eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
65.4هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
23.9هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ داستانی جالب در اهمیت غسل جمعه 💐و ورد أن من يواظب على غسل الجمعة، لا يفنى جسده، كرامة من الله تعالى له. 🌷هر كس كه بر غسل جمعه مداومت داشته باشد ، بدنش درون قبر پوسيده نخواهد شد 📚 [الصحيح من سيره النبي الاعظم جلد 33 صفحه 89] ✅ : مجروح که شد ، به اسارت دشمن در آمد و همانجا به شهادت رسید. 🌸 بعثي ها او را دفن کردند و شانزده سال بعد ، هنگام تبادل جنازه ی شهدا با اجساد عراقی ، جنازه محمد رضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده رو بیرون می‌آورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. 👌اما جنازه محمد رضا سالم مانده ، سالمِ سالم... صدام گفته بود این جنازه اینطور نباید تحویل ایرانی‌ها داده بشه. 👌اونو سه ‌ماه زیر آفتاب سوزان گذاشتند ، اما تفاوتی نکرد. ، رو پیکرش آهک ‌و اسيد پاشیدند ولی باز هم بی‌تأثیر بود.. مادرش و یکی از همرزم هاش که همیشه باهاش بود و کامل می شناختش می گفت می دونین برا چی جنازه ش سالم موند؟ 👌 گفت راز سالم موندن جنازه ي شهيد محمد رضا شفيعي چند چیزه: 🌷 ـ اهتمام جدی به نماز شب داشت 🌹ـ دائماً با وضو بود و مداومت بر غسل جمعه داشت 🌺ـ هیچوقت زیارت عاشورایش هم ترک نمی‌شد 🌻 ـ هر وقت براي امام حسین(عليه السلام)گریه می‌کرد ، اشک‌هايش رو به بدنش می‌مالید مادرش هم میگفت: 🌷به امام زمان (عجل الله فرجه) ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم می‌اومد ، رفتن به جمکران را ترک نمی‌کرد 📚 [نقل از کتاب قصه ستاره ها و ساکنان ملک اعظم/ جلد2/ صفحه 76 ] 👌حالا پیکر پاک او در گلزار شهدای قم آرام گرفته، روی سنگ قبرش نوشته شده است: «شهید راه اسلام، پاسدار شهید محمدرضا شفیعی فرزند حسین که در سن 19 سالگی در تاریخ 4/10/1365 در خاک عراق در حین اسارت به درجه رفیع شهادت نایل و پس از 16 سال مفقودیت در تاریخ 14/5/1381 پیکر پاکش به خاک سپرده شد. 📚قطعه 7 ردیف 14 شماره 1» با 📚 نکته های طلایی 📚 🙏 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد. http://eitaa.com/joinchat/2202992642C3b84b8c62e 👆👆 💕از لطف شما، به جهت معرفی این رسانه به دوستانتان، سپاسگزارم، ضمنا کپی آزاد است. @khandehpak
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨✨ یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است: می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم. من ۲۴ سال دارم. جوان و بسیار زیبا، خوش‌اندام، خوش هیکل، خوش بیان، دارای تحصیلات آکادمیک و مسلط به چند زبان دنیا هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم. شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد، چه برسد به ۵۰۰ هزار دلار. خواست من چندان زیاد نیست. آیا مردی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلاری وجود دارد؟ آیا شما خودتان ازدواج کرده‌اید؟ سئوال من این است که چه کنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج کنم؟ چند سئوال ساده دارم: ۱- پاتوق جوانان مجرد و پولدار کجاست؟ ۲- چه گروه سنی از مردان به کار من می‌آیند؟ ۳- معیارهای شما برای انتخاب زن کدامند؟ امضا، خانم زیبا و خوش اندام *** جواب مدیر شرکت مورگان: نامه شما را با شوق فراوان خواندم. در نظر داشته باشید که دختران زیادی هستند که سوالاتی مشابه شما دارند. اجازه دهید در مقام یک سرمایه‌گذار حرفه‌ای موقعیت شما را تجزیه و تحلیل کنم : درآمد سالانه من بیش از ۵۰۰ هزار دلار است که با شرط شما همخوانی دارد، اما خدا کند کسی فکر نکند که اکنون با جواب دادن به شما، وقت خودم را تلف می‌کنم. از دید یک تاجر، ازدواج با شما اشتباه است، دلیل آن هم خیلی ساده است: آنچه شما در سر دارید مبادله منصفانه "زیبائی" با "پول" است. اما اشکال کار همین جاست: زیبائی شما رفته‌ رفته بعد ده سال آرام آرام به کل محو می‌شود اما پول من، در حالت عادی بعید است بر باد رود. در حقیقت، درآمد من سال به سال بالاتر خواهد رفت اما زیبائی شما نه و چین و چروک و پیری زودرس زنانه جایگزین این زیبائی خواهد گردید