eitaa logo
خوان هشتم را من روایت می کنم
254 دنبال‌کننده
185 عکس
12 ویدیو
0 فایل
ومادرحسنک زنی بودسخت جگرآور.چنان شنودم که چون بشنید،جزعی نکردچنان که زنان کنندبلکه بگریست بدرد.چنان که حاضران از درد وی خون گریستند.پس گفت:« بزرگامردا که این پسرم بود» تاریخ بیهقی ومن می گویم: بزرگا زنا که این مادر بود… مریم قربانزاده @Shahrbano_mg
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از میم. قربانزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک گزارش تصویری از حضور مادر شهیدان حیدری در انتخابات. اثر آبی انگشت او یعنی نهضت ادامه دارد. یعنی خمینی زنده است. یعنی شهیدان راهتان ادامه دارد... ✍
این مرد آمده است. با دستی پر و دلی صاف. آمده است جلوی تکرار تاریخ ذلت و وطن فروشی را بگیرد و مدار عزت را هم چنان برقرار نگه دارد. این مرد آمده است . مشروعیت اش مهر تایید خورده و مقبولیتش به دست ماست. نیرنگ و خدعه و دروغ هم در صف مقابل ایستاده است تا داد بزند و گریبان چاک کند و ورق پاره بر سر نیزه بزند. ما تا ورودی خیمه تزویر رسیده ایم.‌چیزی نمانده ستون خیمه را از جا بکنیم. هوشیار و بیدار باشیم مبادا این مرد را از دم خیمه برگرداندند. https://eitaa.com/khane_8
شروع می کنم. روایتی از یک زندگی کوتاه. قد کودکی تا نوجوانی ،قد کودکی تا جوانی. چه جایی بهتر از اینجا برای شروع. خانه آبجی جان. روزی فکرش را هم نمی کردم مهمان آبجی جان بشوم و‌ نگارش کتاب دو پسر شهیدش را همین جا، روی بهارخواب خانه خودش شروع کنم. نسیم خنک‌صبح گاهی و بوی نرده های تازه رنگ شده و صدای جیک جیک گنجشک و بال زدن قمری و تکان خوردن شاخه های انگور و... باید از عروس با برکتی بگویم که عاشقانه و صادقانه در خدمت این کار بود.‌از روز اول دیدار تا امروز که دو سال می گذرد و من انبوهی از حرفهای آبجی جان را مقابل خودم دارم. شأنیت مکانی حیاط با صفای او برای شروع کتاب پسرانش ، دلنشین و با صفاست است. بسم الله الرحمن الرحیم ✍ https://eitaa.com/khane_8
بی بی شیرین در جوان ترین و شیرین‌ترین روزهای عمرش ،مردش شهید می شود. او می ماند و‌پنج بچه.از ۱۲ سال تا ۱و نیم سال. چهار دختر و یک پسر. شیرین تر از نامش ، کلامش است.‌ پیوسته و پشت سر هم از روزگار از سر گذرانده می گوید. از مادر شهیدی گفت که در فراغ پسر ۱۴ ساله اش نوا و نوحه می کرده که داغ دارم و بی بی شیرین به او گفته من چه بگویم که هم داغ دارم هم خانه ام سوخته. می گفت:« شما نمی‌دانید وقتی نصف شب بچه ها سراغ پدرشان را می گرفتند چه به روز من می آمد... نمی دانید که اقوام شوهرم از سوراخ در به داخل خانه نگاه می کردند که مبادا مردی را برای تعمیر خانه آورده باشم! خودشان هم کاری نمی کردند. به امروزم نگاه نکن که شکسته شده ام ،روزگار نما و عشوه، من هم بر و رویی داشتم . برای زن جوان بی همسر ،همه گرگ می شوند. خدا. خدا.‌ فقط تو می‌دانی من چطور این پنج بچه را به ثمر رساندم.هر کدام شان۱/۵سال با بعدی فرق داشت. اما مردم از بچه های شهدا فقط سهمیه را می بینند. سهمیه سرمان را بخورد یک شب می آمدید کنار ما صبح می کردید ! الان که گاهی به دیدن دوستان قدیمی می روم می گویند بی بی شیرین چه طوری؟ میگویم یک‌عمر است که دیگر بی بی شیرین نیستم ،بی بی تلخم.» داستان بی بی شیرین را در آینده خواهید خواند.فقط امیدوارم برای قضاوت تان دیر نشده باشد. ✍ https://eitaa.com/khane_8
ملکه آفاق اسمی است که ابوالفضل رفیعی روی تک‌دخترش گذاشته بود. بقیه او را تکتم صدا می کردند پدرش ملکه آفاق. همین بانو که کنار مادرش ایستاده.‌این عکس شاید دو هفته قبل از پرواز مادر بود.‌برای تقدیم کتاب رفته بودیم و ملکه آفاق که اینجا هم خوشحال است و هم نگران ،کنار مادر ایستاد تا یکی از آخرین عکس هایش را بگیرد. مادر رفت در پاییزی سرد و بی باران و ملکه آفاق ماند و غصه یتیمی مکرر. صبر و صفای مادر در او هم اثراتی داشت و او که هنوز هم با صدای زنگ در, می خواهد بگوید:« امیرحسین! باز کن.‌عزیزه» صبوری می کند. چند ماهی است ملکه آفاق دلش برای برادر بزرگش آشوب است. علی اصغر کتاب در بستر بیماری است و تکتم ،تک خواهر او دست به دعا و نماز و توسل که :خدا این بار او را یتیم نکند. مردم! این خواهر مهربان که هر بار برادرش را می دید و می بیند اول دست او را می بوسید و می بوسد ؛ جگر خون درد بیماری برادر است. مردم! این خواهر دارد به همه مقدسات زمین و زمان چنگ می اندازد تا برادرش برایش بماند. حرم امام رضا، حرم خواهرش ، بهشت رضا و آرامگاه مادر، دانشگاه فردوسی و مزار پدر، کربلا و حسین و عباس و زینب، بقیع و مدینه و مکه... هر کس هر کجا برود باید سبد التماس شفای تکتم را هم با خود ببرد. این خواهر می خواهد داغ برادر نبیند. می خواهد سایه یل خانواده روی سرش باشد. آقای شهید رفیعی! حواست به ملکه آفاقت هست که ذره ذره دارد جام بلا می نوشد! برای همه خواهرها که چنین بیتاب و مضطر شده‌اند دعا کنیم. نفری ۷ حمد شفا بخوانیم برای سلامتی حاج اصغر رفیعی. ✍ https://eitaa.com/khane_8
لیست همسایه ها و دوستان مادرم را از گوشی شان یادداشت کردم و به همه شان پیام دادم.😁 مادرم می گویند خیلی ها حتماً تعجب می کنند چون من اصلا پیام نمی فرستم. 😉 الان هم داریم می‌رویم به چند روستا در خراسان جنوبی سر بزنیم. بالاخره اهل یک ولایت بودن حتما تاثیر دارد. اعتبار و آبرویی اگر هست بگذار برای خدا باشد. دفاع از جمهوری اسلامی شأنیت نمی شناسد. پناه بر خدا از اینکه فردا یوم الحسرت مان شود. هرچند سبد های رأی جلیلی الحمدلله پر و سرشار می شود. اما تلاش تا آخرین لحظه ادامه دارد. ✍ https://eitaa.com/khane_8
این پیام شیرین مدام دارد برای من می آید. از سوی دوستانی که اتفاقا خیلی هم ادعای اهل قلم بودن ندارند. همین شیرینش می کند☺️ ✍
فردا شاید راه شما ادامه پیدا کند شاید عقب گرد اتفاق بیفتد. از امروز صبح دیگر همه چیز را به خدا واگذار کردیم و امید داریم به ان تنصرو الله ینصرکم
این دیالوگ آژانس شیشه ای را خیلی دوست دارم وقتی عباس می گوید« جنگ‌که شد من کشاورزی می کردم.یک تکه زمین داشتم و تراکتور . جنگ که تمام شد برگشتم سر همون زمین بی تراکتور...» من هم برگشتم سر زمین ... ✍ https://eitaa.com/khane_8
هدایت شده از م ساقی
حسابی شخم بزن بانو که باید بذر خرد بکاریم شاید چهار سال دیگه محصول خوبی داشته باشیم یا علی
دوباره گفتم.‌دیگر سفارشت نکنم دوباره گفتم:« جان تو و حسین ،پسر» دوباره گفتم و گفتی:«به‌روی‌چشم،عزیز» فدای چشم تو. چشم تو بی بلا مادر. مدام بر لب من ان‌یکاد و چهارقُل است که چشم بد ز رُخَت دور ، بهتر از جانم بدون خود و زره نَشنَوَم به صف زده‌ای! اگر چه بهر تو جوشن کبیر می‌خوانم شنیده‌ام که خودت یک تنه سپاه شدی شنیده‌ام که علم بر زمین نمی افتاد شنیده‌ام که به آب فرات لب نزدی فدای تشنگیَت ،شیر من حلالت باد همین که نام مرا می‌برند ،می‌گریم از این‌به‌بعد‌من و آه و چشم تَر شده‌ای چه نام مرثیه واری است مادر پسران برای مادر تنهای بی پسر شده‌ای ✍محمد مهدی سیار خوان هشتم را من روایت می‌کنم
نزدیک عصر جمعه سر سفره شهدا حسینیه شهیدان حیدری _ کاشمر دستپخت مادر . https://eitaa.com/khane_8