❄️❤️❄️❤️❄️❤️❄️
#همسرانه
#نیازمندیهای_زندگی_زناشویی
"قسمت اول"
رابطه زوجین همانند زندگی یک نوزاد است. همانگونه که نوزاد مراحل رشد دارد،زندگی زناشویی هم مراحل رشد و قابلیت ارتقاء دارد.
برای رشد در مراحل زندگی ،نیازهایی وجود دارد که این نیازها باید در کانون خانواده برآورده بشود.این نیاز ها شامل:
❣ ۱. تغذیه عاطفی:
❄️ همانگونه که کودک برای رشد نیاز به غذا دارد ؛زندگی مشترک نیز نیازمند تغذیه شدن از نوع عاطفی است که ما روانشناسان به آن "اندوخته عاطفی" یا "بانک عاطفی" می گوییم.
❄️ این تغذیه متناسب با جنسیت افراد و تیپ شخصیتی آنها می تواند متفاوت باشد.با تغذیه عاطفی دادن به همسر حساب بانک عاطفی او را پر می کنید و این کار علاوه بر افزایش عشق و محبت در زندگی موجب ارتقاء سطح خانواده می شود.
❓اگر خواستار آن هستید که بدانین دقیقا تغذیه عاطفی چیست،چه تاثیری در زندگی زناشویی داردو...قسمت بعدی این پست را با همین هشتگ در روزهای آتی دنبال کنید
.
.
.
ادامه دارد
#خانم_صفاری
#مدرس
❄️❤️❄️❤️❄️❤️❄️
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
روےِ دیــوار دِلــم حــَڪ شــُده بــا خــطــِّ جــُنـــــــون ...
مــثــلــِ ســربــنــدِ عــَلــَمـــــــدار,
مــَدد یــا حــیــــــدَر...
#یـکشـنبههاے_علـوے
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✍مادر برام قصه بگو...
🔻"مادربزرگ مادریام با ما زندگی میکرد. «ننهجان» صدایش میکردیم. خیاط ماهری بود و مردم برایش سفارش میآوردند. بسیار مردمدار و مهربان بود. مادرم زیر دستش خیاطی را یاد گرفته بود. ننهجان زن باایمانی بود. صبح جمعه که میشد، خیاطی قبول نمیکرد. میگفت: «امروز جمعهست و کار تعطیله. باید بریم نماز جمعه.» صبح زود، صبحانه میخورد و ما دخترها را پی میگرفت میرفتیم سر قبر محتشم کاشانی... "
📚عزیز خانوم
طرحی از یک زندگی به روایت مادر شهیدان بارفروش
نویسنده: فاطمه جعفری
🛒 پیش فروش با ۳۰ درصد تخفیف
فقط ۱۲ هزار تومان + ارسال رایگان😳
🖍با امضای مادر شهیدان بارفروش
📆مهلت درخواست تا ۲۲بهمن ۱۳۹۹
📝جهت سفارش کتاب از طریق زیر اقدام فرمایید.
🆔 @Mahdielyasi
📞 09137264979
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_سی_یکم
دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد ... می خواستم گریه کنم ... چشم هام مملو از التماس بود ... تو رو خدا دیگه نیا... که صدام کرد ...
- دکتر حسینی ... دکتر حسینی ... پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟
ایستادم و چند لحظه مکث کردم ...
- من چطور آدمی هستم؟ ...
جا خورد ...
- شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ ... با تمام خصوصیات مثبت و منفی ...
معلوم بود متوجه منظورم شده ...
- پس علائق تون چی؟ ...
- مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ ... مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ ... چند لحظه مکث کردم ... طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه ... ممکنه نتونن ...
در کنار اخلاق ... بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است ... اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار ... آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن
اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت ... بدون توجه به واکنش دیگران ... مدام میومد سراغم و حرف می زد ...
با اون فشار و حجم کار ... این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود ... دیگه حتی یه لحظه آرامش ... یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم ...
دفعه آخر که اومد ... با ناراحتی بهش گفتم ...
- دکتر دایسون ... میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ ... و حرف ها صرفا کاری باشه؟ ...
خنده اش محو شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟
خنده اش محو شد ...
- یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ...
چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا ...
- صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ...
بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ...
- شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ ...
خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود ...
- نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید ...
- ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟
- انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما، خدا ... قیامت و روح ... وجود نداره ...
در رو بستم ...
- خواهش می کنم تمومش کنید ...
و از اتاق رفتم بیرون ...
👈ادامه دارد…
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام زين العابدين عليه السلام ـ آنگاه كه به ايشان عرض شد: حسن بصرى مى گويد: از اين كه كسى هلاك شود جاى تعجّب نيست، بلكه از نجات يافته تعجّب است كه چگونه نجات يافته است ـ فرمود: اما من مى گويم: از اين كه كسى نجات يافته تعجّب نيست، بلكه تعجّب از هلاك شده است كه چگونه با وجود رحمت گسترده خداوند هلاك گشته است؟!
