#جایگاهت_کجاست
♨️مدل آمریکایی از تنهایی اش می گوید
🔻یک مدل ۲۷ ساله اهل نیویورک می گوید کسی نمی تواند در دوستی با او دوام بیاورد و مجبور است تنها باشد.او می گوید زنان متاهل یا دخترانی که نامزد دارن نمی توانند با من رابطه دوستانه داشته باشند چون همسر یا شریک شون به من تمایل پیدا می کنه
🔻او می گوید از تنهایی اش ناراحت نیست و اعتقاد دارد دوستانش به او حسودی می کنند و او را ناعادلانه قضاوت می کنند
📌اونوقت بگید غربی ها با جنبه هستن و هرطور لباس بپوشی نگات نمی کنن.کسانی که وارد صنعت مدلینگ می شن مجبور هستن هر طور از اونها خواسته شد لباس بپوشن و از حداقل پوشش برای جلب شدن نگاه ها به برندی که برای اون کار می کنن استفاده کنن نتیجه شم میشه این که باعث سلب آسایش دیگران میشن
🌐منبع:https://www.mirror.co.uk/news/weird-news/i-cant-female-friends-because-2491
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 مرکز جهان کجاست ؟؟ 😳
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
❲ - بھدلخستھبگوییدخداوندۍهست؛🌿!' ❳
#از_مخلوق_به_خالق ❤️
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
مممن را ببخش اگ اگرر که لکککنت ززبان گرگرگرفتممم!
آآآخر شششکسته دستی دندادد دندان شششیری ام رررا...
🔘مرثیه حضرت رقیه سلام الله علیها با نوای حاج محمود کریمی
#یا_حضرت_رقیه❤️😭
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاکریز شهدا🥀
خاطره ای از آخرین شب حضور شهید #حاج_قاسم_سلیمانی در حرم حضرت رقیه سلام الله علیها
بسیاری از شهدای مدافع حرم و بالاخص سردار سلیمانی اذن شهادتشان را از این نازدانه گرفتند...
#الگو
#یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🥀🕯
🥀 رقیه جان!
عمه قربانت شود کمتر ببر نام#حسین
اندکی دیگر تو هم مهمان بابا مىشوی
😭😭😭💔💔💔
🏴#شهادت_حضرت_رقیه تسلیت باد.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
⭕️صادرات #واکسن کرونا تا ماه می 2021
🔻بریتانیا که هیچ، آمریکا رو ملاحظه کنید.
تا ماه می در حالیکه چین 42 درصد، اروپا 28 درصد و روسیه با همان بضاعت محدود خود 37 درصد واکسن تولیدی خود را صادر کرده، ایالات متحده تا آن زمان تنها 1 درصد صادرات داشته است!
💬 Kianush Jahanpur, MD 🇮🇷
#خارج_بدون_فیلتر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
🌻🌻
🌻
🍃
#رمان_رنج_مقدس🌺
#بخوانیم
#قسمت _سی و هشتم:
نفسی از عمق دلش بیرون میدهد و می گوید:
خوبه، دیوونه بازی هاتم خوبه!
شب که می آم صحبت می کنيم. فقط مواظب باش با اين حال و روزت حال و روز بابا و مامان رو به هم نريزی.
گناه دارن.
و ادامه می دهم:
- و کسی که مرا ديوانه نداند و بيخود متهمم نکند.
می خندد. «مجنونی» حواله ام می کند و خداحافظی می کند. حالم خيلی بهتر از يک ديوانه است. دفترم را باز می کنم و می نويسم:
- «ديوانه کسی است که در فضای مه آلود زندگی می کند و از آن نمی ترسد. نمی خواهد از آن فضا بيرون بيايد و در روشنای روز زندگی کند.
ديوانه کسی است که در فضای مه آلود دستش را در دست کسی می گذارد که مثل خودش است. تکيه بر کسی می کند که راه را بلد نيست و خودش هم محتاج کمک ديگری است. ديوانه انسان هايی هستند که به اميد کسانی مثل خودشان دارند مسير زندگيشان را می روند. بيچاره ها.»
شب که علی می آيد، منتظر عکس العملش می شوم. در اتاق را که باز می کند، قبل از اينکه حرفی بزند لباس نيم دوخته اش را بالا می گيرم و می گويم: دست و صورتت رو بشور، وضو بگير، موهاتو شونه کن، مسواک هم بزن، بيا لباست رو بپوش. زودباش.
چشمانش را درشت می کند. لبش را جمع می کند و می رود و می آيد. لباسش را می پوشد. دورش می چرخم و همه چيز را اندازه می کنم. سکوت
کرده، حاضر نيست حرف بزند. می دانم که دارد ذخيره می کند که به وقتش همه را يکجا درست و حسابی بگويد. کم نمی آورم:
- اين قاعده را هم خوب رعايت می کنی ها. قاعده زمان مناسب، مکان مناسب، بيان مناسب برای حرف زدن. خوبه، خيلی خوبه. شاگرد خوبی
هستی. حرف های آدم خراب می شه اگه وقت خوبی انتخاب نکنه.
شخصيت هم خراب می شه اگه کلامش خوب و به جا نباشه، مکان هم که حرف آدم رو پيش می بره ديگه.
نگاه و اخمش حالا پر از ناسزاست. آستين هايش را با سوزن وصل می کنم و هُلش می دهم سمت در و می گويم:
- برو مامان پسرش رو ببينه که چه قدر رو قيمتش اومده.
مامان سرش را می چرخاند و وقتی علی را می بيند، گل از گلش می شکفد و می گويد:
- هزار ماشالا.
- مديونيد اگه به من از اين حرف ها بزنيد.
علی طاقت نمی آورد و بلند می گويد:
- ای خدای خودشيفته ها، ای خدای دختران فرهيخته!
می خندم.
پدر می گويد:
- خانم، حالا ديگه با اين لباس می شه رفت خواستگاری.
علی به روی خودش نمی آورد و جوابی نمی دهد.
موقع خواب هنوز پايم را برای مسواک زدن از در بيرون نگذاشته ام که علی می گويد:
- اسم کسی که می تونه از فضای مه آلود بيرونت بياره رو ننوشته بودی.
چشمانم را از حرص می بندم و به سمت علی برمی گردم:
- شد من يه مطلبی بنويسم و تو نخونی.
نگاه حق به جانبی می کند:
- اشتباه نکن ليلاجان! دفترت باز بود من نگاهم افتاد.
اصلا نوشتنی رو برای چی می نويسند. برای اينکه خونده بشه ديگه. چند بار اينو بگم.
اينجا هميشه من متهمم و اين برادر مُحِق.
تکيه به چهارچوب در می دهم.
کمی صدايش را جدی می کند و ادامه می دهد:
- نه جدی پرسيدم، به کسی هم رسيدی؟
نگاهش می کنم فقط. اين را از نگاهم می فهمد که هنوز همراهی اش را قبول ندارم.
بی خيال می شود و می گويد:
- نه برو صورتت رو بشور، مسواک بزن، موهات رو شونه کن، آب بخور حالت عوض بشه.
بيدار موندم چند کلمه حرف بزنيم.
تازه از اينکه تلفن رو قطع کردی هنوز دلخورم.
جای ايستادن من نيست.
می روم بيرون.
آب خنک را که به صورتم می زنم جريان پيدا کردن آرام خون را زير پوستم حس می کنم.
آرام تر از هميشه وضوی خوابم را می گيرم
و مسواک می زنم.
مزه شور نمکی که به جای خمير دندان روی دندان ها و لثه ام می کشم، تلخی افکارم را به هم می ريزد. #رمان
🍃
🌻
🌻🌻┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌻🌻🌻 @khatdost
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