فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بررسی دقیق بسته شدن اسلحه😮
عین ربات و آدم آهنیه طرف😄
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفیش کرد😐😂
#جواد_خواجوی دوبلور مشهدی😂😂
اخبار داغ سلبریتی ها
❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎💎💎
💎💎
💎
#استاد_رائفیپور
#شوخی 😉
خاطره خنده دار استاد رائفی پور از دوستش در شب إحیا😂😂
🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼
🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼
🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲
🌸 کانال دوم ما👈 @tar_ghand 🌸
💎
💎💎
💎💎💎
💎💎💎
💎💎
💎
#خاطرات_جبهه
حاج صادق فرار کرد🏃♂🏃♂😂😂
بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی🤲 برنامه که تمام شد مثل همیشه بچهها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند.
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد🤔 و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند،👈 سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید».
همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد🧐یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!🕊😂😂
🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼
🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼
🤲اگه لذتبردیدیهصلوات بفرستید🤲
🌸 کانال دوم ما👈 @tar_ghand 🌸
💎
💎💎
💎💎💎
برادر شهید ملازهی:
من در تهران سرباز هستم. عمر وقتی آمده بود اینجا تا اعزام شود به من زنگ زد و گفت: دارم می روم سوریه، بیا برای آخرین بار ببینمت.😊 قبلش مادرم گفته بود برادرت می خواهد بیاید با تو کار دارد.
عمر با من در میدان آزادی قرار گذاشت. وقتی رفتم با دو نفر دیگر از دوستانش بسیار خوشحال آنجا بودند. پرسیدم: داری می ری کجا؟
گفت: جنگ.❗️
گفتم: اینها هم هستند؟
گفت: اره حدود صد نفر هستیم می رویم از برادرانمان دفاع کنیم. برای ما شیعه و سنی فرقی ندارد همه با هم هستیم. ✅
کاملا مشخص بود که کاملا فکرهایشان را برای رفتن کرده اند و می دانند دشمن مقابل ما بحثش شیعه و سنی نیست بلکه همه عوامل آمریکا هستند. می گفت: مهم نیست خون ما اینجا یا سوریه بریزد مهم این است که ما به کمک برادرانمان می رویم.💔
شهدای اهل سنت
شهید مدافع حرم عمر ملازهی🌹
#سالروز_شهادت 🕊
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داداش کارت خوب اما اونا وزنه نبودن که آخرسر پرتشون کردی😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
🌷امام زمانی بودن 🌷
🌺 وارد میوهفروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب را پرسیدم. فروشنده گفت: موز شانزده تومان و سیب ده تومان. گفتم از هر کدام دو کیلو به من بده. پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید: محمد آقا سیب چند؟ میوه فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومان! نگاه تعجبزدهام را به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش مرا به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. پیرزن گفت: محمد آقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همشون سیب را ده-دوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
🔹محمد آقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و او را راهی کرد و رو به من کرد و گفت: این پیرزن به تازگی پسرش و عروسش را تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوهی یتیم! من چند بار خواستم به او کمک کنم و به او میوهی مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. به همین خاطر هیچ وقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره. راستش را بخواهی من به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
🔺دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود. دلم میخواست روی میوهفروش را ببوسم، میوهها را خریدم، سوار ماشین شدم و هقی زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان علیه السلام خجل بودم و با خودم میگفتم؛ ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم را با امام زمانم معامله میکردم.
🔷🎁خیرین مهربان تنهامسیرآرامش 👇
@mehre_tma
🎉 ولادت امام حسن عسکری ع را خدمتتون تبریک میگیم
خیریه ی تنهامسیر مسیر آرامش آماده ی جمع آوری صدقات شما میباشد....