لمّا قيلَ لَهُ: إنّ الحسنَ البصريَّ قالَ : لَيسَ العَجَبُ مِمَّن هَلَكَ كيفَ هَلَكَ و إنّما العَجَبُ مِمّن نَجا كيفَ نَجا ! ـ : أنا أقُولُ: لَيسَ العَجَبُ مِمَّن نَجا كيفَ نَجا ، و أمّا العَجَبُ مِمَّنْ هَلَكَ كَيفَ هَلَكَ مَع سَعَةِ رحمةِ اللّهِ؟!
ميزان الحكمه جلد4 صفحه 388
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
از یڪ طرفے عاشق دیوار بقیع و
از یڪ طرفے عاشق ایوان حُسینم
از ڪرببلا جادّھ کشیدم به مدینھ
دیوانهی این جادهی بینُ الحَسَنِینَم
#دوشنبہ_هاے_امام_حسنے
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🍂🌼🍂
🌼
#کودک
🔴#فرزند_پروری
💠سر حرف خود بایستید
اگر کودک خواستهای داشت که شما نمیتوانید و یا صلاح نمیدانید به او جواب مثبت بدهید، بر سر نه خود بایستید.
اگر کودک ببیند که بعد از اصرار و گریه و قشقرق میتواند شما را تسلیم خواسته خود کند یاد میگیرد که دفعات بعد هم از همین روش برای رسیدن به خواستهاش استفاده کند.
بنابر این تنها زمانی به فرزندتان نه بگویید که مطمئنید از حرف خود برنمیگردید. اگر موقع شنيدن جواب منفي شما دست به مانور زد، خودزني كرد، سرش را به زمين كوبيد يا خودش را به زمين انداخت، تا زماني كه ميدانيد خطري ندارد مطلقا بي اهميت باشید.
#خانم_موذنی
#مدرس_مشاور
🌼
🍂🌼🍂
🌼🍂🌼🍂🌼🍂
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❄️❤️❄️❤️❄️❤️❄️
#همسرانه
#نیازمندیهای_زندگی_زناشویی
"قسمت دوم"
همانگونه که در بانکها تا پولی به حساب خود واریز نکنید نمی توانید پولی برداشت کنین؛در زندگی زناشویی نیز تا زمانی که به حساب بانک عاطفی خود محبت و عاطفه وارد نکنید نمیتوانید از هیچی چیزی را خارج نمایید.
❣مواردی به موجب برداشت از حساب بانک عاطفی می شود:
❄️ ناراحتی هاو دلخوری ها
❄️انتقاد و بحث های خانوادگی
❄️ رفتارهای خودخواهانه و توجه بیشتر به خود
❄️کم وقت گذاشتن با همسر
❄️ و...
این ها مواردی هستند که موجب برداشت از حساب عاطفی می شوند و اگر حساب بانک عاطفی شما خالی باشد زندگی به سمت سردی گرایش پیدا می کند و موجب طلاق های عاطفی و حقوقی می شود. در نتیجه لازم است تا واریز عاطفی داشته باشید و به طور مداوم این حساب را شارژ کنید تا عشق و محبت در زندگیتون در گردش باشد
.
.
.
.
ادامه دارد
#خانم_صفاری
#مدرس
❄️❤️❄️❤️❄️❤️❄️
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
🍂🌺🍂🌺
🌺🍂
#حرف_حساب
👨👩👧👦 "بعضی سعی میکنند نقش محوری مادر در خانواده را کمرنگ کنند."
⬅️ حضرت آیتالله خامنهای در ارتباط تصویری با جمعی از مداحان به مناسبت سالروز میلاد حضرت فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها:
✅ "مادر، محور خانواده است؛ این را دستگاههای تبلیغاتی غربی و متأسّفانه بعضی غربزدههای خود ما سعی میکنند کمرنگ کنند، یا نفهمند، یا نشان ندهند.
👌 لازم است ارزش و ارج خدمات زنانی که خانهداری و کدبانویی را ترجیح دادهاند، فهمیده بشود؛ اگر چه خدمات خارج از خانه هم به عهدهی بانوان بوده و هست و خواهد بود و اشکالی هم ندارد، امّا این مهمترین بخش خدمت زنانه است."
🌺🍂
🍂🌺🍂🌺
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#مهارت_خودآگاهی
#برخی_از_عناوین
🔹شناخت احساسات
🔸راه رسیدن به افکار مثبت
🔹راهی برای تقویت اعتماد به نفس
🔸رضایت و رسیدگی به خود جسمانی
#استاد سرکار خانم رمضانعلیزاده
#مدت_دوره: هشت جلسه آموزشی یک ساعته
#هزینه_دوره: ۸۰ هزارتومان
ویژه نوجوانان پایه هشتم ، نهم و دهم
#زمان ۹۹/۱۱/۲۹
☎️ جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر تماس بگیرید.
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_سی_دوم
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ...
برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ...
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ...
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ...
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ...
- اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ...
خندید ... سرش رو آورد جلو ...
- مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ...
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ...
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ...
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ...
سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ...
تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ...
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست
گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ...
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ...
و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ...
👈ادامه دارد…
امام على عليه السلام:
خودپسندى، عقل را تباه مى كند
العُجبُ يُفسِدُ العَقلَ
غررالحكم حدیث 726
https://eitaa.com/khaneAram_Basir