بچه بودم خونه مامان بزرگم هندونه رو با انگششششت خورده بودم سوراخ سوراخ شده بود شب که شد آوردن بخورن گفتن احتمالا کار موشه🤣منم ضربان قلبم هزار بود😂
تپل بودم و شکمو
بچه بودم تو حموم صابون از دستم ميفتاد زمين با شامپو مى شستمش که تمیز بشه 😐😓
#اعتراف 🙈
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak
بچه بودم دوست داشتم دندون پزشک بشم، یه بار تو بازی بزور خواهرمو خوابوندم و دندون لقشو با نخ کندم😁😁
#اعتراف 🙈
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak
بچه بودم یه زوجی تو فامیل دعواشون شده بود وسط بحثای بزرگترا شنیدم که آقای فلانی شلوارش دو تا شده
منم فکر کردم یعنی به سلیقه خودش واسه خودش یه شلوار دیگه خریده و با خانمش مشورت نکرده برای همین زنش عصبانیه ☺☺☺☺
#اعتراف 🙈
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak
بچه بودم تلویزیونمون سیاه سفید بود
و قسمت فوقانی تلویزیون حالت شیار شیار سوراخایی داشت
یه آقایی که هنوزم شبکه یک گاهی سخنرانی داره صحبت میکرد😁
و جاتون خالی کچل هم بود
یه تیکه یخ تو دستم بود و هرباری می مکیدمش و میخوردم ازش
اون عصر خونه خالی بود
منم توهمون سن کمم یه لحظه عجیب کنجکاو شدم و یخ رو گذاشتم روی تلویزیون روی شیارا و هی چیکه چیکه میریخت داخل
میخواستم بریزه رو سر کچل اون آقائه 😂😂😂
دیدم کم کم تلویزیون رنگی شد
رنگ به رنگ شد و آخر سیاه شد
سوخت😑😐
به کسی نگفتم هنوز
الان 26سالمه
شَرّ هم خودتونید😝
#اعتراف
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
من یکبار بچه بودم
رفتیم زیارت اون سال من وپدرمادرم با عموی مجردم ومادربزرگم باهم رفته بودیم
وقتی رسیدیدم دیدم همه دارن دست به سینه خم میشن وزیر لبشون یک چیزایی میگن
بد من همین جوری بر بر نگاهشون میکردم مامانم یک نگاه به من کرد وگفت سلام بده
منم حالیم نبود مامانم چی میگه 😳
وسط زیرتگاه هوار کشیدم ؛سلاملکم سلاملکم سلاملکم
من همین جور دولا راست میشدم میگفتم سلاملیکم 😂
سرم رو بالا ارودم دیدم مامان ومادربزرگم چادر هاشون رو گرفتن جلو صورتشون و شونه هاشون میلرزه
این ور رو نگاه کردم دیدم عموم غش کرده فقط صدای هن هن خندش میاد 😂😂😂😂😂😂
و همه ادم هایی که اونجا بودن فقط میخندیدن منم اون وسط مونده بودم میگفتم چیه چرا میخندید؟!😂😂😂 بدتر دیدم غش میکنن
الان که خودم یادم میاد میترکم از خنده 😂😂😂
حالا هروقت زیارتی میریم عموم میگه سلام بده😂
#اعتراف 🙈
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak
مامان من خیاطه
چند سال پیش ک کوچیک بودیم یه خانمه آورد مامانم براش چادر دوخت
بعد از چند روز اومد چادرشو ببره
پرسید دستمزدت چقدر میشه
مامانم گفت هیچی بابا،کاری بود که از دستم بر میومد ، نمیخواد پول بدی
این خانمه هم هی گیر میداد
(مامانمم داشت تعارف میکرد دیگه)
خلاصه خانمه گفت من پول رو میدم ب دخترت (من)
پول رو داد به من و مامانم ازش تشکر کرد
منم فکر کردم اون پول حق مامانم نیست،ب خاطر همین نمی گرفتش😂
وقتی داشتن تشکر و خداحافظی میکردن من آروم پول رو انداختم تو پلاستیک اون خانمه😌😌😆
بعدش ک رفتیم خونه مامانم گف حالا پولو بده
گفتم انداختم تو پلاستیکش دیگه😐
با بابام کلی دعوام کردن💔😂
#اعتراف 🙈
┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄
@sotikodak