✨🔅✨🔅✨🔅
✨🔅✨🔅✨
✨🔅✨🔅
✨🔅✨
✨🔅
✨
#کراماتـــ_ایشان
🍃داستان دوم طی الارض حاج آقا نخودکی اصفهانی(ره)🍃
⚜رهایی از دام قوش آبادی، در یک لحظه!
💥درباره ی یک نمونه از کرامات ایشان از مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل شده است که وی فرموده است:
🔰«روزی در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه (معجونی) از کوهپایه های مشهد رفته بودیم. در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد قوش آبادی که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که: اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد!
❇️در این بین مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟ عرض کردم: آری.آن گاه دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند، پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم فرمودند: چشمانت را باز کن؛ و چون چشم گشودم، دیدم که که نزدیک دروازه ی شهر می باشیم!
💠بعدازظهر آن روز، خدمت ایشان رفتم و فرمودند: قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟گفتم: خیر.
⭕️سپس ایشان فرمودند: تو باید زبانت را در اختیار داشته باشی و بدان که تا من زنده ام، از این ماجرا نزد کسی سخنی نگویی.
#شیــخ_نخـودکی_اصفهانی
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
🌹شـــیـخ نخـــودکی اصفهـــانی🌹:
💧✨💧✨💧✨
💧✨💧✨💧
💧✨💧✨
💧✨💧
💧✨
💧
#کراماتـــ_ایشـــان
🌎 طی_الارض : 🌎
💠مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل می کند:
به همراه حاج شیخ حسنعلی نخودکی به کوه معجونی از کوهپایه های مشهد رفته بودیم.در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد غوش آبادی که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که اگر حرک کنید کشته خواهید شد.
🔑مرحوم حاج شیخ به من فرمود: وضو داری؟؟
عرض کردم آری.
🌪دست مرا گرفتند و گفتند چشم خود را ببند.پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم،فرمودند: باز کن. چون چشم گشودم دیدم که نزدیک دروازه شهر هستیم.
↩️بعدازظهر آن روز،به خدمتشان رفتم،کاسه بزرگی پر از گیاه،در کنار اطاق بود.از من پرسیدند در این کاسه چیست؟
عرض کردم :نمی دانم و در جواب چند سوال دیگرشان نیز اظهار بی اطلاعی کردم.آنگاه فرمودند :قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟
گفتم خیر.
📛 فرمودند خوب است،تو زبان را در اختیار داری.از آن ماجرا سخنی مگو و گرنه موجب مرگ خود خواهی شد.📛
#شیــخ_نخـودکی_اصفهانی
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY
✨🔅✨🔅✨🔅
✨🔅✨🔅✨
✨🔅✨🔅
✨🔅✨
✨🔅
✨
#کراماتـــ_ایشان
🍃داستان دوم طی الارض حاج آقا نخودکی اصفهانی(ره)🍃
⚜رهایی از دام قوش آبادی، در یک لحظه!
💥درباره ی یک نمونه از کرامات ایشان از مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل شده است که وی فرموده است:
🔰«روزی در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه (معجونی) از کوهپایه های مشهد رفته بودیم. در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد قوش آبادی که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که: اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد!
❇️در این بین مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟ عرض کردم: آری.آن گاه دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند، پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم فرمودند: چشمانت را باز کن؛ و چون چشم گشودم، دیدم که که نزدیک دروازه ی شهر می باشیم!
💠بعدازظهر آن روز، خدمت ایشان رفتم و فرمودند: قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟گفتم: خیر.
⭕️سپس ایشان فرمودند: تو باید زبانت را در اختیار داشته باشی و بدان که تا من زنده ام، از این ماجرا نزد کسی سخنی نگویی، وگرنه موجب مرگ (نابهنگام) خود خواهی شد!
#شیــخ_نخـودکی_اصفهانی
🕊🍀
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY
🌙🌸🌙🌸🌙🌸
🌙🌸🌙🌸🌙
🌙🌸🌙🌸
🌙🌸🌙
🌙
#کراماتـــ_ایشــــان
#داستان_طی_الارض_آیت_الله_شیخ_نخودکی_اصفهانی_ره
🌊هنگامى كه ارتش روسيه خراسان را در اشغال خود داشت ، ما در خارج شهر مشهد در نخودك خانه داشتيم و مرحوم پدرم هفته اى دو روز براى انجام حوائج مردم و امور ديگر به شهر مى آمدند.
🌤 يكروز عصر كه از شهر خارج مى شديم ، احساس ناامنى كردم و به پدرم عرض كردم : چرا با وجود اين هرج و مرج ، تا نزديك غروب در شهر مانده ايد؟
🔱فرمودند: براى اصلاح كار علويه اى اجبارا توقف كردم گفتم : راه خطرناك است و سه كيلومتر راه ما در ميان كوچه باغهاى خلوت ، امنيتى ندارد.
💥اراذل و اوباش شبها در اينگونه طرق ، مزاحم مردم مى شوند پدرم در آن اواخر، بر اثر كهولت بر الاغى سوار مى شدند و رفت و آمد مى كردند.
⚠️ آنروز هم بر مركب خود سوار بودند، در جواب من فرمودند: تو هم رديف من بر الاغ سوار شو. عرض كردم : پدر جان اين الاغ ضعيف است و شما هم را به زحمت حمل مى كند وانگهى شخصى نيز لازم است كه دائما آن را از دنبال فرا خواند.فرمودند: تو سوار شو من دستور مى دهم تند برود.
🌳اطاعت كردم وارد كوچه باغها شديم كه مؤ ذن تكبير گفت . در اين وقت از من پرسيدند فلان كس را ملاقات كردى ؟ گفتم : آرى
🌪ناگهان و با حيرت ديدم كه سر الاغ به در منزل مسكونى ما رسيده و مؤذن مشغول گفتن تكبير است در صورتى كه براى رسيدن به خانه ، لازم بود از پيچ چند كوچه باغ مى گذشتيم و پس از عبور از دهى كه سر راهمان قرار داشت ، به قلعه ، نخودك كه در آنجا خانه داشتيم ، مى رسيديم ،
💟با شگفتى پرسيدم : پدر جان چگونه شد كه ما طرف چند لحظه به اينجا رسيديم ؟
🍄فرمودند: كارى نداشته باش ، تو دوست داشتنى زودتر به مراجعت كنيم و مقصودت حاصل شد.باز متعجبم كه پس از ورود به خانه چى شد كه حادثه را به كلى فراموش كرم تا آنكه پس از فوت آن ، مرحوم به خاطر آمد.
#شیــخ_نخـودکی_اصفهانی
🌙
🌙🌸
🌙🌸🌙
🌙🌸🌙🌸🌙
🌙🌸🌙🌸🌙🌸
🌹شـــیـخ نخـــودکی اصفهـــانی🌹:
💧✨💧✨💧✨
💧✨💧✨💧
💧✨💧✨
💧✨💧
💧✨
💧
#کراماتـــ_ایشـــان
🌎 طی_الارض : 🌎
💠مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل می کند:
به همراه حاج شیخ حسنعلی نخودکی به کوه معجونی از کوهپایه های مشهد رفته بودیم.در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد غوش آبادی که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که اگر حرک کنید کشته خواهید شد.
🔑مرحوم حاج شیخ به من فرمود: وضو داری؟؟
عرض کردم آری.
🌪دست مرا گرفتند و گفتند چشم خود را ببند.پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم،فرمودند: باز کن. چون چشم گشودم دیدم که نزدیک دروازه شهر هستیم.
↩️بعدازظهر آن روز،به خدمتشان رفتم،کاسه بزرگی پر از گیاه،در کنار اطاق بود.از من پرسیدند در این کاسه چیست؟
عرض کردم :نمی دانم و در جواب چند سوال دیگرشان نیز اظهار بی اطلاعی کردم.آنگاه فرمودند :قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟
گفتم خیر.
📛 فرمودند خوب است،تو زبان را در اختیار داری.از آن ماجرا سخنی مگو و گرنه موجب مرگ خود خواهی شد.📛
#شیــخ_نخـودکی_اصفهانی
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY
✨🔅✨🔅✨🔅
✨🔅✨🔅✨
✨🔅✨🔅
✨🔅✨
✨🔅
✨
#کراماتـــ_ایشان
🍃داستان دوم طی الارض حاج آقا نخودکی اصفهانی(ره)🍃
⚜رهایی از دام قوش آبادی، در یک لحظه!
💥درباره ی یک نمونه از کرامات ایشان از مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل شده است که وی فرموده است:
🔰«روزی در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه (معجونی) از کوهپایه های مشهد رفته بودیم. در آن هنگام مردی یاغی به نام محمد قوش آبادی که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که: اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد!
❇️در این بین مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟ عرض کردم: آری.آن گاه دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند، پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم فرمودند: چشمانت را باز کن؛ و چون چشم گشودم، دیدم که که نزدیک دروازه ی شهر می باشیم!
💠بعدازظهر آن روز، خدمت ایشان رفتم و فرمودند: قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟گفتم: خیر.
⭕️سپس ایشان فرمودند: تو باید زبانت را در اختیار داشته باشی و بدان که تا من زنده ام، از این ماجرا نزد کسی سخنی نگویی، وگرنه موجب مرگ (نابهنگام) خود خواهی شد!
#شیــخ_نخـودکی_اصفهانی
🕊🍀
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY