👈 چهار عمل مکروهی که رزق و روزی انسان را کم میکند...
👤 موردهای یک و دو رو اغلب گرفتارشیم، ان شاالله بتونیم رعایت کنیم.
زندگیتون پر از شادی و برکت، شبتون خوش 🌹
❣️ #امام_سجّاد علیه السلام:
مکروهاتی که روزی را از انسان دفع و انسان را فقیر میکنند:
① اظهار فقر و نداری کردن در حضور مردم
② خواب دیرهنگام شب و بعد از نماز صبح
③ تحقیر و کم ارزش شمردن نعمت های خدا
④ شکوِه و گلایه داشتن از خداوند متعال
📚 معانیالاخبار، ص ۲۷۱
#حدیث #عترت_شناسی #سبک_زندگی #مهارت_زندگی #سخن_بزرگان
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*#کلیپ
آقای #دهنوی
پرسش: آیا در #خواستگاری لازم است تمام مواردی را که در گذشته داشته ایم ، به طرف مقابل بگوییم؟
#پرسش_و_پاسخ
#ازدواج #سبک_زندگی #ازدواج_آسان
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣2⃣
✅ فصل هفتم
... دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید.
عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. میخواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: « قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است. » به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود میپیچید. دست و پایم را گم کردم. نمیدانستم چهکار کنم. گفتم: « یک نفر را بفرستید پی قابله. »
یادم آمد، سر زایمانهای خواهر و زنبرادرهایم شیرین جان چه کارهایی میکرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشهی اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر میشد، سفارشهایی میکرد؛ مثلاً لباسهای نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچهی بیکاره برای این روز کنار گذاشته بود. چندتا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پلههای حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره میدویدیم و چیزهایی را که لازم بود، میآوردیم.
بالاخره قابله آمد. دلم نمیآمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیلهاش را کم و زیاد میکنم یا نگاه میکنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و نالههای مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا میخواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریهی نوزادی توی اتاق پیچید.
همهی زنهایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. قابله بچه را توی پارچهی سفید پیچید و به زنها داد. همه خوشحال بودند و نفسهایی را که چند لحظه پیش توی سینهها حبس شده بود با شادی بیرون میدادند، اما من همچنان گوشهی اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: « قدم! آب جوش، این لگن را پر کن. »
خواهرشوهر کوچکترم به کمکم آمد و همانطور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: « قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.
لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود میپیچید. زنها بلندبلند حرف میزدند. قابله یکدفعه با تشر گفت: « چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که اینقدر حرف نمیزنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچهها به دنیا نمیآید. دوقلو هستند. »
دوباره نفسها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: « بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمیآید. »
دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پلهها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریدهبریده گفتم: «بچهها دوقلو هستند.یکیشان به دنیا نمیآید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید. »
پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: « یا امام حسین. » و دوید توی کوچه. کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: « میبریمش رزن. »
عدهای از زنها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظهی اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه میکرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمیدانستیم باید با این بچه چهکار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: « تو بچه را بگیر تا من آبقند درست کنم. » میترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: « نه بغل تو باشد، من آبقند درست میکنم. »
منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبهقند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریهی نوزاد یک لحظه قطع نمیشد. سماور قلقل میکرد و بخارش به هوا میرفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجبتر بچه بود که داشت هلاک میشد.
🔰ادامه دارد....🔰
#داستان_کوتاه #داستان #رمان #شهدا #دفاع_مقدس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
تعويض طلاى مستعمل با طلاى نو
س: آيا اگر طلاى مستعمل را با طلاى نو معاوضه كنيم و مبلغى را بابت خريد طلاى نو به طلافروش بپردازيم اشكال دارد؟
ج) طلاى مستعمل را به قيمت معيّنى به او بفروشيد و بعد طلاى نو را به قيمت معيّن بخريد.
استفتائات مقام معظم رهبری
#احکام #احکام_شرعی
#اطلاعیه
اولین جلسه کارگاه:
شنبه، ۶ خرداد ماه
🕗ساعت ۸ الی ۱۰ صبح
📍مکان: تهران، چهارراه پاسداران، مسجد بقیهالله، سالن اجتماعات
#مرکز_مشاوره_خانه_سبز
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸 https://eitaa.com/khanesabz110
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۹۰
#امروز👇
👈 #شنبه #ششم_خرداد ۱۴۰۲
👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک همه #شهدای_انقلاب و مادر سادات #فاطمه_زهرا علیهاسلام
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سنگ_قبر #حضرت_رقیه سلام الله علیها
التماس دعای فراوان هرکس دلش شکست 😭بنده حقیر را نیز از دعای خیرشون بی نصیب نکنن 💔
#عترت_شناسی
❌قهر کردن و سکوت،
نمیتونه مشکلی رو حل کنه و بدتر باعث میشه که از همدیگه دور بشین!💔
✅باید هنر گفتگو رو یاد بگیرید و درمورد اون مشکل با هم حرف بزنید!
📌اون موقع است که میتونید بفهمید مشکل کجاست و باهم حلش کنید...🤝
💯اگر هم نتونستین با همدیگه حلش کنین، از یک روانشناس کمک بگیرید.🤓
#سبک_زندگی #مهارت_زندگی #زناشویی #همسرداری