eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
386 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ نگو بلد نیست، آدما برای کسی که دوستش دارن اگه بلد نباشن میرن یاد میگیرن، بحث خواستنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯 مبارک💚 🗯بنظرتون راس میگه؟😂 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖اسم رمان جدید 💖 نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی با ما همـــراه باشـــــید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز 🍄قسمت ۲۹ سال جدید رو با توکل بر خدا شروع کردم یک روز قبل از افتتاحیه‌ی حوزه رفتم مزار شهدا، دلهره‌ی عجیبی تو وجودم بود نیاز به صدقه‌ی روحی داشتم. بهترین جا مزار شهدا بود و بهترین شخص مرتضی. پارچه‌ای که روی عکس مرتضی بود رو کنار زدم. دلم میخواست وقتی باهاش صحبت میکنم به صورتش نگاه کنم. مرتضی اولین و آخرین کسی بود که میتونستم راحت تو چشماش نگاه کنم. کنار مزارش نشستم کلی حرف زدم. از اتفاقاتی که افتاده بود. از آینده‌ای که در پیش رو داشتم. التماسش کردم کمکم کنه. ازش خواستم مثل همیشه حواسش به من باشه. چند تا گل نیلوفر تو کیفم بود که یکیش و گذاشتم رو مزار مرتضی و گفتم گلی برای گل. دو تا از گل‌ها رو هم گذاشتم رو مزار پسرای آقای عبادی، محسن و محمدعلی و یکی هم گذاشتم رو مزار داییم. دایی‌رضا تو جبهه شهید شده زمانی که شهید شده من خیلی کوچیک بودم به همین خاطر من هیچ خاطره‌ای ازش تو ذهن ندارم. بعدشم کنار مزار شهدا قدم زدم و زیارت آل‌یاسین میخوندم. زیارت آل‌یاسین زیارتی بود که آرامش خاصی بهم میداد. و وقتی میخوندمش وجود امام زمان و کنارم حس میکردم فردای اون روز سال تحصیلی جدید رسماً اغاز شد. من و علیرضا اتاق شماره ۳ رو تمیز و مرتب کردیم و اونجا رو برای خودمون انتخاب کردیم. پنجره‌هاش معمولی بود که از بیرون داخل دیده میشد. به همین خاطر موقع درس خوندن تمرکز نداشتم و مجبور شدم کل پنجره رو با پرده بپوشونم. من و علی مدام در حال درس خوندن بودیم. و فقط موقع کلاس‌ها و نماز از اتاقمون بیرون میرفتیم. ژطوری که بقیه فکر می‌کردند ما ارتقایی برداشتیم به همین خاطر مدام در حال درس خوندنیم. میز مطالعه من کنار پنجره بود. هر از گاهی پرده رو کنار میزدمو به بیرون نگاه میکردم. یه روز غروب داشتم درس سیوطی مطالعه میکردم. که ناخودآگاه یاد ناصر افتادم. پرده رو کنار زدم و به بیرون نگاه میکردم. علیرضا عادت داشت رو زمین بشینه برعکس من که رابطه مناسبی با زمین نداشتم. علی سرشو از رو کتاب برداشت _اسماعیل -جانم؟ _به چی نگاه میکنی؟ -بیرون، حوض، باغچه علی خندید و گفت _به چی فکر میکنی آهی کشیدمو گفتم -به ناصر، جاش خیلی خالیه علی بلند شد اومد پیش من کنار پنجره _آره یادش بخیر چه زود گذشت انگار همین دیروز بود -دلم براش تنگ شده _حق میدم بهت منم دلم براش تنگ شده. اکثر بچه‌ها ناصر و دوست داشتند بس که مهربون و اجتماعی بود و برعکس تو که قُد بودی و جدی
👏 حتماً از خود بگیرید 🍀مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی خانه سبز🍀 🔴سنجش هوش و شخصیت کودک از طریق: 🔆🎨«نــقــاشــی»🎨🔆 💠به صورت مجازی 👤تحت نظارت کارشناس ارشد مشاوره خانواده: سرکار خانم الهه بهادری 📌جهت انجام تست و یا کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید به آیدی زیر در پیام رسان ایتا پیام ارسال نمایید.👇👇👇 👉 @Bahadorri 👈 ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @khanesabz110 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
👈 ۴۸۲ 👇 👌 ماه ۱۴۰۳ 🙏ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهماالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا