن ارزش نيست. اين را خوب بدان! ارزش هاى من چيزهايى است كه بوى آسمان مى دهد! اكنون هاله به فكر فرو مى رود. او ديگر به خديجه حق مى دهد. هاله بايد براى خديجه مادرى كند. اگر مادر آنها زنده بود در اين شرايط براى خديجه چه مى كرد؟ هاله بايد همان كار را بكند. او خواهر بزرگ تر است. ديگر وقت خداحافظى است. هاله از جا برمى خيزد تا به خانه خود برود. خديجه خدا را شكر مى كند كه توانست حرف دلش را به خواهرش بگويد. هاله به خوبى حرف خديجه را فهميد و او را درك كرد. خديجه خود را منتظر سخنان تندى كرده بود. مثلاً خواهرش به او بگويد: مگر ديوانه اى كه عاشق يك چوپان شده اى؟ ولى نام محمّد(ص) چيست كه اين گونه خواهر خديجه را آرام كرد؟ آرى، اين نام آسمانى، آرام بخش همه دل ها است، ياد محمّد(ع)، ياد خداست. 🔺🔺🔺🔺💐🔺🔺🔺🔺 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امشب خواب به چشمان هاله نمى رود. او به خديجه فكر مى كند و دلش مى خواهد به خواهرش كمك كند. او مى داند كه اگر اين ازدواج سر نگيرد، خديجه ديگر ازدواج نخواهد كرد. هاله شنيده است كه ابوطالب به دنبال همسر مناسبى براى محمّد(ص) است. شايد به همين زودى محمّد(ص) ازدواج كند. هاله نبايد فرصت را از دست بدهد. به راستى او چه بايد بكند؟ اگر زنان مكّه بفهمند كه خديجه عاشق محمّد(ص)شده است چه خواهند كرد؟ هاله در حياط خانه قدم مى زند و به ستارگان آسمان نگاه مى كند كه در تاريكى شب مى درخشند. ناگهان فكرى به ذهن او مى رسد: بايد با محمّد سخن بگويم! آرى، بايد اين راز را با محمّد در ميان گذاشت. اين بهترين راه است. 🌻🌻🌻🌻🌷🌻🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ــ خديجه! سريع آماده شو! ــ هاله! مگر قرار است جايى برويم؟ ــ آرى، مى خواهيم براى طواف كعبه برويم. ــ چشم. الآن آماده مى شوم. بعد از دقايقى، خديجه همراه هاله به سوى كعبه حركت مى كنند. آن كوه را مى بينى! آنجا را كوه صفا مى گويند. آنجا را نگاه كن! آنجا دو نفر را مى بينى كه بالاى كوه صفا نشسته اند. چهره يكى از آنها آشنا به نظر مى رسد. او محمّد(ص)است كه با دوستش عمّار در بالاى كوه نشسته اند. نشستن روى كوه صفا ثواب زيادى دارد، كوه صفا همان جايى است كه وقتى آدم(ع) از بهشت رانده شد در بالاى آن قرار گرفت. آدم(ع) آن قدر بالاى اين كوه گريه كرد تا خدا گناه او را بخشيد. كوه صفا مكان بسيار مقدّسى است. هاله از خديجه مى خواهد تا لحظه اى در گوشه اى صبر كند. هاله خودش به سوى كوه صفا مى رود. او به عمّار اشاره مى كند تا از كوه پايين بيايد. نگاه خديجه به بالاى كوه صفا مى افتد، محمّد(ص) را مى بيند كه در آنجا نشسته است. گويى همه هستيش در آنجاست. قلبش تند تند مى زند. او سريع نگاه خود را از محمّد(ص) مى گيرد، نجابتش مانع مى شود تا به محمّد(ص) خيره بماند. عمّار از كوه پايين مى آيد. هاله به او چنين مى گويد: ــ عمّار! من مى خواستم مطلب مهمّى را به تو بگويم. ــ چه مطلبى؟ ــ شنيده ام كه ابوطالب به دنبال همسرى خوب و نجيب براى محمّد است. ــ آرى، من خودم پيشنهاد چند مورد را به آنها داده ام. ــ خوب، نتيجه چه شده است؟ ــ تو كه مى دانى مردم امروز فقط به پول و ثروت دنيا فكر مى كنند. ــ اى عمّار! من همسرى براى محمّد سراغ دارم كه اين گونه فكر نمى كند. ــ هاله! حتماً مى دانى كه هر كسى شايستگى ازدواج با محمّد را ندارد. محمّد به دنبال همسرى مى گردد كه نجيب باشد. ــ من قول مى دهم كه بهترين گزينه را براى محمّد پيدا كرده باشم. ــ نامش چيست؟ ــ خديجه! ــ خواهرت را مى گويى؟ ــ آرى. 🔻🔻🔻🔻🔶🔻🔻🔻🔻 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
عَمّار نمى داند چه بگويد، او خيلى تعجّب كرده است، چگونه زيباترين و ثروتمندترين بانوى عرب حاضر شده است با محمّد(ص) ازدواج كند؟ اين با عقل جور در نمى آيد.47 هاله بار ديگر عمّار را صدا مى زند و مى گويد: از تو مى خواهم تا با محمّد(ص)درباره اين موضوع سخن بگويى. عمّار باز هم سكوت مى كند. او هر چه فكر مى كند به نتيجه اى نمى رسد. چه شده است كه خديجه، شاه يمن را جواب كرده و حالا مى خواهد همسر محمّد(ص)بشود؟ اى عمّار! زياد فكر نكن! هيچ كس نمى تواند پاسخ اين سؤال را بدهد! خدا هم امروز به خديجه افتخار كرد. اى عمّار! خديجه مى خواهد در اوجِ سياهى ها همچون خورشيدى بدرخشد. در روزگارى كه همه ارزش ها فراموش شده اند خديجه، چه انتخاب زيبايى كرد. هنر اين است كه در اوج سياهى ها بدرخشى، وقتى كه همه مردم خوب هستند، خوب بودن هنر نيست!! هاله با عمّار خداحافظى مى كند و براى طواف مى رود، او در جستجوى خواهرش است و خواهرش را كنار كعبه مى يابد در حالى كه پرده كعبه را گرفته است و آرام آرام گريه مى كند و با خداى خود سخن مى گويد: خدايا! ... فقط به خاطر تو! من از ميان همه، محمّد(ص) را انتخاب كردم; و همه آداب و رسوم را كنار گذاشتم و براى او پيام فرستادم. من آماده ام تا همه وجود و همه ثروتم را به پاى او بريزم; من كنيز او مى شوم و هستىِ خود را فدايش مى كنم. من همه اين كارها را فقط به خاطر تو انجام مى دهم. و تو چه مى دانى كه خدا چه جوابى به خديجه مى دهد، بگذار اين قلم چنين بنويسد: اى خديجه! اى فرشته زيباى من! تو از همه چيز خود به خاطر من گذشتى، تو كنيز دوست من شدى! تو به خاطر من، همه وجود و ثروت خود را به پاى محمّد(ص) مى ريزى. من هم به خاطر تو، گل زيباى خود را به تو مى دهم. من فقط به خاطر تو، به تو فاطمه مى دهم. تو چه مى دانى فاطمه كيست. فاطمه، گل سرسبد هستى من است. 💖💖💖💖❤️💖💖💖💖 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
