#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۷۱
#امروز👇
👈 #دوشنبه #هجدهم_اردیبهشت ۱۴۰۲
👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا علیهاسلام
یک همسر خوب همیشه دوست دارد شما به هدفتان برسید و در این راه به شما کمک می کند.
اهمیت دادن به نظر شما
یک همسر خوب در در تصمیم گیری هایش ، نظرات شما را جویا می شود و افکار شما برای او مهم است.
#سبک_زندگی #مهارت_زندگی #همسرداری #زناشویی
#دانستنیها
ترفند تشخیص نوع #میگرن
اگر سرکه بو کردید و سردرد تشدید شد، میگرن سرد است؛ دمنوش میوه های قرمزبخورید
گلاب بو کردید و سردرد تشدید شد؛ میگرن گرم است؛ دمنوش زنجبیل و دارچین بخورید
#پزشکی
#طب_سنتی
هدایت شده از mds Taheri
✅سلسله جلسات تعالی معنوی
✴️به صورت غیر حضوری و آنلاین
🌺در فضای اسکای روم
🌸ویژه خانواده ها
💐با حضور سرکار خانم دکتر همیز
🌹استاد دانشگاه و کارشناس مذهبی صداو سیما
🌷موضوع:
روشهای حل بحران در خانواده
🎁همراه با مسابقه حضور و اهدای هدایا
🌼زمان:
دوشنبه ۱۸ اردیبهشت
دوشنبه ۲۵ اردیبهشت
🍀ساعت : ۱۷:۳۰ عصر
👇لینک جلسه
https://www.skyroom.online/ch/eshpa/shahid-motahari
❌توجه:لطفا راس ساعت مقرر گزینه مهمان را بزنید و وارد کلاس شوید🙏
روابط عمومی شهرک شهید مطهری
https://splus.ir/shahrak.motahari
هدایت شده از آینده سازان
🌷 #دختر_شینا – قسمت 4⃣
#داستان
....میگفتند: « حاجآقا که پدرت است! »
میگفتم:«نه، حاجآقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد. »
بچه بودم و معنی این حرفها را نمیفهمیدم. زنها میخندیدند و درگوشی چیزهایی به هم میگفتند و به لباسهای داخل تشت چنگ میزدند.
تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول میکشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بیکاری حوصلهام سر میرفت. بهانه میگرفتم و میگفتم: « به من کار بده، خسته شدم. » مادرم همانطور که به کارهایش میرسید، میگفت:« تو بخور و بخواب. به وقتش آنقدر کار کنی که خسته شوی. حاجآقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی. »
دلم نمیخواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. میگفتند: « مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کردهای. چقدر پیِ دل او بالا میروی. چرا که ما بچه بودیم، با ما اینطور رفتار نمیکردید؟!» با تمام توجهای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آنها را راضی کنم تا به مدرسه بروم.
پدرم میگفت: « مدرسه به درد دخترها نمیخورد. »
معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاسها هم مختلط بودند. مادرم میگفت: « همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد. »
اما من عاشق مدرسه بودم. میدانستم پدرم طاقت گریة مرا ندارد. به همینخاطر، صبح تا شب گریه میکردم و به التماس میگفتم: «حاجآقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه. »
پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، میگفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا میفرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر میکردم پدرم راست میگوید.
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ جمهوری اسلامی تنها گزینه قابل اعتماد
کارشناس شبکه سلطنت طلب: باید به جمهوری اسلامی اعتماد کنیم، آقای خامنهای را میشناسم، آقای خامنهای از هاشمی مدرنتر و واقعبینتر بود، ایشان وطن پرست است.
✍ #آگاهی_سیاسی
#جهاد_تبیین
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۷۲
#امروز👇
👈 #سه_شنبه #نوزدهم_اردیبهشت ۱۴۰۲
👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا علیهاسلام