داستان " بالاتر از آسمان "
بقلم: شاهین بهرامی
#قسمت_دوم
💎 پدرام ۳۵ ساله است و تنها زندگی میکند. او تک فرزند است و بعد از فوت والدینش کاملا تنها شده.
وقتی به روی تخت دراز میکشد تا بخوابد، تمام صحنه های چند روز گذشته مقابل چشمانش میآید.
به اتفاقات دیشب و امشب فکر میکند، ورود مارشیا، بعد قدردانی او، و در آخر بسته ی مشکوکِ زیر صندلی.
کاوه و پدرام تقریبا همسن و سال هستند، پدرام از خیلی وقت پیش او را میشناسد.
از دوران دبیرستان و بعد دانشگاه
کاوه با پدر و مادرش زندگی می کند و مثل پدرام مجرد است.
کاوه همیشه رویای مهاجرت به خارج از کشور را در سر داشته، اما تا کنون موفق به عملی کردن این رویا نشده.
کاوه در یک شرکت بیمه کار می کند و معمولا شبها سری به پدرام دوست قدیمی اش میزند.
آنها گاهی با هم به کوه نوردی و شنا میروند و گاهی هم به مسافرت چند روزه.
برای پدرام اصلا قابل قبول نیست که کاوه به مصرف مواد مخدر روی آورده باشد.
پدرام به مارشیا هم فکر میکند. او بعد از چند رابطهی ناموفق و کوتاه مدت، دیگر اشتیاقی برای شروع یک رابطهی جدید در خود نمیبیند، اما انگار ملاقات با مارشیا تا حدی نظرش را تغییر داده.
چیزی در مارشیا او را درگیر کرده و پدرام به همین مسئله فکر میکند، او سعی میکند فیلم حضور مارشیا در مغازه را دوباره در ذهنش مرور کند.
به نظرش وقار و حجب حیای خاصی در مارشیا وجود دارد و این که او تقریبا اندام کشیده و قد بلندی دارد، چیزی که برای پدرام همیشه مهم بوده چون او خودش هم قد بلند است.
پدرام بعد از کمی این دنده آن دنده شدن خوابش می برد.
فردا شب طبق معمول کاوه به کتابفروشی میآید، به نظر میرسد کمی پریشان است و با نگاهش انگار دنبال چیزی میگردد، وقتی در فرصت مناسبی به پایین خم میشود تا زیر صندلی را جستجو کند، پدرام درست بالای سرش میایستد و وقتی کاوه سرش را بلند میکند، پدرام در حالی که بستهی مشکوک را در دست دارد میگوید:
-دنبال این میگردی؟
کاوه که هم جا خورده و هم خجالت زده است به هر شکلی خودش را جمع و جور میکند و میگوید:
- آره چیز، فکر میکردم اینجا افتاده باشه
پدرام در حالی که بسته را به او میدهد با ناراحتی می گوید:
- این چیه پسر؟ هیچ معلومه چکار میکنی؟
کاوه در حالی که سرش را پایین میاندازد اینطور پاسخ میدهد:
- باور کن چیزه خاصی نیست، موضوع اصلا اونجوری که تو فکر میکنی نیست
من سر فرصت همه چی رو برات ...
در همین حین در باز می شود و مارشیا در آستانه ی در پدیدار میگردد.
#پایان_قسمت_دوم
#بالاتر_از_آسمان
@delbrak🔅