من با خود فكر مى كنم چرا محمّد(ص) در مورد علاقه خديجه به او چيزى نگفت؟ شايد او مى خواهد كسى نفهمد كه خديجه شيفته او شده است. اگر مردم بفهمند خديجه براى محمّد(ص) چه پيامى داده است، نجابت خديجه را زير سؤال خواهند برد. محمّد(ص) به گونه اى با عمّه اش سخن گفت كه او از ماجراى پيام خديجه باخبر نشود. اكنون صَفيّه به سوى خانه خديجه حركت مى كند تا با او سخن بگويد. به خديجه خبر مى دهند كه صَفيّه آمده است، او با عجله به استقبال صَفيّه مى رود. سخنانى ميان صَفيّه و خديجه رد و بدل مى شود، صَفيّه مى فهمد كه خديجه حاضر است با محمّد(ص) ازدواج كند. صَفيّه خيلى خوشحال مى شود و تصميم مى گيرد تا هر چه سريعتر اين خبر را براى ابوطالب ببرد. صَفيّه آخرين سخن خود را به خديجه چنين مى گويد: "ما امشب به خواستگارى تو مى آييم". خديجه كسى را مى فرستد كه به عمويش خبر بدهد تا در مراسم امشب شركت كند. بعد از مرگ پدر خديجه، اين عموى خديجه است كه همه كاره اوست. صَفيّه هم به خانه ابوطالب مى رود و با او سخن مى گويد. وقتى ابوطالب ماجرا را مى شنود خيلى خوشحال مى شود و تصميم مى گيرد تا در اوّلين فرصت به خواستگارى خديجه بروند. امروز دهم ماه ربيع الأوّل است. ابوطالب همراه با گروهى از زنان و مردان بنى هاشم به سوى خانه خديجه مى روند. آيا محمّد(ص) را مى بينى؟ او لباس زيبايى بر تن كرده و عطر خوشبويى زده است. وقتى آنها به در خانه خديجه مى رسند، خدمتگزارانِ خديجه به آنها خوش آمد مى گويند. آنها نيز خوشحالند. همه واردِ خانه مى شوند، و داخل اتاق پذيرايى مى نشينند، خديجه دستور مى دهد تا با انواع ميوه ها از مهمانان پذيرايى كنند. آن طرف مجلس عموى خديجه با چند نفر نشسته اند. اكنون ابوطالب شروع به سخن مى كند. روى سخن او با عموى خديجه است. گوش كن! او چقدر زيبا سخن مى گويد: ستايش خدايى كه ما را از نسل ابراهيم(ع) قرار داد. اين برادر زاده ام محمّد است كه خوب مى دانيد در پاكى و درستكارى، هيچ كس به پاى او نمى رسد. درست است كه دست او از مال دنيا كوتاه است; امّا مال دنيا به هيچ كس وفا نمى كند. محمّد جوانى است كه دين دارد و اين بهره اى بس بزرگ است! امروز محمّد مشتاقِ خديجه شده و خديجه هم شيفته اوست. همه مى دانيم كه خديجه به سخاوت و پاكدامنى مشهور است. ما به خواستگارى خديجه آمده ايم. 🌺🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺🌺 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
همه منتظر هستند تا عموى خديجه نظر خود را بدهد. ابوطالب به او رو مى كند و مى گويد: ــ نظر شما چيست؟ ــ شما مى دانيد خديجه، سالار زنان عرب است و براى همين مهريّه او خيلى سنگين است. ــ مهريّه خديجه چقدر است؟ ــ ما بيش از هزار سكه طلا مى خواهيم! سكوتى در مجلس حكم فرما مى شود. چه كسى مى تواند اين همه سكّه طلا فراهم كند، اگر همه دارايى ابوطالب و فاميل او را روى هم بگذارى به صد سكّه طلا نمى رسد. هيچ كس حرف نمى زند، شايد عموى خديجه عمداً اين مبلغ را گفته است تا عروسى سر نگيرد. لحظاتى بين شكّ و ترديد مى گذرد... ناگهان صدايى از پشت پرده به گوش مى رسد: اى ابوطالب! قبول كن! من اين مهريّه را مى دهم! اين خديجه است كه سكوت مجلس را شكسته است. او در واقع مى خواهد با عموى خود سخن بگويد: اى عمو! اگر مى خواهى مهريّه من زياد باشد و به همه بگويى كه مهريّه دختربرادرم از همه دخترهاى عرب زيادتر بود، اشكالى ندارد; امّا من همه اين مهريّه را از مالِ خودم مى دهم. آرى، خديجه اين مهريّه سنگين را از ثروت خودش مى دهد، تا به حال چه كسى چنين كرده است؟ هيچ چيز نمى تواند مانع تصميم آسمانى خديجه شود. او نه تنها بيش از هزار سكّه طلا را به پاى محمّد(ص) مى ريزد، بلكه مى خواهد همه هستى خود را فداى اين مرد آسمانى كند. خديجه چيزى را مى داند كه خيلى ها نمى دانند. عموى خديجه مى فهمد كه عشق خديجه به محمّد(ص) خيلى بيش از اين چيزهاست كه او فكر مى كرد. اكنون ابوطالب رو به عموى خديجه مى كند و از او سؤال مى كند كه آيا به ازدواج محمّد و خديجه راضى است؟ عموى خديجه به نشانه رضايت سرى تكان مى دهد. صداى هلهله و شادى فضا را پر مى كند. لبخند بر چهره همه مى نشيند. خطبه عقد خوانده مى شود و محمّد(ص) و خديجه(س)، زن و شوهر مى شوند. اكنون خديجه مَيسِره را صدا مى زند از او مى خواهد تا مقدّمات جشن بزرگى را فراهم كند و چندين شتر را بكشد و با گوشت آن، غذاى زيادى تهيّه كند. بايد همه مردم مكّه به اين جشن دعوت بشوند. 🔶🔶🔶🔶💖🔶🔶🔶🔶 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اكنون ديگر وقت آن است تا محمّد(ص) نزد خديجه برود، خديجه و صَفيّه و ديگر زنان در پشت پرده نشسته اند. محمّد(ص)از جا برمى خيزد و نزد خديجه مى رود. صَفيّه و ديگر زنان از آنجا مى روند تا اين عروس و داماد تنها باشند. قلب خديجه به تندى مى تپد، چگونه باور كند، همان كسى كه سال ها در انتظارش بود، اكنون همسر اوست و كنارش نشسته است. اشك شوق در چشمان خديجه حلقه مى زند. او نمى داند چه بگويد، صدايش مى لرزد و مى گويد: آقاى من! مرا به كنيزى خودت قبول كن! خديجه از مَيسِره مى خواهد تا خدمتگزاران هر چه زودتر بر دايره عروسى بزنند. بعد از لحظاتى، عدّه اى دايره را در دست گرفته و شروع به زدن آن مى كنند. آيا دوست دارى بدانى چرا خديجه اين دستور را داد؟ در اين روزگار، دفتر ثبت ازدواج كه وجود ندارد. هرگاه عقدى در خانه اى صورت مى گيرد، اهل آن خانه دايره مى زنند. دايره، طبل كوچكى است كه با انگشتان به روى آن مى زنند و به آن "دَف" هم مى گويند. آنها با اين كار به همه اعلام مى كنند كه در اين خانه ازدواجى صورت گرفته است. اى مردم! بدانيد از اين لحظه به بعد، محمّد(ص) و خديجه، زن و شوهر هستند! در فرهنگ اين مردم، ازدواج اين گونه اعلامِ عمومى مى شود. 🔺🔺🔺🔺🌟🔺🔺🔺🔺 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
نگاه كن! زنان مكّه از خانه ها بيرون آمده اند و مى خواهند بدانند كه صدا از كجا مى آيد. جلو مى آيند تا به خانه خديجه مى رسند. آنها با خود مى گويند كه سرانجام خديجه شوهر كرد. شوهر او كيست؟ آيا با ابوسفيان ازدواج كرد يا با شاه يمن؟ نه، او با محمّد ازدواج كرده است! همه، انگشت تعجّب به دهان مى گيرند، آخر چگونه چنين چيزى ممكن است! نكند اين خبر دروغ باشد؟ نه، مگر صداى دايره ها را نمى شنوى؟ خبر به گوش ابوسفيان مى رسد. او يكى از خواستگاران خديجه بود و اكنون از شنيدن اين خبر ناراحت شده است. آتش كينه و حسادت در دل او مى نشيند. او فقط به دشمنى مى انديشد. او با خود مى گويد: آخر چگونه ممكن است خديجه به من جواب رد بدهد و با محمّد ازدواج كند؟ محمّد كه تا ديروز كارگر او بود. او چرا اين كار را كرد؟ ابوسفيان يكى را مى فرستد تا از خانه خديجه خبر بياورد. او مى خواهد بداند كه چه كسى واسطه اين ازدواج بوده و مهريّه خديجه چقدر بوده است. ساعتى بعد به او خبر مى دهند كه مهريّه خديجه بيش از هزار سكّه طلا بوده است و محمّد(ص) همه آن را نقداً پرداخت كرده است. به راستى او اين همه پول را از كجا آورده است؟ او هر چه فكر مى كند به نتيجه اى نمى رسد. نكند ابوطالب گنجى پيدا كرده و آن را به محمّد(ص) داده است؟ 💜💜💜💜💚💜💜💜💜 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ابوسفيان با خود فكر مى كند خوب است نزد ابوجهل بروم، حتماً او از اين ماجرا خبر دارد. وقتى ابوسفيان با ابوجهل سخن مى گويد، او هم تعجّب مى كند. آخر محمّد(ص) اين همه پول را از كجا آورده است؟ ابوجهل به ابوسفيان مى گويد: حوصله كن! من به زودى از ماجرا با خبر مى شوم. سرانجام ابوجهل مى فهمد پول مهريّه را خود خديجه داده است. او نزد ابوطالب مى آيد و مى گويد: ما تا به حال نديده بوديم كه عروس براى داماد مهريّه پرداخت كند.59 ابوطالب از اين سخن ابوجهل ناراحت مى شود و مى گويد: اگر شما هم به درستكارى محمّد بوديد، هيچ مهريّه اى از شما نمى گرفتند. مردم دسته دسته به خانه خديجه مى آيند، تا ساعتى ديگر جشن بزرگى برپا خواهد شد. ابوطالب هم براى محمّد(ص) لباسى زيبا و نو تهيّه مى كند. وقتى او اين لباس را به تن مى كند زيباتر به نظر مى آيد. همه مهمانان آمده اند. آنها با انواع ميوه ها پذيرايى مى شوند. در ميان اين جمعيّت، ابن غَنْم را مى بينم. او يكى از شاعران معروف است. او همانطور كه مشغول خوردن ميوه و شيرينى است با خود مى گويد: خوشا به حال تو اى خديجه كه همسر بهترين مرد روزگار شده اى! بعد از لحظه اى او حس زيبايى را در خود مى يابد و مى خواهد شعرى بسرايد. او از ابوطالب اجازه مى گيرد و سپس از جا برمى خيزد و چنين مى گويد: هَنيئاً مَريئاً يا خَديجَةُ قَدْ جَرَتْ *لَكِ الطَّيْرُ في ما كانَ مِنْكَ بِأَسْعَدِ تَزَوِّجْتِهُ خَيْرَ الْبَرِيّةِ كُلَّها*وَمَنْ ذَا الَّذي في النّاسِ مِثْلُ مُحَّمَدِ اى خديجه! خوشا به حال تو كه امروز پرنده خوشبختى بالاى سر تو پرواز مى كند. تو با خوب ترين مرد روزگار ازدواج كرده اى. همه مى دانند كه هيچ كس در خوبى و كمال به محمّد نمى رسد. اين شعر براى هميشه در تاريخ خواهد ماند و رازِ انتخاب خديجه را براى همه بيان خواهد كرد. 💖💖💖💖🌻💖💖💖💖 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
پاسى از شب گذشته است. مهمانان شام خورده اند و همه به خانه هاى خود رفته اند. اكنون ديگر وقت خداحافظى است. ابوطالب از جا برمى خيزد تا به خانه خود برود، محمّد(ص) نيز مى خواهد همراه او برود. رسم است كه بايد داماد خانه اى تهيّه كند و بعد از آن عروس را به خانه خود ببرد; امّا محمّد(ص) كه خانه اى ندارد، او از كودكى در خانه عمويش بوده است. بايد به او فرصت داد تا خانه اى تهيّه كند و همسر خود را با مراسمى به خانه خود ببرد. محمّد(ص) براى خداحافظى نزد خديجه مى رود و مى گويد: ــ همسرم! با من كارى ندارى؟ من دارم مى روم. ــ آقاى من! كجا مى روى؟ ــ به خانه عمويم، ابوطالب. ــ مگر نمى دانى كه خانه من، خانه توست و من كنيز تو هستم؟ محمّد(ص) نگاهى به خديجه مى كند و چشمان اشك آلودش را مى بيند. او مى فهمد خديجه از روى تعارف سخن نمى گويد. آرى، خديجه همه هستى خود را به پاى همسرش ريخته است. او ديگر اين خانه را خانه خودش نمى داند. و اين چنين است كه محمّد(ص) كنار خديجه مى ماند و زندگى پر خير و بركت آنها آغاز مى شود. * * * همه مردم در جهل و نادانى به سر مى برند و به پرستش بت ها مشغول هستند. عدّه اى هم از جهل آنان سوء استفاده كرده و ثروت آنها را به يغما مى برند. افسوس! شهر مكّه كه بايد پرچم دار توحيد باشد، خانه بت ها شده است. محمّد(ص) به فكر نابودى همه بت ها است. او در آرزوى روزى است كه فرياد بلندِ توحيد در مكّه طنين انداز شود. او در ماه رجب به غار حِرا مى رود و در آنجا به عبادت خدا مشغول مى شود. غار حِرا در بالاى كوه بلندى است كه در بيرون از شهر قرار دارد و اگر بخواهى به اين غار برسى، يك ساعت وقت نياز دارى تا از كوه بالا بروى. پيامبر غار را انتخاب كرده است تا از همه سياهى هاى اين روزگار به دور باشد. خديجه هر روز از خانه حركت مى كند و به پاىِ اين كوه مى آيد و از آن بالا مى رود تا آب و غذا به محمّد(ص) برساند. خديجه مى تواند كسى را براى اين كار بفرستد; امّا اين كار را نمى كند، او مى خواهد به اين بهانه همسرش را ببيند. 💐💐💐💐💠💐💐💐💐 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
وقتى كه ماه رجب تمام مى شود محمّد(ص) به شهر باز مى گردد و به زندگى معمولى خود مشغول مى شود. خدا پسرى به محمّد(ص) و خديجه مى دهد. آنها نام او را قاسم مى گذارند. آنها كودكِ خود را صميمانه دوست مى دارند. بعد از مدّتى، قاسم بيمار مى شود و از دنيا مى رود. مرگ قاسم براى آنها بسيار سخت است، ولى آنها در اين مصيبت صبر مى كنند. خدا امانتى به آنها داده بود و اكنون آن را پس گرفته است. چند روز از مرگ قاسم مى گذرد، محمّد(ص) وارد خانه مى شود، مى بيند كه خديجه گريه مى كند. محمّد(ص) كنار او مى رود و مى پرسد: ــ همسرم! چرا گريه مى كنى؟ ــ به ياد فرزندمان قاسم افتادم، اكنون شير از سينه ام جارى شده است. كاش او زنده بود... ــ اى خديجه! تو در روز قيامت قاسم را خواهى ديد كه به سراغ تو خواهد آمد و دست تو را خواهد گرفت و به بهشت خواهد برد. با اين سخن، خديجه آرام مى شود. از زندگى مشترك محمّد(ص) و خديجه چند سال گذشته است. به خديجه خبر مى رسد اتفاق عجيبى افتاده است، ديوار كعبه شكافته شده است و همسر ابوطالب، فاطمه بنت اسد وارد كعبه شده و دوباره ديوار بسته شده است. با شنيدن اين خبر همه مردم مكّه به سوى كعبه مى آيند، هر كارى مى كنند نمى توانند در كعبه را باز كنند. همه در تعجّب هستند. چاره اى نيست بايد صبر كرد. سه روز مى گذرد، بار ديگر ديوار كعبه شكافته مى شود و فاطمه بنت اسد بيرون مى آيد. مردم نگاه به دست او مى كنند، نوزادى را مى بينند كه ماه در مقابل رخ زيبايش شرمسار است. همه هجوم مى آورند تا اين نوزاد را ببينند. در اين ميان ابوطالب مى آيد و فرزندش را در آغوش مى گيرد. فاطمه به ابوطالب مى گويد: گفته اند كه نام او را "على" بگذاريم. ابوطالب به روى همسرش لبخندى مى زند و فرزندش را "على" نام مى نهد. آرى، كعبه سال ها از اين كه بت خانه شده بود به خدا شكايت داشت، اكنون خدا على(ع) را در اين خانه مهمان كرده است. او همان كسى است كه بر دوش آخرين پيامبر خدا، همه بت ها را خواهد شكست! ساعتى مى گذرد، محمّد(ص) به خانه ابوطالب آمده است او على(ع) را در آغوش مى گيرد... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
