#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_پنجم
با سـؤال جواد، از فضای درونم بیرون می آیم. سـؤالش برای خودم هم مبهم است.
- جوابمـو نمـیدی؟ الآن اونجـا فریـد داره زندگـی می کنـه؟ خـوش و خرم؟ مثل همین جا؟
- یعنـی الآن فریـد اونجـا داره زندگـی می کنـه. امـا خـوش و خرمـش رو نمی دونم. بستگی داره.
- بگو. بازم بگو.
نمی خواهد سکوت کنم. چقدر حال خودم طالب این سکوت شده است. اما حالا که آرام شده نباید بگذارم دوباره به هم بریزد:
- من فرید رو نمی شناسم. کلا آدم عاقل اون ور خوشه.
- فرید چه طور؟
من را با خدا اشـتباه گرفته اسـت. مگر کسـی می تواند جایگاه تعیین کنـد. مگـر کسـی از درون و تمـام کارهـای افـراد خبـر دارد کـه بخواهـد تعیین درجه کند؟ خدا خیلی از ظاهرها را کنار می گذارد و با ترازوی نیت افراد سنجش را انجام می دهد. کاش می شد برایش بگویم فرید را رهـا کـن، او خـودش اسـت و اعمالـی کـه حـالا تـوی چنتـه دارد و بـا خودش حسـاب می شـود. دسـت خودت را به جایی محکم بگیر که زمین نخوری. اما نمی گویم.
- تو دوستش بودی.
- شماها عقل رو چی تعریف می کنید؟
-می خوای یه کم بخوابی؟
- جوابمو بده. جوابمو بده. بچه نیستم که نفهمم.
- عقل؟ چه جور بگم؟ به تعریف من آدم عاقل دنبال کاری که براش سود نداشته باشه نمی ره.
- الآن کارای فرید سود داشت یا نه؟
- نمی دونم چه کار می کرده. خودت بگو؟
- دخترایی که دوسـتش بودند. ماهایی که دوسـتش بودیم نتونستیم هیچ غلطی بکنیم. فقط سر قبرش زار زدیم... پول و پله ی ننه باباش هم این دوسـه روزه شـد غذا تو حلق آدمای مفت خور. دسـته گل های چند صد تومانی رو قبرش که باد همه رو برد. بقیه کاراشم که همش بـا هـم بـه لعنـت خـدا نمـی ارزه. شـراب... سـیگار و زیر شـکم و شـکم سر و تهش بود. اینا به دردش می خورده؟ به کارش می آد؟ خداتون چه جوری حساب می کنه؟
دوباره صدایش می لرزد. چقدر بد حساب و کتاب کرد. آدم زنده هم تـرس می گیـردش. چه برسـد بـه مرده ای که صاحب این کارهاسـت. قضـاوت سـخت اسـت. چطـور بعـد از پـرواز پـدر، هرکـس کـه می آمد، دلداری ام می داد و طوری تعریف می کرد که حسـرت می خوردیم که حیـف از مـا و خـوش بـه حال آن دنیایی ها. بدهکاری و بسـتانکاری آدم هـا هـم در ایـن دنیـا اسـیری دارد و هـم در آن دنیـا. بـا حـال او انـگار دارد پرده از حال و روز خودم برداشته می شود.
- یه سؤال دارم خواستی جواب بده، نخواستی هم نده.
حرکتی نمی کند. کاش کمی می خوابید.
- فکر می کنی اگر فرید برگرده چه کار می کنه؟
سـکوتش را نمی شـکند. تـکان نمی خـورد، امـا از بی نظمـی نفـس کشـیدنش متوجـه می شـوم کـه هنـوز بیـدار اسـت. دارد بـه چـه فکـر می کند؟ برایش آرام می گویم:
- منظورم اینه اگر سختی قبر و تنهایی و ترسش رو تحمل کنه و بعد الآن بـه صـورت معجـزه زنـده بشـه، باز دوباره همـون کارهای قبلش رو می کنه؟ درست و غلطش رو کار ندارم، کلی می گم.
سـکوتش را ادامه می دهد. خم می شـوم روی صورتش. بیدار اسـت و مات.
- می خوای بخواب بعدا صحبت می کنیم.
- به نظرت آدمی که قبر رو یه بار تجربه کرده. بعد که زنده بشه...
حرفش را نیمه می گذارد. انگار از اول هم نمی خواسـته این را بگوید. آن قـدر می گـذرد کـه فکـر می کنـم سـکوت پایانی بین مان شـروع شـده است.
🆔️ @khatdost
#روانشناسانه
«مهارت نه گفتن»
حتماً برای شما هم پیش آمده است که بلافاصله پس از پاسخ منفی به طرف مقابل، حتی قبل از آغاز اعتراض وی، به حدی احساس معذب بودن کردهاید که به رقیق کردن موضع خود اقدام نمودهاید.
کسی که پاسخ منفی میدهد، دو چالش مهم پیش رو دارد:
نخست اینکه باید از عهده مذاکره و قانع کردن طرف مقابل برآید.چالش دوم (و گاه دشوارتر) مذاکره با خود است، تا بتواند عذاب و احساس بدی را که در انسان، پس از دست رد زدن به خواستههای طرف مقابل به وجود میآید، مهار کند.
برای افزایش مهارت تون
باما همراه باشین😊
🆔️ @khatdost
از تجهیزات آمریکا نهراسید ...👇
#شهید_حاج_احمد_کاظمی :
🌺یقین داشته باشید آمریکا در برابر
ارادهی آدمهـایی ڪہ برای #خـدا
ڪار میڪنند شڪست خواهد خورد
تاریخ اینو اثبات ڪرده ...
🆔️ @khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_ششم
- یادته؟ یه بار معلم نداشتیم تو اومدی سر کلاس مون. آره؟ یادته؟
یادم است... چقدر کلاس پر کشمکشی بود.
- خب؟
- یکی از ما برای مسخره کردنت از مرگ و قبر پرسید. تو جواب دادی.
- خب...
- تا چند روز مسخرت می کردیم. اما من دیدم که قبر راسته. مردن هم راسته. تنهایی قبر هم راسته.
حرفـی نمی زنـم. تصـور قبـر و مـردن و تنهایـی اش اشـک را تـا پشـت چشـمانم مـی آورد. تصـور روزی کـه جسـمم روی زمیـن افتـاده باشـد بدون اینکه بتواند تکان بخورد.
- الآن فرید با کی طرف حسابه؟ هان؟
نفس می کشم و از تنهایی قبر فرار می کنم. پنجه هایم را بین موهایش مشت می کنم:
- الآن خـودم و خـودت و فریـد و همـه ی موجـودات یـه طـرف حسـاب بیشتر نداره. اونم کسی که صاحب همه است.
- کی؟ خدا؟
سـرش را دوبـاره صـاف می کنـد. سـرم را دوباره به دیـوار تکیه می دهم. هیچ وقـت انقـدر دیـوار را تکیـه گاه خوبـی حـس نکرده بـودم. دیوارها خوبنـد، یـا دیـوار اینجـا کـه نمازخانه اسـت اینقـدر انتقال دهنده ی حـس خـوب و گیرنـده ی حس بد اسـت. پشـتم را کـه محکم می گیرد از بی پناهی درمی آیم.
- غیر از خدا کسـی رو هم می شناسـی؟ صاحب دیگه سـراغ داری؟ یـه کـس دیگـه کـه موجـود آفریـده باشـه؟ یه دنیـای دیگه بـا موجودات دیگه؟
حـس می کنـم کـه دارد گذشـته را می فهمـد و می گویـد، مـرور می کنـد و می گویـد، خیـال می کنـد و می گویـد. دارد اعتقـاد درونـی اش را کـه مدت ها ندیده گرفته بود کلمه می کند و اعتراف می کند.
- نه نشـنیدم. فرید رو که توی قبر گذاشـتند، برایش از همون خدایی گفتنـد کـه تـو برامـون می گفتـی. اون حاج آقـای اردوی مشـهد برامـون گفـت و مـا بهـش خندیدیـم و گفتیـم متحجـر! مادربزرگـم می گفـت:
- افکار پوسیده ی امل. همون خدایی که خیلی جاها فریاد زدند و من تـوی دلـم و ذهنـم خفه ش کردم. می دونـی، فرید، خیلی وقت ها خدا رو زیـر سـؤال می بـرد، خیلـی هـم دورو بـر خـدا نمی پلکیـد. می گفـت:
- ادعـای قدیمی هاسـت. چـی می گفـت: افیـون توده هاسـت. حـالا تـو میگی طرف حسابش خدا شده!
- بهش نمازم خوندن دیگه؟
- غسـلش هـم دادنـد. بـه سـبک شـماها کفـن هـم کردنـد. آره راسـت می گی سـر قبر حلالیت طلبیدند، گفتند هر کس حقی داره ببخشـه تـا خـدا هـم اونو ببخشـه. همون جا براش روضه هـم خوندند. می دونی فرید خیلی وقت ها روضه رو هم مسخره می کرد.
دنیا مسـخره اسـت؟ آدم ها مسـخره اند؟ مدل زندگی ها مسـخره شده اسـت؟ خدایـا ایـن بسـاطی کـه پهـن کردی قـرار بود چـه اتفاقـی را رقم بزند که حالا به این قصه های پرغصه کشیده شده است؟ تو که کم آدم ها نگذاشـتی، هر چه خواسـتند و نخواسـته بودند مهیا کردی، راه و روش هم که ارائه کردی پس چه مرگمان شده است؟ چرا اول از هر چیز تو را از فکر و خیال و زندگیمان حذف می کنیم؟
- تو چی می گی جواد؟ چی فکر می کنی؟
- راسـت بگـم. مـن خـدا رو قبـول دارم. ادا درمـی آوردم می گفتـم: دنیـا تصادفـه. عقـل یـه بچـه هـم خـدا رو قبـول داره. امـا نمی خـوام زیـر بـار حرفـاش بـرم. فکـر می کنـم محـدودم میکنـه. می خـوام آزاد باشـم. راحت بچرخم.
🆔️ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید گمنام
کسی که
معجزه کرد برام
🆔️ @khatdost
#آفت و #تبخال، حاصل صعود بخار گرم معده است.
مصرف مربای ترنج، سماق، رب انار، ترب یا تربچه، سکنجبین، کشک، قره قروت، و هر انچه که سردوخشک باشد، راه صعود را بند می آورد.
گذاشتن یک تکه یخ یا چیزی که یخ زده باشد بر آن، هم خوبه.
🔥ارسال بخارات گرم، با مصرف خوراکهای گرم، بوجود میاد، خربزه، پیاز، تره، شاهی، گردو، بادام، سمنو، ارده، شیره، خرما، فلفل ها و ادویه جات، زعفران، زنجبیل، حلواها، ته دیگ ها، همه مضر هستند.
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خارج بدون فیلتر
بسته شدن آب به روی مردم آمریکا
به علت نبود آب شرب در برخی از مناطق آمریکا، شهروندان مجبور به خرید بطری های آب از فروشگاه ها هستند اما در روزهای اخیر نیروهای امنیتی این کشور به بسیاری از مراکز فروش آب حمله کرده و آن را برای مردم از دسترس خارج کرده اند.
پس از معضل نژادپرستی، اکنون مردم ایالت متحده با مشکل تشنگی و کم آبی روبه رو شده اند. پلیس آمریکا معتقد است تشنگی سبب می شود معترضان کمتر در خیابان ها تجمع کنند
http://akhr.ir/6424308
#آمریکا
#قتل وکشتار
#افول آمریکا
#رفاه
#آزادی
🆔️ @khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_هفتم
دیـوار پشـت سـرم سـخت می شـود انـگار. عکس العمل ذرات اسـت. ذرات بی جـان و جانـدار می فهمنـد و انسـان مسـلط نمی فهمد. سـرم درد می گیرد. چشمانم را می بندم.
- مگه الآن چه چیزی عوض شده؟
می نشیند. چشمان خسته ام را باز نمی کنم.
- نگاه کن منو.
پلک هایـم را سـخت از هـم جدا می کنم. اشـک بی اجـازه روی صورتم می چکد.
- تـو فکـر می کنـی کـه مـن یـه عوضـی ام؟ یـه کافـر احمقـم؟ تو چـی فکر می کنی؟
- مـن فکـر می کنـم کـه چـرا اولیـن کسـی کـه دلمـان می خواهـد کنـار بذاریمش! اولین کسی که باهاش قهر می کنیم! اولین کسی که سرش داد می زنیم. اولین کسی که دعوامون می شه باهاش خداست. چرا؟
تکیه می دهد به دو دستش و سرش را رو به سقف می گیرد:
- بگو. حرف بزن. امشب به سؤال و جوابم کاری نداشته باش. حرف بزن... حرف بزن.
- واقعا دلم می خواد شماها بگید. من نمی دونم. تا حالا باهاش دعوا نکردم. قهر نکردم... شاید شک کردم... خسته شدم... اما...
- دروغ می گی. دروغ می گی. دقیقا ما رو می فهمی. اما دلت نمی خواد باورکنی. بگو بقیه اش رو.
