📚 #معرفی_کتاب
📘 #رختشو
حبیبه از آن زنهایی است که باید در زندگیمان ببینیم یا قصهشان را بشنویم تا بتوانیم ادعا کنیم زندگی کردهایم.
از آن زنهای مهربان و دوست داشتنی که دلت میخواهد ساعتها به خط و خطوط چهرهشان زل بزنی.
از آنها که غمهایشان کلمه نمیشود، فریاد نمیشود، خیلی از تحملشان بیشتر باشد چنگ میشود لای لباس خونی رزمندهها...
🌍 حبیبه جایی در میانهی همه چیز ایستاده!
🔸 میانهی جنگ
🔸 میانهی دو فرهنگ
🔸 میانهی دو کشور
🔸 و میان دو پسری که هیچ شباهتی به هم ندارند…
✨ اگر به روایتهای زنانه، داستانهای ماجراجویانه و نگاهی غیرتکراری به جنگ علاقه دارید، رختشو را از دست ندهید!
📚 نام کتاب: رختشو
✍ نویسنده: محمد حنیف
🔖 انتشارات: خط مقدم
🛒 برای تهیه کتاب «رختشو»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin
🟫 #بریده_کتاب
📘 #رختشو
آدمها را، باید با ظرف نظام تربیتی خودشان سنجید. در آن صورت میتوان شجاعتِ بخشیدن آنها را به دست آورد.
🛒 برای تهیهی کتاب «رختشو»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin
✍️ #یادداشت
📘 #رختشو
#بخش_اول
شاید کمتر کسی به لحظههایی که لباسهای رزمندهها، مجروحان و حتی شهدا شسته میشدهاند و افرادی که این مسئولیت را به عهده داشتهاند، فکر کرده باشد... لباسهایی که هر کدام نشانی از جنگ دارند و یادگاری از روزهای بیقراری... و چه بسا دلتنگ صاحبانشان شده باشند... صاحبان مهربانی که با آنها خو گرفته بودند و به خود میبالیدند که بر تن شریف چنین انسانهایی نشستهاند... و حالا این لباسها آمدهاند تا در دنیای سکوتِ سرشار از کلامشان، جهان رختشو را در دست گرفته و نگاهش را راهی بی کرانها سازند... حال تصور کنید این رختشو یک بانو باشد؛ یک مادر... مادری که از قضا خود هم دو پسر دارد که کبوترانه آنها را رهسپار آسمان دفاع از حق و حقیقت کرده است...
اشک در چشمان شیوا حلقه زد. عباس با پاسخش قدری دل حبیبه را آرام کرد: «بعدها در کتاب های تاریخ خواهند نوشت که وقتی بیگانه به این آب و خاک حمله کرد، جوانانی بودند که پا روی قلب و عشق خودشان گذاشتند و به...»
این مادر نمیتواند حتی از کنار یکی از این لباسهایی که به دستش میرسند، ساده بگذرد؛ هر کدام از آنها را که میبیند، ناخودآگاه برای چندمین بار مادر میشود و هم نوا با مادر واقعی صاحب لباس که هم اکنون در سوگ لالهها حضور ندارد، آوای غم سر میدهد؛ چشمهایش بارانی میشوند و قلبش به درد میآید؛ چرا که آنها صرفاً یک لباس نیستند، بلکه نشانهای هستند از آزادگی و انسانیت... هر چند که این لباسها آمدند و صاحبانشان نیامدند؛ اما شاید گاهی اوقات باید رفت تا ارزشهایی بمانند، حتی به قیمتهایی سنگین... همان طور که آثار حاصل از چهرة جنگ تا مدتها و یا شاید تا همیشه، کم یا زیاد، همراه افراد خواهد ماند.
- سارا عرفانی
🛒 برای تهیه کتاب «رختشو»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin
🟫 #بریده_کتاب
📘 #رختشو
به گریه افتاد. نمیدانست این گریهها برای اندوه از دست دادن معشوق است یا از ناراحتی تصور وضعیت مملکتیست که بیدفاع مانده باشد.
