هدایت شده از میم. قربانزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک گزارش تصویری از حضور مادر شهیدان حیدری در انتخابات.
اثر آبی انگشت او یعنی نهضت ادامه دارد. یعنی خمینی زنده است. یعنی شهیدان راهتان ادامه دارد...
✍#مریم_قربانزاده
این مرد آمده است.
با دستی پر و دلی صاف. آمده است جلوی تکرار تاریخ ذلت و وطن فروشی را بگیرد و مدار عزت را هم چنان برقرار نگه دارد.
این مرد آمده است . مشروعیت اش مهر تایید خورده و مقبولیتش به دست ماست.
نیرنگ و خدعه و دروغ هم در صف مقابل ایستاده است تا داد بزند و گریبان چاک کند و ورق پاره بر سر نیزه بزند.
ما تا ورودی خیمه تزویر رسیده ایم.چیزی نمانده ستون خیمه را از جا بکنیم. هوشیار و بیدار باشیم مبادا این مرد را از دم خیمه برگرداندند.
#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
شروع می کنم.
روایتی از یک زندگی کوتاه. قد کودکی تا نوجوانی ،قد کودکی تا جوانی.
چه جایی بهتر از اینجا برای شروع. خانه آبجی جان.
روزی فکرش را هم نمی کردم مهمان آبجی جان بشوم و نگارش کتاب دو پسر شهیدش را همین جا، روی بهارخواب خانه خودش شروع کنم.
نسیم خنکصبح گاهی و بوی نرده های تازه رنگ شده و صدای جیک جیک گنجشک و بال زدن قمری و تکان خوردن شاخه های انگور و...
باید از عروس با برکتی بگویم که عاشقانه و صادقانه در خدمت این کار بود.از روز اول دیدار تا امروز که دو سال می گذرد و من انبوهی از حرفهای آبجی جان را مقابل خودم دارم.
شأنیت مکانی حیاط با صفای او برای شروع کتاب پسرانش ، دلنشین و با صفاست است.
بسم الله الرحمن الرحیم
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
بی بی شیرین
در جوان ترین و شیرینترین روزهای عمرش ،مردش شهید می شود.
او می ماند وپنج بچه.از ۱۲ سال تا ۱و نیم سال.
چهار دختر و یک پسر.
شیرین تر از نامش ، کلامش است. پیوسته و پشت سر هم از روزگار از سر گذرانده می گوید.
از مادر شهیدی گفت که در فراغ پسر ۱۴ ساله اش نوا و نوحه می کرده که داغ دارم و بی بی شیرین به او گفته من چه بگویم که هم داغ دارم هم خانه ام سوخته.
می گفت:« شما نمیدانید وقتی نصف شب بچه ها سراغ پدرشان را می گرفتند چه به روز من می آمد...
نمی دانید که اقوام شوهرم از سوراخ در به داخل خانه نگاه می کردند که مبادا مردی را برای تعمیر خانه آورده باشم! خودشان هم کاری نمی کردند.
به امروزم نگاه نکن که شکسته شده ام ،روزگار نما و عشوه، من هم بر و رویی داشتم . برای زن جوان بی همسر ،همه گرگ می شوند.
خدا. خدا. فقط تو میدانی من چطور این پنج بچه را به ثمر رساندم.هر کدام شان۱/۵سال با بعدی فرق داشت. اما مردم از بچه های شهدا فقط سهمیه را می بینند.
سهمیه سرمان را بخورد یک شب می آمدید کنار ما صبح می کردید !
الان که گاهی به دیدن دوستان قدیمی می روم می گویند بی بی شیرین چه طوری؟
میگویم یکعمر است که دیگر بی بی شیرین نیستم ،بی بی تلخم.»
داستان بی بی شیرین را در آینده خواهید خواند.فقط امیدوارم برای قضاوت تان دیر نشده باشد.
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
ملکه آفاق
اسمی است که ابوالفضل رفیعی روی تکدخترش گذاشته بود. بقیه او را تکتم صدا می کردند پدرش ملکه آفاق.
همین بانو که کنار مادرش ایستاده.این عکس شاید دو هفته قبل از پرواز مادر بود.برای تقدیم کتاب#دریادل رفته بودیم و ملکه آفاق که اینجا هم خوشحال است و هم نگران ،کنار مادر ایستاد تا یکی از آخرین عکس هایش را بگیرد.
مادر رفت در پاییزی سرد و بی باران و ملکه آفاق ماند و غصه یتیمی مکرر.
صبر و صفای مادر در او هم اثراتی داشت و او که هنوز هم با صدای زنگ در, می خواهد بگوید:« امیرحسین! باز کن.عزیزه»
صبوری می کند.
چند ماهی است ملکه آفاق دلش برای برادر بزرگش آشوب است. علی اصغر کتاب#دریادل در بستر بیماری است و تکتم ،تک خواهر او دست به دعا و نماز و توسل که :خدا این بار او را یتیم نکند.
مردم!
این خواهر مهربان که هر بار برادرش را می دید و می بیند اول دست او را می بوسید و می بوسد ؛ جگر خون درد بیماری برادر است.
مردم!
این خواهر دارد به همه مقدسات زمین و زمان چنگ می اندازد تا برادرش برایش بماند.
حرم امام رضا، حرم خواهرش ، بهشت رضا و آرامگاه مادر، دانشگاه فردوسی و مزار پدر، کربلا و حسین و عباس و زینب، بقیع و مدینه و مکه...
هر کس هر کجا برود باید سبد التماس شفای تکتم را هم با خود ببرد.
این خواهر می خواهد داغ برادر نبیند. می خواهد سایه یل خانواده روی سرش باشد.
آقای شهید رفیعی!
حواست به ملکه آفاقت هست که ذره ذره دارد جام بلا می نوشد!
برای همه خواهرها که چنین بیتاب و مضطر شدهاند دعا کنیم.
نفری ۷ حمد شفا بخوانیم برای سلامتی حاج اصغر رفیعی.
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
لیست همسایه ها و دوستان مادرم را از گوشی شان یادداشت کردم و به همه شان پیام دادم.😁
مادرم می گویند خیلی ها حتماً تعجب می کنند چون من اصلا پیام نمی فرستم. 😉
الان هم داریم میرویم به چند روستا در خراسان جنوبی سر بزنیم. بالاخره اهل یک ولایت بودن حتما تاثیر دارد.
اعتبار و آبرویی اگر هست بگذار برای خدا باشد.
دفاع از جمهوری اسلامی شأنیت نمی شناسد.
پناه بر خدا از اینکه فردا یوم الحسرت مان شود.
هرچند سبد های رأی جلیلی الحمدلله پر و سرشار می شود. اما تلاش تا آخرین لحظه ادامه دارد.
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
این پیام شیرین مدام دارد برای من می آید. از سوی دوستانی که اتفاقا خیلی هم ادعای اهل قلم بودن ندارند.
همین شیرینش می کند☺️
✍#مریم_قربانزاده
این دیالوگ آژانس شیشه ای را خیلی دوست دارم وقتی عباس می گوید« جنگکه شد من کشاورزی می کردم.یک تکه زمین داشتم و تراکتور .
جنگ که تمام شد برگشتم سر همون زمین بی تراکتور...»
من هم برگشتم سر زمین ...
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
هدایت شده از م ساقی
حسابی شخم بزن بانو که باید بذر خرد بکاریم شاید چهار سال دیگه محصول خوبی داشته باشیم یا علی
دوباره گفتم.دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم:« جان تو و حسین ،پسر»
دوباره گفتم و گفتی:«بهرویچشم،عزیز»
فدای چشم تو. چشم تو بی بلا مادر.
مدام بر لب من انیکاد و چهارقُل است
که چشم بد ز رُخَت دور ، بهتر از جانم
بدون خود و زره نَشنَوَم به صف زدهای!
اگر چه بهر تو جوشن کبیر میخوانم
شنیدهام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیدهام که علم بر زمین نمی افتاد
شنیدهام که به آب فرات لب نزدی
فدای تشنگیَت ،شیر من حلالت باد
همین که نام مرا میبرند ،میگریم
از اینبهبعدمن و آه و چشم تَر شدهای
چه نام مرثیه واری است مادر پسران
برای مادر تنهای بی پسر شدهای
✍محمد مهدی سیار
خوان هشتم را من روایت میکنم
نزدیک عصر جمعه
سر سفره شهدا
حسینیه شهیدان حیدری _ کاشمر
دستپخت مادر .
https://eitaa.com/khane_8
کدام بی سلیقه می تواند این ساعت و لحظه زیبای زندگی را از دست بدهد؟
فقط تماشای عکسش آرزوی خیلی هاست چه برسد نشستن و فکر کردن وبوییدنش در پس زمینه ای از صدای سرفه های ریز نوه دو ماهه آبجی جان و سر و صدای گنجشک ها و طنین آرام قمری ها.
این دو پرنده اصلا مطابق هم نیستند اما همیشه با همند.
این گلدانی است که آبجی جان بذرش را از یک پارک در سفر شیراز برداشته و هرساله بذر تازه را در این گلدان میکارد و می شود این گل های مخملی و درخشان با این برگهای سبز و روناسی.
ترکیب این یاقوت ها در باغ سبز حیاط، سلیقه چشمنواز آبجی جان است. هر گوشه باغچه هم از این هنرها تزیین شده است.
آلبومی خوش رنگ که به آب پاشی صبحگاهی عادت دارند . بوی خاکنمخورده با روح خسته آدم چه پیوندی دارد که تر و تازه اش می کند؟! بوی گل سرشته آدمیزاد است انگار در آن صبح ازلی و چیزهایی که خدا میداند و بقیه نمی دانند و قطعا یکی از آن چیزها همین حیاط است و صاحب زنده دل و موقرش.
منتظرم روی مجمعه مسی یادگار دست های حاج بابا، نان و مربای آلبالو و قوری چای و قند و نبات برسد و روز را شروع کنیم.
روح انسان شهری تاب این همه قشنگی را دارد!؟
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ادامه پیام قبلی.
چند جلوه از سلیقه بهشتی مادر شهیدان محمد رضا و محمدکاظم حیدری.
محمد کاظم مفقود است. به نظرم یکی یا چند تا از این گلها اسم شان محمد کاظم است.
https://eitaa.com/khane_8
صبح زود روز جمعه
زودتر از طلوع آفتاب.
دلش خواست سنگ این مزار را بشوید و جان خودش را تازه کند.
دلم می خواست بچههایم چندین دوست داشته باشند که فرزند شهید باشند.
نبود.آن سالها نبود فرزند شهیدی که هم سن شان باشد. سالها از جنگ گذشته بود. فرزندان شهدا خودشان بچه دار شده بودند.
نوه های شهدا هم مدرسه ی بچه های ما بودند.
جنگ سوریه و شهادت امثال ابو حامد ،دوباره گرد یتیمی پاشید .
بعضی روزها که گفتگوی مان کوتاه بود ،بچه ها را هم به منزل ابوحامد می بردم و همه دل نگرانی ام این بود که نکند پسرم درباره پدرش بگوید و دخترم از بازی هایش با پدرش تعریف کند.
یک بار اما همان شد که می ترسیدم. آنها به منزل ما آمده بودند و دم رفتن ،دخترم به طوبی گفت:« مامان بابات منتظرند.میخوای بری خونه تون!»
طوبی لبخند زد و دختر بزرگترم گفت:« مامانش!»
این قصه های پرغصه را همیشه در کنج ذهنم دارم. فراموش نمی شود.
✍#مریم_قربانزاده
#خاتون_قوماندان
https://eitaa.com/khane_8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جایی برای نوشتن باقی نمانده!
وقتی دخترکها کاغذ پیدا نمی کنند این بلا را سر دفتر مادر می اوردند.
https://eitaa.com/khane_8
بر آستان تو عمری سر ارادت ماست
دلم به زلف تو ای دوست سخت پابند است
https://eitaa.com/khane_8
سلام خانوم قربانزاده عزیز مجدد حاج اقابیمارستان قائم بخش جراحی یک بستری شدن
پیام عروس دریادل است.
چه می توان کرد جز دعا و توسل. حاج خانم دهقانی اگر بود به رسمخودش چله زیارت بر میداشت.
