الهی ;
روی بنما تا در روی کسی ننگریم
و دری بگشای تا بر در کس نگذریم
الهی;
از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟
واز بود تو همه عطاست و وفا!
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
@khatdost
🍶🍃 #تسکین_درد_معده
🍃 مصرف یک لیوان جوشانده سنبل الطیب درد معده را برطرف می کند
🍃 🍃🍂🌾
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌چاره ای نیست جز افشای واقعیت ها!
این زندگی غم بار یک ملت است! کمی از واقعیت های آمریکا را تا آنجا که تحمل دارید ببینید....
#قتل_جورج_فلوید
#تظاهرات_خشونت_آمیز
#آمریکا #رفاه #آزادی
@khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_دوم
از حالـش واهمـه ای در دلـم می افتـد. نا گهـان از جایش مثل فنر می پرد و صدای فریادهایش تمام نمازخانه را پر می کند.
- سالم بود. می فهمی؟
هق میزند:
- داشـت عیـش و نوشـش رو می کـرد. صدتـا، هزارتـا دختـر بـراش می مردند. سایت راه انداخته بود، بیا ببین براش چه کار می کردند!
راه می رود. گاهی آرام. گاهی متشـنج. حرف می زند. گاهی به زمزمه و گاهی چنان فریادی که...
- یعنی تموم شـد. آره تموم شـد؟ اون قد بلند، اون همه خوش تیپی، تمام لذت هاش!
مقابلـم زانـو می زنـد. دسـتانش را می گیـرم. مردمک چشـمانش آرامش ندارد.
- تو بگو. به همین راحتی تموم میشه؟
دستانش سرد است و لب هایش سفید. می لرزد...
- جواد جان!
- من نمی خوام زیر خا کم کنند. نمی خوام... می ترسم... می فهمی؟
اون سـنگا چـی بـود. چـه سـنگین بـود... چقـدر کلفـت بـود... اون سـنگ های سـیمانی رو بـرای چـی مـی ذارن. چـرا بـا سـیمان دورش رو می پوشونن؟
دارد می لـرزد. بلنـد می شـود. بلنـد می شـوم و محکـم در آغـوش می گیرمـش. انقـدر کـه بازوهایـش را هـم قفـل می کنـم. کمـرش را می مالـم. آرام تـر می شـود. کمـی از لرزشـش می افتـد. بـا فشـار دسـتانم مجبورش می کنم مقابلم بنشیند.
- جواد!
سر خم شده اش را بالا می آورد.
- فرصـت نقاشـی کشـیدن دوسـتت فریـد تمـام شـده. ایـن بـرای همه اتفاق می افتد. برای من هم همین طوره.
با چشمان ترسیده نگاهم می کند.
- برای من هم تموم می شه؟
- حالا چه کار به این داری. از فرصتی که داری استفاده کن.
- کی تموم می شه؟ ... من کی می میرم؟ ... تو کی می میری؟
این حال کسی که دوستش را زیر خا ک کرده، نیست. جواد خودش را گم کرده است و فکر می کند زیر خاک است. حالش از دربه دری اش است. و الا کـه روزی هـزار نفـر از خا کسـپاری می آینـد... می خندنـد و می رونـد... دعـوا می کنند و می رونـد... می خورند و می روند و مرده ای می ماند که هیچکس حالش را نمی داند.
آرام می گویم:
- نمی دونم. تو هم نمی دونی، هیچ کس نمی دونه. فرید دوستت هم نمی دونست.
- اگه می دونست چی می شد؟
- باید از خودش بپرسی؟
لبخندی تمسخرآمیز، لب هایش را کش میدهد.
- از خودش. از خودش این دو روزه انقدر سؤال کردم. انقدر سرش فریاد زدم. انقدر التماس کردم که لااقل برای یک دقیقه برگرده.
هق هق می کند. بغضی که می خواهد سر باز کند و نمی شود. ناله ای می کند و می گوید:
- مـرده... مـرده. می فهمـی آقـا معلـم؟ مـرده... بـا تمـام عاشـقی هاش مرده.
چهار زانو می نشینم و دستانش را می گیرم. سرش را بالا می آورد:
- دخترهایی که با فرید بودند سر قبرش خیلی جیغ و داد می کردند، امـا هیـچ کـدوم فریـد رو تکـون نـداد. بـراش دسته دسـته گل پرپـر می کردنـد، امـا فریـد حتـی یـه بـار هـم پلـک نـزد. بـا نگاهـش خرابشـون نکرد. باباش خودشو کشت، اما پول و پارتیش به درد فرید نخورد...
@khatdost
#کیک_سه_شیر
کره 100 گرم
تخم مرغ 5 عدد
اردسفید یک لیوان و نیم
شکر 1 لیوان
وانیل 1 ق چ
ب پ 1 ق چ
نمک 1 پنس
گلیز یا شربت:
شیرعسل 1 قوطی
شیررینبو کوچک 1 عدد
خامه 100 گرم
شیر دو سوم لیوان
باید از قبل کره رو بیرون میزاریم تا به دمای اتاق برسه و نرم بشه کره رو خوب میزنیم تا لطیف بشه بعد شکر و وانیل اضافه میکنیم شکر که حل شد تخم مرغ ها رو یکی یکی اضافه میکنیم و هر بار خوب هم میزنیم تا مخلوط بشه اردکه با ب پ و نمک سه بار الک کردیم رو در سه قسمت اضافه میکنیم و هر بار در حدی با همزن میزنیم که ارد مخلوط بشه و حالا مواد رو در قالب 25×35 که از قبل چرب کردیم و ارد پاشی کردیم میریزیم و سطح کار رو صاف میکنیم مایه کیک به نظر کم میاد و ارتفاعش خیلی کمه ولی در فر خوب پف میکنه در فر 180 درجه که از قبل گرم کردیم به مدت 20 تا 25 دقیقه میزاریم پخته بشه
برای گلیز یا شربت کیک همه مواد رو در مخلوط کن میریزیم و مخلوط میکنیم و بعد از نیم ساعت که کیک رو از فر بیرون اوردیم و با چنگال تموم نقاط کیک رو سوراخ کردیم شربت رو روش میزاریم و روی قالب رو میپوشونیم ب مدت 24 ساعت میزاریم یخچال تا بمونه بعد خامه فرم گرفته رو روی کیک میریزیم و با قاشق پخش میکنیم و به دلخواه تزیین و برش میدیم.
🍲 @khatdost
#تلنگر
پیرمردی هر روز در محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کرد.
پیرمرد کفش کتونی نو خرید و به پسرک گفت: بیا این کفش رو بپوش.
پسرک کفش رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.
پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم ...
💠 دوست خدا بودن سخت نيست ...😊
😊 @khatdost ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید گمنام
کسی که
معجزه کرد برام
@khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_سوم
وحشتش، وحشی اش کرده، می ترسم آسیبی به خودش بزند. دست می اندازم دور شـانه اش، سـر می گذارد روی شـانه ام و بغضش با صدا می ترکـد و هق هـق طولانـی اش وقتـی کـم می شـود کـه بـه زمزمـه تبدیل می شود:
- نمی تونسـت حـرف بزنـه... نـگاه کنـه... بخنـده... خیلـی قشـنگ می خندید. بی رحمانه پیچیدنش توی پارچه ی سفید و گذاشتنش تـوی خـا ک... بـاور می کنـی فرید عادت نداشـت رو زمیـن بخوابه، اما
اونا صورتش را گذاشتند رو خا ک.
می لرزد:
- دستاش بسته بود. پاهاش بسته بود.
با شدت بلند می شود و بلند فریاد می زند:
- اون پنبه ها چی بود دور دهنش؟!
می چرخد رو به من و خم می شود:
- چـرا دستاشـو بسـته بودنـد؟ فریـد همیشـه آزاد بـود، خیلـی قشـنگ می رقصید.
دیوانه شده است و دارد دیوانه ام می کند... زمزمه می کند... گاهی با خودش حرف می زند... گاهی رو به من فریاد می زند:
- لذت رو اون بهمون میداد.
گاهـی مخاطبـش فریـد اسـت. لحظـه ای التمـاس می کنـد. لحظه ای سکوت می کند و خیره می شود. حرف هایش نامفهوم است.
بـه خـودم کـه می آیـم مـن هـم دارم گریـه می کنـم. چـه تصویرسـازی وحشـتناکی راه انداختـه ایـن جـواد! قطره هـای اشـک بی وقفـه از چشـمانش سرازیر می شـود. می گذارم فریادهایش تمام شـود. خودش می آید سمتم و مقابلم می نشیند.
- تو چرا گریه می کنی؟ مگه می شناسیش. هان؟
- نـه... نـه! جـواد آروم بـاش! مـن بی تابـی تـو رو طاقـت نـدارم. ایـن حالتت رو نمی تونم ببینم...
انـگار حرفـم آب باشـد. دو زانـو می نشـیند و توی چشـمانم زل می زند. دنبـال همـان چیـزی می گـردد کـه مطمئنـم از قبـل هـم دیـده کـه حـالا مقابلم نشسته است.
