eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
66.8هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
23.6هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
برخورد وقیحانه و زشت و فحاشانه پیر زنی که در ورودی گیلان اجازه ورود بهش ندادن👇 https://eitaa.com/joinchat/2292449413Ce37c518407 https://eitaa.com/joinchat/2292449413Ce37c518407
‌ 📚 داستان کوتاه "کرامت امام رضا در حق دزد" تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار. "ابراهیم جیب بر کی بود؟!" از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد! حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!" رئیس کاروان با خودش گفت: خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم." رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده. بالاخره پیداش کرد! گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟ (ولی جریان خوابو بهش نگفت) ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین 50 تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! " رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم." فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!" ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد! رئیس گفت: "ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!" ابراهیم خندید و گفت: وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد! همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: "ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟" چون "حضرت به من فرمودن،" حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت: یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟ از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید." و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... مشهد... روبروی ایوان طلا... خیره به گنبد طلا... اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي.... ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ توصیه آیت الله بهجت درباره گرفتن از (علیه‌السلام) ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
خاله بازی😍 یادش بخیر نوستالژی ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
یه قل دو قل😍 نوستالژی ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم حول محور عمودی میچرخه هم حول محور افقی میچرخه هم خلاف عقربه های ساعت هم در جهت عقربه های ساعت ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
مهر مادری ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه شفا در تربت امام حسین🌿'! - استاد رائفی‌ پور ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چکِ سفید امضا رو بگیر و قیدِ امام حسین رو بزن ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | کارت 🔶 اقدام جالب محسن وقتی به عروسی دعوت می‌شد 🔰 مجموعه کلیپ‌های برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی @Modafeaneharaam
منبر رفتن بهاره رهنما🤦‍♀🤦‍♀👇 همینو کم داشتیم http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت تجربه گر موقت مرگ از عدم وجود زمان در برزخ ▪️این قسمت: من، مادر؛ من، پدر ▫️تجربه‌گر : آقای مهدی حسن نژاد برنامه زندگی پس از زندگی 🏴اخبار داغ سلبریتی ها🏴 ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
🍃🌺 تجربه مرگ تقریبی نوع تجربه : مثبت تجربه گر : خانم Tricia 🍃🌺 شرح تجربه : من لحظه مرگم را بزرگترین هدیه ی زندگی ام می دانم. با این حال ،هر کس صدای فریاد وحشتزده مرا در قسمت اورژانس می شنید هیچگاه تصور نمیکرد قرار است در 24 ساعت آینده سرشار از عشق و شگفتی و احساس صلح در جهان دیگری باشم. من تصادفی در 10 کیلومتری شهر استین داشتم پشتم از قسمت های مختلفی دچار شکستگی شده و متحمل چندین آسیب داخلی بودم. در آن زمان بیمه ی بهداشت نداشتم و بایستی 17 ساعت منتظر یک جراح می ماندم تا روی من کار کند در این مدت هیچ مسکن یا التیام بخشی در احتیارم قرار نگرفت. من در طی عمل جراحی، از بدنم خارج شدم و یک تجربه کامل از NDE (تجربه نزدیک به مرگ) را داشتم. در ابتدای تجربه ی نزدیک به مرگم به قدری شگفت زده شدم که هیچ کس دیگری شاید افراد بی خدا نمی توانستند به اندازه من شگفت زده شوند. در اولین لحظات خارج از بدنم احساس هیجان میکردم. روح من با یک حالت رقص و جست و خیز متوجه شد که زندگی و موجودیت بیشتری نسبت به حالت فیزیکی و جسمانی اش دارد. احساسات من مانند یک بچه شده بود و خیلی خوشحال بودم ازینکه بفهمم چه چیزی در انتظارم هست. و از اینکه بدن روحانی ام هنوز به خاطر دارد چه کسی هستم خوشحال بودم ؛هر چند تا حدودی نگران جسمم که بر روی میز عمل جراحی قرار گرفته بود بودم . آهنگ آرامی از رادیو در حال پخش بود و پشت بدنم یک برش طولانی و خون آلود داشت. ظاهرا جراحی بی رحمانه تر و خونین تری نسبت به چیزی که تصور داشتم در پیش بود. ادامه دارد.... ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هیئت رفتن داره ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
یادی هم کنیم از کوچه و بازی های قدیمی محله کدوم یک از این بازی هارو بیشتر بازی می کردید؟😍 نوستالژی ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
نکته تصویر چیست؟؟؟ باما باشید با بهترین تست هوش های دنیا🤓🧠 پاسخ اینجا👇 ➖➖➖➖ ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
کدام یکی دزد است؟؟ باما باشید با بهترین تست هوش های دنیا🤓🧠 پاسخ اینجا👇 ➖➖➖➖ ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHeNhH8NDpCsSysHo6wn72iX0CZAWoAACEQoAAr8KAAFRzqVIjFCi7hggBA.mp3
8.48M
🔳 (ع) 🌴پیرمردِ بلا کشیده منم پسرِ شاهِ سر بریده منم 😭 🌴روضه خوانی که هر چه میگوید با چشم کبود دیده منم😭 🎤 @Modafeaneharaam
🌷ماجرای مسلمان شدن زن مسیحی و شفای دخترش بر اساس روایتی از حجت الاسلام و المسلمین سید عسکر حیدری از طلاب علوم دینیه حوزه علمیه زینبیه شام؛ روزی زنی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه می‌آورد، زیرا دکتر‌های لبنان او را جواب کرده بودند. زن با دختر مریضش نزدیک حرم با عظمت حضرت رقیه علیهاالسلام منزل می‌گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به دکتر سوریه مراجعه کند تا اینکه روز عاشورا فرا می‌رسد و او می‌بیند مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه (س) است، می‌روند. از مردم شام می‌پرسد اینجا چه خبر است؟‌ می‌گویند اینجا حرم دختر امام حسین است. او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را می‌بندد و به طرف حرم حضرت رقیه (س) روانه می‌شود و گریه می‌کند. به حدی که غش می‌کند و بیهوش می‌افتد. در آن حال کسی به او می‌گوید بلند شو برو منزل ... حرکت می‌کند و می‌رود درب منزل را می‌زند، می‌بیند دخترش دارد بازی می‌کند! وقتی مادر جویای وضع دخترش می‌شود و احوال او را می‌پرسد، دختر در جواب مادر می‌گوید وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شد و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم. آن دختر به من گفت، بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بتوانی بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم. دیدم تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می‌کرد که شما درب را زدید وگفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (سلام الله علیها) مسلمان شد. 📗کتاب ستاره‏ درخشان شام ص ۲۷۰ و سحاب رحمت ص ۷۷۷. ‎‎‌┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄┄
مستند الماس فریب داستان نفوذ سردار محمد رضا مدحی در اپوزیسیون خارج نشین خیلی هیجان انگیزه👇 http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
تو حیاط خونه این‌جوری نذری میپختن یادش به خیر، عطرش تا هفت تا خونه اون‌طرف‌تر می‌پیچید... ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
شادی و نکات مومنانه
🍃🌺 تجربه مرگ تقریبی نوع تجربه : مثبت تجربه گر : خانم Tricia 🍃🌺 شرح تج
به ویژه با دید 360 درجه ای که برایم به وجود آمده بود (یعنی هر چیز را از همه طرفش می دیدم و در آن واحد همه چیز را می دیدم) می توانستم سرتاسر اتاق را یکباره ببینم بدون اینکه پلک بزنم و یا  به چشمانم متکی و نیازمند باشم. یعنی چه زمانی که پلک میزدم و چه زمانی که پلک نمیزدم باز هم می دیدم. من در آنجا بودم ،به همراه دکترها ،پرستاران و تکنسین جراحی، متخصص بیهوشی و دیگران. من احساسی باورنکردنی از شادی و شوک داشتم. چرا که متوجه شده بودم به همراه جسم خاکی ام نمرده ام. پس از شادمانی ام به مدت کوتاهی متوجه  حضور دو موجود شدم که هوشمندترین و عاقل ترین موجوداتی هستندکه تا به حال ملاقات کرده بودم. آن دو بسیار بزرگ بودند... جنسیت شان هم مرد بود، هم زن. بلندی موهایشان تا شانه هایشان بود و بیشتر از نور تشکیل شده بودند تا جسم جامد. من آنها را فرشته خطاب میکنم چونکه هیچ واژه ی دیگری به ذهنم نمی رسد. این فرشتگان بخشی از واقعیت بودند که به صحنه قبلی افزوده شدند و به هیچ عنوان خواب یا رویا نبودند. من قبلا هزاران رویا را تجربه کرده ام اما این لحظه [نه تنها رویا نبود بلکه] واقعی تر از تمام لحظات بیداریم در طول زندگیم بود مردم همیشه درباره اینکه فرشتگان چه شکل هستند کنجکاوند و همیشه [ازمن]می پرسند: آیا فرشتگان بال داشتند؟ لباس بر تن داشتند؟ تعدادشان چقدر بود؟ از کجا می دانید که آن ها فرشته بودند؟ در واقع من نمیدانم این دو موجود ، در معنای عرفی کتابهای مقدس، آیا فرشته بودند یا نه فقط می دانم که بلافاصله آنها را به عنوان موجودات بسیار هوشمندی شناختم که حضورشان به من احساس صلح وصف ناپذیری می داد. آگاهی من در این بعد جدید به نظر می رسید محدودتر از آگاهی آن هاست. بیشتر چیزی که در اتاق عمل و خارج از بدنم متوجه اش شدم از طریق ((برداشت فوری)) ام بود همانند روشی که کودکان یک فرد بالغ را بررسی میکنند که آیا آن فرد قابل اعتماد است یا نه! فرشتگان به نظرم قابل اعتماد بودند و برای کمک کردن به من و آسایش من آنجا بودند بنابراین در رابطه با ]میزان توانمندی ها و[ قدرتشان سوال نکردم آنها امواجی از نور را به من فرستادند که به شکل احساسات و افکار بود، نه به شکل کلمات نور ساطع شده از چشمان فرشتگان که به جسم روحانی ام فرستاده می شد به من اجازه می داد طوری به اطلاعات دسترسی یابم که بسیار سریع تر از سریع ترین پهنای باند ممکن حتی در حد ترابایت بود فرشتگان نه تنها قادر به تعامل با روح من بودند ،بلکه آن ها قادر به تعامل با دو جراح مغز نیز بودند اما جراحان به احتمال زیاد، این تعامل را درک نمیکردند من می دانستم که آگاهی من، درک درستی از جهان و توانایی من برای تجربه ی سرور و لذت در هر دقیقه در حال رشد به صورت تصاعدی بود درست یک لحظه قبل از اینکه مانیتور اتاق عمل شروع به پخش صدای بیب بیب کند و نشان دهد که قلبم از تپش افتاده ، فرشتگان ارتباط خود را آهسته کردند آنها به دقت به من نگاه کردند و با صدای بلند و نافذی گفتند: نگاه کن! و همان نوری را که به بدن روحانی من ساطع میکردند ، به سمت پشت دکترها فرستادند که از طریق دست آنها به بدن فیزیکی من فرستاده شد. ادامه👇🏻 ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو ببین تا پرت شی تو محرم‌های دهه شصت ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
