بریم به خاطرات کودکی🤗😍 ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

‏من نمیدونم بابای من چه اصراری داره جلوی مهمون رسمی حرف بزنه. الان گفت اخوی مرحومم، حالا منظورش کی بود؟ بابابزرگم😐😂 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak

عموی شوهرم فوت شده بود با گریه و زاری رفته بود برای تدفین من بچه کوچیک داشتم نرفتم یه زنگ زدم ببینم چیکار کردن با گریه گفت الان دفنش کردیم گفتم بسلامتی  🤦‍♀ 😳😳😳😢😢😢 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak

آقا ما هشت سالمون بود بابام کله پاچه خرید اورد خونه مامانم داشت تمیز میکرد تا غافل شد انبردست اوردم مثله دندون پزشکا دندوناشو چندتاشو کندم و کسی نفهمید😝😝 گذشت بعد یکی دوماه عید شد و مهمونا اومدن خونمون. یکی از پیرمردای فامیل شروع کرد تعریف کردن که چشمام تار شده دندون ندارمو...... منم سریع جو گرفتم چندتاشو با صابون شستم دادم بهش گفتم اینم دندون بدبخت فکر کرد اسباب بازیه یکی شو گذاشت دهنش. گفت چرا انقد سفته؟🤔🤔 گفتم دندون گوسفنده🙄😱🤢🤮 همه از خنده اینطوری شدند😂😂 منم اینطوری😁👻 بماند بعدا چه کتکی خوردم از بابا😣 یبار با دوستم دعوام شد  اومدم بگم اسم منو تو دهن کثیفت نیار  گفتم اسم کثیف منو ب دهنت نیار🤦‍♀️🤦‍♀️😂😂😎 اونم گفت باشه😐😐😐 و دیگه اسم کثیفمو ب زبون نیاورد☹️ ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak

🎤#صوت 🔹#سخنرانی ✅سوال و جواب قیامت 🔹حجت الاسلام الماسی @hal_khosh

💠 تجربه ای شنیدنی از لحظه مرگ برای مردی که مرگ موقت را تجربه کرد ▪️این قسمت: مهمان ▫️تجربه‌گر : آقای محمدحسین نظری #تجربه_مرگ_موقت ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

در رقابت‌های جام ملت‌های آفریقا بازی "مالی تونس" داور یکبار سوت پایان بازی رو در دقیقه ۸۵ به صدا درآورد ، همه اعتراض کردند .. بازی رو ادامه داد با اینکه بازی کلی وقتهای تلف شده داشت آخرش در دقیقه ۸۹ سوت پایان بازی رو زد😂 بیچاره تونسی ها یک بر صفر باختند و هرچی اعتراض کردند فایده نداشت .. داور کلا حوصله نداشت دیگه😂😂 ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

چندتا #کلیپ #جالبناک ببینیم😃👌👌 ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

حامد حدادی : در سریال «مختارنامه» گولم زدند!😂 اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅⏰📺⏰❅┅┅┄ @BaSELEBRTY

دیروز غروب دوستم اومده بود خونمون منم از ۴ صبح بیدار بودم ،خیلی خسته بودم خیلیااااا . بعد دوستم دیگه پاشد بره میخواستم تعارف کنم افطار بمون ،گفتم اصرار نمیکنم افطار بمون 😂 دو سه بارم گفتم دیگه ترکید از خنده گفت منظورت تعارفه ؟ 😐 خیلی سال پیش که برای اولین بار گوشی لمسی گرفته بودم نمیدونم چی شد که گوشیم انتن نمیداد میخواستم شماره بگیرم مینوشت فقط تماسهای اضطراری من واقعا نمیدونستم منظورش چیه گفتم شاید مال اینه که اگه گوشی خراب بشه یا انتن نده زنگ بزنیم 🤔 خب گفتم به به افرین به علم چه پیشرفتی 👌 خلاصه زنگ زدم یه اقای خیلی مودبی جواب داد که بفرمایید منم گفتم ببخشید این گوشی من از صبح انتن نمیده مشکلش چیه 😒 خیلی محترمانه توضیح داد که شما با 110تماس گرفتی باید گوشیتو ببری پیش تعمیر کار موبایلتو چک کنه😐🤦‍♀😂 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak

سلام خیلی باحالین از خنگ بازی‌های بچگیهاتون گفتین منم بگم اول ابتدایی بودم بهمون گفتن که هر وقت زنگ خورد باید برین خونه زنگ تفریح اول رو که زدن منم بدو بدو رفتم خونه مادرم منو برگردوند باز دوباره زنگ تفریح دوم هم رفتم خونه دوباره منو آوردن باز زنگ تفریح سوم هم همینطور انقد خنگ بودم هر چی توضیح میدادن نمیفهمیدم تا یک هفته یکی رو گذاشته بودن موقعی که زنگ تفریح میخوره منو بگیره کانال سوتی بچه ها😁👇 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak

یه گزارش کشتی بسیار سمی 😂 ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

🤣🤣🤣 ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

🎈همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟» 🎈ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بی‌خـبر هستـم ؛‌ ولی امشب برایـت خـبر می‌آورم.» 🎈یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود. 🎈چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا می‌آمدند. با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد می‌آیند. 🎈وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید. 🎈بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان‌!! قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند. 🎈ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت... 🎈خانمش پرسیـد: «از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!» گفت: 🎈«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!! 🎈ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🎈 👌واقعیت همین است . 🎈اگـر نان کـسی را نبـرده باشیـم ، 🎈اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ، 🎈اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ، 🎈اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ، 🎈اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ، 🎈و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم، 🎈هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !! خدایا آخر عاقبت مارا ختم بخیر کن ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6

حامد حدادی : در سریال «مختارنامه» گولم زدند!😂 اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅⏰📺⏰❅┅┅┄ @BaSELEBRTY

خلبان «ایدن مصطفی حمید» خلبانی عراقی بود که از دستور بمباران حلبچه سرپیچی کرد و به دستور صدام حسین اعدام شد او قبل از اعدامش گفت: آیا ملت ایران و کُرد، سال‌های بعد از من یاد می کنند؟😔 یادش با صلوات🌹 @Modafeaneharaam

🔺آیت الله مجتهدی تهرانی: گفتم که به پیری رسم و توبه کن / آن قدر جوان مرد و یکی پیر نشد!! ✓ ۲۳ دی سالگرد درگذشت آیت الله مجتهدی تهرانی ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

چند سال پیش برای اولین بار رفتم اعتکاف خیلی فاز معنویت منو گرفته بود با دوستام هماهنگ کردم که بچه ها بیاید شب زنده داری کنیم و اصلا نخوابیم شب اول بیدار موندیم تا فردا شب وقتی سحری روز دوم رو خوردم گرفتم خوابیدم تا سحر روز سوم هر کی تو مسجد بود حداقل یه بار بهم لقد زد تا بیدار بشم ولی نشدم... معنویت خیلی بهم فشار اورده بود خسته شده بودم😂😂😂 همه فکر کرده بودن من مُردم😂 کانال سوتی بچه ها😁👇 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak

❇️نماهنگ بصیرتی و بسیار زیبای «رفیق شهیدم»❇️ 🔸منم علی لندی، منم حسین فهمیده یک دهه‌هشتادی، که حاج قاسمُ دیده🔸 🎤با نوای: حاج ابوذر روحی و۱۱۰ نفر از بچه‌های دهه هشتادی و دهه نودی ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

کارتون خاطره انگیزه بارباپاپا😍 از سری کارتونهای دهه شصت قسمت دهم درخواستی اعضا 🏴اخبار داغ سلبریتی ها🏴 ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY

💠 وقتی بگو مگو با همسر تبدیل به اژدها در مرگ موقت شد ▪️این قسمت: نیش و نوش ▫️تجربه‌گر : خانم نفیسه مرادی #تجربه_مرگ_موقت ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

آشنا به پارکور 😃 ┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak

سلام در مورد گیج‌بازی کلاس اولیا اون دوستی که نوشته بود هر صدای زنگی را می‌شنیدم می‌رفتم خونه من تابیدش می‌کنم کلاس اولیا به خصوص اگر پیش‌دبستانی نرفته باشن خیلی گیجن و خیلی بامزه و دوست‌داشتنی😍 قوانین را چند ماه دیرتر یاد میگیرن فقط چند ماها! من سه سال معاون دبستان پسرانه بودم صبح که از راه می‌رسیدن ساعت ۷:۳۰ صف بود توی مسیر صف تا کلاس که میرفتن یکی‌شون هر روز صبح می‌پرسید خانم کی می‌ریم خونه؟ یه نانوایی کنار مدرسه بود معلم کلاس اول اینا رو برده بود نانوایی که انواع مشاغل و مکان‌ها را یاد بگیرن تا آقای شاطر، نان را از تنور گرفته بود از دستش درآورده بودن و یهو دعواشون شده بود که اول ما این نونو گرفتیم خلاصه آقای نانوا مجبور شده بود چند تا نان به این قحطی‌زده‌ها بده یه روز هم خواستم ببرمشون اردو اول و دوم با هم سوار یه اتوبوس می‌شدن، سوم و چهارم با هم و پنجم و ششم با هم خودم معمولا با اولی‌ها که گروه آخر بودن همراه می‌شدم تا راننده سر اتوبوسو داد توی خیابان، یکی‌شون داد زد خانم من خوراکی‌م یادم رفته پیاده شدم در مدرسه را باز کردم رفتیم داخل، خوراکی‌ش چی بود؟ یه دونه چوب‌شور فقط یه دونه‌ها بقیه‌شو قبل از سوار شدن خورده بود🤦‍♀ کانال سوتی بچه ها😁👇 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak