فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت لیس زدن بستنی یخی 😑😑😑😂
وااااای مردم از خنده😁😁😁
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
بستنی گرفتم ۱۵ هزار تومن
دلم نمیومد بخورم، میخوام بیشتر باهاش آشنا بشم یعنی دلم میخواد خودم ذره ذره آب بشم ولی سایه این بستنی همیشه رو سرم باشه☺️
آوردمش تو خونه یکم بیشتر پیشم باشه. نمیدونم شاید امشب ۲ تایی تو فریزر خوابیدیم😂😂😂😂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
یه سری یه پسر بچه اومد مغازه یه هزارتومنی پاره داد گفت عمو واسم چسبش بزن
دوساعت باظرافت چسبش زدم دادم بهش
گرفتش و رفت مغازه بغلی بستنی خرید😕😐
😂😂
@khandehpak
رفتم از تو فریزر یه بستنی ۱ لیتری آوردم بزنم تو رگ؛ بازش کردم دیدم پیاز داغِ یخ زده س |:
*رفیقِ بی کلک مادر ^_^
😂😂
@khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
animation.gif
8.83M
میگن غمگین بودین بستنی بخورین شاد شین اما شما غمگین بودین بستنی خوردن اینو نگاه کنین😅😍
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
رفتم شیرینی فروشی گفتم بستنی سنتی داری گفت آره،
گفتم پس یک کیلو شیرنی بده،یه جعبه برداشت گفت چی بذارم گفتم پشمک
بی جنبه میخواست کله قندو فرو کنه حلقم که فرار کردم😐😂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بستنی زغالی یک محصول جدید که تبش کل دنیارو گرفته
حدود یکساله توت طلایی با ۴۰شعبه در سراسر کشور این محصول حالب رو عرضه کرده و تنها بستنی زغالی با ارکیب اصلی و جهانی رو داره ،طعم بینظیر
@khandehpak
یه سری یه پسر بچه اومد مغازه یه هزارتومنی پاره داد گفت عمو واسم چسبش بزن
دوساعت باظرافت چسبش زدم دادم بهش گفتم بیا عمو چی بدم بهت
گرفتش و رفت مغازه بغلی بستنی خرید😫😫😫
😂😂😂😁😁
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
#بچه_خمیره_خدا_کریمه
هرگاه بخواهند بزرگی و مهربانی خداوند متعال را وصف کنند،این مثل را می آورند.
تاجری بود عقیم. هرچه زن می گرفت بچه اش نمی شد و زنها را روی اصل نزاییدن با زور طلاق می داد. بعد از اینکه چند زن گرفت و طلاق داد، دختری را عقد کرد. این دختر مادری داشت آتشپاره و خیلی زرنگ. دختر که به خانه تاجر رفت یک هفته بعد از آن مادرش قدری خمیر درست کرد و روی شکم دخترش گذاشت و رویش پوست کشید و به دختر گفت:« هروقت که تاجر به خانه آمد به او بگو من بچه دار هستم.» دختر گفت:« مادرجان، من که بچه ندارم. تو قدری خمیر روی شکم من گذاشته ای. من چطور بگویم بچه دارم؟»
مادرگفت:« نترس بچه خمیره، خدا کریمه» و هر طوری بود دختر را متقاعد کرد.
تاجر که شب به خانه آمد.......
ادامه داستان جالب و واقعی در👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3343187978C835cfd8c9c