eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
8هزار ویدیو
377 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
محمد همین طور که در سالن راه میرفت و فکر میکرد گفت: دربهترین حالت، وقتی یه رخداد بزرگ اجتماعی و یا امنیتی رخ میده، بُرد با طرفی هست که دوازده دقیقه اول روایت کنه. و در همون دوازده دقیقه اول، اولین روایت را دستش بگیره. و الا در جنگ روایت ها باخته. یکی از بچه ها گفت: هنوز موضع گیری خاصی اعلام نشده! محمد پرسید: مگه خبرش از رسانه های رسمی پخش شده که بخواد کسی موضع بگیره؟! وقتی شروع میکنن به موضع گرفتن که حداقل خبرش به طور رسمی اعلام شده باشه. یکی دیگه از بچه ها گفت: نه. داره از دوازده دقیقه میگذره و هنوز هیچ کدام از خبرگزاری های رسمی این خبرو منتشر نکردند! محمد رو به یکی از بچه ها کرد و پرسید: از فضای مجازی چه خبر؟ لحظاتی گذشت و اون بنده خدا گفت: فقط در چهار دقیقه اول، بالغ بر سیصد کلیپ از این خودسوزی در فضای مجازی پخش شده که از این تعداد، بالای صد نفرشون لایو گرفتند و تا موقع اومدن آمبولانس و نیرو انتظامی و ... بالا سرش بودند و گزارش ثانیه به ثانیه دادند! محمد گفت: و هنوز از رسانه های رسمی ما خبری نیست. درسته؟ که یکی از بچه ها گفت: هنوز خبری نیست. محمد گفت: خب! اینم باختیم به سلامتی! اگه امشب و فرداشب شبکه های معاند، از تاریخچه خودسوزی مادران به خاطر بچه هاشون در جمهوری اسلامی ویژه برنامه پخش نکردند، من اسم خودمو عوض میکنم. روایت اول را میگیرن تو مُشت خودشون و ملت هم باور میکنه. راستی سعید! دقیقا کجا این رخ داده؟ سعید جواب داد: جلوی یکی از مراکز مهم پلیس امنیت اخلاق! محمد فورا گفت: احدی اسم پلیس امنیت اخلاق نمیاره. حالا میبینین! خواهند گفت گشت ارشاد! و بعدش هم یه مشت از خدا بی خبرِ کارنشناس میشینن میگن ارشاد کلمه دینی هست و ربطش میدن به امر به معروف و نهی از منکر و یه مشت از اونا سیاسیِ اُسکل تر هم برای انتخابات آتی، وعده حذف گشت ارشاد میدن و از آب گل آلود ماهی میگیرن! ینی کلا آدرس غلط دادن به مردم. و وعده حدفِ چیزی که اصلا وجود ندارد! سعید گفت: قربان یادمه تو جلسه چند روز پیش گفتین این بار هم سرِ نیرو انتظامی خراب میشن و مثل دفعه قبل، بچه های مظلوم ناجا میشن سیبل! حتی یادمه بقیه معاونت ها هم همین تحلیل رو داشتند. محمد: آره. خدا به ناجا صبر و عزت بده. با دست خالی و تفنگِ بی فشنگ قراره جلوی جنگ شهری بگیرن. سعید پرسید: قربان رسانه ها که پیوست امنیتی و عملیات روانی دارن! چرا عمل نمیکنن؟! چرا همین حالا از شبکه خبر اعلام نمیکنه و مِیدون واسه یه مشت خرمگس معرکه خالی میکنن؟! محمد حرفی زد که دیگه سعید سرش انداخت پایین و دیگه هیچی نگفت. گفت: به همون دلیلی که وقتی نظرِ کارشناسی و فنی درباره محتوای فیلنامه ها و پروانه های ساخت فیلم و سریال ها میدیم، آقایون انگار نه انگار! یه دستی به سر و روش میکشن و میگن این دیگه قبلی نیست و نظر شما تامین شد و فاتحه مع الصلوات! دیگه کسی چیزی نگفت. همه مشغول بودند. محمد به اتاقش رفت. لحظاتی رو صندلیش آرام گرفت. گوشیش از کشوی میزش درآورد. دید از خونه تماس گرفتند. تماس گرفت و با خانمش اندکی حرف زد: -بَه جناب امنیت ملی! -سلام خانمی. خوبی؟ -سلام رو ماه خسته ات! ممنون. تو خوبی؟ -هی. بهتر از این بدتر نمیشم! تو چطوری؟ -ما هم خوبیم. ملالی نیست جز دوریِ شما. امشب میایی؟ -بعیده. خیلی کار دارم. -تهرانی؟ -آره. بچه ها چیکار میکنن؟ -خوبن. کُتلت پختم. گفتم دوس داری. خیارشورش هم خودم درست کردم. -باورت میشه از همین جا بوش خورد به مشامم! -نه. معلومه که باورم نمیشه. چون هنوز سرخش نکردم. محمد خندید و گفت: راستی نون دارین؟ دیروز بود یا پریروز ... از بس عجله داشتم یادم رفت بخرم. -پریرزو بود. آره. داریم. نگران نباش. -پریروز؟ ینی من با امروز، الان سه روزه خونه نیومدم؟ -حداقل یه کاری کن که بتونی درست و حسابی بخوابی. وقتی چشمات به خاطر کم خوابی قرمز میشه، خیلی ترسناک میشی. -باشه. لابد سبزی و گوجه و پیازچه هم قراره بذاری بغلِ کُتلت ها و علی برکت الله. آره؟ -محمد چرا حالِ خودمو نمیپرسی؟ همش از شکم و سفره و خوراکیا میگی! -بسم الله الرحمن الرحیم. شروع شد!
اللهم صل علی محمد و آل محمد بر 👈روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
👈 ۴۰۳ 👇 👈 ۱۴۰۱ 👈 امروز، هدیه محضر مبارک و و و بزرگوارش علیهم السلام و همه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎖 ✅ بهترین دعا و مناجاتی که امام به رهبری فرمود ... 🎙 حجت‌ الاسلام راجی
◀️ با حرف بد همسر چگونه برخورد کنیم؟ 🔸اگه همسرتون حرف بدی زد که ناراحت شدید بهش نگین:👇👇👇 تو اینجوری و فلانی، ........ بهش بگو:👇👇👇👇 عشقم این حرفا اصلا به شخصیت تو نمیخوره و از تو بعیده🌺 🔸میبینید که چقدر از رفتارش پشیمون میشه و اون حرف رو تکرار نمیکنه. ✅ طوری برخورد کنید که شما از کار اشتباه او ناراحت هستید نه از شخصیت او🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
* با این روش کنسرو تن ماهی نخرید😊 تن ماهی را در منزل و بدون مواد مضر افزودنی تهیه کنید و از خوردن آن لذت ببرید😋 و این ویدئو را برای هر شخصی که سلامتی‌اش براتون مهمه بفرستید. این روش توسط ادمین تست شده و محصول خروجی بسیار سالم و لذیذ است👌 نکته مهم: برای تهیه تُن در منزل می‌توانید این سه ماهی را از بازار تهیه کنید: ماهی هَوور، ماهی زرده و ماهی گیدر
یکدنیا حرف عاشقانه در این فراز. 🌹إِلَهِی قَدْ سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنُوبا فِی الدُّنْیَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَی سَتْرِهَا عَلَیَّ مِنْکَ فِی الْأُخْرَی ♦️خدایا در دنیا گناهانی را بر من پوشانده‏ ای. ولی من در آخرت، بر پوشاندن آن‌ها نیازمندترم. 🔹.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 خطر تخطئه کسانی که بر ارزش ها پافشاری می کنند! 💢یکی از چیزی هایی که مکمل نفوذ است، تخطئه‌ی کسانی است که پای می‌فشارند بر اصالت‌ها، بر نگاه درست، بر ارزش ها، این مکمل نفوذ است. ۹۴/۰۹/۰۴
هدایت شده از 
هدایت شده از 
