#ارسالی_مخاطبین
🧕مینا مهدیانی از روستای رحیم آباد
✍#ساواکی_مهربان
👵🏻👴🏻 این خاطرات را از زبان بزرگترها شنیدم و نوشتم.
خاطرات زمان انقلاب بسیار است.خاطرات تلخ و شیرین ، خاطرات حماسه و از جان گذشتگی ، خاطرۀ شیرین ورود با شکوه امام به ایران💓 و خاطرۀ جانسوزشهادت عزیزانمان که توسط رژیم ملعون شاه به وقوع پیوست.😡
🌹 یک روز که امام در اطلاعیه ای اعلام کرده بود که مردم به کوچه و خیابان ها بریزند و کار را یکسره کنند محمد برادرم سراسیمه به خانه آمد و گفت که امام چنین دستوری دادند و مادرم نگران و در عین حال خوشحال از داشتن چنین فرزندانی 👏
🌙✨آن شب محمد برای شرکت در تظاهرات و پخش اعلامیه های امام از خانه خارج شد و همیشه سعی می کرد خیلی محتاطانه عمل کند چون ما درهمسایگی خودمان یک مامور ساواک داشتیم و کار کمی خطرناک بود بهر حال آن شب محمد رفت و تا پاسی از شب برنگشت ، تا اینکه صبح شد و از او خبری نشد .
☹️مادرم نگران از خانه خارج شد و به قصد یافتن او تا نزدیکیهای ظهر دلم به شور افتاده بود و مدام دعا می کردم که اتفاق بدی نیفتاده باشد🤲🏻
😢مادر نا امید به سمت خانه می آمد که همان همسایه او را صدا زد مادر سعی کرد تعادل خود را حفظ کند و به روی خود نیاورد
اما او به مادرم گفت : دنبال پسرت می گردی نه ؟
مادر گفت : نه من رفته بودم بیرون برای امر دیگری .