حرفـی نـدارم بزنـم. انـگار همـه ی وجـود خـودم تشـنه ی خلـوت شـده اسـت. اطرافم، طراوتش را از دسـت می دهد. ذهنم از تکاپو می افتد. کاش می شـد مـن هـم بخوابـم. می ترسـم تـا امشـب تمـام شـود مـن هـم تمام شوم. بی رمق دراز می کشم. حالم آنقدر به هم ریخته هست که دلم بخواهد تا ابد سکوت کنم و دیگر حرف نزنم. می آید روی صورتم.
- تـو رو قـرآن نخـواب، تنهایـی دیوونـه می شـم. اگـه بگـم می ترسـم از تنهایی و خواب، باور میکنی.
دسـتم را دراز می کنـم. آرام می کشـمش بـه سـمت زمیـن. مجبـورش می کنم تا سـرش را روی دسـتم بگذارد. چقدر بشـریت بی پناه است. کاش خدا را داشت. لذت آغوش گرمش، حتما آرامش می کرد.
- خـدا رو نمی خواهیـد چـون فکـر می کنیـد جلـوی خوشـی هاتون رو می گیـره. کاش قبـول می کردیـد کـه خـدا آدم رو آفریـده تـا از دنیـا لذت ببـره، در حالـی کـه این ها خوشـی نیسـت؛ هوسـه. لذت تمامـی ندارد. خسـتگی و دل زدگـی نـداره. بـا روح آدم جـوره. هوسـه کـه وقتـی تمـوم می شه، تنهایی و دربه دری می آره.
مقابـل خـواب مقاومـت می کنـد. رگه هـای خونـی تمـام سـفیدی چشمانش را پر کرده است. خدا وعده ی لذت می دهد. آدم ها عجله دارند. آدم ها خود خواهند. قیـد خـدا را می زننـد بـه خاطـر یـک انسـان دیگـر، بـه خاطـر یـک لیـوان نوشـیدنی، چنـد میلیـون کاغـذ بـه اسـم پـول. قیـد خـدا کـه همـه چیز است می زنند به خاطر تمام آن چیزهایی که زود هیچ می شود. دستش را روی صورتش می کشد و می گوید:
- حرف بزن. برام حرف بزن.
دارد خوابـش می بـرد. حرفـی نمی زنـم. می گـذارم تـا صبـح تلافـی ایـن چند شب نخوابیده را بخوابد.
🆔️ @khatdost
محلبی توتفرنگی از اون خوشمزه های روزگار😋😋
#محلبی_دورنگ
مواد لازم:
شیر 2لیوان
شکر نصف لیوان
نشاسته 4 ق غ
گلاب به مقدار لازم
توت فرنگی نصف پیمانه
تخم خرفه یک ق غ
داخل یک ظرف شیر،شکر،نشاسته رو میریزیم و هم میزنیم تا یکدست شه میذاریم رو حرارت و مدام هم میزنیم تا غلیظ بشه بعد گلاب رو اضافه میکنیم و هم میزنیم.
تخم خرفه را با مقدار کمی آب خیس میدیم تا پف کنه.
سپس یک سوم مواد را با آن مخلوط کرده و داخل ظرف میریزیم و میگذاریم داخل فریزر تا خودشو بگیره و رویه ببنده.
حالا توت فرنگی را میکس کرده و با بقیه محلبی مخلوط میکنیم سپس به آرامی روی مخلوط محلبی با تخم خرفه میریزیم.
پ ن۱: حتما حتما محلبی ها خنک باشند😊
پ ن۲:اگه قسمت اول محلبی رویه نبنده وقتی قسمت دوم رو بریزین با هم مخلوط میشن و دورنگ درنمیاد😊
🍲 @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺خودشناسی چیست، وچگونه باعث خداشناسی میشود؟
🆔️ @khatdost
🛡وضعیت صحیح خوابیدن در مبتلایان به بیماری های #معده و #دستگاه_گوارش: به پهلوی چپ بخوابید و بالشتی زیر زانوان خم کرده تان قرار دهید
@khatdost
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_بیست_و_هشتم
قبـل از اینکـه بخوابـم همـه بودند. حالا که بیدار شـده ام همه مرده اند انـگار. هیچ کـس خانـه نیسـت. پنجـره را بـاز می کنـم. هـوای گرفتـه ی ابری، خلقم را تنگ می کند، رویم را که برمی گردانم و پشت سرم اتاق تاریـک را می بینـم وحشـتم می گیـرد. فریـادم بـه هوا مـی رود. از تنهایی اتاقـم بـه پهنـای سـالن پنـاه مـی آورم. وسـایل جـا را تنـگ کرده انـد؛ خیلـی تنـگ. تـا بـه حـال این طـور از ایـن همـه مبـل و صندلـی و دکـور بدم نیامده بود. دسـت و پای روانم را سـفت می بندند. صدا می زنم، کسـی خانـه نیسـت. گلـدان را می کوبـم به دیـوار. صدای خردشـدنش آرامم نمی کند. این روزها بد اسـت یا من بد شـده ام. دنیا زشـت شـده اسـت یـا مـن زشـت می بینـم... حالـم گرفتـه اسـت و می خواهم سـر به بیابان بگذارم. کاش کره ی زمین دیگری پیدا می کردم.
