eitaa logo
خانوم اجازه!
203 دنبال‌کننده
85 عکس
5 ویدیو
1 فایل
﷽. قلم یار مهربانم است. می نویسم و به دخترانم یاد می دهم تا آنها هم بنویسند... تا تاریخ سرزمینم پر شود از زنان اندیشمند • آموزش نویسندگی ( مبتدی تا پیشرفته) ارتباط‌ب‌ادمین @fatemeghadimi62
مشاهده در ایتا
دانلود
آسمان دلم گرفته تر از آسمان شهر تهران است. آسمانی که برایش مقدور نیست دیگر دوری و دلتگی را تحمل کند. بار سنگین دوری روی شانه هایش سنگینی می کند. آسمانی که مجبور است برای چندمین بار دوری از معشوقش را تحمل کند. اما نمی تواند. چه کند ؟ آفتاب نمیاید. چه کند؟ خیلی وقت است که منتظر نوریست که از لا به لای ابر های سیاه خودش را نشان دهد ، اما نمی دهد . نوری که وقتی بیاید می گوید : دیگر دوری بس است. وقت موعود است . تو هم امسال با پای پیاده کنار زائران اباعبدالله راهی کربلای معلی می شوی. دیگر توان تحمل را ندارد. دیگر جان به لب شده است. یا حس‍❤️ین! خودتان بگویید با دوری چه کند؟ خودتان بگویید چگونه صبوری کند؟ خودتان بگویید وقتی می شنود همه رفته اند اما او جام‍ 😭انده است چگونه از حال نرود؟ ای کاش زودتر آسمان دل هر کسی که عاشق ارباب هست روشن شود . ای کاش دیگر آسمان دل عاشقان ارباب نگیرید. 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
چند خطی را در هم نوشته ایم و تقدیم میکنیم محضر پاک شهدای کربلا...!🌱 باران را همه دوست دارند ...!!🌧 اما هیچکس توانایی دیدن چشمان بارانی کودکان را ندارد...): هیچ دلی توانایی شنیدن نفس های منقطع نوزادان را ندارد...👼 وهیچ پدری توانایی دیدن کمر خمیده پدری دیگر را...🙍‍♂ هیچ مادری نمی تواند ببیند مادری دیگر بالای سر جوانش نشسته و روضه پسر جوان حسین را می خواند🫀. مادری آن طرف تر روضه سه ساله را می‌خواند. وپدری طفل شش ماهه بی جانش را در دست دارد...! در هر قسمت از فلسطین که قدم برداری صدای روضه خوانی مادران و هق هق گریه مردانه پدران و جیغ و گریه های از سر ترس کودکان به گوش میرسد 🐚🌊 آری...! کربلایی دیگر در بخشی از جهان اسلام در حال وقوع است ❗️ حال وقت انتخاب است که یزدی باشیم یا حسینی؟؟؟ 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
برای این بچه ها در مرحله اول فقط و فقط روان خوانی پیشنهاد می کنم. هر روز ازش بخواهید کتاب... مجله... روزنامه. . و... بخونه حتی کتاب آشپزی زیر نویس شبکه خبر کتاب درسی حتما تغییری در نوشتن حاصل خواهد شد. 🌱🌸🌱 🆔 https://eitaa.com/khanomejaze
🍂🍉🍂🍉🍂🍉🍂🍉 اگر موافقید یک مسابقه ی یلدایی برگزار کنیم با جایزه ی نقدی 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
🍂🍉🍂🍉🍂🍉🍂🍉 🍏نظر شما درباره ی این تصویر چیست؟ 🍎این تصویر شما را یاد کدام یک از ویژگی های انسانی می اندازد؟ شما میتوانید در قالب *داستان کوتاه* ، *یک بند* و یا حتی *شعر* درباره ی این موضوع بنویسید. یادداشت شما در صورت بازدید زیاد و دریافت پسند❤️بیشتر مشمول دریافت جایزه خواهد شد. 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
