#بادمجان_شکم_پر
مواد لازم برای ۳_۴نفر:
بادمجان متوسط ۳ عدد
گوشت چرخ کرده ۳۰۰ گرم
پیاز نگینی زیر یک عدد بزرگ
سیر رنده شده یک ق چ
قارچ خرد شده ۸ عدد
فلفل دلمه ای ریز شده نصف یک عدد
گوجه فرنگی رنده شده دو عدد
جعفری ریز خرد شده چهار ق غ
زیتون حلقه شده یک سوم پیمانه
رب گوجه فرنگی یک ق غ
روغن به میزان لازم
نمک، فلفل، زردچوبه، پاپریکا، آویشن یا اوریگانو به میزان لازم
پنیر پیتزا رنده شده یک پیمانه
طرز تهیه:
بادمجان ها رو از طول به دو قسمت تقسیم کنید داخل بادمجان ها را خالی کنید به شکلی که نیم سانت از لبه باقی بماند. مغز بادمجان را که خارج کردید نگینی خرد کنید. به بادمجان ها نمک و فلفل بپاشید و برای بیست دقیقه در فر از قبل گرم شده با حرارت ۲۰۰ درجه بگذارید. در این فاصله مواد میانی را آماده کنید.
در تابه ای روغن بریزید، پیاز خرد شده را اضافه کنید و تفت دهید تا سبک و نرم شود سیر و گوشت را اضافه کنید و تفت دهید تا رنگ گوشت تغییر کند. نمک و فلفل و ادویه ها را اضافه کنید. قارچ، بادمجان های خرد شده و فلفل دلمه ای را اضافه کنید و تفت دهید، گوجه رنده شده و رب گوجه فرنگی را هم اضافه کنید یک چهارم پیمانه آب اضافه کنید تا مواد جوشیده و رب رنگ باز کند، در آخر جعفری خرد شده و زیتون حلقه شده را هم اضافه کنید و بعد از ۵ دقیقه حرارت را خاموش کنید.
بادمجان ها را از فر خارج کنید. مقداری از پنیر پیتزا را با مایه گوشتی مخلوط کنید و بادمجان های نیم پز را با مخلوط گوشت و سبزیجات پر کنید، روی مواد را با بقیه پنیر بپوشانید ظرف را در طبقه وسط فر بگذارید حرارت را بیست درجه کم کنید و یک ربع بیست دقیقه زمان دهید تا پنیر آب شده و طلایی شود.
بادمجان های شکم پر را همراه نان و سالاد سرو کنید.
انتخاب نوع سبزیجات و ادویه ها کاملا دلخواه است.
🍲 @khatdost
36.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برنامه تلوزیونی #زندگی_پس_از_زندگی
🔻توصیف مرگ از زبان کسانی که به این دنیا برگشتند!
💠 بسیار اثر بخش
🔻 قسمت اول
🆔 @khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_چهارم
از داخـل یخچـال برایـش آب و عسـل مـی آورم... می خـورد. بی اصـرار مـن هـم، همـه اش را می خـورد. دراز می کشـد... پایـم را دراز می کنـم تـا سـرش را روی آن بگـذارد. حرفـی از غـرورش نمی زنـد و تـن می دهـد بـه این محبت... چشمانش باز است و خیره رو به رو...
- جواد! حال داری جواب سؤال بدی؟
- نمی دونم.
- می خوای بگی چی شده؟
جواب نمی دهد. برای چند دقیقه ای فقط سـکوت اسـت که فضای شب سالن را پر می کند. با ناله می گوید:
- وقتی داری می بینی چی بگم؟ بگم فکر کردم که همه ی دنیایی که تـوش راحـت می چرخیدم و زیـر پام می دیدمش یک هو رنگ عوض کرد و دیدم چطوری مثل یه اژدها دهن باز کرد و بلعیدش. بگم اطرافیان هـم نتونسـتند کاری بکننـد و مـرگ پیـروز شـد. بگـم اصلا دلشـون می خواست زودتر برند دنبال کار و بارشون، زودتر خا کش کردند. بگم حتی گریه هاشون به خاطر ترس خودشون بود. خیلی ها نفس راحت می کشـیدند کـه فریـد رفتـه و اونـا نرفتنـد. الآن هـم بیـا دم اون جایـی که ختم گرفتند ببین بقیه دارن چه غلطی می کنند.
مکث می کند. انگار می خواهد حرفی بزند که از آن می ترسد.