صدای زنگ خانـه بلنـد می شـود. نمی خواهـم هیچ کـس را ببینـم. دوبـاره، سـه باره زنـگ می زنـد. مجبـور می شـوم گوشـی را بـردارم، دو تـا فحـش بدهـم تا برود. کلید آیفون را می زنم صورتش را می بینم. دسـتی بـه موهایـش می کشـد و پشـت سـرش نگـه مـی دارد. گوشـی را برمی دارم.
- بله
- آقا جواد. مهدوی هستم. معاون مدرسه.
فقط تو را می خواستم. در را بـاز می کنـم. سـرم سـودایی شـده و بیـن همـه ی آدم هـای اطرافـم، مهدی مهدوی است که می فهمدم. منتظـر می شـوم تـا طـول حیاط را طی کند. امـا در را کمی باز می کند و همان جا می ایستد. جلو نمی آید. مجبور می شوم که بروم توی حیاط تـا تعارفـش کنـم، از خفه گـی خانـه بـه روشـنایی حیـاط مـی روم، جلـو می آید. وقتی که می بیندم چشمانش را تنگ می کند. دستم را که می فشارد، با دست چپش زیر چشمم را لمس می کند.
- چه کردی با خودت؟
خبر ندارد که چه کرده با من این افکار و اوهام؛ وگرنه از دیروز تا حالا رهایم نمی کرد. دسـتم را رها نمی کند. راه می افتم سـمت سـاختمان. دنبالم می آید و مقابل در مکث می کند. می گویم:
- کسی نیست. تنهام.
همـان اول سـالن روی مبـل می نشـیند. بـه کم نـوری فضـا اعتـراض نمی کند. من هم چراغ روشن نمی کنم.
- دیـروز چـه بی صـدا رفتـی؟ اومـدم نبـودی؟ تلفنـت خاموشـه. تـوی پروندت هم آدرس خونه ی قبلی بود.
نگاهش می کنم و حرفی را که دوست ندارم نمی زنم.
- خوبی جواد؟
مسخره ام می گیرد. احوال نمی پرسید. می خواست حالم را بداند.
- خوبم!... تا خوبی رو چی تعریف کنی؟
نگاهـش را از روی صورتـم برنمـی دارد. حتمـا از تـه ریشـی کـه درآمـده تعجـب کـرده و از موهـای ژولیـده و چشـم های ترسـانم، بـه ایـن سـؤال رسیده است. چند لحظه سکوت برای هر دوی ما خوب است.
- نگرانت شدم جواد... نگرانتم. چه کار می تونم برات بکنم؟
چـه خـوب کـه نگرانـم شـده اسـت. عقـده ای نیسـتم، اما نیـاز دارم که کسـی مـرا بـه خاطـر خـودم بخواهـد. وجـودم را درک کنـد. پلـه نبیندم. برای من و همه هم پله باشد. صدایم که می کند سـرم را تکان می دهم. این چند روز مثل دیوانه ها همه اش با خودم حرف زده ام.
- چه جوری باشم نگرانیت برطرف می شه؟
- این جوری نباش جواد...
فقط نگاهش می کنم.
- انقـدر خـراب و به هـم ریختـه. چهار روزه مدرسـه نیومـدی؟ جواب پیام و تماس رو نمی دی؟ فقط این طور نباش.
خنـده ام می گیـرد امـا حوصلـه ی خندیـدن نـدارم. فقـط لبخنـد تمسخری می زنم.
- چیـه؟ بـه قـول تـو دنبـال هـوای نفسـم باشـم خوبـه؟ هـر غلطـی دلـم می خـواد بکنـم خوبـه؟ بـده دنبـال جـواب سـؤالم هسـتم؟ دارم مثـل گمشـده ها دنبـال جواب می گردم. دنبال اصالتـم... آقای مهدوی ما این جا چه کاره ایم؟ من کی ام؟ کجام؟ چه کاره ام؟ دیوونه شدم از بس به این این چیزا فکر کردم.
🆔️ @khatdost