چند سال مى گذرد. على(ع) به شش سالگى مى رسد. در مكّه قحطى مى شود. ابوطالب كه فرزندان زيادى دارد در شرايط سختى قرار مى گيرد. پيامبر تصميم مى گيرد كه على(ع) را به خانه خود بياورد تا اين گونه به عموى خود، ابوطالب كمكى كرده باشد. ابوطالب با اين پيشنهاد محمّد(ص) موافقت مى كند، او مى داند كه در تمام دنيا، هيچ كس براى تربيت على(ع) بهتر از محمّد(ص) نيست. اين گونه است كه على(ع) به خانه محمّد(ص) مى آيد. روزها و شب ها او همراه محمّد(ص) است. خديجه كه فرزندش، قاسم را از دست داده است، اكنون براى على(ع) مادرى مى كند. آيا مادرى مهربان تر از خديجه سراغ دارى؟ محمّد(ص) در آستانه چهل سالگى است و او با فرارسيدن ماه رجب، مثل هر سال به غار حِرا مى رود. او در كتاب طبيعت، چيزهايى را مى خواند كه هيچ كس به آن توجّه ندارد: ستارگان كه همچون چراغ هايى بر آسمان شب مى درخشند، سپيده صبح از دل شب طلوع مى كند، مهتاب كه همه جا را با نور خود روشن مى كند و... اين ها نشانه هايى از خدا است كه با زبان بى زبانى با محمّد(ص) سخن مى گويند. امسال هم مثل سال هاى قبل، خديجه براى محمّد(ص) آب و غذا مى برد، از مكّه تا غار حِرا حدود ده كيلومتر است. خديجه به عشق ديدن همسرش اين راه را طى مى كند. تازه وقتى او به پاى كوه مى رسد بايد تا قلّه كوه بالا برود. على هم همراه خديجه مى آيد، او هم مى خواهد محمّد(ص) را ببيند. كوزه آب در دست على(ع) است و غذا در دست خديجه. 💖💖💖💖🌹💖💖💖💖 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ــ اين همه راه را براى چه آمدى؟ ــ آقاى من! چرا چنين مى گويى؟ ــ در اين آفتاب سوزان اذيّت مى شوى. كاش كسى را پيدا مى كردى كه اين آب و غذا را اينجا بياورد. ــ آيا مى خواهى مرا از ديدارت محروم كنى؟ ــ تو كه مى دانى من از ديدار تو چقدر خوشحال مى شوم. ــ پس اجازه بده خودِ من، آب و غذا برايت بياورم. محمّد(ص) لبخندى مى زند، قلب خديجه شاد مى شود، گويى كه بهشت را به خديجه داده اند. شب بيست و هفتم ماه رجب است، محمّد(ص) در غار حِرا مشغول عبادت است و با خداى خود راز و نياز مى كند.71 محمّد(ص) از شكاف غار به بيرون نگاه مى كند، امشب از ماه خبرى نيست. همه جا غرق تاريكى است. نسيمى مىوزد، هوا قدرى خنك مى شود. فقط سكوت است و سكوت! ناگهان در آسمان نورى آشكار مى شود، گويى اتّفاق بزرگى در راه است... آن نور نزديك و نزديك تر مى شود، از ميان آن نور، مردى كه از جنس نور است، ظاهر مى شود و مى گويد: ــ اى محمّد بخوان! ــ چه بخوانم؟ ــ نام خداى خود را بخوان! ــ نام او را چگونه بخوانم؟ ــ ( اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ. . . ) ; بخوان به نام آن خدايى كه همه هستى را آفريد، انسان را آفريد، بخوان كه خداى تو از همه بهتر است. و اكنون محمّد(ص) مى خواند... 🌷🌷🌷🌷💖🌷🌷🌷🌷 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
آن نور به سوى آسمان مى رود و بار ديگر سكوت و تاريكى همه جا را فرا مى گيرد. محمّد(ص) در وجودِ خود، گرمايى مى يابد، گويى كه آتشى در درونش افروخته باشند. او سر به سجده مى برد و با خداى خويش سخن مى گويد. اكنون او از جاى برمى خيزد، عباى خود را بر دوش مى اندازد و به راه مى افتد. او كجا مى خواهد برود؟ او هر سال تا پايان ماه رجب در اين غار مى ماند; امّا امشب او ديگر نمى تواند اينجا بماند. آن صداى آسمانى محمّد(ص) را دگرگون كرده است، او مى خواهد نزد خديجه برود، فقط خديجه است كه مى تواند در اين لحظه به او كمك كند. محمّد(ص) از كوه پايين مى آيد، گويا همه هستى به او سلام مى كنند: "سلام بر تو اى رسول خدا". بار ديگر آن نور آسمانى را مى بيند كه با او سخن مى گويد: "اى محمّد! تو پيامبر خدايى و من جبرئيل هستم!" محمّد(ص) آرام آرام، دردمند و خسته به سوى خانه مى رود، سرش درد گرفته و دهانش خشك شده است. گويا بزرگ ترين امانت هستى را بر دوش خود مى يابد. او برگزيده آسمان است و بايد مردم را به سوى نور ببرد، مردمى را كه در تاريكى و پليدى ها غرق شده و به عبادت سنگ ها رو آورده اند. راه زيادى تا خانه مانده است، كاش اين راه مقدارى كوتاه تر بود! كاش خديجه كنارش بود و او را يارى مى كرد! تو از خواب مى پرى. نمى دانى چه شده است. خيلى نگران هستى. به دلت افتاده است كه همسرت، محمّد(ص) تو را به يارى مى خواند. نكند براى او اتّفاقى افتاده باشد؟ او تنهاى تنها در آن بالاى كوه چه مى كند؟ برمى خيزى و دست هايت را به سوى آسمان مى گيرى و مى گويى: اى خداىِ ابراهيم! خديجه تو را مى خواند، همسرم را يارى كن! ساعتى مى گذرد و تو هنوز دعا مى كنى. ناگهان صداى در خانه به گوش مى رسد. در اين وقت شب چه كسى در خانه تو را مى كوبد؟ اين صداى كوبيدن در برايت آشناست. فقط محمّد(ص) در را اين گونه مى كوبد. لبخندى مى زنى و به سوى در مى روى و آن را باز مى كنى. محمّد(ص) را مى بينى كه به تو سلام مى كند، جوابش را مى دهى. چرا محمّد(ص) اين چنين بى رمق است؟ چرا بدنش گرمِ گرم است؟ دست او را مى گيرى و به سوى اتاق مى برى. او در بستر خود قرار مى گيرد. تو كنارش مى نشينى و دستى بر پيشانيش مى كشى. محمّد(ص) هم به تو نگاه مى كند. او در كنار تو آرام مى گيرد. تو امشب تنها پناه محمّد(ص) هستى! تو هميشه آرامش را به محمّد(ص) هديه مى كنى. او در كنار تو به خواب مى رود، در بالاى سر او مى نشينى، به چهره زرد او نگاه مى كنى. نمى دانى چه شده است. افسوس كه محمّد(ص) توان سخن گفتن نداشت وگرنه براى تو مى گفت كه چه شده است. فردا او همه چيز را براى تو مى گويد. تو محرم راز محمّد(ص)هستى! دلت گواهى مى دهد كه اتفاق خوبى افتاده است. ❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️❤️❤️ @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
مرا بپوشان! چشمانت را باز مى كنى. مى بينى كه صبح شده است و آفتاب بالا آمده است. تو همان طور كه كنار محمّد(ص) نشسته بودى، به خواب رفته اى. اين محمّد(ص)است كه تو را صدا مى زند: مرا بپوشان! گويا تب و لرز به سراغ او آمده است، برمى خيزى و محمّد(ص) را با عبايى پشمين مى پوشانى. محمّد(ص) هنوز مى لرزد، دست او را در دست مى گيرى. بعد از لحظاتى بار ديگر خواب به چشمان محمّد(ص) مى آيد. صداى در به گوش مى رسد، از جا برمى خيزى. و در را باز مى كنى و على(ع)را مى بينى. او به تو مى گويد: ــ آمده ام تا آب و غذا را به غار حِرا ببريم. ــ امروز لازم نيست به آنجا برويم. ــ براى چه؟ ــ محمّد اينجاست. او ديشب به خانه برگشته است. وقتى على(ع) اين را مى شنود، خيلى خوشحال مى شود. او وارد اتاق مى شود، و مى بيند كه محمّد(ص) در خواب است. 🌷🌷🌷🌷🌟🌷🌷🌷🌷 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