- این اژدها قراره من رو هم همین طوری توی خودش بکشه؟
جواد دارد خودش را با آتشی که به جان آرزوهایش افتاده می سوزاند. دنیـا بـا همـه ی رنگارنگـی و دل فریبی هایـش در مقابـل چشـم هایش درون خـا ک چـال شـده اسـت و نابـود شـدن لذت هـا را دیـده اسـت، اما نتوانسته تمامی بود و نبود های سبک و سنگین فرید را هم ندیده بگیرد و در فکر و تحلیلش به بن بست رسیده است. صدایش از خیال بیرونم می آورد:
- حـس می کنـم گـم شـدم. اینجـام امـا دربـه در خـودم شـدم. دو روزه فکـر می کنـم همه چـی عـوض شـده. همـه ی آدم ها هم عوض شـدند؛ یـه عوضـی خودخـواه. دلـم می خـواد چهار تا کلمـه از فرید بپرسـم، اما پیـداش نمی کنـم. یـه خروار خـا ک ریختند روش. می گـم لامصبا چرا این قـدر سـفت و سـخت بسـتید درشـو؟ می گـن بـو مـیده. همـه خفـه می شـند. خیلـی خـرن. همیشـه عطـر مـی زد و بـوی عطـرش مسـتت می کرد. هق هقش نمی گذارد ادامه دهد. دستم بی اختیار می رود لای موهایی کـه مثـل همیشـه نیسـت. خوابیـده به یک طرف. مرتبـش می کنم و به راه همیشگی می زنم بالا. صبر می کنم کمی آرام شود. چرا ما همیشه فکر می کنیم تا ابد هستیم؟
- فکر می کردی تا کی زنده بمونه؟
با صدایی که انگار از ته چاه برون می آید می گوید:
- اصـلا فکـر نمی کـردم کـه بمیـره. مـن بـه مردن فکـر نمی کـردم. فرید تو اوج بود.
مگـر مـرگ، اوج و فـرود می فهمـد؟ می آیـد، چـه شـاه باشـی چـه گـدا. می پرسم:
- تو چرا به فکر مرگ افتادی؟
- چون دیدمش. می فهمی. دیدمش. جلوی چشـمم خالی بودن تن فرید رو دیدم و خا ک شدنش رو.
حرفـی را کـه تمـام آرامشـش را بـه هـم می زنـد آرام می گویـم. می خواهـم بسنجم میزان ترسش را...
- اما فعلا کسی با تو کاری نداره. برو مثل همیشه خوش باش.
حرفم را می شنود. از جا می پرد.
- مسـخره ام نکـن. امشـب مـن رو آدم حسـاب کـن... بـه جـان خـودم مثل همیشه نیستم... خرابم، می فهمی؟
نفس می گیرم و سرش را به زور می خوابانم رو پایم.
- تو رو خدا حرف بزن. دو شبه نخوابیدم. دارم دیونه می شم.
اگر از فضا دور شود آرام تر می شود. می پرسم:
- غذا خوردی؟
می نالد:
- نه. فقط آب خوردم. حالت تهوع دارم. از هرچی که هست متنفرم. حرف بزن...
باید سازش را کوک کنم تا بتوانم آرامش را برایش بزنم.
- جواد قرار نیسـت زندگی با مردن تموم بشـه. مثل یک اسباب کشـی می مونه. البته اسـبابی در کار نیسـت. برگه ی مأموریت چند سـاله رو تحویل می دی و راهی محل اسکان دائمیت می شی.
سرم را به دیوار تکیه می دهم. به حرفی که زدم یقین دارم. حال جواد را، هـم می فهمـم و هـم نـه. موقـع دفـن پـدر چـرا مـن ایـن حـال و روز را پیـدا نکـردم. چـه فرقـی می کـرد؟ من سـنم از جواد کمتر هـم بود. یعنی به خاطر نوع رفتنش بود؟ یکی به اسـم شـهید، یکی به اسـم مرده. هر دو تـرک دنیاسـت... جـواد بـه حـال خودش می ترسـد؛ اما مـن به حال او حسـرت می خوردم. من هم دوسـت نداشـتم سـنگ لحد را رویش بگذارنـد. هرچنـد کـه سـر نداشـت تـا دلـم بـرای صورتـش تنـگ شـود. صحنه خیلی سخت تر بود، اما آرامش می داد. همه اش به من آرامش می دهد.
🆔️ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥اگر نبینید تا آخر عمر پشیمان می شوید🔥
❌سیاه و سفید، چشم آبی و چشم سیاه، زن و مرد، دختر و پسر، جوان و نوجوان همگی در حال #غارت فروشگاه ها.
پلیس هم حضور دارد و هیچ کاری نمی کند.
اینجا آمریکا است مهد تمدن، نظم، حقوق شهروندی، نوع دوستی، حکومت سالم و مردمانی نایس؛ البته تا وقتی که زور بالا سرشان هست و زمانی که اندکی حکومت پلیسی سست شود...😔
#قتل_جورج_فلوید #فرار_از_مرگ
#جنگ_داخلی
#آمریکا #رفاه #آزادی #شرمساری
@khatdost
🧕🏻دختراااااااااااااااااااااااااااااااااااا 🧕🏻
سلاام
کانال خاص داریم
برا رفقای خاص😁
یه کانال جذاب برای دخترخانمای نوجوون و جوون🌸🤗🌸
پر از سرگرمی و آموزش هنرهای متنوع ,طنز و موسيقى🎶
یه عالمه مطالب علمی و دانستنی🤩
واقعیت های برخی کشورها و
و کلیپ های جالب.
تازه اگه اهل خوندن رمان های عاشقانه 😍
هستی حتما یه سری به کانال ما بزن📚
💢 اون چیزی که کانال مارو از بقیه ی کانالا متمایز میکنه
داشتن مشاوره های خوب و توانمندیه♨️
که به مشکلات زندگی ات، باحوصله گوش میدن و میتونن برا رفعش بهتون راهکار بدن....
انواع سؤالات روانشناسی,اخلاقی ,احکامی و شبهات اعتقادی که ذهن شما رو به خودش مشغول کرده پاسخ میدن☺️
زودتر یه سری به کانال ما بزن
❤️"خط دوست "❤️👇
@khatdost
منتظریم تعدادمون بره بالا
تا سوپرایزمونو روکنیم....👍
تبلیغ کنین کانال خودتونو.
🔹 زنی به روحانی مسجد گفت:
🔸من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!
روحانی گفت : می تونم بپرسم چرا؟
زن جواب داد : چون یک عده را می بینم که دارند با گوشی صحبت میکنند ،
عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند ،
بعضی ها غیبت میکنند و شایعه پراکنی میکنند ،
بعضی فقط جسمشان اینجاست ،
بعضی ها خوابند ،
بعضی ها به من خیره شده اند ...
روحانی ساکت بود ،
بعد گفت :
میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟
زن گفت : حتما چه کاری هست؟
روحانی گفت: میخواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت : بله می توانم!
زن لیوان را گرفت و دو بار به دور مسجد گردید ، برگشت و گفت : انجام دادم!
روحانی پرسید : کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی را دیدی که غیبت کند؟
کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟
کسی را دیدی که خوابیده باشد؟
زن گفت : نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد ...
روحانی گفت:
وقتی به مسجد می آیید باید همه حواس و تمرکزتان به « خدا » باشد.
برای همین است که حضرت محمد (ص) فرمود « مرا پیروی کنید » و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!
نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند.
بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود.
✔️👌 نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان.
🆔️ @khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_پنجم
با سـؤال جواد، از فضای درونم بیرون می آیم. سـؤالش برای خودم هم مبهم است.
- جوابمـو نمـیدی؟ الآن اونجـا فریـد داره زندگـی می کنـه؟ خـوش و خرم؟ مثل همین جا؟
- یعنـی الآن فریـد اونجـا داره زندگـی می کنـه. امـا خـوش و خرمـش رو نمی دونم. بستگی داره.
- بگو. بازم بگو.
نمی خواهد سکوت کنم. چقدر حال خودم طالب این سکوت شده است. اما حالا که آرام شده نباید بگذارم دوباره به هم بریزد:
- من فرید رو نمی شناسم. کلا آدم عاقل اون ور خوشه.
- فرید چه طور؟
من را با خدا اشـتباه گرفته اسـت. مگر کسـی می تواند جایگاه تعیین کنـد. مگـر کسـی از درون و تمـام کارهـای افـراد خبـر دارد کـه بخواهـد تعیین درجه کند؟ خدا خیلی از ظاهرها را کنار می گذارد و با ترازوی نیت افراد سنجش را انجام می دهد. کاش می شد برایش بگویم فرید را رهـا کـن، او خـودش اسـت و اعمالـی کـه حـالا تـوی چنتـه دارد و بـا خودش حسـاب می شـود. دسـت خودت را به جایی محکم بگیر که زمین نخوری. اما نمی گویم.
