#داستانک
🌸پیرمردی فقیر، همسرش از او خواست شانهای برایش بخرد تا پپموهایش را سر و سامانی بدهد.
🔸پیرمرد با شرمندگی گفت:
نمی توانم بخرم،
حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست بند جدیدی بخرم.
❤️ پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد.
پیرمرد فردای آن روز ساعتش را فروخت و #شانهای برای همسرش خرید.
وقتی به خانه بازگشت، با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده
و #بندساعت نو برای او گرفته است.
❤️ اشک ریزان همدیگر را نگاه می کردند. اشک هایشان برای این نبود که کارشان هدر رفته بود، بلکه برای این بود که همدیگر را به یک اندازه #دوست داشتند
و هر کدام بدنبال #خشنودی دیگری بود.
✅ به یاد داشته باشیم #عشق و #محبت به حرف نیست، باید به آن عمل کرد.
عمل است که شدت عشق را به تصویر میکشد.
❤️ما برای کسانی که دوستشون داریم چه کاری میکنیم؟
@khanevadehmovafagh13