و اثری از این جوانی و زیبائی باقی نخواهد ماند. از نظر علم اقتصاد، من یک "سرمایه رو به رشد" هستم اما شما یک "سرمایه رو به زوال". به زبان وال استریت، هر تجارتی "موقعیتی" دارد. ازدواج با شما هم چنین موقعیتی خواهد داشت. اگر ارزش تجارت افت کند عاقلانه آن است که آن را نگاه نداشت و در اولین فرصت به دیگری واگذار کرد و این چنین است در مورد ازدواج با شما. بنابراین هر آدمی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلار نادان نیست که با شما ازدواج کند به همین دلیل ما فقط با امثال شما قرار می‌گذاریم اما ازدواج هرگز!! اما اگر شما علاوه بر جوانی و زیبائی کالایی داشته باشید که مثل سرمایه من رو به رشد باشد و یا حداقل نفع آن از من منقطع نشود کالاهایی با ارزش مثل "انسانیت، پاکدامنی، شعور، اخلاق، تعهد، صداقت، وفاداری، حمایت، دوست داشتن، عشق و …" آن وقت احتمالا این معامله برای من هم سود فراوانی خواهد داشت، چون ممکن است من حتی فاقد دارایی هایی با ارزش با مشخصات شما باشم و برای داشتن آنها پول زیادی خرج کنم. چون بعد چند مدت از ازدواج، بیش از زیبائی، اندام و هیکل، مواردی که بیان کردم برای زندگی مشترک لازم بوده و من شدیدا به آنها نیاز پیدا خواهم کرد. در هر حال به شما پیشنهاد می‌کنم که قید ازدواج با آدمهای ثروتمند را بزنید. به جای آن شما خودتان می‌توانید با کمی تفکر و تلاش و با داشتن درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلاری، فرد ثروتمندی شوید. اینطور، شانس شما بیشتر خواهد بود تا آن که یک پولدار احمق را پیدا کنید. امیدوارم این پاسخ کمکتان کند. امضا رئیس شرکت ج پ مورگان 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
نشسته بودیم به تماشای تعزیه .... از همان اول که اسرای سیه پوش پا در میدان گذاشتند دیدم که بازیگر نقش شمر چشمان خیسش را پاک میکرد گناهی ندارد بنده خدا که بعد از این همه تمرین نمیتواند جلوی خودش را بگیرد شاید لحظه ای در ذهنش قیاس کرد این اسرا را با زن و فرزندان خودش، فقط قیاس کرد که به این حال افتاد. تماشاگران زیادی آمده بودند جمعیت اشک میریختند و حال عجیبی داشتند... نوبت طفل شش ماهه رسید تعزیه خوان طفلی را در آغوش کشید طفل آرام و قرار نداشت صدای گریه جمعیت بالا گرفت خدای من چه صحنه عجیبی بود، طفل سوزناک گریه میکرد گویی واقعا تشنه بود و دلتنگ آغوش مادر دستور شکافتن گلوی طفل به حرمله داده شد! بازیگر نقش حرمله تیر را در کمان آماده میکرد به یکباره جوانی با هیبت نیرومندی از میان جمعیت برخواست و فریاد کشید تیروکمانت را زمین بگذار ملعون مادرم از حال رفت! جوان گریه کنان و هق هق زنان با صدای بلندی فریاد میکشید جمعیت سکوت اختیار کرد بازیگر نقش حرمله با آن هیکل و هیبت رنگ از رخساره اش پرید و روی زمین نشست و رو به بازیگر نقش شمر کرد و زجه میزد و میگفت نمیتوانم ، کار من نیست مادرش فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفته بود میفهمی...؟! فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفت و من به رباب فکر میکردم که کودکش را در این حال دیده بود مادرش از حال رفت و با آب قندی دوباره حالش خوب شد و من به زینب کبری فکر میکردم که با لبهای خشکیده در تل زینبه زیر آفتاب سوزان گلوی برادر زاده اش را نظاره میکرد مادرش از حال رفت که اینگونه پسر جوان رگ غیرتش ورم کرد و طاقت نیاورد ومن به حسین فکر میکردم به ابوالفضل العباس به علی اکبر که با آن همه غیرت باید خواهر و مادر و دخترانشان را تنها میگذاشتند... مادرش فقط صحنه ای ساختگی را دید و از حال رفت ... جوان شیعه علی ست و حق داشت فریاد بکشد ، شیعه علی روی مادر حساس است قلم میگوید این متن را همینجا رهایش کن که اگر ادامه دهی میرسی به در و دیوار و پهلوی شکسته ... رهایش کن که میرسی به مولایت علی رهایش کن که قلم تو بیچاره است برای نوشتن از علی و مصیبت هایش رهایش کن که قلم تو بیچاره است برای نوشتن از این همه عشق بی کران..... رهایش کن که اینجا برای نوشتن از علی و آل علی هوا کم است... ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
آیت الله بهجت ؛ خودتان را اصلاح کنید، به آنچه می دانی عمل کرده ای.mp3
1.48M
👆👆 ✅خودتان را اصلاح کنید 👌 آیا به آنچه می دانی عمل کرده ای؟ 🔆حضرت آیت الله بهجت 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 ✅ #هدایت گناهکار 👥روایت شده است که دو نفر #عابد در کوهی #زندگی می کردند، روزی یکی از آن ها برای خریدن مقداری #گوشت از #کوه پایین آمد و نزد قصاب رفت. 👩🎤 در آن جا #زن بدکاره ای را دید، به او علاقه مند شد و با او به #خلوت رفت و سه روز نزد او باقی ماند، وقتی خواست برگردد، از آن جا که خود را گنهکار می دید، #خجالت می کشید. 😱آن عابد دیگر، وقتی تأخیر دوستش را مشاهده کرد و از آمدن او #مأیوس شد به دنبال او به #شهر آمد و سراغ او را گرفت تا سر از #خانه آن زن بدکاره در آورد. وقتی دوستش را دید او را در #آغوش گرفت و بوسید؛ ولی عابد از شدت خجالت به او گفت: 👌من تو را نمی شناسم. عابد گفت: برخیز #برادر جان! من از ماجرای تو اطلاع پیدا کردم، هیچ وقت تا این اندازه به تو علاقه مند نبوده ام و امروز عزیزترین افراد نزد من هستی. برخیز تا برویم. 👌 او هم برخاست و #توبه کرد و با او رفت. 📚آداب دوستی و معاشرت. #همراه_با_علما #مهدویت #داستان_کوتاه #تلنگر #تربیتی #اخلاقی 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم #صوت 3⃣ صوت های #مذهبی و #مفید این کانال را به دوستان خوبمون هدیه نماییم. 👇👇 🆔 @m_serat
📚 😂 جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه رو برگرداند زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید: مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت: تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی جوان گفت: خانم این روزگاراست وسنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو ناراحت نکن. زنه در حال رفتن بود که از جوان درخواست کرد دوباره وی را مادر صدا کند. جوان صدا زد مادر مادر و با صدای بلند صدا زد مادر . زن رو برگرداند وخدا حافظی کرد ورفت جوان خرید را تمام کرد و رفت صندوق حساب کند صندوق دار گفت: 280هزار تومان جوان گفت : اشتباه نمی کنی صندوقدار گفت: 30هزار تومان حساب شما و250هزار تومان حساب مادرتان که گفت پسرم حساب میکند جوان از آن به بعد حتی مادرش را خاله صدا میزند😐😂😂 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
🕊🕊 صاحب دلی برای اقامۀ نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند و خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و آن ها را پند گوید. او نیز پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مردِ صاحب دل برخاست و بر پلۀ نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت:”مردم! هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مُرد، برخیزد.” کسی برنخاست. گفت:”حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد.” باز کسی برنخاست سری به نشانۀ تاسف تکان داد و گفت:”! شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید. .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
سربازی از کنار یک ستوان جوان گذشت و به او سلام نظامی نداد. ستوان او را صدا کرد و با حالتی عبوس به او گفت: «تو به من سلام ندادی. برای همین حالا باید فوراً دویست بار سلام بدی.» در این لحظه ژنرال از راه رسید و دید سرباز بیچاره پشت سر هم در حال دادن سلام نظامی است. ژنرال با تعجب پرسید: «اینجا چه خبره؟» ستوان توضیح داد: «این نادان به من سلام نداد و من هم به عنوان تنبیه به او دستور دادم دویست بار سلام دهد.» ژنرال با لبخند جواب داد: «حق با توست. اما فراموش نکن آقا، با هر بار سلام سرباز، تو هم باید سلام بدی.» ⛔گاهی مجازات دیگران، در واقع مجازات خودمان است، پس همیشه در زندگی گذشت را الوییت قرار دهیم... کانال رهبرمون❤️ باید بزرگترین کانال ایتا باشه😍👇 @khamenei_ir .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