- بـرام حـرف بـزن، باشـه؟ بگـو که حـرف می زنی... هر چی خواسـتی. نصیحت کن. فحش بده. فقط امشب حرف بزن، ساکت نباش.
بلند می شوم و می روم برایش آب بیاورم. فرار کرده ام از اینکه هق هقم را ببینـد. صورتـم را زیـر آب می گیرم تا حرارت سـوزاننده ی وجودم آرام بگیـرد. زنـگ هـم می زنـم خانـه. می خواهـم از صـدا و دعایـش کمـک بگیرم:
- محبوب جان!
- سلام مهدی! چند دور تسبیح گفته باشم خوبه؟
- خوبه! همین خوبه! امشب رو خدا باید به صبح برسونه!
- مهدی!
نفس عمیق را حالا می توانم بکشم.
- یکـی از بچه هـا بـراش مشـکلی پیـش اومـده امشـب نمی تونـم بیـام خونه. شما بخوابید و نگران من نباشید.
- مهدی!
- جانم!
- با این حالت چه جوری نگران نباشم؟
- بـا همیـن حالـم بهـت می گـم کـه خوبـم. نگو که شـام بخور و گرسـنه نخـواب کـه هیچـی از گلـوم پایین نمـی ره. اما وای به حالت اگه شـام نخوری! افتاد محبوب خانم!
- خیلی بدی!
خیالش را آرام می کنم و قول می دهد که بخوابد.
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌چاره ای نیست جز افشای واقعیت ها!
این زندگی غم بار یک ملت است! کمی از واقعیت های آمریکا را تا آنجا که تحمل دارید ببینید....
#قتل_جورج_فلوید
#تظاهرات_خشونت_آمیز
#آمریکا #رفاه #آزادی
@khatdost
#بادمجان_شکم_پر
مواد لازم برای ۳_۴نفر:
بادمجان متوسط ۳ عدد
گوشت چرخ کرده ۳۰۰ گرم
پیاز نگینی زیر یک عدد بزرگ
سیر رنده شده یک ق چ
قارچ خرد شده ۸ عدد
فلفل دلمه ای ریز شده نصف یک عدد
گوجه فرنگی رنده شده دو عدد
جعفری ریز خرد شده چهار ق غ
زیتون حلقه شده یک سوم پیمانه
رب گوجه فرنگی یک ق غ
روغن به میزان لازم
نمک، فلفل، زردچوبه، پاپریکا، آویشن یا اوریگانو به میزان لازم
پنیر پیتزا رنده شده یک پیمانه
طرز تهیه:
بادمجان ها رو از طول به دو قسمت تقسیم کنید داخل بادمجان ها را خالی کنید به شکلی که نیم سانت از لبه باقی بماند. مغز بادمجان را که خارج کردید نگینی خرد کنید. به بادمجان ها نمک و فلفل بپاشید و برای بیست دقیقه در فر از قبل گرم شده با حرارت ۲۰۰ درجه بگذارید. در این فاصله مواد میانی را آماده کنید.
در تابه ای روغن بریزید، پیاز خرد شده را اضافه کنید و تفت دهید تا سبک و نرم شود سیر و گوشت را اضافه کنید و تفت دهید تا رنگ گوشت تغییر کند. نمک و فلفل و ادویه ها را اضافه کنید. قارچ، بادمجان های خرد شده و فلفل دلمه ای را اضافه کنید و تفت دهید، گوجه رنده شده و رب گوجه فرنگی را هم اضافه کنید یک چهارم پیمانه آب اضافه کنید تا مواد جوشیده و رب رنگ باز کند، در آخر جعفری خرد شده و زیتون حلقه شده را هم اضافه کنید و بعد از ۵ دقیقه حرارت را خاموش کنید.
بادمجان ها را از فر خارج کنید. مقداری از پنیر پیتزا را با مایه گوشتی مخلوط کنید و بادمجان های نیم پز را با مخلوط گوشت و سبزیجات پر کنید، روی مواد را با بقیه پنیر بپوشانید ظرف را در طبقه وسط فر بگذارید حرارت را بیست درجه کم کنید و یک ربع بیست دقیقه زمان دهید تا پنیر آب شده و طلایی شود.
بادمجان های شکم پر را همراه نان و سالاد سرو کنید.
انتخاب نوع سبزیجات و ادویه ها کاملا دلخواه است.
🍲 @khatdost
36.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برنامه تلوزیونی #زندگی_پس_از_زندگی
🔻توصیف مرگ از زبان کسانی که به این دنیا برگشتند!
💠 بسیار اثر بخش
🔻 قسمت اول
🆔 @khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_چهارم
از داخـل یخچـال برایـش آب و عسـل مـی آورم... می خـورد. بی اصـرار مـن هـم، همـه اش را می خـورد. دراز می کشـد... پایـم را دراز می کنـم تـا سـرش را روی آن بگـذارد. حرفـی از غـرورش نمی زنـد و تـن می دهـد بـه این محبت... چشمانش باز است و خیره رو به رو...
- جواد! حال داری جواب سؤال بدی؟
- نمی دونم.
- می خوای بگی چی شده؟
جواب نمی دهد. برای چند دقیقه ای فقط سـکوت اسـت که فضای شب سالن را پر می کند. با ناله می گوید:
- وقتی داری می بینی چی بگم؟ بگم فکر کردم که همه ی دنیایی که تـوش راحـت می چرخیدم و زیـر پام می دیدمش یک هو رنگ عوض کرد و دیدم چطوری مثل یه اژدها دهن باز کرد و بلعیدش. بگم اطرافیان هـم نتونسـتند کاری بکننـد و مـرگ پیـروز شـد. بگـم اصلا دلشـون می خواست زودتر برند دنبال کار و بارشون، زودتر خا کش کردند. بگم حتی گریه هاشون به خاطر ترس خودشون بود. خیلی ها نفس راحت می کشـیدند کـه فریـد رفتـه و اونـا نرفتنـد. الآن هـم بیـا دم اون جایـی که ختم گرفتند ببین بقیه دارن چه غلطی می کنند.
مکث می کند. انگار می خواهد حرفی بزند که از آن می ترسد.
- این اژدها قراره من رو هم همین طوری توی خودش بکشه؟
جواد دارد خودش را با آتشی که به جان آرزوهایش افتاده می سوزاند. دنیـا بـا همـه ی رنگارنگـی و دل فریبی هایـش در مقابـل چشـم هایش درون خـا ک چـال شـده اسـت و نابـود شـدن لذت هـا را دیـده اسـت، اما نتوانسته تمامی بود و نبود های سبک و سنگین فرید را هم ندیده بگیرد و در فکر و تحلیلش به بن بست رسیده است. صدایش از خیال بیرونم می آورد:
- حـس می کنـم گـم شـدم. اینجـام امـا دربـه در خـودم شـدم. دو روزه فکـر می کنـم همه چـی عـوض شـده. همـه ی آدم ها هم عوض شـدند؛ یـه عوضـی خودخـواه. دلـم می خـواد چهار تا کلمـه از فرید بپرسـم، اما پیـداش نمی کنـم. یـه خروار خـا ک ریختند روش. می گـم لامصبا چرا این قـدر سـفت و سـخت بسـتید درشـو؟ می گـن بـو مـیده. همـه خفـه می شـند. خیلـی خـرن. همیشـه عطـر مـی زد و بـوی عطـرش مسـتت می کرد. هق هقش نمی گذارد ادامه دهد. دستم بی اختیار می رود لای موهایی کـه مثـل همیشـه نیسـت. خوابیـده به یک طرف. مرتبـش می کنم و به راه همیشگی می زنم بالا. صبر می کنم کمی آرام شود. چرا ما همیشه فکر می کنیم تا ابد هستیم؟
- فکر می کردی تا کی زنده بمونه؟
با صدایی که انگار از ته چاه برون می آید می گوید:
- اصـلا فکـر نمی کـردم کـه بمیـره. مـن بـه مردن فکـر نمی کـردم. فرید تو اوج بود.
مگـر مـرگ، اوج و فـرود می فهمـد؟ می آیـد، چـه شـاه باشـی چـه گـدا. می پرسم:
- تو چرا به فکر مرگ افتادی؟
- چون دیدمش. می فهمی. دیدمش. جلوی چشـمم خالی بودن تن فرید رو دیدم و خا ک شدنش رو.
حرفـی را کـه تمـام آرامشـش را بـه هـم می زنـد آرام می گویـم. می خواهـم بسنجم میزان ترسش را...
- اما فعلا کسی با تو کاری نداره. برو مثل همیشه خوش باش.
حرفم را می شنود. از جا می پرد.
- مسـخره ام نکـن. امشـب مـن رو آدم حسـاب کـن... بـه جـان خـودم مثل همیشه نیستم... خرابم، می فهمی؟
نفس می گیرم و سرش را به زور می خوابانم رو پایم.
- تو رو خدا حرف بزن. دو شبه نخوابیدم. دارم دیونه می شم.
اگر از فضا دور شود آرام تر می شود. می پرسم:
- غذا خوردی؟
می نالد:
- نه. فقط آب خوردم. حالت تهوع دارم. از هرچی که هست متنفرم. حرف بزن...