در این اوضاع بسیار سخت اقتصادی نیازمندان زیادی چشم براه این هدایا هستن
🌹شماره #کارت_جدید خیرین مهربان تنهامسیرآرامش 👇
6037701527343401
آقای اکبری
ممنونیم از همه ی مهربانی های شما ....🎁🎁🙏🙏🙏❤️❤️🌹🌹
CQACAgQAAxkDAAEVf5hfu__KqD2d0SNuEjwNl_DXrBuCIwAC7AgAAsue0FGF0pk3D9kn5B4E.mp3
4.06M
🔊 #صوتی
📌 سبک #سرود
📝 عشق و نگارم گل زهرا ...
👤 حاج محمود #کریمی
🌺 ویژه ولادت #امام_حسن_عسکری
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
خاطره ای از حسن پستا از نماد فرهنگ ایران، مهدی اخوان ثالث ❤️
نوروز بود، روز اول سال.
در خانه تنها بودم. به ساعتم نگاه کردم. نزدیک ساعت یازده بود.
مهدی حتما خواب بود. خب باشد. لزومی نداشت بیدارش کنم. میتوانستم گوشهٔ اتاق دراز بکشم و فکر کنم.
در آن لحظه فقط احتیاج داشتم که آنجا باشم، و در کنار او، و فقط من بودم که میتوانستم آنجا باشم، یعنی تنها من بودم که هر وقت میخواستم بی اذن دخول به آن حریم قدسی قدم بگذارم و این مسأله کوچکی نبود.
لاله (دختر اخوان) دم در ایستاده بود، با دو سه تا دختر همسن و سال خودش. و لابد همکلاسی هایش.
پرسیدم بابا هست و منتظر جواب نشدم. میدانستم که هست... در آن روزهای تلخ و سیاه، من تقریباً تنها کسی بودم که او را با بیرون و با مردم ربط میدادم و آن روز رنجورتر و غمگینتر از هر روز داخل اتاقش شدم و دیدم که خواب خواب است.
ایستادم و نگاهش کردم.
رفتم سر قفسهٔ کتابها و گشتم و یکی را برداشتم و گوشهای نشستم و هنوز بازش نکرده بودم که غلتی زد و چشمش را باز کرد و همین که مرا دید یهو پرید و نشست وسط رختخواب و گفت: «تویی عزیز جان؟ مگه ساعت چنده؟ کی تا حالا اینجایی؟ آها مظنه امروز عیده عزیز جان؟ هی. هی.
آهای ایران، یک چیزی بیار زهرمار کنیم. راستی امروز عیده عزیز جان؟
هی. هی. عید آمد و ما خانهٔ خود را نتکاندیم. پس بیا، اقلاً ماچی، موچی
ایران خانم (همسر اخوان) نیامد.
اما صدایش از آن اتاق میآمد.انگار داشت با بچهها بگومگو میکرد.دوباره که صدایش کرد فریادش بلند شد که: «چهخبره انقده داد میکشی، یک دقیقه صبر کن دیگه»
و این برایم عجیب بود.
زنی آنقدر خوب و مهربان، زنی آن همه پرگذشت و فداکار، زنی که هنوز صدایش نکرده حاضر بود حالا اینجور؟ و مهدی هم لابد تعجب کرده بود که گفت «عجب» و بلند شد و رفت به آن اتاق...
وقتی مهدی از آن اتاق برگشت اوقاتش تلخ بود و زیرلب به زمین و زمان بد و بیراه میگفت. گفتم: «چه خبر شده؟ چرا خودت را اذیت میکنی؟ بچهاند دیگر خودشان حریف هم هستند و با هم کنار میآیند...»
گفت: «کجای کاری عزیز جان؟ لا اله الا الله، لاله دارد گریه میکند، ناراحت است که چرا نتوانسته دوستانش را بیاورد تو.»
گفتم: «خب میخواست بیاوردشان تو.» گفت: « آخر خجالت میکشید. نه اتاق پذیرایی. نه میزی نه مبلی. مجبور شده همان دم در با دوستانش دید و بازدید کند و زود دست به سرشان کند.
و حالا با توس بگو و مگو دارد که چرا نگفته لاله منزل نیست. مادرشان هم دارد سر هردوشان داد میکشد. خلقش بد جوری تنگ است. حق دارد.»