🛒 برای تهیهی کتاب «رختشو»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin
✍️ #یادداشت
📘 #رختشو
#بخش_دوم
«حبیبه»ی داستان رختشو... بانویی که ثانیه ثانیة زندگیاش، از دوران کودکی تا کنون، دستخوش اتفاقات متعددی شده و آثار خیلی از آنها همچنان با او باقی است... و او هنوز هم برای همه مادری میکند؛ حتی زمانی که خودش بیشتر از هر فرد دیگری محتاج نگاهی مادرانه است... و از همین احساسات لطیف بانوانه است که جوانمردیها و مردانگیها شکل میگیرند، رشد مییابند و تا افقهای دوردست ادامه پیدا میکنند؛ چرا که ریشه، استوار است و خشت اول، محکم... حال این ریشه میتواند از جنس مادری مهربان باشد یا همسری همراه و حتی دختری غمخوار... و همین نقش مهم بانوان است که در سرتاسر کتاب «رختشو» همچون سرچشمهای زلال، عامل ایجاد سایر جریانهاست و به شکلگیری سایر مسیرها کمک میکند.
مسیرهایی که از عبور کردن انسانهایی متفاوت ایجاد شدهاند که هر کدام جهان مخصوص به خود را دارند؛ جهانهایی متفاوت که منجر به بروز احساسات گوناگونی میشوند و رفتارهایی منحصربه فرد. دنیاهایی مملو از دغدغههای متعدد که هر کدام هم چون مصرعی گوشهای از این دنیا را میسازند و قرار گرفتن آنها کنار هم است که ساختار اصلی بدنة هویت فرد را شکل میدهند که میتواند غزلی ناب باشد یا شعری که آن قدرها هم ارزش خواندن ندارد. گاه میشود با این شخصیتها لبخند زد، با آنها گریست، از ویژگیهای ستودنیشان نام برد یا گاهی باور نکرد که فطرتی انسانی بتواند چنین اتفاقاتی را رقم بزند. این داستان سرشار از شخصیت های است که برخی، خود، روایت فصلها را نیز به عهده گرفتهاند؛ شاید وقتی داستان از زبان خود فرد و با زاویة دید منحصر به فرد او گوش داده شود، قابل تأملتر باشد و شنیدنیتر... میتوان خود را جای هر یک از این شخصیتها گذاشت و لحظههایشان را زندگی کرد. حتی رد پای خود نویسنده نیز به عنوان راوی در جای جای داستانِ راویهای دیگر به چشم میخورد.
این داستان مملو از حوادث گوناگون است... میتوان عمیقتر شد و بیشتر با فضای آنها خو گرفت، در این صورت است که میشود خود را کاملاً در بطن قصه تصور کرد و حتی در شهرهایی که محل وقوع اتفاقها است، سکنی گزید. به این ترتیب، خواننده در قسمتهایی به شدت نگران برخی از افراد، به ویژه شخصیتهایی که با آنها احساس قرابت بیشتری میکند، میشود و پروانههای دلواپس نگاه خود را به سمتشان روانه میسازد، در بخشهایی نیز کمی این خیال ناآرام، آرام میگیرد و بی قراریها، قرار مییابند. خیلی جاها حتی نمیتوان تصور کرد قرار است چه اتفاقی بیفتد یا شاید حداقل ترجیح بر این باشد که برخی از آنها به وقوع نپیوندند... و ناگهان پایان داستان، غافلگیری شدیدی را به دیدگان منتظر خواننده تقدیم میکند که ممکن است برای لحظاتی فقط در همان صفحة آخر متوقف شود...
- سارا عرفانی
🛒 برای تهیه کتاب «رختشو»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin
🟫 #بریده_کتاب
📘 #رختشو
معلوم است که شما را از خودم هم بیشتر دوست دارم؛ اما در زندگی ارزشهایی هست که با هیچ دارایی دیگری نمیشود معامله اش کرد یکی از آنها حس مبارزه با ستم
است؛ حس دفاع از آب و خاک است؛ حس دفاع از عقیده
🛒 برای تهیهی کتاب «رختشو»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin
✍️ #یادداشت
📘 #رختشو
#بخش_اول
شخصیتها در بحبوبهی جنگ، گرفتار دغدغهها و روزمرگیهای خود هستند. روایت آدمهایی که با خرده روایتهایی شنیدنی در هم تنیده و در نهایت کلان روایتی قابل قبول را میسازند. در کنار شخصیتها و روایت قابل قبول، از دیگر حسنهایی که میشود از آن نام برد شروع پر قوت رمان است.