🌸 روزی سلمان فارسی وارد مسجد نبوی شد و صحابه‌ی پیامبر (ع) به احترام او از جای خود برخاستند و در صدر مجلس به او جای دادند. لحظه‌ای نگذشته بود که یکی از صحابه‌ی معروف نیز وارد مسجد شد، و چون سلمان را در صدر مجلس مشاهده کرد؛لب به اعتراض گشود و گفت: «من هذا العجمی المتصدر فیما بین‌العرب؛این مرد ایرانی و عجمی که در صدر مجلس نشسته در میان عرب‌ها چه می‌کند؟» رسول خدا‌ (ص) با شنیدن این سخن غیر‌اسلامی به خشم آمد و بر بالای منبر قرار گرفت و فرمود: «ای مردم! آگاه باشید که تمام انسان‌ها از زمان حضرت آدم تا زمان ما مثل دندان‌های ما یکسانند،عرب بر عجم،گندمگون بر سیاه پوست امتیازی ندارد،مگر به تقوا» 📚 مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۸۹ کانال رهبر❤️👇😍👇 @khamenei_ir .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
دعوا شده بود...آقا امیرالمومنین رسیدند. گفتند: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره. گفت: به تو ربطی نداره. دستشو برد بالا، محکم زدند تو صورت امام علی(ع)... آقا سرشون رو پایین انداختند و رفتند. مردم ریختند دور قصاب و گفتند فهمیدی کی رو زدی؟! گفت: نه دخالت بیجا میڪرد زدمش. گفتند: زدی تو گوش علی خلیفه مسلمین. ساتور رو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت امام علی(ع) دیگه مال من نیست. دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم، نباشه بهتره... ♦️ امام زمان(عج) فرمودند : هر موقع گناه میکنید یک سیلی بر صورت من میزنید . . . 📚 بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۰۳ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
🔸️شبی نقل نموده است: من همسایه ای داشتم که وفات نمود. او را خواب دیدم، از او پرسیدم: خدا با تو چه کرد؟ گفت: ای شیخ، هول های بزرگ دیدم، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی(خدا تو را رحمت کند) که من را از این غصه خلاصی دادی... گفت: من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانده ای به فریادت برسم... 📚 کتاب آثار و برکات صلوات، ص۱۳۱ کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
در تبریز قبری مشهور به قبر حمال است و از آنِ کسی است که دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه در حقش مستجاب شده است. نقل شده: 🔺️در بازار تبریز بار می‌برده، یک روز بار، سر شانه‌اش بود که دید، بچه کارگری، از بالای داربست پایش لغزید و به طرف پایین افتاد، این بنده خدا هم دستانش را بلند می‌کند، می‌گوید الهی نگه دارش! این بچه کارگر بین زمین و آسمان معلق می‌ماند، این حمال دستش را دراز می‌کند، این بچه را بغل می‌کند، زمین می‌گذارد، مردم دورش ریختن، تو کی هستی؟! گفت: من همان حمالی هستم که ۶۰ سال دارم برای شما بار می‌برم، گفتند: چطور شد گفتی خدایا نگه دارش، خدا هم بین زمین و آسمان نگه داشتش،گفت: چیز مهمی نیست، ۶۰ سال است به من گفت دروغ نگو، گفتم: چشم، گفت حرام نخور، اطاعت کردم، گفت: تهمت نزن، گفتم: چشم … یک بار هم من گفتم، خدایا این کودک را حفظ کن، خدا گفت: چشم 📚 به نقل قول از علامه طباطبایی ‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
🔳 یک جوان ازعالمی پرسید: من جوان هستم ونمی توانم نگاه خودراازنامحرم منع کنم. چاره ام چیست؟ عالم کوزه ای پر از شیر به او داد و به او گفت که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی خواست که او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند...‼️ جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... عالم از او پرسید: چند نامحرم سر راه خود دیدی⁉️ جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم و خار و خفیف شوم... ⚠️ عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش میبیند‌ و از روز قیامت و‌ حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد. .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
یکی از بزرگان می‌گوید:روزی در ایام جوانی از کوچه‌ای رد می‌شدم، جوانی را دیدم که با حالتی آشفته به من رسید و یقه مرا گرفت؛ و بر سینه‌ من کوبید و فحش داد و گریه کرد. فهمیدم دلش از جایی پر است. سکوت کردم تا مشت خوردم و فحش شنیدم. بعد فهمیدم، چند جوان به او توهین کرده و او را زده بودند. از دست آن‌ها فرار کرده و چون دلش پر بود، به من حمله کرد و ته دلش را بر من خالی کرد. به خاطر خدا صبر و سکوت کردم تا خالی شد و رفت.از آن روز به مقام صبر عظیمی دست یافتم که هرچه به من توفیق شد از اتفاق آن روز بود. این نوع اتفاقات، بهانه‌هایی الهی هستند که گاهی در مسیر انسان قرار می‌گیرند و مانند نردبان در مارپله، باعث صعود انسان میشوند! 🔴گاهی تنها یک عمل، یک عمر نتیجه الهی دارد. ┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
