eitaa logo
خط خیال
9 دنبال‌کننده
8 عکس
3 ویدیو
0 فایل
✍️ حکایت قلم از گذشته، اکنون و آینده
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ دوستم میگفت که میخوام برم دندون‌پزشکی، دندونم رو تراش بدم. بهش گفتم که تراشکاری در محل ندارند که اونا بیان!😉🦷 (والّا همه چی شده ... در محل) 📚 @khat_khial
🍉 دل آدمی به بلندی شب یلدا باید بزرگ باشد... 📚 @khat_khial
🍉 شب یلدا رو چه تعریف کنیم؟ نمیدانم چرا بلندترین شب سال را یلدا می‌نامند! واقعاً چرا؟ شاید نام کسی است که برایش رخدادی در این شب رقم خورده است. مثل خیلی‌هایمان که در شب طولانی از آخرین روز پاییز، بهترین خاطرات بچگی برایمان اتفاق افتاده است. به فلسفه نامگذاری این شب تا به حال دقت نکرده بودم. جذاب شد که معنای آن را پیدا کنم. در علامه گوگل(!) جستجویی کردم. با بالا و پایین کردن صفحات وب، فهمیدم که در قدیم یلدا را به معنای زایش می‌گفتند. چه جالب شد! زایش از "عدم" به "وجود". مرده‌ را زنده کردن. حالا چرا این زایش هنگام کوچ از پاییز به زمستان در دل سرما و یخبندان‌ها انجام شود؟! مبنای ایران باستان این بوده که روزها دارد رو به طولانی‌شدن می‌رود و خورشید بیشتر خودنمایی می‌کند. اما با عینک متفاوتی نگاه کنیم، می‌بینیم که دین اسلام معنای متفاوتی از زایش دارد. این زایش را صرفاً طبیعی و جغرافیایی نمی‌داند. وقتی که روح آدمی از مردگی، بیدار شود، آن لحظه زایش بشریت است. وقتی بی‌تفاوتی‌ها را درباره اطراف خود کنار می‌گذارد، زایش حقیقی اتفاق می‌افتد. 📚 @khat_khial
🍉🍒 در طولانی‌ترین شب سال، یک لیست بلندبالایی از بستگان، عزیزان و دوستان بنویسیم و برای تک‌تک آنها دعا کنیم. 🍏 یلدا مبارک 🍎 📚 @khat_khial
☕️ قهوه خوردن به من یاد داد که تلخ‌ترین اتفاقات در زندگی مرا بیدارتر می‌کند. 📚 @khat_khial
آغازگر و معنابخش زندگی من تویی. مادرجان روزت مبارک. ❤️ 📚 @khat_khial
شاید نمیخواهد که بشود... از دیشب که یک سوال بانکی برایم پیش آمده در به در دنبال جواب می‌گردم. انگار پاسخی برای آن نیست. تا نروی و معطل نشوی و زجر نکشی، و خلاصه‌ اینکه تجربه‌اش نکنی، پاسخش را پیدا نمی‌کنی. داستان زمانی جالب‌تر می‌شود که با این جسم خسته به هر بانکی مراجعه می‌کنم، هیچ‌کس پاسخ مشخصی نمی‌دهد. هر بانک و هر شعبه‌ای، هرکدام پاسخ متفاوت می‌دهند. من که آخر از همه کلافه شدم. دست از گشتن کشیدم و به خانه برگشتم. ولی واقعاً نمی‌فهمم که یک مکانیزم ساده را پاسخی روشن نیست؟! شاید هم مبتلای اکثریت جامعه نبوده که کسی تا به حال حتی خفن‌ترین و پولدارترین آدمها هم نمی‌دانند. بگذریم! در آینده پاسخ عیان می‌شود. خیلی‌وقت‌ها اتفاقات داخل زندگی نیز همین‌گونه است. پاسخی برای آن نداریم. تنها راه این است که به دل آن برویم و تجربه کنیم. هرگاه تجربه کردیم برای دیگران عبرت می‌شویم که اگر خوب بود آن را تجربه کنند و اگر بد واقع شد، آنها را نهی می‌کنیم. این سنّت‌ها در جهان باقی است. دو بیت زیر از مولوی جان کلام این نگاه من است. "عبرتست آن قصه‌ای جان مر ترا / تا که راضی باشی در حکم خدا تا که زیرک باشی و نیکوگمان / چون ببینی واقعهٔ بد ناگهان" 📚 @khat_khial
دیر می‌شود اما آخرش شیرین است... یک کتابی را شروع کردم به خواندن که خیلی کُند پیش می‌رود. هر چه تلاش می‌کنم که سریع‌تر بفهمم و بخوانم، نمی‌شود که نمی‌شود. از طرفی می‌گویم کنار بگذارم و از طرف دیگر دلم نمی‌آید که ناتمام رها کنم. ذاتاً کتاب جلو نمی‌رود مثل زندگی. برخی وقت‌ها زندگی هم روی دور کُند حرکت می‌کند. هر کاری هم می‌کنی در جا می‌زند. اما باید ماند و گذر کرد. به روزهای خوب خواهیم رسید، همانطور که به پایان لذت‌بخش کتاب می‌رسیم. 📚 @khat_khial
گاهی اوقات گذر زمان تنها مرهمی‌ست که می‌توان برای دردهای آدمی یافت 📚 @khat_khial
خط خیال
گاهی اوقات گذر زمان تنها مرهمی‌ست که می‌توان برای دردهای آدمی یافت 📚 @khat_khi
یک جمله و این همه حرف! فکر میکردم فقط حال دل خودم خوب نیست! آن مَثَل معروف هست که از حال همسایه خبر نداریم. از وقتی که دلنوشته آخر را استوری و پُست کردم، هر کسی به تناسب حالش به من پیام داد و تعریض می‌زد که حال ما اگر خراب‌تر از تو نباشد، کمتر نیست. دوستی از دل گرفتگی و خستگی‌اش می‌گوید که داغونیم، و دیگری بیتی از حافظ برای من می‌فرستد: "روزگار گر دو روزی بر مُراد ما نبود/ دائما یکسان نباشد، حال دوران غم نخور" این گذر زمان چه حکمتی در خود دارد که همه چیز را به آن محوّل می‌کنند. فارسی‌شده و ادبی‌شده‌ی کلمه صبر، بهترین تعبیر برای "گذر زمان" است. اگر صبر کنم با گذشت زمان همه حقایق روشن، سختی‌ها آشکار و ناملایمتی‌ها برطرف می‌شود. اینجاست که دیالکتیک ایجاد می‌شود. از یک طرف عمر باشتاب در حال عبور است و از طرف دیگر متعهدم به صبر یا همان "گذر زمان". اگر توانستم که این دو را کنار هم بپذیرم و حل کنم، بدون شک بهترین‌ها رقم می‌خورد. 📚 @khat_khial
مولانا در فیه ما فیه می‌گوید: "درد است که آدمی را رهبر است. در هر کاری که هست، تا او را درد ِ آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد او قصد آن کار نکند و آن کار بی درد، او را میسّر نشود خواه دنیا خواه آخرت خواه بازرگانی خواه پادشاهی خواه علم خواه نجوم و غیره." 📚 @khat_khial
✈️ ناگزیر از سفرها... مهاجرت دو دسته است. یا محکومی به مهاجرت یا عاشقی از مهاجرت. دسته دوم که هیچ، در هر صورت می‌روند یا در فکر رفتن هستند. اما کسانی که به مهاجرت مجبورند، زندگی عجیبی دارند. وقتی با این طیف از آدم‌ها هم‌کلام می‌شوی یا خاطرات آنها را می‌خوانی یا می‌شنوی،قطعاً دچار شوک می‌شویم. کتاب جدیدی را تازه شروع به خواندن کردم. هر کلمه‌اش سوزنی است بر بدنم. با خط به خط کتاب، سختی‌های مهاجرت اجباری را حس می‌کنم. پیش خودم فکر می‌کنم مگر شدنی است که به زور محیط و نامساعد بودن شرایط از کشورت به کشور دیگری سفر کنی و در سختی زندگی کنی؟! مخصوص منطقه ما هم نیست، در هر جای جهان هم بگردیم، همین‌گونه است. چند صفحه از کتاب "خاتون و قوماندان" که داستان زندگی یک زن افغانستانی است را خواندم، بدجور شوکه شدم. چه‌قدر عمیق و البته نزدیک، حوادث مهاجرتش به ایران را روایت کرده است. آن هم ایران بعد از انقلاب که خودش درگیر جنگ است. از ده سالگی دیگر درس نمی‌خواند چون سختی‌های زندگی بسیار است. در هر قشری آدم خوب پیدا می‌شود، آدم بد و آب زیرکاه هم موجود است. از بین مهاجران نیز با طیف خوب و بود روبرو بودیم. در محله و مدرسه ما هم تعداد زیادی از اتباع زندگی می‌کنند. همه جورشان را دیدم. اما این وجه زندگیِ دور از وطن آنها را نیز ببینیم. منی که در کشور خودم و در شهر خودم دارم زندگی می‌کنم غنیمت می‌دانم. راه دوری نروم، همین جنگ هشت ساله در دهه شصت مگر کم بودند کسانی که از جنوب کشور آواره شدند و طعم غربت را چشیدند! تازه اینها در کشور خودشان هستند و فقط شهرشان عوض شده است؛ آنهایی که کشورشان تغییر می‌کنند، چه عذابی می‌کشند. لحظه‌ای خودم را نمی‌توانم جای آنها بگذارم. ناصرخسرو قشنگ می‌سراید: "گرد غربت نشود شسته ز دیدار غریب/ گرچه هر روز سر و روی بشوید به گلاب" 📚 @khat_khial