-ینی چی شروع شد؟ راس میگم! -من نپرسیدم حالت چطوره؟ احوالپرسی نکردم؟ -کم بود. بیشترش کن. -اونم چشم. -اونم چشم؟ منت میذاری؟ واقعا که! -الان منت گذاشتم؟ اصلا میخوای قطعش کنم راحت شی؟ -اگه دنبال بهانه هستی آره. قطعش کن. ویییش. همش منتظرشم بیاد. نمیاد و وقتی هم زنگ میزنه، از پیاز و پیازچه حرف میزنه و میپرسه الا حال و روز من! محمد با خنده پرسید: مگه ماشالله حال و روزت چشه؟ درجوار حضرت عبدالعظیم حسنی نیستی؟ که هستی! سید الکریم! همسایه خونه حاج خانم و حاج احمد آغا نیستی که هستی! بچه ها به این خوبی! -لابد شوهر به این ماهی! نه! بگو! تعارف نکن. -میدونستی تلفونامون شنود میشه؟ -خب بشه! بذار بدونن چطور آدمی هستی! بذار لااقل شاید از برکت این تماس و حرفای من، یکی پاشه بره دو تا نون سنگک بخره و بیاره تا ضعف نکنی! والا. -خانمی! -بعله! -بعله نه. خانمی! -بفرمایید! -اذیت نکن. خانمی! -جانم! -بهت حسودیم میشه! -به چیم حسودیت میشه؟ لابد به شوهرم! محمد با قهقهه بلند گفت: آره. بخدا میخواستم همینو بگم! -همیشه میدونم سر کارم میذاریا. ولی نمیدونم چرا بازم تحویلت میگیرم! هنوز مکالمه محمد و خانمش تموم نشده بود که یکی در زد. محمد گفت: بفرمایید! سعید با عجله اومد داخل و گفت: قربان لطفا تشریف بیارین. محمد مثل فنر از سر جاش بلند شد. همین طور که خم شده بود که گوشیو قطع کنه و بذاره تو کشو کمدش و بره، به خانمش گفت: باید برم. به خدا سپردمت. یاعلی. حتی فرصت نشد خانمش جواب خدافظیشو بده. فورا گوشیو گذاشت تو کشو و رفت. وقتی به سالن رسید، سعید گفت: دو تا عکس، دو دقیقه پیش رفته رو صفحه بی بی سی و دو تا از خبرگزاری های رسمی انگلیس! محمد پرسید: عکس از همین زنی که خودسوزی کرد؟! سعید گفت: بله! کیفیت و زاویه عکس ها با کل عکس و فیلما که تا الان پخش شده، متفاوته و خیلی بالاتره! محمد پرسید: دوتاش از خیابونه؟ وقتی که جنازه زنه وسط خیابون بوده؟ سعید گفت: نه! یکیش از بخش سوختگی بیمارستان و دومیش هم از سردخونه است!!! محمد دستی به سر و صورتش کشید و گفت: راس میگی سعید؟! سعید اشاره کرد به یکی از بچه ها. اون بنده خدا رو به محمد گفت: ما شک نداریم که این عکسارو شبنم گرفته! فقط اون اینجوری بلده حرفه ای سرِ جنازه ها حاضر بشه و حرفه ای عکس بگیره و حرفه ای ارسال کنه و اونا هم فورا بفرستند آنتن و جهانیش کنن! به اسم خودِ شبنم ... به عنوان خبرنگار بدون مرز! محمد فورا گفت: کدوم بیمارستانه؟ فورا وصل کن حراست بیمارستان! سعید فورا مشغول شد. محمد رفت پشت خطِ صدرا: صدرا کجایی؟ صدرا گفت: تو خیابون آقا. آقا روم سیاه! محمد گفت: اصلا این حرفو نزن. پیش میاد. تو امروز یه بار جونتو گذاشتی کف دستت! صدرا گفت: نوکرم آقا. ببخشید. نفهمیدم چی شد یهو دختره گذاشت و رفت! محمد گفت: ببین! الان وقت این حرفا نیست. هنوز نیم ساعت نیست که از خبر خودسوزی خانمه گذشته که شبنم دو تا عکس حرفه ای فرستاده و اونا هم فورا پخش کردند. بیمارستانی که خانمه رو بردند، بخاطر هجوم جمعیت بستند و به احتمال نود درصد شبنم هنوز اونجاست. دو تا چاراه بیشتر با تو فاصله نداره. ببینم چیکار میکنی؟ صدرا: رفتم آقا. به هر قیمتی شده پیداش میکنم. محمد گفت: تمام دسترسی هاش قطع کرده. گوشی. خط و نت و همه چیش. کاملا هوشیاره. زود باش صدرا ... ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
هدایت شده از 
👏 به مناسبت 👏 👌 شرایط 👈 خلاصه کتاب در پنج صفحه A4 باشد 👈 فرقی نمیکند تایپ باشد یا دست نویس 👈فرقی نمیکند یک رو یا پشت و رو باشد 👈 فقط به روابط عمومی تحویل دهید مهلت تحویل: سه شنبه ۱۶ اسفند