خود نوشت . تولدش که شده بود توی قلب دگرگون شده ام احساسی داشتم که تا باحال آن را تجربه نکرده بودم . حسی بین دوری و خوشحالی! دلم می خواست برای قلب مهربانش تولدی بگیرم تا شاید با قلبش برای من دعا کند . مثل همیشه بهترین لباسم را پوشیدم ؛ تا به سراغ تولدش بروم . داشتم در ذهنم مرور می کردم که این عشق چند ساله می شود؟! قلبم به من میگفت بی شک جواب از متولد شدن توست؛ ولی ذهنم به من این را آموخت که نه ؛این عشق من به این معشوقه قدیمی تر از زمان چشم گشودنم می باشد. ناگهان ذهن کوچکم یاد اولین دیدار مان می افتد ؛ زمانی که تا سر خم می شدم ،تا به او ادعای احترام کنم آخر او بهترین رفیقم بوده است . بی هوا این جمله را زیر زبانم تکرار میکنم: در ماه شهادش هیچ تولدی نیست، و در ماه تولدش هیچ شهادتی نیست. میلادت مبارک قلبم زخم خورده ام که همیشه مرهمی به نام حسین داشت. 🖊به قلم: فاطمه صهبا عسگری (ع) 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
📚🖊📚🖊📚🖊📚🖊📚 کلاس های مجازی در دو سطح *مبتدی و پیشرفته* و در دو بخش *نویسندگی و داستان نویسی* به این شکل برگزار می شود: 📌ارسال ده جلسه فایل صوتی + تکالیف در پیام رسان بله یا ایتا 📌ارتباط خصوصی با استاد و رفع اشکال 📌انتخاب روز و ساعت برگزاری کلاس با هنرجو 📌هزینه هر ده جلسه: ۳٠٠ هزارتومان 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
61590.jpg
570.9K
تو رفته ای و از بالا زندگی ما را نگاه می کنی... به ما می خندی.. برای این همه سرگردانی و پریشانی که داریم ،به ما میخندی! برای بدوبدوهای بیهوده و گناهان کوچک و بزرگ...به ما می خندی! از همان خنده های ریزی که می گویند در دنیا بر لبانت داشته ای! شاید هم برای ما دعا می کنی! حسم این است که حالا آنجا که دستتان باز تر است...حالا آنجا که فراغ بال بیشتری دارید، بیشتر حواستان به ماست. یعنی خواهش میکنم که این طوری باشد...حواستان بیشتر به ما باشد. خواهش میکنم. امروز، ظهر تاسوعای سال1403 کتاب «اسم تو مصطفی ست» تمام شد. الان که این متن را مینویسم تلویزیون مراسم عزاداری طهرتاسوعا در شهریار-کهنز(بیت شهید صدرزاده) را پخش می کند. حتما شما آن بالا کنار علمدار حسین سینه می زنید. خوش به حالتان! نگاهتان که به ما افتاد اشک های ما را هم هدیه ببرید برای آقا... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
✨سلام. از یک بانوی دهه شصتی که از دهه هفتاد خبرنگار و نویسنده روزنامه های کیهان، جام جم، زن روز، رسالت و صبح صادق و... شد. دهه هشتاد جامعه شناسی الزهرا خوند و برای بار اول مامان شد! دهه نود لباس زیبای معلمی بر تن کرد و برای بار دوم مامان شد! در قرن جدید هنوز اتفاق خاصی نیافتاده است. 😜 در موج آرام بله سیاسی می نویسم و اینجا از روزمرگی های یک معلم و گاهی یک معلم مامان و یک مامان معلم دغدغه ام رشد فرزندان این آب و خاک است پس گاهی اگر فرصت شد مشاوره های آموزشی، معرفی بازی ها و راه هایی برای تقویت مهارت های دانش آموزی هم میدهم.
متن زیر را ادامه بدهید. تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم ..... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم . باید می توانستم انتظار کشیدن را تحمل کنم. سخت است ولی اگر بهوش بیاید و من کنارش نباشم یا خواب باشم چه؟؟ باید سعی میکردم چشمانم را باز نگه دارم و به این دنیای بی رحم نگاه کنم. اگر از پیشم بروی یعنی دنیا دیگر برای من به پایان رسیده است. اگر از پیشم بروی دنیا سیاه و تاریک می شود و مرا دیگر در آغوش خود نمی گیرد و مرا همانطور در حال خود رها میکند. چشمانت را باز میکنی و دنیا نورانی و روشن میشود. دستم را روی قلبت می گذارم. ضربان قلبت برایم مثل این می ماند که به من بگویند تو اجازه ی زنده ماندن را داری. دستانت را میگیرم. مثل همیشه گرم و صمیمی. با خودم می‌گویم نکند ما یک روح در دو بدن هستیم؟؟ اگر مرا ترک کنی من هم نمی توانم دوام بیاورم و این دنیا را ترک میکنم. خوشحالم که تو مرا ترک نکرده ای............ 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه، از بی خوابی حالت تهوع گرفته بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند. هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم ..... یک چشمم به تلویزیون بود و یک چشمم به گوشی. منتظر خبری از کِشتی...امیدها همه نا امید شده بود. میگفتند تمام سرنشینان کشتی در دم جانشان را از دست داده اند. باورش برایم سخت بود. در دلم میگفتم: « نه! حتما آخرین لحظه پریده اند در آب و نجات پیدا کرده اند...» کاش این طور باشد... 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adab
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم ..... شدت زلزله بالا بود و تعداد مصدومینی که می آوردند ساعت به ساعت بیشتر میشد. به من گفته بودند پای تلفن بنشینم و به تماس ها پاسخ بدهم. مردم از شهرهای مختلف زنگ می زند و سراغ عزیزانشان را می گرفتند. کاش می توانستم به همه شان بگویم عزیزانتان زنده هستند و حالشان خوب است...اما حیف که این طور نبود! 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم ..... قبولی در این آزمون به اندازه ی مرگ و زندگی برایم مهم بود. میدانستم کارم اشتباه است. می دانستم نباید این قدر به خودم فشار بیاورم اما چاره ای نداشتم. اگر قبول نمی شدم باید یک ترم دیگر در دانشگاه می ماندم و تمام برنامه های سفرم به هم ریخت. آن وقت نمیتوانستم با کاروان بچه های بسیج به کربلا بروم. 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه، از بی خوابی حالت تهوع گرفته بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند. هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم ..... این کتاب وحشتناکی که سارا به من داده بود بیشتر از اینکه سرگرمم بود دیوانه ام کرده بود . هر یک صفحه ای که میخواندم دو ساعت گریه میکردم. در دلم به سارا فحش می دادم؛ خاک بر سرت با این کتاب هدیه دادنت! 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساع‍🕑‍ت بود که نخوابیده بودم. خسته‍ و ڪلافه بودم‍. نوشابه و قه‍☕️‍‍وه ڪنارم بودند و هر از گاهے ڪمے در بیدار ماندن ڪمڪ می ڪردند. نباید مے خوابیدم. چون تقریبا یڪ روز مشغول آماده ڪردن خ‍🏡‍ان‍ه ، برای آمدن برادرم‍ بودم ، نخوابیدم .