#تمرین
#شماره_چهار
یکی از این لیوان های شربت به اشتباه تلخ شده، به نظرتون کدوم لیوان و به خاطر چه اشتباهی؟
ارسال پاسخ⬅️
@fatemeghadimi62
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
ثبت نام:
@fatemeghadimi62
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
#تمرین
#شماره_پنج
فکر میکنید این پسر چرا دستش شکسته؟
ارسال پاسخ⬅️
@fatemeghadimi62
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
#دل_نوشته
#عرفه
*خدای خوب تر از همه، به من قدرت بده امروز فقط تو را بخوانم و فقط به تو بیاندیشم.*
*به من توان بده تا برای تو اشک بریزم و تو را صدا بزنم*
*به من توفیق بده امروز، روز تولد دوباره ی من باشد....من را ببخش*
#طهورا_سیدوکیلی_۱۵ساله
ارسال دل نوشته⬅️
@fatemeghadimi62
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
#دل_نوشته
#عرفه
*هر کجای این کره خاکی که قدم بزنیم، زیر هر آسمانی که نفس بکشیم، عاشق و دلداده ات هستیم #حسین_جان*
کاش #عرفه هم ما را مهمان #بین_الحرمینت می کردی، کاش زیر سایه ی شما دست بر دعا بر می داشتیم، اشک، می ریختیم و ضجّه می زدیم...*
#حسین_جان؛ عاشقان و دلداده گانت محتاج نیم نگاهی از سمت شما هستند، ما جاماندگان را #دعا کن...
#زهرا_شیرخدایی_۱۴_ساله
ارسال دل نوشته⬅️
@fatemeghadimi62
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
#تمرین
#شماره_شش
فکر میکنید این جغد عزیز از چی عصبانی یا ناراحته؟
ارسال پاسخ⬅️
@fatemeghadimi62
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز ثبت نام دوره ی پیشرفته نویسندگی و داستان نویسی
روزهای شنبه ؛ از ۳۱ تیرماه
موسسه مهتدین_شهرک نفت
ثبت نام ⬅️
@fatemeghadimi62
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
#تمرین
#شماره_هفت
فکر میکنید این دو تا بچه خرس به خاطر چه کار اشتباهی از دست مادرشون فرار کردند و به بالای درخت پناه بردند؟
ارسال پاسخ⬅️
@fatemeghadimi62
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
#داستانک
گل های مادربزرگم
جامدادی مادربزرگ ؛ یعنی جامدادی ای که به من هدیه داده بود نقش های گل گلی قدیمی ای داشت . وقتی می گویم قدیمی، منظورم مانند گل های گلیم و فرش های قرمز قدیمی است، که در هر خانه ی پدربزرگ و مادربزرگی پیدا می شود .با اینکه طرح و نقش اش قدیمی بود اما کاملا دست نخورده و نو بود .
راستش اصلا از طرح و نقش جامدادی خوشم نیامده بود ، ولی نه دلم می آمد به مادربزرگ این را بگویم نه رویم می شد .
برای همین این موضوع را به مادرم گفتم و داستان ناراحت کننده ای که بعد از آن شنیدم نظرم را نسبت به آن جامدادی تغییر داد .
این جامدادی واقعا قدیمی بود اما چون به خوبی نگه داشته شده بود نو به نظر می آمد ، جامدادی برای ایام کودکی مادربزگم بوده ، آن موقع ها دختر ها امکان تحصیل را نداشتند ، اما پدربزرگ مامانم یعنی همان پدر مادربزرگم این جامدادی را برای مادر بزرگم گرفته بود تا در خانه مداد ها یا وسایل اش را درون آن بگذارد .
و قسمت ناراحت کننده ی ماجرا این است که مادر بزرگم فکر میکرده روزی میتواند به مدرسه برود ، برای همین جامدادی را نو نگه داشته بود ، و بعد از مدتی گویی آن جامدادی را کاملا به فراموشی سپرده بود .
تا اینکه چند وقت پیش آن را در کنج خانه ی قدیمی شان پیدا کرده . و آن جامدادی را به من هدیه داد تا وسیله ای که برای خودش بسیار ارزشمند بود را به من بدهد و من را خوشحال کند .
#زهرا_عبدلی_۱۴_ساله
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
#داستانک
بستنی های حاجی حسن
حاجی حسن بستنی هایی می فروخت که هرکسی آنها را می خورد، به مدت یک ماه مسمومیت شدید می گرفت و هیچ چیزی نمی توانست بخورد. اوایل مردم فکر می کردند فردی که بستنی خورده، از قبل مریض بوده، اما وقتی تحقیق کردند، فهمیدند مشکل از بستنی هاست. حاجی که فردی مسن و لاغر بود و موهای کم پشتی داشت، همسرش را به علت بیماری سخت سرطان از دست داده بود و هیچ کسی را نداشت. او می گفت که این کار را نمی کند و تازه با صلوات بستنی هارا درست می کند. گذشت و گذشت، روز به روز حاجی حسن یعنی آقای مغازه دار مشتری هایش کمتر می شدند تا اینکه دیگر هیچ مشتری برایش نماند. او که با این اتفاق دستش به شدت تنگ شده بود، از خدا می خواست تا متهم این اتفاق را برملا کند. نیمه های شب بود و حاجی بیدار شده بود تا نماز شب بخواند. او که همینطور مشغول عبادت بود صدای خش خشی را در مکانی که بستنی هارا درست میکرد شنید. چوب دستی اش را برداشت و به سرعت به آنجا رفت. چوب را محکم زد به سر مجرم و او بیهوش به زمین افتاد. حاجی رفت دنبال حکیم. او آمد. وقتی مجرم به هوش آمد، طبیب به او گفت: خب، ماجرا را تعریف کن!
مجرم هم گفت:من مردی بستنی فروش بودم که کسب و کار خوبی داشتم. وقتی حاجی بستنی فروشی زد، مشتری های من روز به روز کمتر می شد و مشتری های حاجی بیشتر. من تصمیم گرفتم کاری کنم که کسب و کارش را به هم بزنم!
حکیم گفت:بسیار خوب! تنبیه تو این است که فردا صبح در میدان بزرگ شهر تمام این اتفاقات را تعریف کنی و مبلغی را هم به عنوان جریمه به او بدهی. مگر نشنیده ای که می گویند:چاه کن همیشه ته چاه است!
و به این صورت قائله ختم به خیر شد...
#نازنین_زهرا_دوستی_مطلق_13_ساله
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#آموزش_داستان_نویسی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
چند خطی را در هم نوشته ایم و تقدیم میکنیم محضر پاک شهدای کربلا...!🌱
باران را همه دوست دارند ...!!🌧
اما هیچکس توانایی دیدن چشمان بارانی کودکان را ندارد...):
هیچ دلی توانایی شنیدن نفس های منقطع نوزادان را ندارد...👼
وهیچ پدری توانایی دیدن کمر خمیده پدری دیگر را...🙍♂
هیچ مادری نمی تواند ببیند مادری دیگر بالای سر جوانش نشسته و روضه پسر جوان حسین را می خواند🫀.
مادری آن طرف تر روضه سه ساله را میخواند.
وپدری طفل شش ماهه بی جانش را در دست دارد...!
در هر قسمت از فلسطین که قدم برداری صدای روضه خوانی مادران و هق هق گریه مردانه پدران و جیغ و گریه های از سر ترس کودکان به گوش میرسد 🐚🌊
آری...!