برخيز! اى كه عبا به خود پيچيده اى! برخيز! برخيز و مردم را آگاه كن! خداى خود را به بزرگى ياد كن! اين صداى جبرئيل است كه به گوش محمّد(ص) مى رسد. ناگهان از جابرمى خيزد، ديگر از آن تب و لرز هيچ خبرى نيست. خداوند در وجود او ظرفيت زيادى قرار داده است، او ديگر آماده است تا وظيفه خود را انجام داده و مردم را از خواب غفلت بيدار كند. محمّد(ص) نگاهى به اطراف مى كند، خديجه(س) و على(ع) را كنار خود مى بيند، به آنها سلام مى كند و مى گويد: جبرئيل بر من نازل شد و قرآن را براى من خواند. اكنون من پيامبر خدا هستم. بگوييد: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله! على(ع) و خديجه بار ديگر ايمان خود را به نبوّت محمّد(ص) آشكار مى كنند. آرى، على(ع) اوّلين مرد مسلمان و خديجه(س) اوّلين زن مسلمان است. خديجه رو به محمّد(ص) مى كند و مى گويد: من از خيلى وقت پيش اين را مى دانستم و هميشه منتظر چنين روزى بودم. پيامبر همراه با خديجه(س) و على(ع) به طواف كعبه مى آيند و با بى اعتنايى از مقابل بت ها عبور مى كنند. در روزگارى كه همه مردم در مقابل بت ها سجده مى كنند، اين سه نفر با خشم به بت ها نگاه مى كنند و فقط خداى يگانه را مى پرستند. گوش كن! دو تن از بزرگان مكّه دارند با هم سخن مى گويند: ــ آيا آنها را مى شناسيد؟ ــ محمّد و على و خديجه هستند. ــ آنها كنار كعبه چه مى كنند؟ ــ محمّد خود را پيامبر خدا مى داند و دين تازه اى را آورده است و آنها دارند نماز مى خوانند. به راستى كه اين سه نفر چه كار زيبايى انجام مى دهند، نماز خود را كنار كعبه مى خوانند. مردم نماز آنها را مى بينند و براى آنها سؤال ايجاد مى شود. آنها در مقابل چه كسى سجده مى كنند؟ هر چه نگاه مى كنى در مقابل آنها هيچ بتى نيست. آنها در مقابل خدايى سجده كرده اند كه با چشم ديده نمى شود. 🔶🔶🔶🔶🔷🔶🔶🔶🔶 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
پيامبر در ميان مردم مى گردد و هر كس را كه مناسب ببيند به اسلام دعوت مى كند. افرادى كه زمينه هدايت دارند وقتى سخن خدا و قرآن را مى شنوند مسلمان مى شوند. حدود چهل نفر مسلمان مى شوند كه در ميان آنها ابوذر، ياسر، سُميّه، عمّار و عبدالله بن مسعود و... به چشم مى آيند. اكنون، بعد از گذشت سه سال، ديگر وقت آن فرا رسيده است تا پيامبر به صورت رسمى و آشكارا، مردم را به اسلام دعوت كند. جبرئيل بر پيامبر نازل مى شود و اين آيه را براى او مى خواند: (وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ) ; خاندان خويش را از عذاب خدا بترسان. اينجا خانه خديجه است و چند نفر مشغول پختن غذا هستند: ــ شما چه كار مى كنيد؟ ــ بانو دستور داده است تا ناهار تهيّه كنيم. امروز پيامبر مهمانان زيادى دارد. ــ مهمانان او كيستند؟ ــ پيامبر اقوام و خويشان خود را دعوت كرده است و ما براى آنها ناهار تهيّه مى كنيم. ساعتى مى گذرد، ديگر وقت ظهر است، ولى از مهمانان هيچ خبرى نيست. من رو به خديجه مى كنم و مى گويم: ــ پس چرا از پيامبر و مهمانان خبرى نيست؟ ــ مهمانى كه اينجا نيست. ما فقط غذا را در اينجا مى پزيم. ــ پس مهمانى كجاست؟ ــ بايد به خانه ابوطالب بروى. با عجله حركت مى كنيم تا به مراسم برسيم. خانه ابوطالب آنجاست. اتاق پذيرايى پر از جمعيّت است، همه مهمانان آمده اند. پيامبر نزديكِ در نشسته است، على(ع) هم كنار او. على (ع)با اين كه بيش از پانزده سال ندارد، ولى همچون جوان رشيدى به نظر مى آيد. پيامبر رو به على(ع) مى كند و از او مى خواهد تا غذا را بياورد. سپس سفره پهن مى شود و همه غذا مى خورند. چه غذاى خوشمزه و با بركتى!! 🌷🌷🌷🌷🌹🌷🌷🌷🌷 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
بعد از صرف غذا، پيامبر از جاى خود برمى خيزد و سخن خود را آغاز مى كند: به نام خدايى كه يكتاست و هيچ شريكى ندارد. اى خويشان من! بدانيد كه فقط خير و خوبى را براى شما مى خواهم. من پيامبر خدا هستم و براى سعادت شما و همه مردم برانگيخته شده ام. جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا با من سخن گفت. بدانيد كه پس از مرگ، بار ديگر زنده مى شويد ; بهشت و يا جهنّم در انتظار شما خواهد بود. آيا مى خواهيد از عذاب خدا نجات پيدا كنيد؟ پس دست از بت پرستى برداريد و به پيامبرى من ايمان بياوريد. سكوت همه جا را فرا گرفته است. همه به هم نگاه مى كنند. پيامبر سخن خود را ادامه مى دهد: آيا در ميان شما كسى هست مرا در اين راه يارى كند، هر كس كه اين كار را بكند برادر و جانشين من خواهد بود؟ هيچ كس جواب نمى دهد. اكنون على(ع) از جا برمى خيزد و مى گويد: ــ اى پيامبر! من شما را يارى مى كنم. ــ بنشين على جان! پيامبر سه بار سخن خود را تكرار مى كند و فقط على(ع) است كه هر سه بار جواب مى دهد. اكنون پيامبر رو به همه مى كند و مى گويد: بدانيد كه اين جوان، برادر و وصىّ و جانشين من است. از او اطاعت كنيد... برخيزيد...! برخيزيد...! برخيزيد...! همه به هم نگاه مى كنند، چه خبر شده است؟ آيا دشمن به مكّه حمله كرده است؟ اين رسمى است كه از سال ها پيش به جا مانده است; وقتى كسى خطرِ دشمن را احساس مى كند، اين گونه فرياد مى كند تا همه مردم باخبر شوند. صدا از طرف كوه صفا مى آيد، همه به آن طرف مى روند. به راستى چه كسى در اين صبح زود مردم را به بيدارى و هوشيارى مى خواند؟ نگاه كن! اين پيامبر است كه بر بالاى كوه صفا ايستاده است و همه را مى خواند: برخيزيد! پير و جوان در پاى كوه صفا جمع شده و منتظر پيامبر هستند. آنان هرگز از پيامبر دروغ نشنيده اند. حتماً حادثه اى پيش آمده كه او آنها را به يارى خوانده است. اكنون پيامبر سخن مى گويد: اى مردم! اگر من به شما بگويم كه دشمن پشت اين كوه كمين كرده و مى خواهد به شما حمله كند، آيا سخن مرا باور مى كنيد؟ همه جواب مى دهند: آرى، ما هرگز از تو دروغ نشنيده ايم. پيامبر ادامه مى دهد: من مانند ديده بانى هستم كه دشمن را از دور مى بيند و به سوى قوم خود مى رود. اى مردم! خطرى شما را تهديد مى كند. من مى خواهم شما را نجات بدهم، دست از بت پرستى برداريد و به خداى يكتا ايمان بياوريد... 🌹🌹🌹🌹❤️🌹🌹🌹🌹 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
صداى درِ خانه را مى شنوى. پيامبر به خانه بازگشته است. خوشحال مى شوى، برمى خيزى و در را باز مى كنى. پيامبر مى گويد: سلام اى خديجه! جواب سلامش را با مهربانى مى دهى... خداى من! چرا پيشانى پيامبر خون آلود است؟ چه شده است؟ پيامبر وارد خانه مى شود و تو زخم پيشانى او را مى بندى. پيامبر به تو نگاه مى كند و لبخند مى زند و كنار تو آرام مى گيرد. درست است او در بيرون خانه دشمنان زيادى دارد; امّا بهترين همسر دنيا كنار اوست. تو به فكر فرو مى روى، چرا مردم با پيامبرى كه براى آنها دل مى سوزاند اين گونه برخورد مى كنند؟ مردم مى دانند كه پيامبر مى خواهد آنها را از دين پدران و مادرانشان جدا كند. آنها ساليان سال به اين بت ها با قداست نگاه كرده اند. اين قانون است: هر كس بخواهد قداست بت ها را زير سؤال ببرد، سزايش سنگ است! رهبران مكّه به آنها گفته اند: مواظب باشيد كسى به بت ها توهين نكند كه در آن صورت عذاب بر شما نازل خواهد شد!! همه آقايى و ثروت رهبران در بت پرستىِ اين مردم است، اگر كسى مردم را بيدار كند، آقايى آنها ديگر تمام خواهد شد! و تو فكر مى كنى كه چه كسى به پيامبر سنگ زده است. جواب معلوم است. جوانانى اين سنگ ها را زده اند كه مى خواستند رضايت دختران خداى خود را به دست آورند. رهبران براى جوانان سخن گفتند: اى جوانان! چرا ساكت نشسته ايد! چرا از دين خود دفاع نمى كنيد؟ مگر شما غيرت دينى نداريد؟ بعد از آن بود كه سنگ ها به سوى پيامبر پرتاب شدند. 🌷🌷🌷🌷💖🌷🌷🌷🌷 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
