#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۷۳
#امروز👇
👈 #چهارشنبه #بیستم_اردیبهشت ۱۴۰۲
👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا علیهاسلام
#قرآن
❤️
👌این #نقاشی که «قايق لجبازی» نامگذاری شده، نمایش رفتار همسرانی است که میخواهند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و به خواستههای همدیگر توجه نمیکنند!وهیچ وقت موفق نمیشوند
#مهارت_زندگی #سبک_زندگی #همسرداری #مهارت_همسرداری #زناشویی #هنری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یه زمانی ما با #امام_زمان (عجل الله) روبرو خواهیم شد.....⁉️
#سخنرانی #مهدویت #سبک_زندگی #امر_به_معروف
#بهانه_گیری 💥
#كودكان براي رسيدن به خواسته هاشون روش هاي مختلفي را امتحان مي كنند.🔊
-پرت كردن اشيا🔥
-گريه كردن😭
-خودزني ☄
جيغ زدن و ...❌
اين به والدين بستگي داره كه كدام رفتار را تقويت كنند. 👌
#كودك از هر كدام از اين رفتارها نتيجه مي گيرد 😜
و اين رفتار راهي براي رسيدن به خواسته اش مي شود.☘
#فرزندپروری #تربیت #تربیت_کودک #تربیت_فرزند #مهارت_فرزندپروری
🌷 #دختر_شینا – قسمت 6⃣
✅ فصل دوم
.... دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر میکردم.
خانه عمویم دیوار به دیوار خانهی ما بود. هر روز چند ساعتی به خانهی آنها میرفتم. گاهی وقتها مادرم هم میآمد. آن روز من به تنهایی به خانهی آنها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پلههای بلند و زیادی که از ایوان شروع میشد و به حیاط ختم میشد، پایین میآمدم که یک دفعه پسر جوانی روبهرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظهی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد.
پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را میشنیدم که داشت از سینهام بیرون میزد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یکنفس تا حیاط خانهی خودمان دویدم.
زنبرادرم، خدیجه، داشت از چاه آب میکشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: « قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟! »
کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همهی زنبرادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید وگفت: « فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده! »
پسر دیده بودم. مگر میشود توی روستا زندگی کنی، با پسرها همبازی شوی، آنوقت نتوانی دو سه کلمه با آنها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمیآمد.
از نظرمن، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آنقدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت میکرد و ما در مراسم ختمش شرکت میکردیم، همینکه به ذهنم میرسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، میزدم زیرِ گریه. آنقدر گریه میکردم که از حال میرفتم. همه فکر میکردند من برای مردهی آنها گریه میکنم.
🔰ادامه دارد.....🔰
#داستان #داستان_کوتاه #شهدا #دفاع_مقدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ز کودکی خادم این تبار محترمم
#راوی: #حاج_حسین_یکتا
👏 آدم #بچهدار هم میشه اینطوری از #امام_حسین #بچه بگیره
#شهدا #قهرمانان #شهید_همت #ابراهیم_همت #فرزندآوری
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۷۴
#امروز👇
👈 #پنجشنبه #بیستویکم_اردیبهشت ۱۴۰۲
👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا علیهاسلام
🔷 به #امام_صادق عليه السلام گفتند: كار خود را به چه اساسى استوار ساخته اى؟ فرمود: بر چهار بنيان:
[اول] دانستم كه عمل مرا كسى ديگر انجام نمى دهد پس تلاش نمودم
[دوم] دانستم كه خداى بر من آگاه است پس حيا كردم.
[سوم] دانستم كه روزى مرا ديگرى نمى خورد پس آرام گرفتم
[چهارم] دانستم كه پايان كار من مرگ است پس براى آن آماده شدم.
بحارالانوار جلد78 صفحه228
#حدیث #مهارت_زندگی #سبک_زندگی #عترت_شناسی
#علامه_حسنزاده_آملی:
سعی کنید با نامحرم رابطه نداشته باشید✨
«چه زن باشد چه مرد»
گفتند: مگر مرد هم [نسبت به مردان] نامحرم مےشود؟
علامه فرمودند: هرکس با خـدا ارتباط ندارد، نامحرم است✨
#سخن_بزرگان #اخلاقی #حجاب #حجاب_عفاف #امر_به_معروف
🌷 #دختر_شینا – قسمت 7⃣
✅ فصل دوم
... آنقدر گریه میکردم که از حال میرفتم. همه فکر میکردند من برای مردهی آنها گریه میکنم.
پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل میکرد و موهایم را میبوسید.
آن شب از لابهلای حرفهای مادرم فهمیدم آن پسر، نوهی عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمدورفتهای مشکوک به خانهی ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زنعموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام میداد، میآمد و مینشست توی حیاط خانهی ما و تا ظهر با مادرم حرف میزد.
بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. میگفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.»
خواهرهایم غر میزدند و میگفتند: «ما از قدم کوچکتر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمیدهید؟!» پدرم بهانه میآورد: «دوره و زمانه عوض شده. »
از اینکه میدیدم پدرم اینقدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. میدانستم به خاطر علاقهای که به من دارد راضی نمیشود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیلها کوتاه میآمدند. پیغام میفرستادند، دوست و آشنا را واسطه میکردند تا رضایت پدرم را جلب کنند.
یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالاحالاها مرا شوهر نمیدهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بیخبر به خانهمان آمدند. عموی پدرم هم با آنها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعتها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند و من توی حیاط، زیر یکی از درختهای سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمیدید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، میدیدم.
کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاجآقا جدایت کردند.»
🔰ادامه دارد....🔰
#داستان #شهدا #دفاع_مقدس #کتابخوانی #کتاب
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعہ اسٺ فقط ڪرببلا مےخواهیم
گریہ بر شاه غریب شهدا مےخواهیم
مادر اے زائرهے ڪرببلا ڪارے ڪن
ڪه براٺ از ڪرم و لطف شما مےخواهیم
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله💚
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۷۵
#امروز👇
👈 #جمعه #بیستودوم_اردیبهشت ۱۴۰۲
👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا علیهاسلام
#زوجهای_موفق همسرشان را بهتر از آنچه هست، میبینند.
شما بیشتر نقطه ضعف های همسرتان می بینید یا نقطه قوت هایش ؟ 🤔
#مهارت_زندگی #مهارت_همسرداری #همسرداری #سبک_زندگی #زناشویی