اگر چله اش تمام می شد و پسرش بهتر نمی شد با حال گریه و طلبکار به مزار شوهرش می رفت که« داری چکار می کنی؟ چرا برای علی اصغر کاری نمی کنی؟ مگر حال و روز مرا نمی بینی!؟ مگر نمی بینی که چطور همه مان مثل کفتر بسمل به در و دیوار می کوبیم تا علی اصغر بهتر شود؟
یک کاری بکن. تو به امام رضا بگو. تو شفای بچه ام را بگیر...»
تکتم و زهرا خانم حتما دارند این حرف ها را به پدر و مادرش می زند. علی اصغر فقط برادر نیست همه کس یک خانواده است.
من اینجا چند قدم مانده به ضریح در توحیدخانه ی امام رضا دارم برای ماندن و نرفتن علی اصغر رفیعی به همه متوسل می شوم.
شما برایش هفت حمد شفا بخوانید تا تن نحیفش تاب تیغ جراحی را بیاورد.
✍#مریم_قربانزاده
#کتاب_دریادل
#شهید_رفیعی
https://eitaa.com/khane_8
🚩 حرم ْتهران
حرم مشهد، حرم کرمان، حرم ساری، حرم تهران
مبادا زیر بمباران تهدید و ستم تهران
اگر جمهوری اسلامی ایران حرم باشد
حرم زنجان، حرم گرگان، حرم سمنان، حرم تهران
میان مکه و تهران کدام امروز واجبتر؟
جوابم ای مقدّسپیشههای محترم! تهران
سر و جانم فدای شوق زوّار حسین اما
برای اربعین پای پیاده میروم تهران!
قسم بر کلُّ أرضٍ کربَلا، جنگی اگر باشد
زمین کارزارم هم تلاویو است، هم تهران*
✍مهدی جهاندار
* دفاعِ از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلآویو است، تهران نه!
(محمدحسین ملکیان)
https://eitaa.com/khane_8
برای آقای حمید دلبریان در کاشمر پیام التماس دعا فرستادم تا به دوستان شهیدش بگوید برای شفای علی اصغرکتاب دریادل دعا کنند.
این جواب را برام فرستاد:
شنیده ای هرکه دراین بزم
.... جام.....
گفت :«همراه استادم ازاصفهان امدیم زیارت امام رضا کنارضریح همراهش بودم منقلب شده بودناگاه زمزمه کردنه نمیخوام. پرسیدم جریان چی بود؟
فرمودفعلانپرس. گذشت تا لحظه احتضار بربالینش پرسیدم آن جمله درحرم چه بود. گفت سینه ام مدتها ناراحت بودشفا خواستم .در آن حال به من گفتندشفا میدهیم اما ازحسابت کم میکنیم گفتم نمیخوام.»
ابتلائات دنیا همبشه برای همه به طرق مختلف بوده وخواهدبود.چه آنها را امتحان یاجبریاخیریاشر بدانیم دروقوعش توفیری نداردمهم نوع نگاه ما وبالتبع واکنش ماست.
نگاه کودک به تزریقاتی با بزرگسال فرق میکند کودک می گریدومی گریزد. ما هزینه می کنیم التماس می کنیم ومنتش رابه جان میخریم .این تفاوت درمعرفت است.
درمسیر وصول به مرتبه کسب مقام رضا ،پای طلب تشنگان تاولها زده و گونه هاشان را اشک فراق مجروح ساخته وجانهاشان باماه وستارگان درامیخته اند. حسین بن علی دربلندای اسمانی گودال فرمود الهی رضا برضاک
ما با داشتن خالقی شاهد و شفیق، اصلا خواستن وعرض نیازمان بدرگاهش چه وجاهتی دارد؟!
اگر نوزادم خواسته هایش رابه من نگویدبرآورده نمیکنم ؟!
مااگر طلب میکنیم بهانه ایست برای معاشقه. برای اقرار به مسکنت برای اذعان به وابستگی ونیاز.
وگرنه او از خود ما به ما دلسوزترست.
من دعا می کنم. تودعا کن. همه دعا کنیم. وانچه خیرست بخواهیم نه تعیین تکالیف. چراکه ما نمیدانیم خیرما درچیست.
#دریا_دل
https://eitaa.com/khane_8
از اولین صحبت تلفنی با خانواده شهید رفیعی قریب ۸_۹سال می گذرد. شروع مصاحبه با پسر بزرگ شهید بود تا با مادرشان در یک برنامه تلویزیونی دفاع مقدسی شرکت کنند.
حین صحبت ،علی اصغر آقا رفیعی اشاره کردند که دو تا از خاله هایشان هم همسر شهید هستند.سه خواهر که هر سه همسر شهیدند!
گفتم موافقت می کنند جلوی دوربین بیایند ؟
گمانم آن برنامه به جای اینکه با حضور هر یک از همسر و فرزندان شهید اجرا شود، با حضور سه خواهر اجرا شد.
همان جا ایده کتاب به ذهنم آمد و یکماه بعد رو به روی خواهر ارشد نشسته بودم تا زندگی اش را روایت کند.
کمحوصله و بی انگیزه بود. از اینکه دیر به سراغش رفته ایم گله داشت و می گفت همه چیز را فراموش کرده.۳۵سال گذشته و دیگر حافظه اش یاری نمی کند.
ایده سه خواهر در یک خواهر ماند و شد کتاب #دریادل.
ده ها بار کتاب رفت که ناتمام بماند اما حاج علی اصغر رفیعی ، مادرش را راضی کرد تا همکاری کند. خاله هایش را راضی کرد تا کمک کنند همه خاندان دهقانی را پای کار آورد.
اطمینان دارم اگر پیگیری های حاج اصغر آقا نبود ،کتاب دریادل به ثمر نمی رسید. بعد از پرگشودن مادرش به من گفت:« شما را پدرمان فرستاد تا از زحمات مادرمان تشکر کند.»
این مرد بانی ثبت یک تاریخ شد. تاریخ ۳۴ساله ی مفقود بودن پدر و زندگی مادرش.
این مرد بنیانگذار یک تبار است که از نوجوانی روی دوش او بنا نهاده شد و تا پایان دنیا به نام او شناخته خواهد شد.
او گرچه پسر یک شهید بود اما زندگی شهیدانه ی خودش پربرکت تر بود.
کتاب سه خواهر هم ثمره توجه و عشق اوست که به زودی دریادل را تکمیل خواهد کرد.
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
زمان ایستاده است .روی ۶:۱۰صبح یا عصر نمی دانم.
این شیئ از صدوبیست سال پیش به خانه ما رسید.هنوز تکان که می خورد دنگ صدا می دهد.
یکی مثل همین را در خانه بی بی داشتیم. گربه ای که چشم هایش به چپ و راست میرفت و مرغ و جوجه هایی که دانه برمی چیدند. نود سال کار کرد و دست آخر نفهمیدم به غارت کدام یک از نوه ها رفت.رفت که رفت. و از آن همه یادگاریهای خانه بی بی حتی یک کاسه ملامین هم به من نرسید. نه به من ،نه به خواهر و برادرهایم. حالی که من نوه ی خوب شان بودم و همه زندگی مادربزرگ از ته آشپزخانه تا بالای رف های پذیرایی را برایش مثل آینه تمیز می کردم. همدم شبهای تنهایی اش می شدم وقتی پدربزرگ برای آبیاری «زعفرون زار» می رفت و مادرم دختر تمیز و خوش دست و پز مادرش بود و پدربزرگم چقدر دستپخت مادرم را دوست داشت و تمیزی مادرم را و رسیدگی هایش را.
بگذریم.
نه.
نگذریم. هنوز حرف دارم. می توانم برای تک تک وسیله های خانه بی بی بنویسم. برای آن هاون سنگی که زور دو مرد می خواست جابهجا کردنش و بی بی وقتی زنجفیل های ناکوب را در دل هاون می ریخت، ما نباید حرف میزدیم چون زنجفیلش ریش ریش می شد.
برای «نون دون» چوبی و پایه بلندش که نان های خشک سرتنور را از نان پزی که سحر به خانه اش می آمد می گرفت و آنرا پر می کرد و ما هروقت گرسنه می شدیم می گفت:« نون دون پر از نان است مثل گوش بره. »
از مجری های کوچک و بزرگ. از کاسه و بشقاب های ملامین گل صورتی. از علاء الدین، کرسی،مجمعه های پر نقش و نگار. از قالی های دستباف مادر و خاله هام، از کاسه های مسی، مخمل های سرخ...
ادامه...
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
زمان ایستاده است .روی ۶:۱۰صبح یا عصر نمی دانم.