خبر به ابوطالب مى رسد كه گروهى پيامبر را اذيّت و آزار كرده اند، او از شنيدن اين خبر بسيار ناراحت مى شود. اكنون ابوطالب براى رهبران مكّه پيامى مى فرستد و به آنها مى فهماند كه حواسشان را جمع كنند. درگير شدن با محمّد(ص)يعنى درگير شدن با ابوطالب! به همه خبر مى رسد كه ابوطالب قسم خورده است كه از پيامبر حمايت كند. آنها مى فهمند كه اگر فقط يك بار ديگر سنگى به سوى پيامبر پرتاب شود سرانجامِ شومى در انتظار آنها خواهد بود. امروز ابوطالب بزرگ خاندان بنى هاشم است، اگر او دستور دفاع از محمّد(ص)را بدهد همه جوانان غيور بنى هاشم به ميدان مى آيند. وقتى او شمشير به دست بگيرد براى بت پرستان روز سختى خواهد بود. اكنون پيامبر مى تواند مردم را به اسلام دعوت كند. او از هر فرصتى استفاده مى كند تا رسالت خود را به مردم برساند. بيا دعا كنيم خدا عمر ابوطالب را زياد كند! او تنها كسى است كه از پيامبر ❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️❤️❤️ @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
خداوند به پيامبر پسرى مى دهد. پيامبر نام او را عبدالله مى گذارد و به او علاقه زيادى دارد. عبدالله پس از شش ماه بيمار مى شود و بعد از چند روز از دنيا مى رود. مرگ او براى پيامبر خيلى سخت است، ولى او صبر پيشه مى كند. خبر مرگ عبدالله باعث خوشحالى دشمنان پيامبر مى شود، آنها با خود مى گويند: محمّد پسر ندارد و بعد از مرگ او، نام و يادش فراموش خواهد شد! پيامبر وقتى اين سخنان را مى شنود هيچ نمى گويد. تا به حال همه پسران پيامبر از دنيا رفته اند. "عاص" كه يكى از بت پرستان است پيامبر را مى بيند و به او مى گويد: خوشحالم كه تو "اَبْتَر" هستى! اَبْتَر به كسى مى گويند كه هيچ فرزند پسرى ندارد تا نام و ياد او را زنده نگاه دارد. و خداوند سوره كوثر را بر پيامبر نازل مى كند: (إِنَّـآ أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ . . . ) اى محمّد! ما به تو كوثر عطا مى كنيم...بدان كه دشمن تو اَبْتَر است. اين كوثر چيست كه خدا آن را به پيامبر مى دهد؟ بايد صبر كنيم تا زمان سفر آسمانى پيامبر فرا برسد... جبرئيل همراه با دو فرشته ديگر از آسمان آمده اند. آنها مى خواهند پيامبر را به اوج آسمان ها ببرند. امشب شبى است كه پيامبر مهمان عرش خدا مى شود، امشب شب معراج پيامبر است. سفر آغاز مى شود. پيامبر سوار بر اسبى بهشتى مى شود و به سوى بيت المقدس مى رود. همه پيامبران خدا در آنجا جمع شده اند، آنها مى خواهند پيامبر را ببينند و سخنش را بشنوند. ساعتى بعد، پيامبر به آسمان ها مى رود، فرشتگان به استقبال او آمده و به او خوش آمد مى گويند. مدّتى مى گذرد، اكنون پيامبر وارد بهشت مى شود، بهشتى كه خدا براى بندگان خوبش آماده كرده است... به به ! عجب بوى خوشى مى آيد ! اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پيدا كرده است؟ پيامبر مدهوش اين بو است. او از جبرئيل سؤال مى كند: ــ اين عطر خوش از چيست؟ ــ اين بوى سيب است . سيصد هزار سال پيش، خدا سيبى با دست خود آفريد. از آن زمان تاكنون اين سؤال براى ما بدون جواب مانده كه خدا اين سيب را براى چه آفريده است؟ لحظاتى بعد، دسته اى از فرشتگان نزد پيامبر مى آيند. آنان همراه خود همان سيب را آورده اند. آنها رو به پيامبر مى كنند و مى گويند: اى محمّد ! خداوند اين سيب را براى شما فرستاده است. آرى، پيامبر مهمان خدا است و خدا خودش مى داند از مهمان خود چگونه پذيرايى كند. او سيصد هزار سال پيش، هديه پيامبر خود را آماده كرده است! به راستى هدف خدا از خلقت آن سيب خوشبو چيست؟ بايد صبر كنى تا پيامبر اين سيب را تناول كند و از آن سيب، فاطمه(س) خلق شود، آن وقت، رازِ خلقت اين سيب را مى فهمى. و چه مى دانى فاطمه(س) كيست. او محورِ رضايت خداست. فاطمه(س) بوىِ بهشت مى دهد; بوى سيب سرخِ بهشتى! 🌹🌹🌹🌹🌟🌹🌹🌹🌹 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ــ خديجه! من امشب به معراج رفتم و مهمان خدا بودم. ــ خدا از مهمانش چگونه پذيرايى كرد؟ ــ او به زودى به ما دخترى خواهد داد كه نامش فاطمه خواهد بود. نسل من از او خواهد بود. نسلى كه بسيار بابركت است. ــ خدا را شكر. ــ خديجه! در همه اين سفر، جبرئيل همراه من بود. او در پايان اين سفر از من خواسته اى داشت. ــ خواسته او چه بود؟ ــ از من خواست تا سلام او را به تو برسانم. مدّتى مى گذرد، ديگر وقت آن است كه فاطمه(س) به دنيا بيايد. خديجه نياز به كمك دارد. او كسى را به سراغ زنان قابله مى فرستد تا به كمك او بيايند; امّا به يارى او نمى آيند. آنها براى خديجه چنين پيام مى فرستند: خديجه! چرا با محمّد ازدواج كردى؟ چرا از او حمايت كردى؟ چرا به دين او ايمان آوردى؟ ما به كسى كه بت هاى ما را قبول ندارد كمك نمى كنيم! خدايا! خديجه چه كند؟ شب فرا مى رسد و تاريكى همه جا را فرا مى گيرد. خديجه تنهاىِ تنها، در اتاقش است. او ماجراى زنان مكّه را به پيامبر نمى گويد. او نمى خواهد پيامبر غصّه بخورد. اكنون خديجه دست به دعا برمى دارد: بار خدايا! فقط از تو كمك و يارى مى خواهم! 🌻🌻🌻🌻💖🌻🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
صدايى به گوش خديجه مى رسد: سلام بر بانو! خديجه تعجّب مى كند، در اين تاريكى شب چه كسانى به ديدار او آمده اند؟ او خوب نگاه مى كند، چهار زن را مى بيند كه در مقابل او ايستاده اند. آنها چقدر نورانى هستند. آنها از كجا آمده اند؟ آيا اهل مكّه هستند؟ يكى از آنها رو به خديجه مى كند و مى گويد: ــ ديگر غصّه نخور! خدا ما را براى يارى تو فرستاده است. ــ شما كيستيد؟ ــ ساره، همسر ابراهيم(ع); آسيه، همسر فرعون; مريم، مادر عيسى(ع) و كُلثوم، خواهر موسى(ع). ــ شما همان چهار زن بهشتى هستيد؟ ــ آرى. ما امشب مهمان تو و در كنار تو هستيم. ساعتى مى گذرد، نورى همه آسمان را روشن مى كند، بوى بهشت، فضا را پر مى كند. فاطمه(س) به دنيا آمده است. ساره فاطمه(س) را روى دست مى گيرد و خديجه را صدا مى زند: بانوى من! اين فاطمه است، آيا نمى خواهى او را ببينى؟ خديجه چشمان خود را باز مى كند، فاطمه(س) را مى بيند كه به روى او لبخند مى زند. فاطمه(س) در آغوش مادر است. مادر او را مى بويد و مى بوسد. چهار زن بهشتى با خديجه خداحافظى مى كنند و به آسمان مى روند. پيامبر وارد اتاق مى شود، به ياد شب معراج مى افتد، خاطره آن شب برايش زنده مى شود: شب معراج و مهمانى خدا. ماجراى سيب سرخ خدا! اكنون، پيامبر فاطمه اش را در آغوش مى گيرد، فاطمه(س) بوىِ بهشت مى دهد. صدايى به گوش مى رسد: ( إِنَّـآ أَعْطَيْنَـكَ الْكَوْثَرَ ) . ما به تو كوثر داديم. فاطمه(س) همان كوثر ماست. ما امشب كوثر خود را به تو داديم. 🦋🦋🦋🦋🌻🦋🦋🦋🦋 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
آيا به خاطر دارى من و تو كجا ايستاده ايم؟ مردم اين روزگار، دختران خود را زنده به گور مى كنند و اين كار را غيرت و مردانگى مى دانند!99 هر روز دختران زيادى طعمه جهالت مردان عرب مى شوند و هيچ كس به صداى ناله آنها رحم نمى كند. اين مردم، دختران خود را مايه ننگ خود مى دانند و با زنده به گور كردن آنها احساس غرور مى كنند. حالا ببين كه پيامبر فاطمه اش را چگونه مى بوسد و مى بويد. او مى گويد: هر وقت مشتاق بهشت مى شوم، تو را مى بوسم!. ايّام حج فرا مى رسد و مردمِ زيادى از گوشه و كنار به مكّه مى آيند. حج، سنّتى است كه از زمان ابراهيم(ع) تا امروز باقى مانده است. سال هاست كه اين عبادت آسمانى تحريف شده است; ولى پيامبر مى كوشد تا از اين فرصت استفاده كند و براى مردم قرآن بخواند و آنها را به سوى خداى يكتا دعوت كند. رهبران مكّه وقتى مى بينند كه روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده مى شود، تصميم مى گيرند تا مانع رشد اسلام بشوند. مشكل اساسى آنها اين است كه ابوطالب از پيامبر حمايت مى كند. اگر مى شد كارى كرد كه او دست از اين حمايت بردارد مقابله با پيامبر كار بسيار آسانى بود. اكنون رهبران مكّه دور هم جمع مى شوند و تصميم مى گيرند با هم به ديدار ابوطالب بروند. 🌻🌻🌻🌻🌷🌻🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat @hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم سوالات مسابقه ویژه عید بزرگ مبعث 🌹🌹🌹🌹 1⃣ یکی از قانون هائی که عرب ها برای طواف کعبه وضع کرده بودند چه بود؟؟ 2⃣ نام سه بت را که بت پرستان آنها را دختر خدا می‌نامند را بگوئید؟؟ 3⃣ خانه ای که خیمه ی آبی رنگ بر روی آن نصب شده است چه نام دارد؟؟ و خانه ی کیست؟؟ 4⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها چند سال داشت و نام سه تا از خواستگارهای ایشان را بیان کنید؟؟ 5⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها به چه نیت به فعالیت اقتصادی مشغول بود ؟؟ 6⃣ جاهای خالی را پر کنید ⬇️ خديجه به خداى يكتا ايمان دارد و از همه بت ها بيزار است. او به آرمان بلند خود فكر مى كند. او مى خواهد وقتى........... ظهور كند بتواند بدون هيچ مزاحمى............. همان ..............(ع) است. 7⃣ ابوطالب به چه منظور به دیدار حضرت خدیجه سلام الله علیها آمده است و چه تقاضای دارد؟؟. 8⃣ مژده ای که مَیسِره به حضرت خدیجه سلام الله علیها داده بود چه بود؟ 9⃣ جاهای خالی را پر کنید⬇️ او به ياد سال ها پيش مى افتد، روزى كه مسافرى از شام به مكّه آمده بود تا زادگاه ........ را ببيند. هنوز طنين صداى آن مسافر در گوش خديجه است: .......... در اين شهر ظهور خواهد كرد و به آيين بت پرستى پايان خواهد داد". 🔟 برخيز! اى كه عبا به خود پيچيده اى! برخيز! برخيز و مردم را آگاه كن! خداى خود را به بزرگى ياد كن! این صدای کیست که به گوش محمد (ص) می‌رسد؟؟ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 هفت جواب صحیح در قرعه کشی شرکت داده می‌شود🌹🌹 جوابهاتون رو تا عید بزرگ مبعث به آیدی زیر ارسال کنید....👇👇👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم سوالات مسابقه ویژه عید بزرگ مبعث 🌹🌹🌹🌹 1⃣ یکی از قانون هائی که عرب ها برای طواف کعبه وضع کرده بودند چه بود؟؟ 2⃣ نام سه بت را که بت پرستان آنها را دختر خدا می‌نامند را بگوئید؟؟ 3⃣ خانه ای که خیمه ی آبی رنگ بر روی آن نصب شده است چه نام دارد؟؟ و خانه ی کیست؟؟ 4⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها چند سال داشت و نام سه تا از خواستگارهای ایشان را بیان کنید؟؟ 5⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها به چه نیت به فعالیت اقتصادی مشغول بود ؟؟ 6⃣ جاهای خالی را پر کنید ⬇️ خديجه به خداى يكتا ايمان دارد و از همه بت ها بيزار است. او به آرمان بلند خود فكر مى كند. او مى خواهد وقتى........... ظهور كند بتواند بدون هيچ مزاحمى............. همان ..............(ع) است. 7⃣ ابوطالب به چه منظور به دیدار حضرت خدیجه سلام الله علیها آمده است و چه تقاضای دارد؟؟. 8⃣ مژده ای که مَیسِره به حضرت خدیجه سلام الله علیها داده بود چه بود؟ 9⃣ جاهای خالی را پر کنید⬇️ او به ياد سال ها پيش مى افتد، روزى كه مسافرى از شام به مكّه آمده بود تا زادگاه ........ را ببيند. هنوز طنين صداى آن مسافر در گوش خديجه است: .......... در اين شهر ظهور خواهد كرد و به آيين بت پرستى پايان خواهد داد". 🔟 برخيز! اى كه عبا به خود پيچيده اى! برخيز! برخيز و مردم را آگاه كن! خداى خود را به بزرگى ياد كن! این صدای کیست که به گوش محمد (ص) می‌رسد؟؟ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 هفت جواب صحیح در قرعه کشی شرکت داده می‌شود🌹🌹 جوابهاتون رو تا عید بزرگ مبعث به آیدی زیر ارسال کنید....👇👇👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم سوالات مسابقه ویژه عید بزرگ مبعث 🌹🌹🌹🌹 1⃣ یکی از قانون هائی که عرب ها برای طواف کعبه وضع کرده بودند چه بود؟؟ 2⃣ نام سه بت را که بت پرستان آنها را دختر خدا می‌نامند را بگوئید؟؟ 3⃣ خانه ای که خیمه ی آبی رنگ بر روی آن نصب شده است چه نام دارد؟؟ و خانه ی کیست؟؟ 4⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها چند سال داشت و نام سه تا از خواستگارهای ایشان را بیان کنید؟؟ 5⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها به چه نیت به فعالیت اقتصادی مشغول بود ؟؟ 6⃣ جاهای خالی را پر کنید ⬇️ خديجه به خداى يكتا ايمان دارد و از همه بت ها بيزار است. او به آرمان بلند خود فكر مى كند. او مى خواهد وقتى........... ظهور كند بتواند بدون هيچ مزاحمى............. همان ..............(ع) است. 7⃣ ابوطالب به چه منظور به دیدار حضرت خدیجه سلام الله علیها آمده است و چه تقاضای دارد؟؟. 8⃣ مژده ای که مَیسِره به حضرت خدیجه سلام الله علیها داده بود چه بود؟ 9⃣ جاهای خالی را پر کنید⬇️ او به ياد سال ها پيش مى افتد، روزى كه مسافرى از شام به مكّه آمده بود تا زادگاه ........ را ببيند. هنوز طنين صداى آن مسافر در گوش خديجه است: .......... در اين شهر ظهور خواهد كرد و به آيين بت پرستى پايان خواهد داد". 🔟 برخيز! اى كه عبا به خود پيچيده اى! برخيز! برخيز و مردم را آگاه كن! خداى خود را به بزرگى ياد كن! این صدای کیست که به گوش محمد (ص) می‌رسد؟؟ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 هفت جواب صحیح در قرعه کشی شرکت داده می‌شود🌹🌹 جوابهاتون رو تا عید بزرگ مبعث به آیدی زیر ارسال کنید....👇👇👇👇 @Yare_mahdii313
اسامی شرکت کنندگان در مسابقه ویژه عید بزرگ مبعث 🌹🌹🌹🌹🌹 ۱ اسماء علی خانی از ماغ ملک ۲ نرگس یوسفی ۳ علی اکبر محمدی از سمنان ۴ صدف حسینی ۵ ثریا کشاورز از شهرستان بیضا ۶ ناهید شریفی از گناباد ۷ سیده فاطمه پورجلال از مسجد سلیمان ۸ رضا کاشانی از تهران ۹ صدف میر طاهر از شاهرود ۱۰ مهناز قادریان از رشت ۱۱ شهناز تقوی از کرج ۱۳ خاتون جوان بخت از نهبندان ۱۴ روح انگیز یوسفی از بجنورد ۱۵ نیما منفرد از شهرکرد ۱۶ زینب کریمی از مازندران ۱۷ مریم نامدار از خرم آباد ۱۸ حسین زارع از تهران ۱۹ طیبه ناظوی از مشهدمقدس ۲۰ خانم هانیه شوریده ۲۱ مریم زابلی از نهبدان ۲۲سمانه شهابی نژاد از کرمان ۲۳ شاهین نجفی از شهریار ۳۳ احمد ایزدی از تهران ۳۴ محمد رضا شوریده از مسجد سلیمان ۳۵ بهاره بابائی از زابل ۳۶ سمیه از رفسنجان ۳۷ یاسر محمودی از یزد ۳۸ فاطمه زابلی از زابل ۳۹ زهرا جوانبخت از نهبندان ۴۰ علی یارمحمدی از کرج ۴۱ حسن جوان بخت از خراسان رضوی ۴۲ طاها جوانبخت از نهبندان ۴۴ پروین رضایی از کرمانشاه ۴۵ زهرا حسینی از اهواز ۴۶ ایوانکی از تهران ۴۷ یوسف بخشی از رشت ۴۸ حمیده نارویی از زاهدان‌ ۴۹ اعظم عزیزی از شهر صالحیه ۵۰ مریم مداح از اصفهان ۵۱ خدیجه کمالی از اصفهان ۵۲ پرویز محقق از ایلام ۵۳ مرضیه رحیمی از استان فارس ۵۴ زهراحیدری استان کهگیلویه وبویراحمد ۵۵ حسین یزدانی از استان البرز ۵۶ بهاره سادات حسینی ۵۷ اسماعیلی از تهران ۵۸ اکرم نجفی از، ازنا - لرستان ۵۹ فاطمه جوابخت از خراسان رضوی ۶۰ حسین جوانبخت از نهبندان ۶۱ علی جوانبخت ۶۲ ندا رفیعی از تهران ۶۳ کریم غلامی از زاهدان ۶۴ فاطمه باقرزاده از بهشهر ۶۵ حسین هاشمی مسگر از کاشان ۶۶ فاطمه صوفی ۶۷ فاطمه سیمری از بنر ماهشهر ۶۸ نبی سلیمانی از تهران ۶۹ اصغر فرهادی از گیلان ۷۰ بهنازمختاری از اصفهان ۷۱ زهرا جوانبخت از نهبندان دوستان عزیزم اگر کسی نامش از قلم افتاده لطفا سریع به آیدی زیر نامش رو ارسال کنه 👇👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم سوال و جوابهای مسابقه ویژه عید بزرگ مبعث 🌹🌹🌹🌹 1⃣ یکی از قانون هائی که عرب ها برای طواف کعبه وضع کرده بودند چه بود؟؟⤵️ يكى از قانون هايى كه آنها وضع كردند اين بود: هر كس كه براى طواف كعبه مى آيد بايد حتماً لباس مردم شهر مكّه را به تن كند و اگر كسى اين لباس را نمى توانست تهيّه كند، بايد لباس هاى خود را از بدن بيرون بياورد و عريان طواف كند! 2⃣ نام سه بت را که بت پرستان آنها را دختر خدا می‌نامند را بگوئید؟؟⤵️ لات"، "عُزّى" و "مَنات" 3⃣ خانه ای که خیمه ی آبی رنگ بر روی آن نصب شده است چه نام دارد؟؟ و خانه ی کیست؟؟⤵️ طاهره نام دارد و خانه "خديجه" است و خدا به او ثروت زيادى داده است. او بسيار سخاوتمند و مهمان نواز است. طاهره 4⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها چند سال داشت و نام سه تا از خواستگارهای ایشان را بیان کنید؟؟⤵️ بیست و پنج سال ابوسفیان.... ابوجهل و شاه یمن 5⃣ حضرت خدیجه سلام الله علیها به چه نیت به فعالیت اقتصادی مشغول بود ؟؟⤵️ او مى خواهد با ثروت خويش، آخرين پيامبر را يارى كند. اين هدف مقدّس است كه به او هم انگيزه مى دهد و هم بركت! 6⃣ جاهای خالی را پر کنید ⬇️ خديجه به خداى يكتا ايمان دارد و از همه بت ها بيزار است. او به آرمان بلند خود فكر مى كند. او مى خواهد وقتى........... ظهور كند بتواند بدون هيچ مزاحمى............. همان ..............(ع) است.⤵️ آخرين پيامبر........حق را یاری کند........ پيامبرى كه از نسل ابراهيم 7⃣ ابوطالب به چه منظور به دیدار حضرت خدیجه سلام الله علیها آمده است و چه تقاضای دارد؟؟.⤵️ ــ تقاضاى من اين است كه به محمد (ص) در كاروان تجارى خود كارى بدهيد. من مى خواهم او را داماد كنم. شايد بتوانم با مزدى كه به او مى دهيد زندگى اش را سر و سامان بدهم. 8⃣ مژده ای که مَیسِره به حضرت خدیجه سلام الله علیها داده بود چه بود؟⤵️ ــ بانوى من! وقتى ما نزديكى شام رسيديم كنار صومعه اى اتراق كرديم. در آنجا معجزه اى روى داد؟ ــ چه معجزه اى؟ ــ وقتى در آنجا اتراق كرديم، محمّد به زير درخت خشكيده اى رفت. ناگهان آن درخت سبز شد. 9⃣ جاهای خالی را پر کنید⬇️ او به ياد سال ها پيش مى افتد، روزى كه مسافرى از شام به مكّه آمده بود تا زادگاه ........ را ببيند. هنوز طنين صداى آن مسافر در گوش خديجه است: .......... در اين شهر ظهور خواهد كرد و به آيين بت پرستى پايان خواهد داد".⤵️ آخرين پيامبر خدا........"بزودى آخرين پيامبر خدا 🔟 برخيز! اى كه عبا به خود پيچيده اى! برخيز! برخيز و مردم را آگاه كن! خداى خود را به بزرگى ياد كن! این صدای کیست که به گوش محمد (ص) می‌رسد؟؟⤵️ این صدای جبرئیل است 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 جوابهاتون رو با جوابهای داده شده مقایسه کنید @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام دوستان عزیزم از تک تک شما دوستان عزیزی که در مسابقه شرکت کردید کمال تشکر رو دارم امیدوارم خودش عیدی شما عزیزان رو با دستان پربرکتشون عنایت بفرمایند... هدف ما از برگزاری چنین مسابقات فقط این هست که اطلاعات دوستداران و شیعیان امیرالمومنین علیه السلام راجع به اهلبیت زیاد شود🌹🌹🌹 خیلی خوشحالیم که خادم دوستان اهلبیت هستیم که از شهر های دور و نزدیک عضو کانال ما هستند شهرهائی که نامشون رو هم تا بحال نشنیده ائیم..... از تک تک شما عزیزان بخاطر بضاعت کمه مون عذرخواهی می‌کنم ما اینبار بخاطر کثرت شرکت کنندگان به پنج تا از عزیزان مبلغ ناچیز ولی ان شاءالله پر برکت اهدا می‌کنیم... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مدیر کانال کمال بندگی @kamali220