گفتم: «شامیتی، واقعاً تعجب میکنم. تو باید بهشان حالی کنی که اینها مسأله نیست و آنها بچههای تواند و تو مهدی اخوانثالثی و مهدی اخوانثالث به میز و مبل و این چیزها احتیاج ندارد.
تو باید بهشان بفهمانی که خود را نباختن و نساختن یعنی چه...»
ناگهان مثل ترقه از جا در رفت:
«تا به حال با همین لالاییها خوابشان کردهام، اما لاله دیگر بچه نیست. الان کلاس ده هست. دیگر نمیشود گولش زد.
خودش چشم دارد و میبیند که چه کسانی با قلمزدن توی این مجله و آن روزنامه به چه آلاف و الوفی رسیدهاند و چه زندگیهایی! باز هم خدا پدرشان را بیامرزد که باز هم خیلی سرشان میشود، خیلی خوددارند و توقع زیادی ندارند.
با این حال لاله حق دارد که ناراحت شود...
جای شکرش باقی است که اینها حدوداً حرف مرا میفهمند، اما دوستان اینها که نمیتوانند بفهمند. فلان کردم این زندگی را، اگر دنبال ساز زدن رفته بودم الان شده بودم فلانی...
هرکس از راه میرسد تخم میفرماید که شاعر مردم باید اینجوری باشد و شاعر مردم باید بگوید که الفقر فخری و نباید که بسازد و نباید که تسلیم شود و رها.
همهچیزشان روبه راه است، خانهشان، ماشینشان،... آن وقت اینجا و آنجا قلم میزنند و تخم میفرمایند که اخوانثالث ناامید است، تلخ است، بدبین است. کدامشان میدانند که من چه میکشم.
کتاب: باغ بی برگی
یادنامهٔ مهدی اخوان ثالث_ به کوشش مرتضی کاخی
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت با سعادت امام حسن عسکری (ع) برتمامی شیعیان جهان مبارک باد.
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
خاطره بازی😂🤦♀
سلام دوستان و تشکر از کانال عالیتون👌👌
من میخوام یکی از سوتی های باحالمو بهتونم بگم😉😉
منو دوستم باهم رفته بودیم مغازه
تو یخچال و نگاه کردم دیدم به بستنی
کیمی هست که روش نوشته1000تومان
منم گفتم
ببخشید خانم این بستنی هزاری ها چندن؟؟!!!!
یه لحظه دیدم یه سکوتی مغازه رو برداشته
تازه فهمیدم چی گفتم 😆😆😆
خودم هم زدم زیر خنده
من😐😐😂😂
فروشنده😒😒😒
دوستم 😅😅😅
💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان
مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت:«از پسفردا هم که دو هفته همه جا تعطیله» زنی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت:«لعنت به کرونا» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «من که کل این دو هفته را میخوام بخوابم.»
مرد جلویی گفت:«ما که کاسبی مون یه جوری تعطیل شده که شبها هم دیگه خواب به چشممون نمی یاد.» مردی که عقب نشسته بود، گفت:«من برای همین میخوام بخوابم.
میخوام بخوابم که دیگه به هیچی فکر نکنم نه به کرونا، نه به گرونی، نه به ترامپ، نه دلار. به هیچی» زن گفت: «من با دخترم سریال نگاه می کنیم.» مرد جلویی از راننده که پا به سن گذاشته بود، پرسید:«شما تو این دو هفته چی کار میکنی؟» راننده گفت: کار ما تعطیلی نداره. همیشه هست.» مرد گفت:«حالا اگه دو هفته تعطیل میشدین چی کار میکردین؟»
راننده مکثی کرد و گفت:«من هیچوقت تو زندگی ام نفهمیدم می خوام چی کار کنم. اگر دو هفته وقت داشتم، می نشستم فکر می کردم. این چهار، پنج سال آخر را دوست دارم چی کار کنم.»
مرد جلویی و مردی که عقب تاکسی نشسته بود و زن هیچ کدام دیگر حرف نزدند.
*سروش صحت
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
🌸
🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