شادی و نکات مومنانه
به ویژه با دید 360 درجه ای که برایم به وجود آمده بود (یعنی هر چیز را از همه طرفش می دیدم و در آن واح
تا توانستم زیبایی این صحنه را ستایش کردم . احساس آرامش و نظم خاصی داشت. با شعفی وصف نشدنی به سمتش حرکت کردم وقتی می خواستم از دروازه رد شوم به مانعی رسیدم و اصرار کردم آنجا را هم ببینم اما به آرامی به من گفته شد: تو علم کافی برای ورود به این عالم را نداری یادم هست خیلی ناراحت شدم بدون اینکه خود را مقصر بدانم. به خودم می گفتم من فقط علم لازم را ندارم توجهم دوباره به نور ساطع شده از آن شاخه ی دیگر y مانند جلب شد. به آن نور وارد و سرشار از لذت وصف ناپذیر شدم. آنجا فقط لذت بود. به آن نور گفتم: " من اینجا هستم" آن نور با صدایی سرشار از آرامش به من پاسخ داد "خیلی خوبه" . من شیفته ی این پاسخ زیبا شدم و با تکرار این زیبایی در خودم چیزهای زیادی یاد گرفتم اما این واقعیت برای همیشه در من تکرار می شود. و دیگر اینکه متوجه شدم که من فناناپذیر هستم. و اگر به هر شکل دیگری بمیرم , همیشه همین من خواهم بود و هیچ شکایتی هم ندارم و فقط چیزهای زیادی هستند که من می توانم آنهارا بیازمایم. اما در پایان ، من تنها تصمیم گیرنده ی این آزمایش ها هستم . این موضوع کاملاً طبیعی به نظر می آید اما باور کنید تعمق در وجود خود واقعاً احساس خوبی دارد. بعد از گذشت مدت زمان کمی تصمیم گرفتم این احساس را ترک کنم و ادامه بدهم . به نور گفتم " من دارم می روم" و آن نور پاسخ داد "خیلی خوب" و از حضورم تشکر کرد. به سوی تونل بازگشتم و دور و برم را نگاه کردم . جلوی دروازه ای که رو به فضایی بی کران گشوده بود رفتم. آنجا تکه های سنگ در فضاا شناور بودند و دور کرات و منظومه ها می چرخیدند. هنگامی که شاهد این منظره بودم احساس عجیبی از فراگیری علم و کنجکاوی داشتم. ورودی آن تونل خیلی دور نبود و صدایی شنیده می شد که می گفت : " اینجا نیا سارا . با (زن zen) چه می کنی؟ "( زن پسر کوچک من است که در آن زمان پنج سال داشت) این صداها آزارم می داد چون حس "رفتن" نداشتم و فقط می خواستم بزرگ شدن پسرم را ببینم . موجودی کنارم ظاهر شد و ما درباره گزینه های موجود خیلی بحث کردیم . هم چنین صدائی شنیدم که گفت : " اگر از این دروازه رد شوی دیگر نمی توانی برگردی " آخرین چیزی که یادم می آید این بود که خود را روی تخت بیمارستان دیدم . کاملاً باندپیچی شده بودم و یک ماسک اکسیژن در دهانم بود. غرق در شادی بودم. حس می کردم با صدای بلند آواز می خوانم درحالی که نمی توانستم تکان بخورم . احساس درد شدیدی داشتم و همین درد بود که مرا به خودم (فیزیکی) بازگرداند. بعد از این تجربه،با تحولات متعددی روبرو شدم. از جمله از بین رفتن شخصیت قبلی. از بین رفتن احساس بی مصرفی ، فقر و غم. دور شدن از دوستان آشنایانی که وجود این تغییرات را در من نمی پذیرفتند. اما اطمینان از اینکه روحی ابدی دارم و رهایی از ترس مرگ، آرامشی در من ساخت که هیچ عاملی در دنیا نمی توانست این احساس را در من ایجاد کند. امیدوارم تمام مردم دنیا هم بتوانند عجایبی را که من به وضوح دیدم درک کنند. ( البته بدون درد و ناراحتی هایی که من تحمل کردم). چنین تجربه ای دنیا را کاملا عوض می کند. منبع1: https://www.nderf.org/finnish/sarah_krk.html منبع2: http://www.nderf.org/Persian/sarah_nde.htm ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak