eitaa logo
خارون
6.1هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
16 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟ و قبلا به من گلایه نکردی. مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی. ➖➖➖➖➖ خارون ، فراتر از یک رسانه 📌 https://zil.ink/kharoon_ir1402 🔸 eitaa.com/kharoon_ir1402 🌐 www.kharoon.ir 📎 روابط عمومی سازمان فرهنگی،اجتماعی و ورزشی شهرداری نجف آباد
مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان، بسیار نامهربان و خسیس بود. بر عکس، زنش بسیار مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند. زن با خود می اندیشید: « خداوند این مرد را به من داده است، حتی اگر به او علاقه نداشته باشم، باز باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت. یک سال قحطی شد و بسیاری از روستاییان ازمردوزن کمک خواستند. زن با محبت فراوان به همه ی آن ها کمک کرد، ولی مرد چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد:« تا وقتی از پول های من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد می رود.» مردم از زن تشکر کردند و گفتند که پول ها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. زن نپذیرفت، اما مردم اصرار می کردند  که پول او را باز گردانند.زن گفت:« اگر می خواهید پول را پس بدهید، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید.» این حرف زن به گوش یکی از دخترهایش رسید و او بسیار ناراحت شد. بی درنگ پیش پدر رفت و گفت:« می دانی مادر چی گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند!» مرد، به فکر فرو رفت. سپس ازهمسرش پرسید:« چرا از مردم خواستی پولت را بعد از مرگ من به تو بازگردانند؟» زن جواب داد:« مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو می کنند که زودتر بمیری اما حالا به جای آن که مرگ تو را آرزو کنند، از خداوند می خواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خداوند می خواهم که سال های زیادی زنده بمانی. کسی چه می داند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!» مرداز تیزهوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد. ➖➖➖➖➖ خارون ، فراتر از یک رسانه 📌 https://zil.ink/kharoon_ir1402 🔸 eitaa.com/kharoon_ir1402 🌐 www.kharoon.ir 📎 روابط عمومی سازمان فرهنگی،اجتماعی و ورزشی شهرداری نجف آباد
📚 قــــابل‌ تامل پیرمردی، تنها در روستایی زندگي مي کرد. او مي‌خواست مزرعه سيب زميني‌اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود. پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد: «پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد . من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي. دوستدار تو پدر» طولی نکشيد که پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد: «پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه‌های زیادی پنهان کرده ام!!» ساعت 4 صبح فردا 12 مأمور اف.بي.آی و افسران پليس محلي در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت: «چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند؟» پسرش پاسخ داد : پدر! برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که مي توانستم از زندان برايت انجام بدهم. پ.ن 🔹در دنيا هيچ بن بستي نيست. يا راهي‌ خواهيم يافت و يا راهي‌ خواهيم ساخت 🔹قبل از انجام هر کار راهکارهاي متفاوت را بررسي کنيم ➖➖➖➖➖ خارون ، فراتر از یک رسانه 📌 https://zil.ink/kharoon_ir1402 🔸 eitaa.com/kharoon_ir1402 🌐 www.kharoon.ir 📎 روابط عمومی سازمان فرهنگی،اجتماعی و ورزشی شهرداری نجف آباد
📘 شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. 📚 ➖➖➖➖➖ خارون ، فراتر از یک رسانه 📌 https://zil.ink/kharoon_ir1402 🔸 eitaa.com/kharoon_ir1402 🌐 www.kharoon.ir 📎 روابط عمومی سازمان فرهنگی،اجتماعی و ورزشی شهرداری نجف آباد