❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 هرچی درست می کردم می خورد حتی قلوه سنگ! اولین غذایی که بعد از عروسی مان درست کردم استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم ولی شده بود سوپ.. آبش زیاد شده بود... منوچهر می خورد و به به و چه چه می کرد.
❤️ روز دوم گوشت قلقلی درست کردم... شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی می کرد قاقاه می خندید و می گفت: چشمم کور دندم نرم تا خانمی یاد بگیرن هر چه درست کنن می خوریم حتی قلوه سنگ.
🌷 به روایت همسر شهید منوچهر مدق
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 55
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
✅ @khanevade_Beheshti
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 به اطرافیانش بسیار محبت میکرد. به من خیلی محبت داشت. شاید باور نکنید، اما میآمد من را میبویید و میبوسید؛ مثل کسی که گلی را بو میکند، من را میبویید.
❤️ میگفت همهی افتخار من این است که مادری فداکار مثل تو دارم. به من میگفت هر چیزی که لازم داری و میخواهی به من بگو و چرا به بچههای دیگرت میگویی؟ بگذار این اجر به من برسد. من ذرهای ناراحتی از این پسرم ندارم. مانند یک پسر هجده ساله، شیرینزبان و خندان بود.
🌷 راوی مادر شهید حسن تهرانی مقدم
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 15
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
@khanevade_Beheshti
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 مهريه ما يک جلد کلام الله مجيد بود و يک سکه طلا. سکه را که بعد از عقد بخشيدم . اما آن يک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خريد و در صفحه اولش اينطور نوشت: اميد به اين است که اين کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چيز ديگر؛ که همه چيز فنا پذير است جز اين کتاب.
❤️ حالا هر چند وقت يکبار وقتی خستگی بر من غلبه می کند، اين نوشته ها را می خوانم و آرام می گيرم...
🌷 خاطره ای از سردار شهید سید محمد علی جهان آرا
📚 منبع: کتاب بانوی ماه 5 ،ص 14
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
✅@khanevade_Beheshti
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هرکاری کردند یوسف حلقه برنداشت و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمی خواهم از همین حالا زندگی ام بر پایه حرام باشه...
❤️ یوسف هر وقت میوه با خوراکی و اسه منزل می خرید، می گذاشت توی یک پلاستیک سیاه، می گفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خریدن نداشته باشه...
🌷 خاطره ای از زندگی شهید یوسف گلکار؛ راوی: همسر شهید
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 78
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
✅ @khanevade_Beheshti
❣️#عاشقانه_های_شهدا
💢 یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید. میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: "برای چی مصطفی؟" گفت: "این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید." گفتم: "از من تشکر میکنید؟ خب، این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این همه تشکر میکنید.
❤️ " گفت "دستی که به مادرش خدمت میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید."
🌷 برشی از زندگی شهید مصطفی چمران - به روایت همسرش غاده
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 28
📎 #سیره_شهدا
🌸@khanevade_Beheshti
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 زمان نامزدی، من دانش آموز بودم جمال هم دانشجو بود. اولین هدیه ای که به من داد یک جلد صحیفه سجادیه بود که در صفحه اول آن نوشته بود: امیدوارم این کتاب موجب ارتقای فکری و فرهنگ اسلامی شما باشد!
❤️ زندگی مشترک ما هم که شروع شد، ساکن خوابگاه دانشجویی شدیم و بیشتر زندگی کوتاه ما در همان یکی دواتاق کوچک خوابگاه بود.
🌷 برشی از زندگی شهید مهندس جمال ظل انوار
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 64
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
@khanevade_Beheshti
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 چند روز بود که شاد می دیدمش. گفتم شاید هدیه یا چیزی گیرش اومده که اینطور خوشحاله. وقتی علت رو ازش پرسیدم، گفت: تو نمی دونی پدرم به من چی گفت! حرفی بهم زده انگار دنیا رو بهم بخشیده.
❤️ بابام گفت: من از تو راضی ام . وقتی پدرم ازم راضی است، می خوای اینجوری خوشحال نباشم؟!!!
🌷 خاطره ای از زندگی طلبه شهید محمد زمان ولی پور
📚 منبع: کتاب مسافر ملکوت، صفحه 7
📎 #خانواده
📎#سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
🌸@khanevade_Beheshti
❣️#عاشقانه_های_شهداء
❤️ زندگی مشترک ما، رنگ سادگی و معنویت داشت. مراسم اولیه، بدون تکلف و با رعایت مسایل اسلامی برگزار شد و مدت کوتاهی پس از پایان مراسم عقد، حسن به اهواز رفت.
💢 من نیز، در پایان امتحانات به او پیوستم و زندگی خود را در ۲ اتاق کوچک اجاره ای، آغاز کردیم. یکی از اتاقها، به وسایل شخصی اختصاص یافت و اتاق دیگر با یک فرش و چند صندلی ساده، تزیین شد. قسمتی از اتاق نیز، به عنوان آشپزخانه ای با یک چراغ خوراک پزی و مقداری ادویه جات، مورد استفاده قرار گرفت.
👈 آن زمان، روزگار را در مضیقه شدید مالی، سپری می کردیم و مشکلات زیادی داشتیم تا جایی که گاهی اوقات، برای تامین هزینه های زندگی، مبلغی را قرض می کردیم.
🌷 برشی اززندگی شهید حسن آبشناسان
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 75
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #سیره_شهدا
🔰@khanevade_Beheshti