هدایت شده از 
1_3239369033.pdf
1.09M
👆👆👆👆👆👆👆👆👆 متن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹یک هدیه ۲۵ ثانیه‌ای بسیار ارزشمند از طرف سید مرتضی آوینی برای همه ما👆 🔹هدیه ای که پس از دیدن و شنیدنش، خود آرامشی غیرقابل وصف را به ما هدیه می‌دهد! با هم ببینیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد بر 👈روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
👈 ۴۰۴ 👇 👈 ۱۴۰۱ 👈 امروز، هدیه محضر مبارک و و و بزرگوارش علیهم السلام و همه
👈‼️اگر زن و شوهر نسبت به هم احساس مثبت نداشته باشند 👈‼️ در روابط زناشویی مشكل خواهند داشت 👈مردان طالب زنانی هستند كه قابلیت‌هایشان را تایید كنند و قبولشان داشته باشند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️بهترین زمان آموختن «رفتارهای اجتماعی» از کودکی است و از بهترین شیوه‌های آموزش نیز استفاده از بازی است. در این کلیپ مشاهده می‌کنید که در مهد کودکی در کشور کره به بچه‌ها آموزش رعایت حال... 👌بسیار جالب
🛑سه ماه قبل چندهزار برانداز پیشنهاد ‎مسمومیت دانش آموزان در مدارس رو لایک کردند ! امروز همین بی شرف ها برای ‎مسمومیت دختران و پسران ایرانی جیغ بنفش میکشند و میگن کار ‎جمهوری اسلامی هست برای انتقام !
پنج شنبه است به یاد همه آنهایی که بین ما نیستند و هیچکس نمی‌تونه جاشون ‌رو توی قلبمون پر کنه نثار روح🕯 پدران و مادران آسمانی وهمه گذشتگانمان بخوانیم و 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از ولایت پذیری حرف میزنیم منظورمون اینه! محض اطلاعتون برای این خانوم هم دلار همون ۶۰ تومن و تورم همون تورم جاری کشوره، خداشم همون خدای هممونه، حالا ببینید کجای خداباوریمون لنگ میزنه 🔴 ما خداوندی داریم که روزی بندگانش را بر خود واجب داشته
هدایت شده از 
هدایت شده از 
اوضاع لحظه به لحظه ملتهب تر میشد. خبر خودسوزی یک خانم جلوی چشم ماموران نیروی انتظامی و عکس و فیلمی که جماعت حاضر در صحنه گرفته بودند اینقدر در فضای مجازی زیاد شده بود که حد و حساب نداشت. کانال ها و گروه های زیادی آدرس بیمارستانی که جنازه اون مادر در اونجا بود را پخش کردند و از مردم خواستند به طرف بیمارستان بروند و اوج حرکت اعتراضی رو در اونجا به نمایش بذارند. خیابون های منتهی به بیمارستان خیلی شلوغ شده بود. صدرا داشت با حداکثر سرعت میرفت. براش یه جورایی حکم مرگ و زندگی داشت. نشده بود تا حالا یکی به این راحتی از دستش در بره و مثل ماهی یهو جیم بشه. وقتی رسید به بیمارستان، دید مملو از جمعیته. به درب اصلی نزدیک نشد. همین جوری که سوار موتور بود، آروم آروم دورِ جمعیت میچرخید و خیلی با دقت دنبال یه راه خاص میگشت. میدید که جمعیت داره شعار میده و انواع و اقسام توهین ها رو به زبون میارن. تا اینکه دید یکی دو تا ماشین مدل بالا وارد کوچه کناریِ بیمارستان شدند. صدرا هم آروم آروم دنبالشون رفت. دید یه درِ ماشین رو در ضلع جنوب غربی بیمارستان هست که تابلو نداشت و به هر کسی اجازه ورود نمیدادند. صدرا موتورش گذاشت یه جای دور از چشم. قفلش کرد و راه افتاد. اطرافش می پایید. تا اینکه چشمش خورد به یکی از