eitaa logo
خط دوست
62 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
675 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
خـدا خیلی بزرگتـر از آرزوهای ماسـت رفیق :) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
من، همۀ نگاه های جواد را می خواندم. چشمانش یک معرفت خاصی داشت که هیچ کس نداشت. کافی بود یک بار از یکی مرام ببیند، بعد اگر هزار بار هم نامردی می دید تا برایش مَرام وسط نمی گذاشت نامردی هایش را تحمل میکرد. بعد که با هم مساوی میشدند کلا قید طرف را میزد. یک طور لوطی دلبر بود. من کلا جواد را از بر بودم. یک بار حاضر میشد دنیایت را بسازد. یک باره هم که از این دنیا خسته میشد دنیا را به چاه میسپرد و تمام. دلش سیر می شد از هرچه داشت و آسمانش گرفته و ابری... انگار که دنیا برایش کوچک بود؛ به در و دیوار میزد برای یک جای بزرگ تر. تنگش می گرفت از همه چیز و خسته می شد، همین هم گِل می زد به حال همه. آرشام هم یک سال بعد از رفاقت من و جواد، شد رفیقمان. خیلی رام نبود. جفتک هایش بی حساب و کتاب بود. اما خب یک پالون خوبی داشت، آن هم اینکه دل این را نداشت کسی را خراب ببیند. همان لطافت کودکی! اول شاید داد می زد، اما بعدش کوتاه می آمد و یواشکی می رفت دنبال اینکه بفهمد چرا داد زده بود. یعنی خودش می رفت هرچه پاره کرده بود را رفو می کرد. اولش شاید حق به جانب برخورد میکرد، اما دلش، دل بود. میرفت حل و هضمش میکرد. حالا با یک ماچی و پوچی، یک فست و فودی، یک بستنی حتی لیسی... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
قلیان غیر از سرطان عوارض دیگری هم دارد : ✨پوکی استخوان ✨افزایش سردرد ✨افزایش عفونت های رحمی ✨افزایش جوش های زیرپوستی ✨افزایش بیماری های پروستات ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
💠💠💠 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
📌 به چشمانمان باید شک کنیم... ▪️ «ابوبصیر» میگوید: با امام باقر به مسجد مدینه وارد شدیم. مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: «از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟» از هر که پرسیدم آیا ابوجعفر را دیده ای؟ پاسخ منفی شنیدم، در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود. ▫️ در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت «ابوهارون» که نابینا بود به مسجد آمد. امام فرمود: «از او نیز بپرس.» از ابوهارون پرسیدم: آیا ابوجعفر را دیدی؟ فورا پاسخ داد: مگر کنار تو نایستاده است؟ گفتم: از کجا دریافتی؟ گفت: چگونه ندانم در حالیکه او نور درخشنده ای است. 📚 بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۲۴۳؛ به نقل از خرائج راوندی 🔺 و امّا... چرا چشمان ما نمیبیند اماممان را؟ چرا گوشهای ما نمیشنوند صدای (هل من ناصر) او را؟ فقط بگذریم و گذر کنیم از سالهای عمرمان و او را نبینیم جز این انتظاری نمیرود... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
اه اشک خونین من ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
جهت آرامش قلب رهبر عزیز جهان اسلام صلواتی عنایت کنید...😭 . . ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
یارو می‌خوﺍﺳﺘﻪ ﻣﮕﺲ ﺭﻭی ﺻﻔﺤﻪ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭشو ﺑﺎ ﻣﻮﺱ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺑﺪﻩ ﺗﻮ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎل ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗر . . . ! ! ! 😜 ﻣﯿﮕﻦ : ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ از خنده ﺳﻮﺧﺘﻪ ! ولی مگسه بهتره خداروشکر ، آوردنش تو بخش 😆 😊 ☺️ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
اما علیرضا از روی سادگی دوست داشتنی بود. همین بود که بود و بلد نبود دو زار عقلش را به کار بگیرد. خانوادۀ پر پول بی عقلی هم داشت که کاش نداشت. پرورشگاه بزرگ میشد بهتر از دامن این ننه و لقمۀ این بابا بود. همیشه یکجوری در جمع ما خودش را آرام میکرد و ما سه تا هم میدانستیم. جواد جمع ما را به او وصل کرد؛ به مهدوی. مهدوی فوق لیسانس شریف داشت. یک موجود از لپ لپ درآمده بود. ذهن خلاقی داشت. حداقل در برخورد هایش با ماها که طور دیگری بود. از بچگی هرچه معلم دیده بودیم دو حالت بیشتر نداشت. یا کلا فکر ما را نمی‌کرد، یا که اصلا فکری نداشتند. خون ما را می کردند توی شیشه که درس، قلمچی، آزمون، تست... نداشت ها هم که بیخیال موجودی به نام انسان بودند. بود و نبودمان را در درس و مدرک می‌دیدند. برایمان یک کاخ می ساختند که از سیفونش تا سالن پذیرایی اش بر یک معادله بنا میشد؛ درس و مدرک. نداشت ها هم مثل چغندر میدیدند همۀ دانش آموزها را؛ که آمده اند از زیر بتّه و باید بمیرند کنار همان بتّه. تو بگویی هر دو دسته گاهی، نگاهی، آهی خرج ما کنند. اَبَدا. اینکه ما غیر از تِست، نیاز به نان تُست داریم برای زنده ماندن اصل مسلم بود اما... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
در فرودگاه دمشق نماز جماعت خواندیم. نماز که تمام شد،یک نفر از پشت سر گفت نماز دوم را با تأخیر بخوانیم ؛ حــــــــا‌‌‌‌ج قــــــــاســـم بود. یک گرده از اهل سنت میخواستند نماز جماعت بخوانند،جماعت ما مانع شان بود. ... 💞 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
سیمون دانونگ هستم از دانمارک ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost