eitaa logo
خانه همزبانی
4 دنبال‌کننده
279 عکس
52 ویدیو
99 فایل
پدر...مادر.....پسر....دختر.....خانواده..اجتماع....
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸جملاتی که دل سنگ را آتش می‌زند... | درد و دل‌های حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها با سر بریده پدر در خرابه شام ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 در يكي از شب‌هاي اقامت اسيران در خرابه شام، حضرت رقيه (عليهاالسلام) پدرش را در خواب مي‌بيند و پريشان از خواب برمي خيزد. او گريه كنان مي‌گويد: من پدرم را مي‌خواهم! هر چه اهل خرابه خواستند او را ساكت كنند، نتوانستند. 📋 فَعَظُمَ ذلكَ عَلىٰ أهلِ الْبَيتِ، فَضَجّوا بِالْبُكاءِ و جَدَّدوا الْأحزانَ، و لَطِمُوا الْخُدودَ، و حَثّوا عَلىٰ رُؤوسِهِم التُّرابَ، و نَشَروا الشُّعورَ ▪️داغ همه از گريه او تازه تر گرديد و همه به گريه و زاري پرداختند و بر صورت ها لطمه زذند و خاک بر سر ریختند و موی پریشان کردند. 🥀 صدایشان به گوش یزید رسید. آن ملعون گفت چه شده است؟ گفتند: دختر خردسال امام حسين (عليه‌السلام) پدرش را خواب ديده است و او را مي‌خواهد. 📋 قالَ ارْفَعُوا رَأسَ أبيها و حَطّوهُ بَينَ يَدَيْها لِتَنظُرَ إليه، و تَتَسَلّىٰ به. فَجاؤوا بِالرَّأسِ الشَّريفِ إلَيْها مُغَطّىٰ بِمِنْدِيلٍ دِيبَقِيٍّ، فَوَضَعَ بَينَ يَدَيْها، ▪️یزید گفت: سر بريده پدرش را برایش ببرید تا به آن نگاه کند و آرام بگیرد. پس آن سر مطهر را در درون طبقي نهادند و روي آن را با پارچه اي پوشاندند و جلوي او گذاشتند. 🥀 شدت ضعف و گرسنگي، كودك را به توهّم انداخته بود. او گريه مي‌كرد و مي‌گفت: من كه غذا نخواستم؛ من پدرم را مي‌خواهم. مأموران گفتند: اين پدرت است. وقتي رقيه سلام‌الله‌علیها روپوش را كنار زد، دید سر بريده پدر است. آن را برداشت و به سينه چسباند و دلسوزانه مي‌گفت: 📋 يَا اَبَتَاه! مَن ذَا الّذِي خَضَبَكَ بِدِمَائِكَ؟ ▪️اي پدر! چه كسي صورتت را با خون سرت رنگين كرد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِي قَطَعَ وَرِيدَكَ؟ ▪️ چه كسي رگ‌هاي گلويت را بريد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِي اَيتَمَنِي عَلي صِغَرِ سِنِّي؟ ▪️چه كسی مرا در اين خردسالی يتيم كرد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن بَقِيَ بَعدَكَ نَرجُوهُ؟ ▪️ای پدرجان! به چه کسی بعد از تو امید داشته باشیم؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِليَتِيمَةِ حَتَّي تَكبرُ؟ ▪️چه کسی یتیمت را سرپرستی می کند تا بزرگ شود؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِلنِّسَاءِ الحَاسِراتِ؟ ▪️چه كسي بانوان را در پناه خود مي‌گيرد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِلاَرَامِل المُسبَيَاتِ؟ ▪️چه كسي زنان بيوه شده را آشيان مي‌دهد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِلعُيُونِ البَاكِيَاتِ؟ ▪️چه كسي اشك از چشم‌هاي اشك بار پاك مي‌كند؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِلضَّايِعَاتِ الغَريبَاتِ؟ ▪️چه كسي زنان آواره را مأوا مي‌دهد؟ يَا اَبَتَاه! مَن لِلشُّعُورِ المَنشُورَات؟ ▪️چه كسي موهاي پريشان مان را مي‌پوشاند؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن بَعدُكَ؟وَا خَيبَتَاه مِن بَعدِكَ، وَا غُربَتَاه! يَا اَبَتَاه! لَيتَنِي لَكَ الفِدَاءُ! يَا اَبَتَاه! لَيتَنِي قَبلَ هَذَا اليَومِ عُميَاءٌ! ▪️ پس از تو كه... واي بر خواري پس از تو؟ واي از غريبي! كاش پيش از ديدن اين روز كور مي‌شدم! 