کربلایی دیگر در بخشی از جهان اسلام در حال وقوع است ❗️
حال وقت انتخاب است که یزدی باشیم یا حسینی؟؟؟
#فاطمه_زهرا_مندنی_زاده
#از_نوشتن_نترسید
#آموزش_نویسندگی
#انجمن_ادبی_آیه
#دخترانه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
🍂🍉🍂🍉🍂🍉🍂🍉
اگر موافقید یک مسابقه ی یلدایی برگزار کنیم
با جایزه ی نقدی
#نویسندگی
#یلدا
#مسابقه
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
🍂🍉🍂🍉🍂🍉🍂🍉
#نویسندگی
#یلدا
#مسابقه
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
🍂🍉🍂🍉🍂🍉🍂🍉
🍏نظر شما درباره ی این تصویر چیست؟
🍎این تصویر شما را یاد کدام یک از ویژگی های انسانی می اندازد؟
شما میتوانید در قالب *داستان کوتاه* ، *یک بند* و یا حتی *شعر* درباره ی این موضوع بنویسید.
یادداشت شما در صورت بازدید زیاد و دریافت پسند❤️بیشتر مشمول دریافت جایزه خواهد شد.
#نویسندگی
#یلدا
#مسابقه
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
خود نوشت
.
تولدش که شده بود توی قلب دگرگون شده ام احساسی داشتم که تا باحال آن را تجربه نکرده بودم .
حسی بین دوری و خوشحالی!
دلم می خواست برای قلب مهربانش تولدی بگیرم تا شاید با قلبش برای من دعا کند .
مثل همیشه بهترین لباسم را پوشیدم ؛
تا به سراغ تولدش بروم .
داشتم در ذهنم مرور می کردم که این عشق چند ساله می شود؟!
قلبم به من میگفت بی شک جواب از متولد شدن توست؛
ولی ذهنم به من این را آموخت که
نه ؛این عشق من به این معشوقه قدیمی تر از زمان چشم گشودنم می باشد.
ناگهان ذهن کوچکم یاد اولین دیدار مان می افتد ؛
زمانی که تا سر خم می شدم ،تا به او ادعای احترام کنم آخر او بهترین رفیقم بوده است .
بی هوا این جمله را زیر زبانم تکرار میکنم:
در ماه شهادش هیچ تولدی نیست،
و در ماه تولدش هیچ شهادتی نیست.
میلادت مبارک قلبم زخم خورده ام که همیشه مرهمی به نام حسین داشت.
🖊به قلم: فاطمه صهبا عسگری
#نویسندگی
#شعبان
#حسین_(ع)
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
📚🖊📚🖊📚🖊📚🖊📚
کلاس های مجازی در دو سطح
*مبتدی و پیشرفته*
و در دو بخش
*نویسندگی و داستان نویسی*
به این شکل برگزار می شود:
📌ارسال ده جلسه فایل صوتی + تکالیف
در پیام رسان بله یا ایتا
📌ارتباط خصوصی با استاد و رفع اشکال
📌انتخاب روز و ساعت برگزاری کلاس با هنرجو
📌هزینه هر ده جلسه: ۳٠٠ هزارتومان
#نویسندگی
#آموزش
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
61590.jpg
570.9K
تو رفته ای و از بالا زندگی ما را نگاه می کنی...
به ما می خندی..
برای این همه سرگردانی و پریشانی که داریم ،به ما میخندی!
برای بدوبدوهای بیهوده و گناهان کوچک و بزرگ...به ما می خندی!
از همان خنده های ریزی که می گویند در دنیا بر لبانت داشته ای!
شاید هم برای ما دعا می کنی!
حسم این است که حالا آنجا که دستتان باز تر است...حالا آنجا که فراغ بال بیشتری دارید، بیشتر حواستان به ماست.
یعنی خواهش میکنم که این طوری باشد...حواستان بیشتر به ما باشد.
خواهش میکنم.
امروز، ظهر تاسوعای سال1403 کتاب «اسم تو مصطفی ست» تمام شد.
الان که این متن را مینویسم تلویزیون مراسم عزاداری طهرتاسوعا در شهریار-کهنز(بیت شهید صدرزاده) را پخش می کند.
حتما شما آن بالا کنار علمدار حسین سینه می زنید. خوش به حالتان! نگاهتان که به ما افتاد اشک های ما را هم هدیه ببرید برای آقا...
#فاطمه_قدیمی
#نویسندگی
#آموزش
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
متن زیر را ادامه بدهید.
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم .....
#نویسندگی
#آموزش
#تمرین
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم . باید می توانستم انتظار کشیدن را تحمل کنم. سخت است ولی اگر بهوش بیاید و من کنارش نباشم یا خواب باشم چه؟؟ باید سعی میکردم چشمانم را باز نگه دارم و به این دنیای بی رحم نگاه کنم. اگر از پیشم بروی یعنی دنیا دیگر برای من به پایان رسیده است. اگر از پیشم بروی دنیا سیاه و تاریک می شود و مرا دیگر در آغوش خود نمی گیرد و مرا همانطور در حال خود رها میکند. چشمانت را باز میکنی و دنیا نورانی و روشن میشود. دستم را روی قلبت می گذارم. ضربان قلبت برایم مثل این می ماند که به من بگویند تو اجازه ی زنده ماندن را داری. دستانت را میگیرم. مثل همیشه گرم و صمیمی. با خودم میگویم نکند ما یک روح در دو بدن هستیم؟؟ اگر مرا ترک کنی من هم نمی توانم دوام بیاورم و این دنیا را ترک میکنم. خوشحالم که تو مرا ترک نکرده ای............
#فاطمه_رهبرپور
#نویسندگی
#آموزش
#تمرین
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه، از بی خوابی حالت تهوع گرفته بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند. هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم .....
یک چشمم به تلویزیون بود و یک چشمم به گوشی. منتظر خبری از کِشتی...امیدها همه نا امید شده بود. میگفتند تمام سرنشینان کشتی در دم جانشان را از دست داده اند. باورش برایم سخت بود. در دلم میگفتم: « نه! حتما آخرین لحظه پریده اند در آب و نجات پیدا کرده اند...» کاش این طور باشد...
#محبوبه_کاوه
#نویسندگی
#آموزش
#تمرین
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adab
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم .....
شدت زلزله بالا بود و تعداد مصدومینی که می آوردند ساعت به ساعت بیشتر میشد. به من گفته بودند پای تلفن بنشینم و به تماس ها پاسخ بدهم. مردم از شهرهای مختلف زنگ می زند و سراغ عزیزانشان را می گرفتند. کاش می توانستم به همه شان بگویم عزیزانتان زنده هستند و حالشان خوب است...اما حیف که این طور نبود!
#فاطمه_بزرگی
#نویسندگی
#آموزش
#تمرین
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم .....
قبولی در این آزمون به اندازه ی مرگ و زندگی برایم مهم بود. میدانستم کارم اشتباه است. می دانستم نباید این قدر به خودم فشار بیاورم اما چاره ای نداشتم. اگر قبول نمی شدم باید یک ترم دیگر در دانشگاه می ماندم و تمام برنامه های سفرم به هم ریخت. آن وقت نمیتوانستم با کاروان بچه های بسیج به کربلا بروم.
#نورا_کمالی
#نویسندگی
#آموزش
#تمرین
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه، از بی خوابی حالت تهوع گرفته بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند. هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. نباید می خوابیدم .....
این کتاب وحشتناکی که سارا به من داده بود بیشتر از اینکه سرگرمم بود دیوانه ام کرده بود . هر یک صفحه ای که میخواندم دو ساعت گریه میکردم. در دلم به سارا فحش می دادم؛ خاک بر سرت با این کتاب هدیه دادنت!
#سمیرا_پورسیدی
#نویسندگی
#آموزش
#تمرین
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
تقریبا بیست و پنج ساع🕑ت بود که نخوابیده بودم. خسته و ڪلافه بودم. نوشابه و قه☕️وه ڪنارم بودند و هر از گاهے ڪمے در بیدار ماندن ڪمڪ می ڪردند. نباید مے خوابیدم.
چون تقریبا یڪ روز مشغول آماده ڪردن خ🏡انه ، برای آمدن برادرم بودم ، نخوابیدم .و حالا هم او تا یڪ ساعت دیگر میخواست چشمان من و مادر و پدر را به آمدنش روشن ڪند . آن یڪ ساعت را هم با همان سختی چشمانم را از خواب محروم کردم .
با صداے زنگ به سمت درب خانه دویدم . در را ڪه باز ڪردم شڪ شدم .سر و رویش خاڪے بود . و ظاهرش گویا بود که دست چپش را در سوریه جا گذاشته است .
با این حال جنونش رنگ قرار نگرفته بود و قصد داشت دوباره راهی شود.
این چند ساعت که کنارمان بود مانند برق گذشت و دوباره رفت . هر وقت میرفت ، دل تنگ من هم همراه او به کیلوم_______تر ها دورتر روانه می شد.
هنگام خداحافظی باز بغض بی صدایے در سینه ی همه اعضای خانواده نشسته بود . و من از آن میترسیدم ڪه این بار آسمان تیرگی ڪند و .... .
و همین شد . آسمان تیرگی کرد و خبر شهادتش به گوشمان رسید ... .
#محدثه_خاموشی
#نویسندگی
#آموزش
#تمرین
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi
*تقریبا بیست و پنج ساعت بود که نخوابیده بودم. خسته و کلافه بودم. نوشابه و قهوه کنارم بودند و هر از گاهی کمی در بیدار ماندن کمک می کردند. کتابی را گرفته بودم دستم و داشتم میخواندم ، این چند روز یک خواب درست و حسابی نداشتم ، ولی به هر حال باید با آن همه مشقت کنار می آمدم.
البته من در طول این سال ها سعی کردم خودم را فردی شکست خورده تصور نکنم چون ذهنم پیوسته می کوشد تا این تصویر را از خودم کامل کند. چون همیشه انسان هایی که فکر میکنند شکست خورده هستند می ترسند که یک قدم روبه جلو در زندگی یشان بردارند ، زندگی برای ما تره هم خرد نمی کند .فقط کسی که هر روز صبح در آیینه میبینی میتواند بهت کمک کند.
درست است که دیگر واقعا خسته شده بودم ولی نباید می خوابیدم ، امشب شب مهمی بود ، نباید از دستش می دادم.
دیگر ساعت ۳ صبح بود و میترسیدم نماز صبح خواب بمانم . چشمانم نا نداشتند و قرمز شده بودند. سرم گیج میرفت . ولی باید بیدار می ماندم. نمیدانم چرا عقربه های ساعت آنقدر اذیت می کردند. احساس میکردم با من سر لج افتادند . کمی گذشت و ساعت ۳:۳۰ شد .تقریبا یکم دیگر اذان صبح می شد . صدای آواز پرنده ها می آمد . صدای خرچ خرچ پای رفتگر که روی برگ ها می رفت .باد خنکی که به آرامی می وزید و درخت هارا به رقص در می آورد . باز هم پاییز رسیده بود . باران گرفت . پنجره را باز کردم و سرم را بیرون آوردم. چشمانم را بستم و هوا را خوب استشمام کردم . نمیدانستم امسال قرار بود چه اتفاق هایی بیفتد . ....
هوا گرگ و میش بود . ماه در بین آنهمه ستاره خودنمایی می کرد . ناگهان ستاره ای دنباله دار رد شد و گیسوی ماه را کشید ولی از ترسش زود فرار کرد . آسمان بیش از اندازه زیبا و وسیع بود . صدای اذان می آمد...حالا دیگر باید میرفتم...*
#زهرا_کرمی
#نویسندگی
#آموزش
#تمرین
#دخترانه
#انجمن_ادبی_آیه
📎کانال بله :
https://ble.ir/aye_adabi
📎 کانال ایتا:
http://eitaa.com/aye_adabi