ماشینایی که همون جا پارک شده بود. کنار فرمون ماشین، یه پوشه بود که روش نوشته بود آزمایشگاه. پایینش هم مهر یه خانم دکتر بود به نام خانم دکتر کوهستانی. نایستاد. این و دید و رد شد. تا اینکه به در رسید. انتظامات دم در ازش پرسید: آقا از این در نمیشه. بفرمایید از درِ اصلی. صدرا گفت: با خانم دکتر اینجا قرار دارم. گفته بیا حیاط پشتی. مردِ انتظامات که جوانی حدودا 28 ساله بود و هیکلش هم قد و قواره صدرا بود جلوتر اومد و گفت: کدوم خانم دکتر؟ صدرا گفت: خانم دکتر کوهستانی. میدونم صبح ها میاد اما الان اینجاست. اومده کار داره. من رو اون صندلی میشینم تا بیاد. مرد انتظامات که مشکوک شده بود به صدرا گفت: همین جا وایسا تا بپرسم ببینم خانم دکتر اینجاست یا نه؟ رفت سراغ اتاق نگهبانی. فقط صدرا شانس آورده بود که اون شب اون مرد تنها بود. به محض اینکه وارد اتاقش شد و به صدرا پشت کرد تا گوشی تلفنو برداره، صدرا مثل جنِ بسم الله شِنُفته جیم شد. مرده هر چی به این ور و اون ور نگاه کرد و با چشماش دنبالش گشت، دید اصلا نیست که نیست. صدرا که پریده بود تو جدول کنار شمشادها با سرعت زیاد داشت دولا دولا میدوید و به طرف ساختمون اصلی بیمارستان میرفت. تا رسید به درِ ورودیِ ساختمون اصلی. رفت رو خط محمد و گفت: آقا من الان رسیدم به درِ ورودی پشتی. محمد گفت: من دوربینای خروجی همون دری که ازش رفتی داخل، چک کردم. دختره از اون در و کوچه خارج نشده. حتی در نیم ساعت اخیر، هیچ ماشینی از اون در خارج نشده. پس اگر باشه که بنظرم حتما هستش، تو همون ساختمون اصلیه است. صدرا گفت: این ساختمون چهار طبقه است. دو طبقه هم زیر زمین داره. یه جا بگید تا برم همون جا. اینجوری ممکنه از دستم بپره. محمد گفت: قطعا تلاش میکنه که در بره. معمولا از راه های شلوغ فرار میکنن. بنظرم برو ضلع شمالی. طبقه همکف. اونجا بشین کمینش تا بیاد. صدرا گفت: قراره چیکار کنم؟ محمد گفت: حفظ جونش! فقط یه کاری کن از بیمارستان، سالم و زنده بیاد بیرون. بقیه اش یکی فرستادم اطراف بیمارستان و منتظرشه. صدرا گفت: حله آقا. صدرا ماسک زد و خیلی عادی از همون درِ ضلع غربی وارد شد. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 از طرف دیگه، سوزان در یک فروشگاه بزرگ در حال خرید بود. فروشگاهی که مملو از قفسه های رنگارنگ انواع و اقسام مواد غذایی و شست و شو و ... بود. یک هایپرمارکت خیلی بزرگ. یک سبد کوچیک برداشته بود و همین طور که از لا به لای قفسه ها راه میرفت، چشمش خورد به سس مایونز. به طرف قفسه سس مایونز رفت. یکی را انتخاب کرد و برداشت. همین که خواست برگرده و به راهش ادامه بده، یک مرد قد بلند با کت و شلوار مشکی که دکمه وسطش هم بسته بود به سوزان گفت: خانم! لطفا با من بیایید! سوزان نگاهی به سر تا پای مرد کرد. تعجب کرده بود. تصمیم گرفت قبول کند. با هم سراغ صندوق رفتند. حساب کتاب کردند و از فروشگاه خارج شدند. مرد، سوزان را به طرف ماشینی با شیشه های دودی راهنمایی کرد. سوزان هم خیلی عادی و بدون هیچ عکس العمل خاصی به طرف ماشین رفت. مرد، درِ ماشین را باز کرد. تا در ماشین باز شد، سوزان دید آرسن، همان مامور اسراییلی که از کنار نوردخت تکون نمیخورد در صندلی عقب نشسته.