قرار بود بعد از پايان دوره در كشور امريكا، مصاحبه نهايی را يك ژنرال امريكايی با من انجام دهد. تمام تلاش های اين دو سال، بستگی به همين مصاحبه داشت. وقتی وارد اتاق او شدم، از من پرسش هايی كرد و من پاسخ دادم. بعد از چند دقيقه، فردی وارد اتاق شد و ژنرال با او رفت و من بايد در اتاق منتظر او می ماندم. به ساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خودم گفتم، كاش در اين جا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم! از طرفی ممكن بود نماز خواندن من در آنجا باعث دردسر شود، ولی با خودم گفتم هر چه بادا باد هيچ كاری مهم تر از #نماز نيست. در گوشه ای از اتاق روزنامه ای پهن كردم و مشغول نماز شدم. در همين لحظه ژنرال وارد اتاق شد، ولی من با توكل بر خدا نماز را ادامه دادم. نماز كه تمام شد، از ژنرال عذرخواهی كردم و درباره نماز برای او توضيح دادم. او هم لبخندی زد و پرونده ام را امضا كرد و پايان دوره ام را تبريك گفت. آن روز موفقيت خود را در توجه كردن به نماز اول وقت، آن هم در شرايط حساسی مثل آنجا ديدم».
#شهید_عباس_بابایی
#درس_اخلاق
#سیره_بزرگان
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani
💠 وقتی نبود، وقتی منطقه بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم میگرفت. توی #خیابان زنها و مردها را میدیدم که دست در دست هم راه میروند، غصّهام میشد. زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد. میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟» میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟» میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟» میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن #اجر زحمتهایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند.» نمیگذاشت اخمم باقی بماند. کاری میکرد که #بخندم و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد.
#سیره_ستارهها
🔴 #شهید_عباس_بابایی
🍃🌸خانواده آسمانی🍃🌸
🏡 @khanvade_asemani
دستگیری از نیازمندان
┄┅┅❁☘✨🌸✨☘❁┅┅┄
#شهید_عباس_بابایی
عباس نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد.
وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم.
وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت:
«مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟!
... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما ...»
خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به نیازمندان می داد.
#سیره_ستاره_ها
🌸رازهای آرامش خانواده در اینجاست🌸
@khanvade_asemani
.
✨💫✨💫✨💫✨💫
✍علت انتقال
با اصرار میخواست از طبقهی دومِ آسایشگاه به طبقهی اول منتقل شود.
با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!»
گفت: «طبقهی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است.
دوست ندارم در #معرض_گناه باشم».
وقتی خواستهاش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش میکنم پایین».
#شهید_عباس_بابایی 🌷
#سیره_ستاره_ها
#حیا
📚پرواز تا بینهایت، ص۳۵
.... •꧁خانواده آسمانی꧂•....
@khanvade_asemani
💠 وقتی نبود، وقتی منطقه بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم میگرفت.
توی #خیابان زنها و مردها را میدیدم که دست در دست هم راه میروند، غصّهام میشد.
زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد.
میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟» میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟»
میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟»
میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن #اجر زحمتهایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند.» نمیگذاشت اخمم باقی بماند. کاری میکرد که #بخندم و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد.
#سیره_ستاره_ها
🔴 #شهید_عباس_بابایی
💞مذهبی ها عاشق ترند 💞
@khanvade_asemani
✨💫✨💫✨💫
✍علت انتقال
با اصرار میخواست از طبقهی دومِ آسایشگاه به طبقهی اول منتقل شود.
با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!»
گفت: «طبقهی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است.
دوست ندارم در #معرض_گناه باشم».
#شهید_عباس_بابایی 🌷
#سیره_ستاره_ها
#حیا
📚پرواز تا بینهایت، ص۳۵
.... •꧁خانواده آسمانی꧂•....
@khanvade_asemani
✨💫✨💫✨💫✨💫
✍علت انتقال
با اصرار میخواست از طبقهی دومِ آسایشگاه به طبقهی اول منتقل شود.
با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!»
گفت: «طبقهی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است.
دوست ندارم در #معرض_گناه باشم».
وقتی خواستهاش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش میکنم پایین».
#شهید_عباس_بابایی 🌷
#سیره_ستاره_ها
#حیا
📚پرواز تا بینهایت، ص۳۵
.... •꧁خانواده آسمانی꧂•....
@khanvade_asemani