این شیئ از صدوبیست سال پیش به خانه ما رسید.هنوز تکان که می خورد دنگ صدا می دهد.
این از قدیمی ترین خانه کاشمر که بلند ترین گنبد شهر را دارد و یک نمونه بی بدیل از معماری حکیمانه ایرانی است و کنار راه آب قنات است و مقرنس های بلندش و کرسی علاءالدین اش و سرداب و طاقچه هایش دیگر در کاشمر وجود ندارد ،ازکوچه ی « آسیای رحیمی» آمده.
از خانه حاج عبدالله برامکه یزدی.
چه لعبت هاکه در آن خانه نبود! سیاهه ی ابزار و وسایل تاریخی و ریشه دار آن خانه ،بلند بالاست.
دریغ و درد که باز هم پای ارث و میراث وسط آمده و صدای کلنگ بر گور تاریخ کاشمر شنیده می شود.
یک زن و مرد جوان اما می خواهند این خانه را از وراث بخرند و ترمیم کنند و خانه تاریخ کاشمر را راه بیندازند.
مگر حریف وراث می شود!؟
قیمت را بالا گفته اند. بضاعت این زن و مرد نیست. با نوه شان صحبت کردم و از هویت و تاریخ و تمدن گفتم. با جوان های موثر کاشمر صحبت کردم که جلوی فروش خانه به املاکی را بگیرند...
تا اینجا هیچ و فقط هیچ و فقط هیچ...
همه اینها دل شان می سوزد ومی تپد اما تیغ شان کند است.این خانه شاید به همان قیمت که وراث می خواهند فروخته شود و هر کدام بیست میلیون بیشتر سهم ببرند اما جای این تاریخ مثل دندانه های فروریخته قلعه ها هیچ وقت پر نخواهد شد.
این ظلم نه به یک شهر که به یک تمدن است. وراث برای این قبیل استدلال ها تره هم خرد نمی کنند. آدم های خوبی هستند اما گذشت به نفع تمدن را درک نمی کنند.
ماتم یک اثر تاریخی دیگر را به عزا بنشینیم!؟
✍#مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
زمان ایستاده است.
یکی گفته همین پیگیری ها می تواند قیمت خانه را بالا ببرد و املاکی ها هم آب بر آتش بریزند و قدیمی ترین خانه کاشمر را در طرفة العینی به پنج طبقه آپارتمان بدل کنند.
بی راه نگفته اما سکوت کنیم وقتی تیغ تومن و ریال می خواهد برای هزار هزارمین بار گلوی هویت تاریخی مان را ببرد و هزاران سالگی معماری ایرانی را به تاراج ببرد؟
به دختر یکی شان گفتم این مطالبه شما جوانهای فامیل باید باشد : ارث و میراث برای ماست؟ ما نمی خواهیم. نمی خواهیم دوسال دیگر که از این کوچه رد شدیم بگوییم اینجا خانه مادرجان ما بوده و چنین و چنان داشته و چنین و چنان بوده .
می خواهیم دو سال دیگر که از این کوچه رد شدیم با بچه های مان پا به حیاط باصفایش بگذاریم و زیر سایه سار میم هایش خنک شویم و در بالاخانه و سرداب و پستوخانه اش بگردیم و بگوییم اینجا خانه مادرجان ماست و این قاب عکس پایه دار حاجی برامکه است و این چرخ خیاطی مادر جان و آن منقل سپند سوز منقش مادرجان و آن هاون چوبی و این پارچ و لیوان های الوان و آینه های تراش خورده و قالی های دستباف و پشتی های طرح شیر و شکار و...
اینها که گفتم دو پرده از یک تصمیم است.می خواهید بمانید تا سال های سال یا به فراموشی سپرده شوید و انگار نه انگار که بوده اید؟!
نسل نورس خاندان برامکه یزدی آیا اراده ای دارند برای حفظ تاریخ شان یا برای آن بیست _سی میلیون اضافه نقشه ها در سر دارند؟
اما زمان می گذرد.زلزله هم دستی به بام و دیوارها کشیده است.
آیا در عزای یک تکه دیگر از پیکره تاریخ ایران مان ماتم خواهیم گرفت؟!
✍مریم_قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8