و حالا هم او تا یڪ ساعت دیگر میخواست چشمان من و مادر و پدر را به آمدنش روشن ڪند . آن یڪ ساعت را هم با همان سختی چشمانم را از خواب محروم کردم . با صداے زنگ به سمت درب خانه دویدم . در را ڪه باز ڪردم شڪ شدم .سر و رویش خاڪے بود . و ظاهرش گویا بود که دست چپش را در سوریه جا گذاشته است . با این حال جنونش رنگ قرار نگرفته بود و قصد داشت دوباره راهی شود. این چند ساعت که کنارمان بود مانند برق گذشت و دوباره رفت . هر وقت میرفت ، دل تنگ من هم همراه او به کیلوم‍_______‍تر ها دورتر روانه می شد. هنگام خداحافظی باز بغض بی صدایے در سینه ی همه اعضای خانواده نشسته بود . و من از آن میترسیدم ڪه این بار آسمان تیرگی ڪند و .... . و همین شد . آسمان تیرگی کرد و خبر شهادتش به گوشمان رسید ... . 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
*تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. کتابی را گرفته بودم دستم و داشتم میخواندم ، این چند روز یک خواب درست و حسابی نداشتم ، ولی به هر حال باید با آن همه مشقت کنار می آمدم. البته من در طول این سال ها سعی کردم خودم را فردی شکست خورده تصور نکنم چون ذهنم پیوسته می کوشد تا این تصویر را از خودم کامل کند. چون همیشه انسان هایی که فکر می‌کنند شکست خورده هستند می ترسند که یک قدم روبه جلو در زندگی یشان بردارند ، زندگی برای ما تره هم خرد نمی کند .فقط کسی که هر روز صبح در آیینه میبینی میتواند بهت کمک کند‌. درست است که دیگر واقعا خسته شده بودم ولی نباید می خوابیدم ، امشب شب مهمی بود ، نباید از دستش می دادم. دیگر ساعت ۳ صبح بود و میترسیدم نماز صبح خواب بمانم . چشمانم نا نداشتند و قرمز شده بودند. سرم گیج میرفت ‌. ولی باید بیدار می ماندم. نمیدانم چرا عقربه های ساعت آنقدر اذیت می کردند. احساس میکردم با من سر لج افتادند . کمی گذشت و ساعت ۳:۳۰ شد ‌.تقریبا یکم دیگر اذان صبح می شد . صدای آواز پرنده ها می آمد . صدای خرچ خرچ پای رفتگر که روی برگ ها می رفت .باد خنکی که به آرامی می وزید و درخت هارا به رقص در می آورد . باز هم پاییز رسیده بود . باران گرفت . پنجره را باز کردم ‌و سرم را بیرون آوردم. چشمانم را بستم و هوا را خوب استشمام کردم . نمی‌دانستم امسال قرار بود چه اتفاق هایی بیفتد . .... هوا گرگ و میش بود . ماه در بین آنهمه ستاره خودنمایی می کرد . ناگهان ستاره ای دنباله دار رد شد و گیسوی ماه را کشید ولی از ترسش زود فرار کرد . آسمان بیش از اندازه زیبا و وسیع بود . صدای اذان می آمد...حالا دیگر باید میرفتم...* 📎کانال بله : https://ble.ir/aye_adabi 📎 کانال ایتا: http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می‌خوابیدم هر لحظه ممکن بود بدون اینکه بفهمم منو ببرن یه جای دیگه می‌خواهم بدانم چرا من برای این کار انتخاب شده بودم آخه من یه تازه کار بودم که از شمال غربی ایران پناهنده شده بودم به مرز ترکیه و اونجا بود که یه نفر آمد سمتم ازم درخواست همکاری کرد با موساد منم که زیادی خنگ بودم قبول کردم بدون اینکه بدونم منو کجا می برن اصلاً چرا حرفشو قبول کردم اصلا چرا اومدم اینجا اصلاً چی شد که فرار کردم هیچی یادم نمی‌اومد به خودم گفتم تهش می‌میری ول کن بزار بکشنت ولی همش تو فکر مادرم بودم وقتی توی بیمارستان ازش خداحافظی کردم پرسید مگه کجا میری ؟