✨یکی از علما میگويد: يكى از بزرگان و وارستگان را ديدم، میگفت: شخصى را ديدم يخ میفروخت، و مكرر فرياد میزد: ارحموا من يذوب رأس ماله: یعنی؛ به كسى كه سرمايه اش ذوب مى شود رحم كنيد... 🍂 انسانى كه از عمرش ، روز به روز میکاهد و در برابر آن ، كسب فضايل نمی نمايد، مانند يخى است كه آب میشود و هيچ میگردد. 👌چنانكه حضرت على (ع ) مى فرمايد: انه ليس لا نفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها: بدانيد كه جان شما بهائى جز بهشت ندارد، پس به كمتر از آن نفروشيد. 📚داستان دوستان، ج اول، محمد محمدى اشتهاردى ┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄                @khandehpak
لقمان حکیم به پسرش گفت: امروز طعام مخور و روزه‌‌‌ دار و هرچه بر زبان راندی، بنویس؛ شبانگاه همه آنچه را که نوشتی بر من بخوان، آنگاه روزه‌ ات را بگشا و طعام خور! شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت... شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفته‌‏ام تا برخوانم! لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور. بدان که روز قیامت، آنان که کم گفته‏‌اند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری. کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄                @khandehpak
روایت شده دو زن در عهد پیامبر (ص) روزه‌دار بودند، در آخر روز حالشان از شدت گرسنگی و تشنگی وخیم شد و نزدیک بود که تلف شوند، پس فرستادند کسی را پیش رسول خدا (ص) که تا از آن حضرت اذن افطار بگیرند، پیامبر (ص) ظرفی را فرستاد برای آن زنان، فرمود: به ایشان بگو که در داخل این ظرف قی کنید آنچه که خوردید، پس یکی از آن دو قی کرد نیمی از آن ظرف را از لخته‌های خون و گوشت خالص پر کرد و آن دیگری نیز با قی و استفراغ خویش بقیه ظرف را پر کرد، مردم از این ماجرا به شگفت در آمدند و تعجب کردند. 🔹 پیامبر (ص) فرمود: این دو زن از آنچه که بر آنها حلال بود امساک نمودند و بر آنچه که بر آنان حرام بود روزه خویش را باطل کردند، به این صورت که نشستند در کنار هم دیگر، از مردم غیبت کردند و این است آنچه که پشت سر مردم گفتند که در این ظرف است، از گوشت‌های آنان. 📚 روزه از ديدگاه قرآن و عترت، ص۷۰ کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄                @khandehpak
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. مامور مرزی میپرسد: در کیسه‌ها چه داری؟ او میگوید: چند قطعه سنگ و کلوخ! مامور او را از دوچرخه پیاده می‌کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می‌کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز سنگ و کلوخ چیز دیگری نمی‌یابد؛ بنابراین به او اجازه عبور می‌دهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا... این موضوع هر هفته یک بار تکرار می‌شود و مأموران به خیال اینکه مرد دوچرخه سوار، مجنون است، خیلی با او کاری نداشتند. هفت سال به این شکل سپری می‌شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود. روزی یکی از مأموران در شهر او را می‌بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او میگوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟ مرد میگوید: دوچرخه...! ⚠️ مراقب باشید رسانه‌ها شما را به نکات انحرافی سرگرم نکنند! ‌ کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄                @khandehpak
روزی شخصی خدمت حضرت علی(ع) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟ حضرت علی(ع) فرمودند:خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم،هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی. ۱.‌ ✅الحمدلله علی کل نعمه ۲. ✅و اسئل الله من کل خیر ۳. ✅و استغفر الله من کل ذنب ۴.‌ ✅ واعوذ بالله من کل شر ۱. خدا را سپاس و حمد می گویم برای هر نعمتی که به من داده است. ۲. و از خداوند درخواست میکنم هر خیر و خوبی را ۳. و خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم. ۴. و خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها. 📚بحارالانوار، ج۹۱، ص۲۴۲ ‌ کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄                @khandehpak
روزی یکی از آقایان اهل علم که سید بودند، نزد آقای شیخ جعفر مجتهدی آمده و گفتند: حاجتی دارم که به خاطر انجام آن هر چه توسل پیدا کرده ام و ذکر گفته ام ، نتیجه نگرفته ام و پیوسته در زندگی برایم مشکل پیش می آید. حتی یکبار مقدمات سفر به مکه را مهیا کردم اما موفق نشدم. ایشان که به سادات احترام خاصی میگذاشتند، با شنیدن این مطلب، نگاهی به صورت آن آقا انداختند و فرمودند: نمیخواهد به این طرف و آن طرف بروید، مشکل شما به دست مادرتان حل میشود. ایشان از شما یک ناراحتی دارند و همان ناراحتی باعث شده است که این مشکلات برای شما پیش آید. اگر حل مشکلات را میخواهد باید از مادرتان حلالیت بطلبید و دست ایشان را ببوسید... که با گفتن این مطلب رنگ و روی آن سید اهل علم بسیار سرخ شد. 📚 راوی: استاد سید محمود مؤمنی ‌ کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄                @khandehpak
آورده اند در قوم بنی اسرائیل مردی بود که سال ها عصیان کرده و دمی اطاعت خالق به جا نیاورده بود. روزی حضرت موسی (ع) به کوه طور میرفت او را دید. او به طعنه به موسی (ع)گفت: ای موسی به خدایت بگو که خدایی تو مایه ننگ من است و به روزیت هم نیازی ندارم. موسی (ع) به کوه طور رفت ولی پیغام او را نرساند خطاب آمد: ای موسی ! به او بگو: اگر خدایی من برای تو ننگ است. بندگی تو برای من ننگ نیست اگر تو روزی مرا نمی خواهی، من بدون خواست تو هم تو را تکفل میکنم. موسی (ع) پیام خدا را رسانید. مرد شرمنده شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ای موسی! چه خدای کریمی داری اما حیف که عمر را ضایع کردم آیینت را به من عرضه کن. موسی (ع) او را هدایت کرد. او به سجده افتاد و مدام ذکر خدا میگفت تا اجلش فرا رسید. 📚 منبع: گنجینه خطباء ‌ اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄          @BaSELEBRTY
‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🌾کشاورزی يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. 🌾هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. 🌾پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد. 🌾روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد... 🌾وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! بهتر است ببخشيم و بگذريم... ‌کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄                @khandehpak
تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشت‌بام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که چهل هزار تومان میگیرند. من هم کمی چانه‌زنی کردم و روی سی هزار تومان توافق کردیم. بعد از اینکه کولر را به پشت‌بام آوردند و زیر آفتاب داغ پشت‌بام عرق ریختند، سه تا ده هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از ده هزار تومانی‌ها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد. به او گفتم: مگر شریک نیستید؟ گفت: چرا، ولی او عیال وار است و احتیاجش از من بیشتره. من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا پنج هزار تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از پنج هزار تومانی‌ ها را به کارگر دیگر داد و رفتند. 🔹️ داشتم فکر می‌کردم هیچوقت نتوانستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم. آنجا بود که یاد جمله زیبایی افتادم: بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه توان مالی. کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄                @khandehpak
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ . ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ .... ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ‌ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ . ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ. وآن کسی نیست جز شهیدسید میرحسین امیره خواه به احترام شهدای گمنام این روایت رو برای دوستانتان ارسال کنید و برای شادی روی تمامی شهدای گمنام صلوات🌷