eitaa logo
خانواده آسمانی
2.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
10 فایل
🌻 کپی برداری با ذکر صلوات 🌻محفلی مطمئن برای خانواده ها ، آنها که دغدغه شان بالاتر از زمینیان است و میخواهند خانواده ای آسمانی باشند تبادل و تبلیغ @jahad4541 شرایط تبلیغ👇👇 @sodedotarafe ارسال تجربه @javad4541 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶🔹 🔷🔸 گفت: " امشب من این جا بخوابم ؟ " گفتم: " بخواب. ولی پتو نداریم." یک برزنت گوشه ی سنگر بود. گفت: " اون مال کیه ؟ " گفتم: " مال هیشکی.بردار بخواب." همان را برداشت کشید رویش. دم در خوابید. صبح فردا، سر نماز، بچه ها بهش می گفتند: " حاج حسین شما جلو بایستید."😳😳 از فرماندهان بزرگ دوران دفاع مقدس بود ✍پ. ن تا بحال چقدر از اطرافیان دلخور شده ایم که ما را رعایت نکرده اند و درخور را به ما نگذاشته اند. 🌸خانواده آسمانی، ارتقاء معنوی🌸 @khanvade_asemani
🌿🌸 🌸🌿 ✅عکس‌العمل شهید در مواجه با اشتباهات فرزندان‼️ 👈هنگامی که از من سر می‌زد، پدر هیچ وقت مرا دعوا نمی‌کردند. نگاه پدر در عین حال که خیلی جذاب بود، نافذ هم بود و بدون اینکه پدر تهدیدی کرده باشند، با نگاه ایشان حساب کار دستم می‌آمد.👌 در این مواقع پدر من می‌گفتند «ساعت 5 صبح جلسه‌ای باهم داریم»؛ با همین حرف پدر شب تا صبح اضطراب داشتم و فکر می‌کردم که من چه کار کرده‌ام که پدر با من دارد؛ جلسه با خواندن سوره شروع می‌شد و نکات لازم را به من گوشزد می‌کردند زمانی که ایشان وقت برای جلسه نداشتند، تذکرات را در برگه یادداشت می کردند. راوی : دختر شهید 🍁خانواده آسمانی، حامی آرامش🍁 @khanvade_asemani
💕مراسم عروسی لاکچری دو تا دکتر با هم💕 سالن عروسی ما بود. 😳 وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه‌ها تعریف می‌کنم، می‌بینم که بچه‌ها اصلاً در مخیله‌شان نمی‌گنجد. وقتی که ازدواج کردیم به رفتیم. دکتر گفت می‌خواهی خانه بگیرم؟ گفتم نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله‌های خوابگاه بالا رفتم. یک کوچک متأهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. 🌷 🌷 🌸مذهبی ها، عاشق ترند🌸 @khanvade_asemani
✨✨ ✨ 🌷 بازی حتی در حال خستگی🌷 💫همیشه آقامهدی دیر به خانه می‌آمد. روز قبل از شهادتش، جمعه شب بود که ساعت 10 به خانه آمد. خستگی از چهره‌اش می‌بارید. به بچه‌ها گفت خسته‌ام و نمی‌توانم با شما بازی کنم. ✨بچه‌ها هم پذیرفتند. بعد از چند دقیقه به آشپزخانه رفتم. از آنجا بچه‌ها را نمی‌دیدم، ولی صدای بلند خنده‌شان را می‌شنیدم. ☺️ 💫خودم را رساندم پیششان دیدم بابایشان با تمام خستگی‌ای که داشت، دلش طاقت نیاورده و همبازی‌شان شده است👌 آخرین بازی بچه‌ها با بابا مهدی‌شان بود. فردایش رفت و به شهادت رسید. ✍️ همسر ✨همراه ستاره ها با خانواده آسمانی ✨ @khanvade_asemani
✨✨ ✨ بابا چیا خوردی ؟ هرچی خوردی بگو تا بنویسم🤔 کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود ، می‌رفتن دفتر کارشون من رو با خودشون می‌بردن . توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یخچال خیلی کوچک جلسه‌های بابا (حاج قاسم) که طولانی می‌شد به من می‌گفت برو تو اون اتاق و استراحت کن ، توی یخچال آب و آبمیوه و شکلات تافی بود از همون تافی‌ها که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات ، ساعت‌ها توی همون اتاق می‌نشستم تا جلسه بابا تموم بشه و برم پیشش از توی یخچال چنتا تافی می‌خوردم و آبمیوه و آب ، وقتی جلسه بابا تموم می‌شد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق می‌پریدم بغلش منو می‌شوند روی پاهاش ، می‌گفت : بابا چیا خوردی ؟ هرچی خوردی بگو تا بنویسم 😋 دونه به دونه بهش می‌گفتم حتی آب معدنی و شکلات ، موقع رفتن دستمو که می‌گرفت تو راه کاغذ رو به یه نفر می‌داد و می‌گفت : بده به حسابداری ، دختر من این چیزا رو استفاده کرد ، بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن.☺️ ✨ همراه ستاره ها با خانواده آسمانی ✨ @khanvade_asemani
✨✨ ✨ 🌷 رضایت نامه کتبی از مادر🌷 ابراهیم شهریاری: خاطره ای از که خیلی به درد نسل امروز و جوان می‌خورد. او گفت: یک روز از رابر می‌آمدیم. از خواب بیدار شد. من دیدم حسرتی به دلش هست. گفتم: حاج آقا اتفاقی برایتان افتاده است؟ 🤔 گفت: ابراهیم یک حسرتی به دلم مانده. من از مادرم یک گرفتم که آیا من پسر و فرزند خوبی برایش بوده ام؟ ولی این حسرت به دلم ماند که من نتوانستم از پدرم این رضایت نامه را بگیرم و این کار را به تعویق انداختم.😔 شهریاری افزود: حاج قاسم توصیه می‌کرد و می‌گفت: شما اگر پدر و مادرهایتان زنده هست، دنبال این کار بروید و تا زنده هستند، یک رضایت از آن‌ها بگیرید.👌 🌷همراه ستاره‌ها با خانواده آسمانی🌷 @khanvade_asemani
✨🌟 🌟✨ 👈نماز جماعت در عروسی شب عروسیمان گفت «بیا نماز جماعت...» گفتم «نه، الان درست نیست، آخه مردم چی می‌گن»‼️‼️ گفت«چی می‌خوان بگن»⁉️ گفتم "می‌خندن به ما"‼️ گفت «به این چیزا اصلاً اهمیت نده.» بلند شد نماز بخواند. دید همه نشسته‌اند و کسی از جا بلند نمی‌شود. از همه مهمان‌ها خواست که آماده شوند برای نماز جماعت.👌 همه هاج و واج به هم نگاه می‌کردند. 👀 نماز جماعت در مجلس عروسی عجیب بود. ‼️ سابقه نداشت. کم‌کم همه آماده نماز شدند. گفتند «به شرط این‌که خود داماد امام جماعت بشه.» با اصرار همه، نماز جماعت را به امامت سید مسعود خواندیم؛ نمازی که هیچ وقت از حافظه‌مان پاک نمی‌شود. ✨همراه ستاره ها با خانواده آسمانی✨ @khanvade_asemani
✨🌷 🌷✨ 👌دلیل زیبایی چشم ها همسر حاج ابراهیم : یه روز نگاه کردم به چشمای حاجی گفتم حاج همت خیلی چشمات زیباست .(محبت زبانی) خدا هم که زیبا پسند، نمی گذاره چیزای زیبا تو این دنیا بمونه و اونو برای خودش برمی داره؛ حاجی اگر روزی شهید شدی مطمئنم خدا این چشمارو با خودش می بره همسر شهید همت می گفت : این چشما یکی به خاطر این زیبا بود که به بود و یکی به خاطر اینکه هر پا می شدم می دیدم این چشما در خونه خدا چه میریزن گفتم مطمئنا این چشما رو خدا خاطرخواه شده آخر در عملیات خیبر خدا این چشمارو با قابش برد.از بالای لبهاش رفت …رفت پیش خدا🌷 🌷همراه ستاره‌ها با خانواده آسمانی 🌷 @khanvade_asemani
✨✨ ✨ وزیر دفاع با پیش بند☺️ 🌷 وزیر دفاع بود، آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش. ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید.😳 با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد. با همان پیش بند.☺️ 📚کتاب چمران، رهي رسولي فر انتشارات روايت فتح 🌷همراه ستاره ها با خانواده آسمانی🌷 @khanvade_asemani
🌷🌷 ماشین سپاه یا تاکسی؟ ‼️ ⚜ پسرم از روی پله ها افتاد.دستش شکست. بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت. از خانه دوید بیرون.چادر سرم کردم و دنبالش رفتم. ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.😳 تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت. درآن لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود. 🌷همراه ستاره‌ها با خانواده آسمانی🌷 @khanvade_asemani
💕💕 ✍ شب اومد خونه چشماش از بی‌خوابی شدید، سرخ بود. رفتم سفره بیارم ولی نذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا رو آورد. بعد غذای رو با بهش داد و سفره رو جمع کرد. چایی ریخت و گفت: «بفرما». 🌷 📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲ 💞مذهبی ها عاشق ترند 💞 @khanvade_asemani
🌷در سال 2009،مروه شروینی،‌ بانوی آلمانی به دلیل داشتن در برابر دیدگان فرزندش شهید شد.😔 👈برای حجاب مان چقدر سختی کشیده‌ایم؟ 🌷ارتقا معنوی با خانواده آسمانی🌷 @khanvade_asemani
✨✨ برخورد شهید سیدمجتبی هاشمی(فرمانده جنگهای نامنظم چریکی) با والدینش 🌷مذهبی ها عاشق ترند 🌷 @khanvade_asemani
🌷🌷 💞همیشه گذشت از طرف او بود دو نفر که در محیط های متفاوت رشد کرده اند، اختلاف نظر و سلیقه دارند و این طبیعی است اما محمد بود و همیشه از طرف او بود. با صبری که در برخوردها داشت سعی می کرد با تمام متوجه مسئله شوم. 💞مذهبی ها عاشق ترند💞 @khanvade_asemani
💫💫 بازی پدر و دختر☺️ روزي حسن آقا از منطقه آمد و گفت : واقعا پيش بچه ها شرمنده ام و ميترسم يك روز شهيد بشوم و آرزوي بردن پارك در دلشان بماند😔 آن روز به قدري خسته بود كه حد نداشت به اتفاق دخترم به پارك رفتيم و دخترمان در حال بازي با تاب بود که حسن آقا از فرط خستگي روي نيمكت خوابش برده بود. در همين حال دخترم او را صدا زد و او سراسيمه از خواب بيدار شد و به طرف تاب دويد و دوتايي مشغول بازي شدند. 🌷مذهبی ها عاشق ترند 🌷 @khanvade_asemani
شیطـــــــــــــان👿 بعد از چند روز ماموریت، با ماشین بنیاد جانبازان آمده بود خانه. گفتم: یه ده روزی می‌شه تو خونه‌ایم‌. حوصله مون سر رفته‌. حالا که ماشین آوردی بریم خونه مامان اینا؟ گفت: نه!😳 گفتم: خب، پس بریم گلستان شهدا. باز گفت: نه!😳 بعد هم پا شد و گفت: من می‌روم این ماشین را بذارم بنیاد و برگردم. بعدش هرجا خواستی می‌رویم. این ماشین اینجا بمونه، واسه شما شیطون می‌شه.☺️ شهید غلامرضا جان نثاری @khanvade_asemani
🌷🌷🌷 همسر : ✨ در مدت ۲۶ سالی که با ایشان زندگی کردم در تمام طول شبانه‌روز، نیم ساعت بی وضو نبود.✨ 📚گام های سلوک دفتر پنجم ص51 🦋خانواده اسمانی،الگوی جهانی🦋 @khanvade_asemani
✨✨ ✨ وزیر دفاع با پیش بند☺️ 🌷 وزیر دفاع بود، آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش. ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید.😳 با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد. با همان پیش بند.☺️ 📚کتاب چمران، رهي رسولي فر انتشارات روايت فتح 🌷همراه ستاره ها باخانواده آسمانی🌷 @khanvade_asemani
✨✨ ✨ 🌷توصیه ابراهیم شهریاری: یک روز از خواب بیدار شد. من دیدم حسرتی به دلش هست. گفتم: حاج آقا اتفاقی برایتان افتاده است؟ 🤔 گفت: ابراهیم یک حسرتی به دلم مانده. من از مادرم یک گرفتم که آیا من پسر و فرزند خوبی برایش بوده ام؟ ولی این حسرت به دلم ماند که من نتوانستم از این رضایت نامه را بگیرم و این کار را به تعویق انداختم.😔 حاج قاسم توصیه می‌کرد و می‌گفت: شما اگر پدر و مادرهایتان زنده هست، دنبال این کار بروید و تا زنده هستند، یک رضایت از آن‌ها بگیرید.👌 🌷همراه ستاره‌ها باخانواده آسمانی🌷 @khanvade_asemani