- تو دوستش بودی.
- شماها عقل رو چی تعریف می کنید؟
-می خوای یه کم بخوابی؟
- جوابمو بده. جوابمو بده. بچه نیستم که نفهمم.
- عقل؟ چه جور بگم؟ به تعریف من آدم عاقل دنبال کاری که براش سود نداشته باشه نمی ره.
- الآن کارای فرید سود داشت یا نه؟
- نمی دونم چه کار می کرده. خودت بگو؟
- دخترایی که دوسـتش بودند. ماهایی که دوسـتش بودیم نتونستیم هیچ غلطی بکنیم. فقط سر قبرش زار زدیم... پول و پله ی ننه باباش هم این دوسـه روزه شـد غذا تو حلق آدمای مفت خور. دسـته گل های چند صد تومانی رو قبرش که باد همه رو برد. بقیه کاراشم که همش بـا هـم بـه لعنـت خـدا نمـی ارزه. شـراب... سـیگار و زیر شـکم و شـکم سر و تهش بود. اینا به دردش می خورده؟ به کارش می آد؟ خداتون چه جوری حساب می کنه؟
دوباره صدایش می لرزد. چقدر بد حساب و کتاب کرد. آدم زنده هم تـرس می گیـردش. چه برسـد بـه مرده ای که صاحب این کارهاسـت. قضـاوت سـخت اسـت. چطـور بعـد از پـرواز پـدر، هرکـس کـه می آمد، دلداری ام می داد و طوری تعریف می کرد که حسـرت می خوردیم که حیـف از مـا و خـوش بـه حال آن دنیایی ها. بدهکاری و بسـتانکاری آدم هـا هـم در ایـن دنیـا اسـیری دارد و هـم در آن دنیـا. بـا حـال او انـگار دارد پرده از حال و روز خودم برداشته می شود.
- یه سؤال دارم خواستی جواب بده، نخواستی هم نده.
حرکتی نمی کند. کاش کمی می خوابید.
- فکر می کنی اگر فرید برگرده چه کار می کنه؟
سـکوتش را نمی شـکند. تـکان نمی خـورد، امـا از بی نظمـی نفـس کشـیدنش متوجـه می شـوم کـه هنـوز بیـدار اسـت. دارد بـه چـه فکـر می کند؟ برایش آرام می گویم:
- منظورم اینه اگر سختی قبر و تنهایی و ترسش رو تحمل کنه و بعد الآن بـه صـورت معجـزه زنـده بشـه، باز دوباره همـون کارهای قبلش رو می کنه؟ درست و غلطش رو کار ندارم، کلی می گم.
سـکوتش را ادامه می دهد. خم می شـوم روی صورتش. بیدار اسـت و مات.
- می خوای بخواب بعدا صحبت می کنیم.
- به نظرت آدمی که قبر رو یه بار تجربه کرده. بعد که زنده بشه...
حرفش را نیمه می گذارد. انگار از اول هم نمی خواسـته این را بگوید. آن قـدر می گـذرد کـه فکـر می کنـم سـکوت پایانی بین مان شـروع شـده است.
🆔️ @khatdost
#روانشناسانه
«مهارت نه گفتن»
حتماً برای شما هم پیش آمده است که بلافاصله پس از پاسخ منفی به طرف مقابل، حتی قبل از آغاز اعتراض وی، به حدی احساس معذب بودن کردهاید که به رقیق کردن موضع خود اقدام نمودهاید.
کسی که پاسخ منفی میدهد، دو چالش مهم پیش رو دارد:
نخست اینکه باید از عهده مذاکره و قانع کردن طرف مقابل برآید.چالش دوم (و گاه دشوارتر) مذاکره با خود است، تا بتواند عذاب و احساس بدی را که در انسان، پس از دست رد زدن به خواستههای طرف مقابل به وجود میآید، مهار کند.
برای افزایش مهارت تون
باما همراه باشین😊
🆔️ @khatdost
از تجهیزات آمریکا نهراسید ...👇
#شهید_حاج_احمد_کاظمی :
🌺یقین داشته باشید آمریکا در برابر
ارادهی آدمهـایی ڪہ برای #خـدا
ڪار میڪنند شڪست خواهد خورد
تاریخ اینو اثبات ڪرده ...
🆔️ @khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_ششم
- یادته؟ یه بار معلم نداشتیم تو اومدی سر کلاس مون. آره؟ یادته؟
یادم است... چقدر کلاس پر کشمکشی بود.
- خب؟
- یکی از ما برای مسخره کردنت از مرگ و قبر پرسید. تو جواب دادی.
- خب...
- تا چند روز مسخرت می کردیم. اما من دیدم که قبر راسته. مردن هم راسته. تنهایی قبر هم راسته.
حرفـی نمی زنـم. تصـور قبـر و مـردن و تنهایـی اش اشـک را تـا پشـت چشـمانم مـی آورد. تصـور روزی کـه جسـمم روی زمیـن افتـاده باشـد بدون اینکه بتواند تکان بخورد.
- الآن فرید با کی طرف حسابه؟ هان؟
نفس می کشم و از تنهایی قبر فرار می کنم. پنجه هایم را بین موهایش مشت می کنم:
- الآن خـودم و خـودت و فریـد و همـه ی موجـودات یـه طـرف حسـاب بیشتر نداره. اونم کسی که صاحب همه است.
- کی؟ خدا؟
سـرش را دوبـاره صـاف می کنـد. سـرم را دوباره به دیـوار تکیه می دهم. هیچ وقـت انقـدر دیـوار را تکیـه گاه خوبـی حـس نکرده بـودم. دیوارها خوبنـد، یـا دیـوار اینجـا کـه نمازخانه اسـت اینقـدر انتقال دهنده ی حـس خـوب و گیرنـده ی حس بد اسـت. پشـتم را کـه محکم می گیرد از بی پناهی درمی آیم.
- غیر از خدا کسـی رو هم می شناسـی؟ صاحب دیگه سـراغ داری؟ یـه کـس دیگـه کـه موجـود آفریـده باشـه؟ یه دنیـای دیگه بـا موجودات دیگه؟
حـس می کنـم کـه دارد گذشـته را می فهمـد و می گویـد، مـرور می کنـد و می گویـد، خیـال می کنـد و می گویـد. دارد اعتقـاد درونـی اش را کـه مدت ها ندیده گرفته بود کلمه می کند و اعتراف می کند.
- نه نشـنیدم. فرید رو که توی قبر گذاشـتند، برایش از همون خدایی گفتنـد کـه تـو برامـون می گفتـی. اون حاج آقـای اردوی مشـهد برامـون گفـت و مـا بهـش خندیدیـم و گفتیـم متحجـر! مادربزرگـم می گفـت:
- افکار پوسیده ی امل. همون خدایی که خیلی جاها فریاد زدند و من تـوی دلـم و ذهنـم خفه ش کردم. می دونـی، فرید، خیلی وقت ها خدا رو زیـر سـؤال می بـرد، خیلـی هـم دورو بـر خـدا نمی پلکیـد. می گفـت:
- ادعـای قدیمی هاسـت. چـی می گفـت: افیـون توده هاسـت. حـالا تـو میگی طرف حسابش خدا شده!
- بهش نمازم خوندن دیگه؟
- غسـلش هـم دادنـد. بـه سـبک شـماها کفـن هـم کردنـد. آره راسـت می گی سـر قبر حلالیت طلبیدند، گفتند هر کس حقی داره ببخشـه تـا خـدا هـم اونو ببخشـه. همون جا براش روضه هـم خوندند. می دونی فرید خیلی وقت ها روضه رو هم مسخره می کرد.
دنیا مسـخره اسـت؟ آدم ها مسـخره اند؟ مدل زندگی ها مسـخره شده اسـت؟ خدایـا ایـن بسـاطی کـه پهـن کردی قـرار بود چـه اتفاقـی را رقم بزند که حالا به این قصه های پرغصه کشیده شده است؟ تو که کم آدم ها نگذاشـتی، هر چه خواسـتند و نخواسـته بودند مهیا کردی، راه و روش هم که ارائه کردی پس چه مرگمان شده است؟ چرا اول از هر چیز تو را از فکر و خیال و زندگیمان حذف می کنیم؟
- تو چی می گی جواد؟ چی فکر می کنی؟
- راسـت بگـم. مـن خـدا رو قبـول دارم. ادا درمـی آوردم می گفتـم: دنیـا تصادفـه. عقـل یـه بچـه هـم خـدا رو قبـول داره. امـا نمی خـوام زیـر بـار حرفـاش بـرم. فکـر می کنـم محـدودم میکنـه. می خـوام آزاد باشـم. راحت بچرخم.
🆔️ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید گمنام
کسی که
معجزه کرد برام
🆔️ @khatdost