حبیبه از شنیدن اولین جملهام جا میخورد.«خواستگار پسرتُم»
فصل اول با روایت شیوا شروع میشود. پرسرو صدا و آتشین. هوک داستانی با همین جمله در قلب و ذهن مخاطب جاگیر میشود. با حبیبه و شیوا همراه میشوی. دختر امدادگری که دلباختهی پسر حبیبه شده. حبیبهای که بیهیچ چشم داشتی، لباس سربازان و زخمیها را در رختشوخانه چنگ میزند. پایانبندی رمان هم مثل شروع، بسیار خوب و جاندار جمع شده. جوری شگفتزده میشوی که تا دقایقی در بهت و حیرت میمانی.
از دیگر محاسنات رمان، حضور نویسنده به عنوان یکی از شخصیتها است. گویی که آمده تا منتقد خودش در رمانش باشد. رمان ساختاری غیرخطی دارد. نویسنده از سه زمان در رمانش بهره برده. آقای حنیف توانسته در روایت خرده روایتها و تحلیل بعد روانشناختی شخصیتها موفق عمل کند. استفاده از تضادها، یکی دیگر از نقاط قوت کار است. شخصیت و ضدشخصیت، گذشته و حال، عربی و فارسی، جنگ و عشق، وطن پرستی و وطن فروشی، دوستی و خیانت؛ که در تقابل با هم هستند. مثلا، شریف برای به دست آوردن حبیبه، حاضر است هر کاری برای او بکند؛ اما حبیبه هم هر کاری میکند تا از او دور باشد. یا حبیبهای که در تلاش است عدنان راکه پدرش اهل عراق بود را کنار خودش نگه دارد و این در حالیاست که عدنان برچسب هرزگی به او میزند تا از مادرش فاصله بگیرد. حبیبه با ننهبشیر صادق است؛ اما ننهبشیر با او صادق نیست.
- لیلا بهرامی
🛒 برای تهیه کتاب «رختشو»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin
🟫 #بریده_کتاب
📘 #بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند
بابک از وقتی توی ماشین نشسته، ته تنها لبش، که چشمانش هم میخندد. مدام گردن میکشد توی خلوتی جاده تا شاید زودتر از همه، مرقد را ببیند. شور و هیجان، چنان در بین مسافرهای اتوبوس شدید است که همه ترجیح میدهند سکوت کنند. چند ساعت استراحت در پایگاه نظامی کسوه، سرحالترشان کرده.
جادههای خاکی تمام میشود. به دمشق میرسند. مرقد طلایی، انگار از پشت ابرها در میآید. هنوز خرابی روی طلایی گنبد کاملا تعمیر نشده. وارد صحن میشوند. همهجا از پاکیزگی برق میزند؛ سنگفرشها و منارههای بلند اطراف. آرامشی غریب حکمفرماست. هم توی فضا، هم توی دلها. انگار غریبی بیبی، هالهوار بر روح و جان همه نشسته. سعی میکنند در کنار هم قدم بردارند چند قدم مانده تا نگاهها، دخیل ضریح زینب کبری سلام الله علیها شوند.
🛒 برای تهیهی کتاب «بیست و هفت روز و یک لبخند»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin
✍️ #یادداشت
📘 #رختشو
#بخش_دوم
پلات رمان مهندسی خوبی دارد. چرا که رابطهی علت و معلولی وقایع خوب در هم تنیده شده، جوری که در پایان هیچ نقطهی کوری در ذهن مخاطب باقی نمیماند. رمان از ابتدا با نثری روان و ساده شروع میشود و این ریتم و تمپو تا پایان رمان هماهنگ پیش میرود.
« فرازهای زندگیم در کنار او، مثل نواری از جلوی چششم عبور میکند. دوست دارم از زیباترین صحنهی مادر و فرزندی آغاز کنم؛ از روبه رو شدن با حبیبه بعد از گم کردنش؛ از وقتی که در اهواز پیدایش کردم. کم نبود دفعاتی که باعث گریستنش شدهام. اما دیدن دوبارهاش در خیابان نادری اهواز، آغاز توبهام از زدن زخمزبان به تن حبیبه بود.»
فضاسازی در کلیت رمان خوب بود. خصوصا خانهی حبیبه با آن نخلی که بار ندارد. نخلی که نماد استادگی، مقاومت، سخاوت، آزادگی و پاکی است. درست مثل حبیبه. اینهمانی خوبی بین حبیبه و نخل خانهاش وجود دارد. درختی که در بحبوحهی جنگ، عدنان شلینگ آب را زیر پایش ول میکند. اما درخت هیچ برگ و باری ندارد.
حبیبه حاصل زندگیش دو پسرش هستند که در نهایت هر یک به طریقی قریانی میشوند و این حبیبه است که چون نخل حیاط خانهاش از پای نمیافتد و میایستد و مقاومت میکند.
با وجود محاسنات زیاد کتاب، اشکالاتی هم به آن وارد است. نویسنده خواسته از من راویها بهره برده تا به این وسیله در روایتش، چندصدایی ایجاد کند. اما متاسفانه این اتفاق نیفتاده. فصل اول را شیوا روایت میکند. فصل دوم او، فصل سوم عدنان و فصل چهارم ننهبشیر. بعد او و باز شیوا. مشکل اینجاست که همهی شخصیتها مثل هم حرف میزنند. ما در طول رمان با یک صدا روبه رو هستیم. شاید بین شخصیتهای رمان بشود حبیبه را متفاوت دید. تنها اوست که گاهی با لهجهی عربی حرف میزند. باقی شخصیتها همه یکصدا و یک لحن و یک ضربآهنگ دارند. اشکال دیگری که وجود داشت، اظهارنظر شخصیتها بود. این که شخصیتها در روایت خود نویسنده بخواهند، با نویسنده حرف بزنند؛ اشکالی ندارد؛ اما در روایت خودشان حق چنین کاری را ندارند.
اقای حنیف تلاش کرده، مخاطب را با حواشی جنگ همراه کند. شخصیتی را خلق کرده که برایمان هم آشناست و هم آشنا نیست. این که در آن دوره بودند کسانی که هرگز اسلحه به دست نگرفتند؛ اما نقشپررنگی در موفقیت رزمندگان داشتند. حبیبه و حبیبههای بسیاری چون نخل ایستادند، شاید دیده نشدند، اما این دیده نشدن دلیل بر عدم وجودشان نیست.
- لیلا بهرامی
🛒 برای تهیه کتاب «رختشو»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin
نقل است که حاج عبدالله ابوزید از شهید علامه سیدمحمدباقر صدر راجع به جوانان مؤمنی پرسید که در کنار فلسطینیان با دشمن صهیونیستی میجنگند.
شهید صدر پاسخ داد: «هرکس عملی را انجام دهد که به نظرش به اسرائیل زیانی میرساند، در راه خداست»
#شهید_صدر
#فلسطین
🗓 ۱۹ فروردین/ سالروز شهادت شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر
📚 #معرفی_کتاب
📘 #بلوک_یاس
همه خانمها به واسطه زیست و زنانگی، مادر و همسر بودن خاطراتی دارند که جذابیت ویژه خودش را دارد؛ اما اگر زن باشی و همسری داشته باشی که به جز خانواده خودش دغدغه خدمت به دیگران را هم داشته باشد، و اگر پای جنگ هم به میان آید ماجرا فرق میکند؛ آنوقت میتوان نشست پای خاطرات زنی که به واسطه زندگی پرچالش و پر فراز و نشیبش، خاطرات ویژهتری هم دارد. خانم معصومه مرادی یکی از این زنهاست. در کتاب بلوک یاس، به نوشته مهشید اسماعیلی، میتوانیم روایت مستندی از خاطرات معصومه مرادی همسر شهید حسن شاطری را بخوانیم. در بلوک یاس روایت راوی از سالهای کودکی و جوانی و ازدواج و تولد فرزندانش را میخوانیم، اما کتاب در اصل روایتی از زندگی شهید حسن شاطری از دیدگاه همسرش است. در عمده خاطرات این کتاب نقش شهید شاطری و سیره ایشان در زندگی شخصی و خانوادگی نمود پیدا کرده است و با مرور خاطرات خانم معصومه مرادی به شناخت بهتری از شهید شاطری هم خواهیم رسید. شهید حسن شاطری از سالهای جنگ تحمیلی مشغول کارهای عمرانی و بازسازی شد و تا قبل از شهادت در پنجاه سالگی وقف این مسئولیت مهم بود. پس از انجام امور عمرانی در استانهای کردستان و یزد و اصفهان و کشور افغانستان، در سال 1385 و با پایان جنگ سی و سه روزه راهی کشور لبنان شد. بعد از شروع جنگ در سوریه، او برای اسکان آوارگان، تشکیل بسیج مردمی و تجهیز بیمارستانها راهی این کشور شد و در 24 بهمن سال 1391 پس از سالها تلاش در امور بازسازی، توسط گروه جبهه النصره به شهادت رسید.
🛒 برای تهیهی کتاب «بلوک یاس»، در دایرکت پیام دهید.
@KhateMoqadam_admin