باید سازش را کوک کنم تا بتوانم آرامش را برایش بزنم.
- جواد قرار نیسـت زندگی با مردن تموم بشـه. مثل یک اسباب کشـی می مونه. البته اسـبابی در کار نیسـت. برگه ی مأموریت چند سـاله رو تحویل می دی و راهی محل اسکان دائمیت می شی.
سرم را به دیوار تکیه می دهم. به حرفی که زدم یقین دارم. حال جواد را، هـم می فهمـم و هـم نـه. موقـع دفـن پـدر چـرا مـن ایـن حـال و روز را پیـدا نکـردم. چـه فرقـی می کـرد؟ من سـنم از جواد کمتر هـم بود. یعنی به خاطر نوع رفتنش بود؟ یکی به اسـم شـهید، یکی به اسـم مرده. هر دو تـرک دنیاسـت... جـواد بـه حـال خودش می ترسـد؛ اما مـن به حال او حسـرت می خوردم. من هم دوسـت نداشـتم سـنگ لحد را رویش بگذارنـد. هرچنـد کـه سـر نداشـت تـا دلـم بـرای صورتـش تنـگ شـود. صحنه خیلی سخت تر بود، اما آرامش می داد. همه اش به من آرامش می دهد.
🆔️ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥اگر نبینید تا آخر عمر پشیمان می شوید🔥
❌سیاه و سفید، چشم آبی و چشم سیاه، زن و مرد، دختر و پسر، جوان و نوجوان همگی در حال #غارت فروشگاه ها.
پلیس هم حضور دارد و هیچ کاری نمی کند.
اینجا آمریکا است مهد تمدن، نظم، حقوق شهروندی، نوع دوستی، حکومت سالم و مردمانی نایس؛ البته تا وقتی که زور بالا سرشان هست و زمانی که اندکی حکومت پلیسی سست شود...😔
#قتل_جورج_فلوید #فرار_از_مرگ
#جنگ_داخلی
#آمریکا #رفاه #آزادی #شرمساری
@khatdost
🧕🏻دختراااااااااااااااااااااااااااااااااااا 🧕🏻
سلاام
کانال خاص داریم
برا رفقای خاص😁
یه کانال جذاب برای دخترخانمای نوجوون و جوون🌸🤗🌸
پر از سرگرمی و آموزش هنرهای متنوع ,طنز و موسيقى🎶
یه عالمه مطالب علمی و دانستنی🤩
واقعیت های برخی کشورها و
و کلیپ های جالب.
تازه اگه اهل خوندن رمان های عاشقانه 😍
هستی حتما یه سری به کانال ما بزن📚
💢 اون چیزی که کانال مارو از بقیه ی کانالا متمایز میکنه
داشتن مشاوره های خوب و توانمندیه♨️
که به مشکلات زندگی ات، باحوصله گوش میدن و میتونن برا رفعش بهتون راهکار بدن....
انواع سؤالات روانشناسی,اخلاقی ,احکامی و شبهات اعتقادی که ذهن شما رو به خودش مشغول کرده پاسخ میدن☺️
زودتر یه سری به کانال ما بزن
❤️"خط دوست "❤️👇
@khatdost
منتظریم تعدادمون بره بالا
تا سوپرایزمونو روکنیم....👍
تبلیغ کنین کانال خودتونو.
🔹 زنی به روحانی مسجد گفت:
🔸من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!
روحانی گفت : می تونم بپرسم چرا؟
زن جواب داد : چون یک عده را می بینم که دارند با گوشی صحبت میکنند ،
عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند ،
بعضی ها غیبت میکنند و شایعه پراکنی میکنند ،
بعضی فقط جسمشان اینجاست ،
بعضی ها خوابند ،
بعضی ها به من خیره شده اند ...
روحانی ساکت بود ،
بعد گفت :
میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟
زن گفت : حتما چه کاری هست؟
روحانی گفت: میخواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت : بله می توانم!
زن لیوان را گرفت و دو بار به دور مسجد گردید ، برگشت و گفت : انجام دادم!
روحانی پرسید : کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی را دیدی که غیبت کند؟
کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟
کسی را دیدی که خوابیده باشد؟
زن گفت : نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد ...
روحانی گفت:
وقتی به مسجد می آیید باید همه حواس و تمرکزتان به « خدا » باشد.
برای همین است که حضرت محمد (ص) فرمود « مرا پیروی کنید » و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!
نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند.
بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود.
✔️👌 نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان.
🆔️ @khatdost