اخه خداحافظی ام زیادی طول کشید نمی تونستم دل بکنم جواب دادم :چیزی نیست اما اگه منو ندیدی حلالم کن. یه جوری زدم بیرون که یه وقت نخواد سوالی بپرسه نمی‌دونست می خوام برم لب مرز . چه وضعی شده از بس قهوه خوردم دل درد گرفتم مدام می‌رفتم دستشویی معده ام کاملا خالی بود فقط نوشابه و قهوه خورده بودم وقتی که پرتم کردن تو اتاق نمی‌ دونستم چرا اینجام ده ساعت میشد که تنها توی اتاق بودم اتاق خیلی کوچک بود کل اتاقک خلاصه میشد در یه پنجره سمت راست که با کیسه های مشکی از بیرون پوشیده شده بود و البته دستگیره هن نداشت بغل پنجره یه یخچال هم بود که توش پر نوشابه کوکا بود البته میشد چند تا از اون اسپ..از اون بی رنگا پیدا کرد سمت چپ هم یه میز و صندلی بود که به نظر قدیمی می آمد ولی قابل استفاده بود همین که اتاق رو نگاه می کردم یه لبتاب دیدم که روی صندلی بود چرا از اول ندیده بودمش نمی‌دونستم چرا اینجا فقط دیگه بعد ۱۰ ساعت داشت حوصله ام سر می رفت همین که داشتم به طرف میز می رفتم تا نگاهی به لبتاب اپل که از دور آرمش روشن بود بندازم با صدای کوبیده شدن در به خودم آمدم چند نفر با لباس نظامی و مسلح توی اتاق ریختن نمی‌دونستم ایرانین یا ترکیه‌ای شایدم اصلاً از طرف موساد باشد هر کی که بود الان فقط می خواستم چشم هام رو ببندم و وقتی باز می کنم بغل مادرم توی بیمارستان باشم.
🖊سیاسی نوشت ها در کانال بله: 🆔 ble.ir/join/8TP5QhrzDQ
😰آمادگی برای ماه مهر برای تقویت مهارت های دانش آموزی لازم نیست کارهای سخت و پیچیده انجام دهیم. برخی کارهای ساده و روزانه کمک موثری به تقویت مهارت های خواندن، نوشتن، گوش کردن و سخن گفتن عزیرانمان می کنند. به مرور برخی از این ترفندها را برایتان معرفی می کنم. 🆔 https://eitaa.com/khanomejaze
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 برای تقویت مهارت سرعت عمل و حافظه شنیداری این بازی ساده را در خانه انجام دهید. 👇👇👇 🤓با توجه به سن دانش آموز از ۶کلمه شروع کنید (در پایه های اول تا سوم) و به مرور تا ۱۲ کلمه برسانید. ⏰ کلمات را برای فرزندتان بخوانید و از او بخواهید بعد از پایان همه کلمات،آنها را پشت سر هم تکرار کند. ✅درخت.بادام.یخچال.روسری.پنکه. خودکار. فرش.قاشق.پارچه.ماکارانی ✅چیپس.مبل.روبیک.دمپایی. مبایل.پرنده. لیوان.اتو.بشقاب.آینه ✅پارچ. جانماز. قوری. جوراب. منگنه. خط کش. پارکینگ. لواشک. تابلو. شلوار. ✅پرچم. گلدان. دستمال. شانه. قمقمه. حوله. سبد. آش رشته. موز. صدقه. ✅۲۱-۸۵-۳۲-۹۰-۴۰-۶۱-۱۲-۷۳-۵۹-۱۹ ‼️بازی را می توانید با عقب جلو کردن همین کلمات بارها تکرار کنید‼️ 🆔 https://eitaa.com/khanomejaze
🤓و اما بازی های حرکتی برای تقویت حافظه: ✅ دارت ✅ لی لی ✅ روبیک ✅ ضربه زدن به توپ ✅ یک مسیر مشخص را روی پنجه پا و عقب عقب رفتن 🆔 https://eitaa.com/khanomejaze
🌱کارگاه تربیت سالم نوجوان کلمه کلیدی کارگاه: همدلی☺️ جمله کلیدی کارگاه: نوجوان مثل گلدان است. شما هرگز نمیتوانید کاکتوس🌵 را به گل رز 🌷 تبدیل کنید. 🆔 https://eitaa.com/khanomejaze