📋 یاَ اَبَتَاهُ! لَيتَنِي تَوَسَّدتُ التُّرَابَ وَ لا اَریٰ شَيبَكَ مُخضَباً بِالدِّمَاءِ ▪️كاش چهره در خاك مي‌بردم و محاسن تو را خونين نمي ديدم. 🥀 سپس آن قدر گريه كرد تا از هوش رفت و ناله اش براي هميشه خاموش گرديد. صداي گريه بالا گرفت و مصيبتي ديگر بر دل داغدار اهل بيت علیهم‌السلام نشست. 📚نفس المهموم،ص۴۵۶ 📚أسرار الشّهادة،ص ۵۱۵ ✍ سلام تازه ز ره آمده، گلویت کو؟! سلام همسفر نی سوار من بابا چقدر حرف برای تو داشتم حالا بیا کمی بغلم کن قرار من، بابا من از خرابه نشینی و گریه خسته شدم تو هم ز سنگ لب بام و ضربه خسته شدی منم شبیه رخ عمه ام شکسته شدم تو هم ز نیزه نشینی پدر شکسته شدی تمام درد تنم را ز یاد بردم من تنور خانه ی خولی چه کرد با سر تو تو چوب خوردی و من هم لگد عزیز دلم فدای نرگس چشمت سه ساله دختر تو شنیده ای سر بازار ها چه شد یا نه؟! شنیده ای سر بازار زیورم گم شد مپرس معجر خود را چگونه گم کردم فقط بدان سر بازار معجرم گم شد به عمه گفته ام امروز شانه ای بزند به گیسوان پریشان و مختصر مویم از آن زمان که تو رفتی همه کسم شده است تمام درد و دلم را به عمه میگویم @maghaatel
🩸کام تو خونین و کام دخترت خونین نباشد؟! در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که یزید ملعون، سر مطهر امام حسین علیه‌السلام را برای مخدرات در خرابه فرستاد.حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها جلو آمد و همینکه سر بابا را دید، 📋 فَاْنْکَبَّتْ عَلیهِ تُقَبّلُهُ و تَبکی وَ تَضْرِبُ عَلی رَاسِها و وَجهِها حتّی اِمتَلَأ فَمُها بالدَّم ▪️خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را می بوسید و آنقدر بر سر و صورت خودش زد تا اینکه دهانش پر از خون شد. 📚ریاض القدس (نسخه خطی) ج٢ ص٣٢٣ ✍ شکر خدا به جز تو ندارد ثنا لـبـم از شـوقِ پر کـشیـدن سویت لبـالـبم در سینه ام محـبت و بر لب ثنای تو صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم امشب فقط تو را سر سجاده خوانده ام این بـار پا نداد به ذکـر و دعـا لـبـم ...بگشایم و شکایتی از دردهـا کنم راضی است دست و پهلو و حتی رضا لبم خیلی دلم برای تو تنگ است، حق بده بوسیـد اگر که باز لـبت بی هوا لبم چشم و مشام پُر شده از بوی نانِ داغ اما نخـورده است به آب و غـذا لبـم "صد بار لب گشودم و بیرون نریختم خونها که موج میزند از سینه تا لبم" با من نگو که از چه لبت اینچنین شده؟ دارد هـزار قصه و صد ماجـرا لبم بابا ببخش این لب و دندان خونی ام می خـواست تا کند به لبت اقـتدا لبم @maghaatel
🩸صورت خراشیدن حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها با دیدن سر بریده | به خاطر آوردن بدن کبود صدیقه کبری سلام‌اللّه‌علیها با دیدن بدن کبود حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که حضرت رقیه سلام اللّه علیها سر پدرش سلام اللّه علیه را دید 📋 بَکَتْ بُکاءً شديداً وَ لَطمَتْ صَدرَها و خَمَشَتْ وَجهَها ▪️گریه شدیدی کرد و به سینه‌اش لطمه زد و صورتش را خراش داد. 🥀 تا اینکه اطرافیان یزید ترسیدند،مردم متوجه عزاداری او شوند، امر به سکوت کردند و ولی حضرت رقیه سلام اللّه علیها آرام نمی‌گرفت تا اینکه آمدند او را با تازیانه آنقدر زدند که در همین حین بود که حضرت رقیه سلام اللّه علیها جان داد. از روی ترس شورش مردم، به حضرت زینب سلام اللّه علیها گفتند که همان نیمه شب او را دفن کند. 🔖 وقتی که حضرت زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها مشغول کفن و دفن آن مظلومه سه ساله شد، 📋 فبَکَتْ زينبُ حينئذٍ و اَخَذَتْ بِتَقْبيلِ جَنبِها لَمّا ذَکرَتْ مِن مصائبِ اُمِّها فاطمةِ سلامُ اللّهِ علیها. ▪️ آثار ضربه های تازیانه را در پهلوی حضرت رقیه سلام اللّه علیها دید، یاد کبودی های روی بدن مادرش فاطمه زهرا سلام اللّه علیه افتاد و اثر ضربه ها را می‌بوسید و شدیدا گریه می‌کرد. 📚مجموعه علي بن احمد بن عبدالعلي الاصفهاني ( تاريخ کتابت ٧٨٠ هجري قمري) ج١ ص١٨٠ ✍ روی قبرم بنویسید که دور از وطنم جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد بنویسید شبیه پدرم بی کفنم بنویسید مرا عمه حلالم بکند بنویسید نشد بوسه به دستش بزنم بُهت غسّاله از این بود که دید افتاده چند تا لکه ی مشکوک به روی بدنم کاش می شد به کسی این همه زحمت ندهم کاش می شد که خودم قبر خودم را بکنم خواستم یک دو وصیت کنم اما هر بار جای آن لخته خون ریخت برون از دهنم بسکه زهرا شدم آخر نتوانست کسی در بیارد ز من سوخته ام، پیرهنم رفتم و قصه ی لالایی مادرها شد ماجرای وسط خیمه ی غم سوختنم @maghaatel
🩸سخن‌گفتن رأس بریده سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه با نازدانه رقیه سلام‌الله‌علیها ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که حضرت رقيه عليه السلام سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را در بغل گرفت، لب خود را بر لب پدرش امام حسين عليه السلام نهاد و ناگاه صدایی آرام از لب های مبارک پدرش به گوشش رسید که می گفت: 📋 اِلَىَّ، اِلَىَّ، هَلُمِّى فاَنا لَكِ بِالْاِنتِظارِ ▪️ اى نور ديده بيا بيا به سوى من، كه من چشم به راه تو مى باشم. و در اينجا بود كه ديدند حضرت رقيه عليهاالسلام از دنيا رفت. 📚ثمرات الحیاة، صدرالدین قزوینی, ج٢ (نسخه خطی) ✍ خوش آمدی، گله‌ای نیست، بهترم مثلا شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا خیال میکنم اصلا مدینه‌ایم هنوز بهشت چادر زهراست بسترم مثلا دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا نسوخته ست، نه امشب به پات می ریزم خیال کن که همان نازدخترم مثلا بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است بگو دوباره برای تو می خرم مثلا خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا کبود نیست کمی خاکی است صورت من نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند مراقب است عموی دلاورم مثلا شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند ولی رسید به دادم برادرم مثلا به روی نیزه کنار تو دید یک سر را رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا @maghaatel
🩸مصیبت جانسوزِ جاماندن سه‌ساله آل الله از قافله و اذیت‌های زجر ملعون ... راوی گوید: 🥀 چون اسراء را به سمت شام می‌بردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب می‌دادند و بقیه آب را بر روی زمین می‌ریختند و به اسراء نمی‌دادند. 🥀 دختر خردسال حسین علیه‌السلام که فاطمه صغری (رقیه سلام‌الله‌علیها) نام داشت، خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد. 📋وَ تَرکُوها وَ ارْتَحَلوا عَنها ▪️لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند. 🥀 در مسیر، ناگهان زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها متوجه شد که آن نازدانه از قافله جا مانده است، 📋فَبَکتْ و نادَت: ▪️لذا صدای گریه‌ آن بانو بلند شد و فریاد برآورد: 📋 یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی ▪️ای قوم! شما را به خدا قسم می‌دهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است. 🥀 همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا ، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت: من می‌روم و هر گونه باشد آن دخترک را می‌آورم. 🔖 راوی گوید: 🥀 من همراه زجر به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه می‌کرد و گاه می‌نشست؛ گاه می‌دوید و بر روی زمین می‌افتاد و فریاد می‌کشید: یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه.... 🥀 گاه دیگر نمی‌توانست راه برود و بر روی ریگ‌های گرم بیابان می‌غلطید و پاهایش را با دست می‌گرفت. دیدم که تکه‌ای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگ‌ها، به کف پای خود پیچید. 🥀 در همین حال بود که زجر به او رسید و با تازیانه‌اش بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید: برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم! 🥀 بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر می‌داد. در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد. چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت. 📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۹۹ 📚سرورالمومنین (نسخه خطی) ص۱۶۳ ✍ مرا دشمن به قصد کُشت می‌زد به جسم کوچک من مُشت می‌زد هرآن گه پایم از ره خسته می‌شد مرا با نیزه‌ای از پُشت می‌زد توئی ماه من و من چون ستاره غمم گشته پدرجان بی‌شماره اگر روی کبودم را تو دیدی مکن دیگر نظر بر گوش پاره بیا بشنو پدرجان صحبتم را غم تو بُرده از کف طاقتم را دو چشم خویش را یک لحظه وا کن ببین سیلی چه کرده صورتم را @Maghaatel
معارف و مقاتل آلُ الله: 🩸جملاتی که دل سنگ را آتش می‌زند... | درد و دل‌های حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها با سر بریده پدر در خرابه شام ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 در يكي از شب‌هاي اقامت اسيران در خرابه شام، حضرت رقيه (عليهاالسلام) پدرش را در خواب مي‌بيند و پريشان از خواب برمي خيزد. او گريه كنان مي‌گويد: من پدرم را مي‌خواهم! هر چه اهل خرابه خواستند او را ساكت كنند، نتوانستند. 📋 فَعَظُمَ ذلكَ عَلىٰ أهلِ الْبَيتِ، فَضَجّوا بِالْبُكاءِ و جَدَّدوا الْأحزانَ، و لَطِمُوا الْخُدودَ، و حَثّوا عَلىٰ رُؤوسِهِم التُّرابَ، و نَشَروا الشُّعورَ ▪️داغ همه از گريه او تازه تر گرديد و همه به گريه و زاري پرداختند و بر صورت ها لطمه زذند و خاک بر سر ریختند و موی پریشان کردند. 🥀 صدایشان به گوش یزید رسید. آن ملعون گفت چه شده است؟ گفتند: دختر خردسال امام حسين (عليه‌السلام) پدرش را خواب ديده است و او را مي‌خواهد. 📋 قالَ ارْفَعُوا رَأسَ أبيها و حَطّوهُ بَينَ يَدَيْها لِتَنظُرَ إليه، و تَتَسَلّىٰ به. فَجاؤوا بِالرَّأسِ الشَّريفِ إلَيْها مُغَطّىٰ بِمِنْدِيلٍ دِيبَقِيٍّ، فَوَضَعَ بَينَ يَدَيْها، ▪️یزید گفت: سر بريده پدرش را برایش ببرید تا به آن نگاه کند و آرام بگیرد. پس آن سر مطهر را در درون طبقي نهادند و روي آن را با پارچه اي پوشاندند و جلوي او گذاشتند. 🥀 شدت ضعف و گرسنگي، كودك را به توهّم انداخته بود. او گريه مي‌كرد و مي‌گفت: من كه غذا نخواستم؛ من پدرم را مي‌خواهم. مأموران گفتند: اين پدرت است. وقتي رقيه سلام‌الله‌علیها روپوش را كنار زد، دید سر بريده پدر است. آن را برداشت و به سينه چسباند و دلسوزانه مي‌گفت: 📋 يَا اَبَتَاه! مَن ذَا الّذِي خَضَبَكَ بِدِمَائِكَ؟ ▪️اي پدر! چه كسي صورتت را با خون سرت رنگين كرد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِي قَطَعَ وَرِيدَكَ؟ ▪️ چه كسي رگ‌هاي گلويت را بريد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِي اَيتَمَنِي عَلي صِغَرِ سِنِّي؟ ▪️چه كسی مرا در اين خردسالی يتيم كرد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن بَقِيَ بَعدَكَ نَرجُوهُ؟ ▪️ای پدرجان! به چه کسی بعد از تو امید داشته باشیم؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِليَتِيمَةِ حَتَّي تَكبرُ؟ ▪️چه کسی یتیمت را سرپرستی می کند تا بزرگ شود؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِلنِّسَاءِ الحَاسِراتِ؟ ▪️چه كسي بانوان را در پناه خود مي‌گيرد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِلاَرَامِل المُسبَيَاتِ؟ ▪️چه كسي زنان بيوه شده را آشيان مي‌دهد؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِلعُيُونِ البَاكِيَاتِ؟ ▪️چه كسي اشك از چشم‌هاي اشك بار پاك مي‌كند؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن لِلضَّايِعَاتِ الغَريبَاتِ؟ ▪️چه كسي زنان آواره را مأوا مي‌دهد؟ يَا اَبَتَاه! مَن لِلشُّعُورِ المَنشُورَات؟ ▪️چه كسي موهاي پريشان مان را مي‌پوشاند؟ 📋 يَا اَبَتَاه! مَن بَعدُكَ؟وَا خَيبَتَاه مِن بَعدِكَ، وَا غُربَتَاه! يَا اَبَتَاه! لَيتَنِي لَكَ الفِدَاءُ! يَا اَبَتَاه! لَيتَنِي قَبلَ هَذَا اليَومِ عُميَاءٌ! ▪️ پس از تو كه... واي بر خواري پس از تو؟ واي از غريبي! كاش پيش از ديدن اين روز كور مي‌شدم! 📋 یاَ اَبَتَاهُ! لَيتَنِي تَوَسَّدتُ التُّرَابَ وَ لا اَریٰ شَيبَكَ مُخضَباً بِالدِّمَاءِ ▪️كاش چهره در خاك مي‌بردم و محاسن تو را خونين نمي ديدم. 🥀 سپس آن قدر گريه كرد تا از هوش رفت و ناله اش براي هميشه خاموش گرديد. صداي گريه بالا گرفت و مصيبتي ديگر بر دل داغدار اهل بيت علیهم‌السلام نشست. 📚نفس المهموم،ص۴۵۶ 📚أسرار الشّهادة،ص ۵۱۵ ✍ سلام تازه ز ره آمده، گلویت کو؟! سلام همسفر نی سوار من بابا چقدر حرف برای تو داشتم حالا بیا کمی بغلم کن قرار من، بابا من از خرابه نشینی و گریه خسته شدم تو هم ز سنگ لب بام و ضربه خسته شدی منم شبیه رخ عمه ام شکسته شدم تو هم ز نیزه نشینی پدر شکسته شدی تمام درد تنم را ز یاد بردم من تنور خانه ی خولی چه کرد با سر تو تو چوب خوردی و من هم لگد عزیز دلم فدای نرگس چشمت سه ساله دختر تو شنیده ای سر بازار ها چه شد یا نه؟! شنیده ای سر بازار زیورم گم شد مپرس معجر خود را چگونه گم کردم فقط بدان سر بازار معجرم گم شد به عمه گفته ام امروز شانه ای بزند به گیسوان پریشان و مختصر مویم از آن زمان که تو رفتی همه کسم شده است تمام درد و دلم را به عمه میگویم @maghaatel 🩸کام تو خونین و کام دخترت خونین نباشد؟! در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که یزید ملعون، سر مطهر امام حسین علیه‌السلام را برای مخدرات در خرابه فرستاد.حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها جلو آمد و همینکه سر بابا را دید، 📋 فَاْنْکَبَّتْ عَلیهِ تُقَبّلُهُ و تَبکی وَ تَضْرِبُ عَلی رَاسِها و وَجهِها حتّی اِمتَلَأ فَمُها بالدَّم ▪️خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را می بوسید و آنقدر بر سر و صورت خودش زد تا اینکه دهانش پر از خون شد. 📚ریاض القدس (نسخه خطی) ج٢ ص٣٢٣
✍ شکر خدا به جز تو ندارد ثنا لـبـم از شـوقِ پر کـشیـدن سویت لبـالـبم در سینه ام محـبت و بر لب ثنای تو صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم امشب فقط تو را سر سجاده خوانده ام این بـار پا نداد به ذکـر و دعـا لـبـم ...بگشایم و شکایتی از دردهـا کنم راضی است دست و پهلو و حتی رضا لبم خیلی دلم برای تو تنگ است، حق بده بوسیـد اگر که باز لـبت بی هوا لبم چشم و مشام پُر شده از بوی نانِ داغ اما نخـورده است به آب و غـذا لبـم "صد بار لب گشودم و بیرون نریختم خونها که موج میزند از سینه تا لبم" با من نگو که از چه لبت اینچنین شده؟ دارد هـزار قصه و صد ماجـرا لبم بابا ببخش این لب و دندان خونی ام می خـواست تا کند به لبت اقـتدا لبم @maghaatel 🩸صورت خراشیدن حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها با دیدن سر بریده | به خاطر آوردن بدن کبود صدیقه کبری سلام‌اللّه‌علیها با دیدن بدن کبود حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که حضرت رقیه سلام اللّه علیها سر پدرش سلام اللّه علیه را دید 📋 بَکَتْ بُکاءً شديداً وَ لَطمَتْ صَدرَها و خَمَشَتْ وَجهَها ▪️گریه شدیدی کرد و به سینه‌اش لطمه زد و صورتش را خراش داد. 🥀 تا اینکه اطرافیان یزید ترسیدند،مردم متوجه عزاداری او شوند، امر به سکوت کردند و ولی حضرت رقیه سلام اللّه علیها آرام نمی‌گرفت تا اینکه آمدند او را با تازیانه آنقدر زدند که در همین حین بود که حضرت رقیه سلام اللّه علیها جان داد. از روی ترس شورش مردم، به حضرت زینب سلام اللّه علیها گفتند که همان نیمه شب او را دفن کند. 🔖 وقتی که حضرت زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها مشغول کفن و دفن آن مظلومه سه ساله شد، 📋 فبَکَتْ زينبُ حينئذٍ و اَخَذَتْ بِتَقْبيلِ جَنبِها لَمّا ذَکرَتْ مِن مصائبِ اُمِّها فاطمةِ سلامُ اللّهِ علیها. ▪️ آثار ضربه های تازیانه را در پهلوی حضرت رقیه سلام اللّه علیها دید، یاد کبودی های روی بدن مادرش فاطمه زهرا سلام اللّه علیه افتاد و اثر ضربه ها را می‌بوسید و شدیدا گریه می‌کرد. 📚مجموعه علي بن احمد بن عبدالعلي الاصفهاني ( تاريخ کتابت ٧٨٠ هجري قمري) ج١ ص١٨٠ ✍ روی قبرم بنویسید که دور از وطنم جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد بنویسید شبیه پدرم بی کفنم بنویسید مرا عمه حلالم بکند بنویسید نشد بوسه به دستش بزنم بُهت غسّاله از این بود که دید افتاده چند تا لکه ی مشکوک به روی بدنم کاش می شد به کسی این همه زحمت ندهم کاش می شد که خودم قبر خودم را بکنم خواستم یک دو وصیت کنم اما هر بار جای آن لخته خون ریخت برون از دهنم بسکه زهرا شدم آخر نتوانست کسی در بیارد ز من سوخته ام، پیرهنم رفتم و قصه ی لالایی مادرها شد ماجرای وسط خیمه ی غم سوختنم @maghaatel 🩸سخن‌گفتن رأس بریده سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه با نازدانه رقیه سلام‌الله‌علیها ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که حضرت رقيه عليه السلام سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را در بغل گرفت، لب خود را بر لب پدرش امام حسين عليه السلام نهاد و ناگاه صدایی آرام از لب های مبارک پدرش به گوشش رسید که می گفت: 📋 اِلَىَّ، اِلَىَّ، هَلُمِّى فاَنا لَكِ بِالْاِنتِظارِ ▪️ اى نور ديده بيا بيا به سوى من، كه من چشم به راه تو مى باشم. و در اينجا بود كه ديدند حضرت رقيه عليهاالسلام از دنيا رفت. 📚ثمرات الحیاة، صدرالدین قزوینی, ج٢ (نسخه خطی) ✍ خوش آمدی، گله‌ای نیست، بهترم مثلا شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا خیال میکنم اصلا مدینه‌ایم هنوز بهشت چادر زهراست بسترم مثلا دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا نسوخته ست، نه امشب به پات می ریزم خیال کن که همان نازدخترم مثلا بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است بگو دوباره برای تو می خرم مثلا خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا کبود نیست کمی خاکی است صورت من نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند مراقب است عموی دلاورم مثلا شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند ولی رسید به دادم برادرم مثلا به روی نیزه کنار تو دید یک سر را رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا @maghaatel
معارف و مقاتل آلُ الله: 🩸حکایت زنی از اهل شام، که می‌خواست آب و نان برای رقيه خاتون سلام‌الله‌علیها ببرد ... در نقلی آمده است: 🥀 در شام زنی بود به نام "حمیده"؛ پسری داشت به نام "سعید". روزی پسرش غبارآلود آمد خانه؛ حمیده پرسید: کجا بودی؟ گفت: به دیدار اسيران رفته بودم؛ از مدینه پیامبر صلی اللّه علیه وآله بودند. 🥀 حمیده برخواست آمد سمت خرابه؛ دید غلامان زنگی و ترکی و رومی با لباس سرخ ایستاده اند بر در خرابه و به کسی اجازه ورود نمی‌دهند. حمیده دید طفل کوچکی آن قدر گریه کرده که چشمانش متورم شده و یک طرف صورتش خاکی است. 🥀 حمیده پرسید: شما کیستی؟ حضرت رقيه سلام‌الله‌علیها فرمود: دختر امام حسین علیه السلام؛ از پدر و عمویش پرسید؟ بی بی فرمود:همه را کشته‌اند. حمیده گفت: کاری نداری انجام دهم؟ 🥀 حضرت با صدای آهسته فرمود: قدری آب و نان می خواهم.‌ حمیده رفت آب و نان آورد،هر کار کرد نگهبانان نگذاشتند. پنج مرتبه تلاش کرد در آن شب نتوانست آب و نان را برساند تا اینکه صبح آمد دید جمعی از زنان دور قبری خاکی گریه می‌کنند. 🥀 زینب کبری صلوات اللّه علیها رو به حمیده فرمود: آب و نان را برگردان که آن دختر دیگر بین ما نیست... 📚جامع المجالس(نسخه خطی) ص١٢٩ ✍ نمی‌دانم از این ویران نشین داری خبر یا نه نمی‌دانم که می‌مانم عزیزم تا سحر یا نه سفر کردی بدونِ من نگفتی پیر می‌گردم تو که کُشتی مرا می‌آیی آخر از سفر یا نه از آنچه بر سرم آمد از این کوچه به آن کوچه نمی‌دانم که بشناسی مرا بارِ دگر یا نه شنیدی ؟ جانِ بابا گفت این همسایه بر طفلش تو هم می‌گویی از نیزه به من جانِ پدر یا نه گرسنه راه می‌رفتم گرسنه خواب می‌رفتم بگو نان خشک‌ها را دیده‌ای در هر گذر یا نه چرا در شهر بد هستند با طفلانِ بی بابا بگو دیدی که می‌خندند بر این خونجگر یا نه دلم می‌خواست از دستِ عمویم آب می‌خوردم کمی هم روضه می‌خواندم به گوش مَشک ، دریا نه عمو با پشت ، چندین بار از ناقه زمین خوردم نمی‌دانم که می‌میرم از این دردِ کمر یا نه بیابان بود و تنهایی و ترس و زجر و تاریکی به من می‌گفت میایی خودت ای دردِسر  یا نه خودم می‌آمدم اما نمی‌دانم چرا می‌زد بگویم از شبی که زد برایت بیشتر یا نه چه زود اُفتاد دندانهای شیری‌اَم میان راه فقط این نه ، ببین مانده برایم مویِ سر یا نه سرِ سجاده می‌گفتی شبیهِ مادرم هستی شدم حالا شبیه مادرِ در پشتِ در یا نه تو هَم آن پیرزن دیدی که مویم را کشید و گفت : ببینم شانه می‌آید به مویِ شعله‌ور یا نه @maghaatel 🩸 هر چقدر که حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها، خون‌ها را از سر مطهر پدر پاک می‌کرد، باز خون تازه می‌جوشید … در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که حضرت رقيه سلام الله علیها، وقتی سر مقدس سیدالشهداء عَلَيْهِ‌السَّلَام را از طشت بلند کرده و در بغل گرفت، گاهی طرف راست صورتش را بر محاسن پر از خون پدر میگذاشت؛ گاهی طرف چپ صورتش و محاسن پر خون پدرش را می‌گرفت و زار زار می‌گریست. 📋 و کُلّما مَسَحَتْ الدّمَ مِن شَیبِهِ اِحمَرَّ الشّیبُ کَما کانَ اَوّلا ▪️هر چقدر خون ها را از محاسن پدرش پاک می‌کرد، باز محاسن سیدالشهدا علیه‌السلام از خون رنگین می‌شد. 📋 فَوَضَعَت فَمُها عَلَی فَمهِ الشریف و بَکَت بُکاءا شدیدا ▪️پس دهانش را بر روی دهان مبارک پدرش نهاد و گریه شدیدی کرد. 🥀 ناگهان سر مطهر به سخن درآمد و فرمود: 📋 اِلیَّ اِلیَّ هَلُمّی فَاَنا لکِ بالانتظار ▪️دخترم! بیا بیا پیش من، که من در انتظار توأم. 🥀 حضرت رقيه سلام الله علیها چون این صدا را شنید، 📋 فَغشیَ عَلیها غَشوَةً لَم تَفِق بَعدَها ▪️طوری بیهوش شد که از نفس افتاد و دیگر به هوش نیامد. 📋 فَحَرّکوها فَإذاً فارَقتْ روحُها مِن الدنیا ▪️مخدّرات آمدند و او را هر چه تکان دادند، دیدند که روحش از این دنيا مفارقت کرده است. 📚 ریاض القدس، (نسخه خطی) ج٢ ص٣٢٣ ✍‌احوال من که جای شرح و بیان ندارد از آن رقیه دیگر طفلت نشان ندارد بعد از تو مبتلاییم پیری زودرس را این کاروان پدر جان دیگر جوان ندارد مهمانی تو در شام شب سرد و روز گرم است این خانه هیچ سقفی جز آسمان ندارد بوی غذا می آید خیلی گرسنه هستم این شهر لامروّت یک مهربان ندارد ما پیش پات خوردیم از دستشان کتک را با رفتن تو دیگر این سفره نان ندارد بابا ببخش انقدر از دست من میفتی باید تو را بگیرم دستم توان ندارد شیرین زبانی ام نیز با گوشواره ام رفت لکنت گرفته دختت، دیگر زبان ندارد خون‌مردگی دستم از تنگی النگوست این زخم ارتباطی با ریسمان ندارد در حال جستجوی انگشتر تو هستم غمگین نشو رقیه قد کمان ندارد باید تقاص خود را از خیزران بگیرم من را نبوس امشب؛ لبهات جان ندارد @maghaatel 🩸سر مطهر سیدالشهدا صلوات‌الله‌علیه از میان طشت طلا بلند شده و رو به خرابه می‌کند ...
🩸نازدانه‌ای که شام غریبان، با یک کاسه آب، به سمت قتلگاه می‌دوید ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 حوالی مغرب بود که خیمه ها غارت شده بود و اطفال حرم که بیست‌ و سه نفر بودند، بیرون از خیمه های نیم سوخته، مضطرب ایستاده بودند. 🔖 یکی از فرماندهان لشکر عمر سعد ملعون رو کرد به عمر سعد و گفت: 🥀 اگر میخواهی که این اسیران را به شام برسانی، از این بیست و سه طفلی که من میبینم، احدی زنده نمی‌ماند؛ زیرا چنان تشنگی بر این بچه ها اثر کرده که در معرض جان دادن هستند. 🥀 عمر سعد ملعون دستور داد تا بچه ها را آب بدهند. وقتی که ظرف اول آب را به دست بچه ها دادند، بچه ها رو به خاتون دو سرا حضرت رقيه سلام‌الله‌علیها کردند و گفتند: اول تو بنوش که از همه ما کوچک تری! 🥀 آن بانوی سه ساله ظرف آب را گرفت و دیدند که با ناله و گریه به سمت قتلگاه دوان دوان راه افتاد. یکی از لشکریان او را صدا زد و پرسید: کجا می‌روی؟ 🥀 آن حضرت فرمود: بابایم حسین وقتی که میدان می‌رفت، لب‌هایش خشک خشک بود؛ میروم به او آب بدهم. یک نفر صدا زد: ای دختر! پدرت را کشته اند؛ خودت آن آب را بخور! 🥀 اشک از چشمان رقيه سلام الله علیها جاری شد و فرمود: من هم دیگر این آب را نمی‌نوشم... 📚ثمرات الحیاةج٢ص٣٨ 📚تحفة الذاکرین خطی ✍ دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد كه مثل مادرم زهرا ز سیلى پاره شد گوشم من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد، خاموشم همه كردند غیر از چند پروانه ، فراموشم اگر بیمار شد كس گل برایش مى برند و من به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما شرار آتش است این آب بر كامم ، نمى‌نوشم تو را بر بوریا پوشند و جسم من كفن گردد به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمى‌پوشم دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد به ضرب تازیانه ، قاتلت مى‌كرد خاموشم فراق یار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن من آخر كودكم ، این كوه سنگین است بر دوشم نگاه نافذت با هستى ام امشب كند بازى گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى‌برد هوشم @maghaatel