eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
156.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
10 فایل
ادمین : @Admin_khastegarybazi ‌‌ 💍 خاطرات سمی متأهل‌ها👇🏻 @khaterat_motahelha 🤱🏻 خاطرات سمی مامانا👇🏻 @khaterat_mamana 👻 ناشناس‌های ازدواجی👇🏻 @nashenasha_ezdevaji 🔖آموزش کانالداری و تبلیغات👇🏻 @tabligh_khastegarybazi
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات سمی خواستگاری
واقعا این شعر نشسته رو فیلم🦦🤣 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
‌ وقتی مامانم میگه من حالا حالاها تو رو شوهرت نمیدم پسرایی که صف کشیده بودن و حالا با شنیدن این حرف دارن برمیگردن خونه‌شون @khastegarybazi
اولین خواستگارم که اومد یه آدامسی گذاشته بود دهنش از بس هم که بزرگ بود به زور میجویید بعد موقع حرف زدن آدامسش افتاد رو فرش دوباره برش داشت خورد😐یعنی ادمین من به زور خودمو کنترل کرده بودم بالا نیارم +قانون سه ثانیه و این داستانا🦦 @khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
‌ وقتی مامانم میگه من حالا حالاها تو رو شوهرت نمیدم پسرایی که صف کشیده بودن و حالا با شنیدن این حرف
‌ ادمین یکی بیاد به مامان من بگه درس بسه هر چی خواستگار میاد میگه دخترم میخواد درس بخونه😑 دانشگاهمم داره تموم میشه +بنده خدا چه حسابی روت باز کرده☹️ @khastegarybazi
با آقا پسر و مادرامون رفتیم پارک وسط گرمای تابستون. بعد صحبت آقا پسر گفت چیزی بگیرم براتون؟ مامانش گفت من که نههه بقیه رو نمیدونم! ما هم دیگه رومون نشد بگیم گلومون خشک شده حداقل یه آب بگیریم! 😐 +رک گویی: بسیار خوب آداب اجتماعی: نیاز به تلاش بیشتر @khastegarybazi
یه بار با یه آقا پسری برا قرار دوم‌ رفتیم کافی شاپ وقتی رفتن سفارش بدن فیش خرید را با خودشون آوردن سر میز و جلوی من هی میچرخوندن که من کاملا متوجه شدم چقدر شده هزینه اون کافه +چه خرجتونم بالاست خانوم🙏🏻 @khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
یه بار با یه آقا پسری برا قرار دوم‌ رفتیم کافی شاپ وقتی رفتن سفارش بدن فیش خرید را با خودشون آوردن س
‌ واقعا گاهی ما پسرا چنین قصدی نداریم مثلا سوئیچ رو نمیچرخونیم که بگیم ماشین داریم یا تسبیح رو نمی‌چرخونیم که بگم ما ذکر میگیم ولی بعضیا اینجوری برداشت میکنن😂 ما صرفا حواسمون نیس سوتی میدیم @khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
‌ با دختر خانمی رفتیم بیرون برای اشنایی بیشتر. رفتیم جایی بستنی بخوریم، گفت یه بستنی متوسط کاسه‌ای ب
‌‌ داداش من تو دوره آشناییشون به صورت خودجوش چنین حرکت سمی زده بود😂 عروسمون بعدا بهم گفت رفته بودیم پارک حرف بزنیم داداشت ازم پرسیده بستنی میخوری؟ منم مثلا خواستم بگم دختر قانع و کم خرجی هستم بهش گفتم کمی میخورم داداش نادان منم رفته یک کاسه گرفته با دو قاشق که دوتاشون کمی بخورن😂 @khastegarybazi
زندگی چیز قشنگیه؛ اما بعضی وقت‌ها انقدر پیچ می‌خوره که نه می‌فهمیم ما ازش چی می‌خوایم نه می‌فهمیم اون از ما چی می‌خواد 😕 درگیر کار، خانواده، بچه، آینده، ترس‌ها و بایدها شدیم و انقدر ذهن‌مون شلوغه که حتی وقت نداریم این پیچیدگی‌ها رو باز کنیم، هی ما بپیچ دنیا بپیچ ➿
بعضی آدم‌ها عمرشون رو گذاشتن پای آسون کردن همین گره‌ها. معنای زندگی رو تکه‌تکه فهمیدن و چکیده‌ش رو دادن دست کسی که دنبالش باشه. یکی از این آدم‌ها استاد علی صفائی حائریه (عین‌صاد) ⚡️