کتاب "جنایتهای ما در خرمشهر: شامل اعترافهای بسیار مهمی از سوی افسران عراقی است که به فجایع انسانی مربوط به حوادث خرمشهر میپردازند. این اعترافات سالها پس از آزادسازی خرمشهر بیان شده و زوایای پنهان این واقعه را آشکار میکند.
افسران عراقی بسیاری در ایام اشغال خرمشهر توسط نیروهای بعثی در این شهر حضور داشتهاند و در این کتاب به شرح دیدههای این افراد میپردازد. جنایتهای گستردهای در این بخش از ایران رخ داده است و افسران عالیرتبهی نظامی نیز سربازان خود را به این جنایات تشویق میکردند. یکی از دلایل اصلی نگارش کتاب "جنایتهای ما در خرمشهر" نیز همین موضوع است تا این خاطرات به عنوان اسناد غیرقابل انکار جنایات رژیم عراق به یادگار بماند.
رژیم جنایتکار عراق همانطور که حقایق تاریخی و جغرافیایی را انکار میکرد، این جنایتها و ظلمهایی که نسبت به مردم خرمشهر روا داشته بود نیز منکر شد اما این کتاب و خاطراتی که بهجا میماند از این اتفاق جلوگیری میکند.
در آن ایام خرمشهر حقیقتاً خونین شهر بود و این اعترافها اسنادی بر مظلومیت مردم خرمشهر هستند که در این ایام بیپناهترین مردم بودهاند. برای نگارش این اثر، تعدادی از افسران عراقی که در شرایط بحرانی در خرمشهر حضور داشتند، همکاری کردند و آزادانه اقدام به نوشتن آن حوادث کردند تا بدین وسیله به جنایتهایی که در خرمشهر انجام گرفته بود اعتراف کرده باشند.
از امروز به مدد شهید دشت نینوا پس از ویراستاری این کتاب در کانال (خاطرات فراموش شده )بارگذاری میگردد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#جنایت_در_خرمشهر
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
مترجم:محمدنبی ابراهیمی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت اول:
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
تاریکی وحشتناک، تصمیمات خطرناک و آینده ای نامعلوم موضوعات مهمی در اندیشه افسرانی که چون ملخ های گرسنه به سوی اتاق جنگ در قرارگاه سپاه سوم هجوم آورده بودند، خطور میکرد .
در آن شب، سرلشکر ستاد اسماعیل تايه النعيمي (ابوشهيد) درباره آینده و آنچه در دل رهبری میگذشت سخن می گفت. او چنین آغاز کرد:
برادران عزیز! امروز در ایران انقلابی واقع شده است. این انقلاب به کشور ما هم سرایت کرده. شما میدانید که ۷۰ درصد از جمعیت عراق را شیعیان تشکیل میدهند و آنها بدون شک و به شکل واقعی به این انقلاب علاقه مند هستند.
بر اساس اطلاعاتی که سازمانهای اطلاعاتی ما به دست آورده اند، شیعیان به طور محرمانه به رادیوهای ایران گوش فرا میدهند و تشکل های سیاسی وجود دارد که با ایران روابط مستحکمی دارند...
در این هنگام سرتیپ اسعد شیتنه سخن او را قطع کرد و پرسید: بنابراین چه باید کرد؟ اسماعیل النعیمی در پاسخ گفت: این همان مسأله ای است که ما می خواهیم به آن دست یابیم. ما چه باید بکنیم؟
در واقع در جلسه محرمانه ای که در تاریخ ۱۹۸۰/۷/۵ (مرداد ۱۳۵۹) در ساختمان وزارت دفاع تشکیل شد حضرت رئیس جمهور رهبر ( حفظه الله) فرمودند: باید شر فارسها را از خود دور کنیم، لازم است آنها را از مرزها دور سازیم و گرنه نیروهای آنها به میدان «سعد» و «ام البرون» در بصره خواهند رسبد.
در ادامه صلاح العلی فرمانده لشکر سوم اظهار داشت: سرورم ما با یک اشاره حزب و انقلاب آنها را تا اطراف تهران دنبال خواهیم کرد. آنگاه النعیمی سخنان خود را چنین تکمیل کرد، آفرین بر شما! بارک الله به شما شیران... رهبری تصمیم گرفته خرمشهر را اشغال کند؛ زیرا ممکن است این شهر در آینده پایگاه و نقطه حرکت نیروهای ایران به سوی خاک ما باشد بنابراین باید خاک ایران و خصوصاً خرمشهر را به این عنوان که عربی است، اشغال کنیم. عبد الجواد ذنون رییس سازمان اطلاعات ارتش (استخبارات) در ادامه اظهار داشت: تعداد زیادی از ساکنین این شهر عرب هستند؛ بنابراین ما باید در پی شیوه هایی باشیم تا این عربها با ما نظر موافق پیدا کنند. اسماعیل تایه النعیمی پرسید: به نظر شما چه شیوه هایی وجود دارد؟ عبدالجواد ذنون در پاسخ گفت نسبت به قومیت عربی تأکید میکنیم و به اختلافات قومی و طائفهای دامن میزنیم و با طرح این شعار که ما برای آزادسازی آمده ایم نه برای کشور گشایی، آتش این گونه مسائل را شعله ور میسازیم. به این معنا که ارتش ما برای ایجاد یک ایالت عربی جدید برای شما که همان خوزستان باشد آمده است و بالطبع عربها در این زمینه از ما حمایت خواهند کرد.
در همان زمان عدنان خیرالله وزیر دفاع با هواپیما به قرارگاه سپاه سوم آمد. هدف اطلاع از نتایج این جلسه و اعلام نظر درباره آن بود.
پایان قسمت اول
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#جنایت_در_خرمشهر
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت او
جنایت در خرمشهر
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
مترجم:محمد نبی ابراهیمی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت دوم:
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
هنگامی که اسماعيل تايه النعيمي نتایج آن نشست و نظراتی را که در آن طرح شد برای وزیر دفاع تشریح کرد عدنان خیرالله گفت: حقیقت این است که رهبری منتظر موافقت با مخالفت شما با اشغال (خرمشهر ] نیست، تصمیم این امر گرفته شده و ما از آن فارغ شده ایم و این تصمیم تا چهار روز دیگر به اجرا در خواهد آمد. اما ما نیازمند به بررسی و نحوه تصرف این شهر هستیم. یعنی باید بدانیم که محورهای مهم تصرف کدامند، اراضی ایران سست و نرم است، در حالی که ما احتیاج به خودروهای مکانیزه داریم. از شما میخواهیم صحنه عملیات و عمليات سوق الجیشی و لجستیکی را بررسی کنید و همچنین به این پرسش پاسخ دهید که اهداف سوق الجیشی از نظر شما در داخل ایران کدامند و آیا محمره (خرمشهر) برای ارتش ما یک هدف سوق الجیشی هست یا نه و ما باید چگونه آن را به تصرف درآوریم؟ من از این جلسه میخواهم که فقط به مسائل نظامی بپردازد. اما از نظر سیاسی برادران ما در وزارت دفاع میگویند عربهای خوزستان شاخه هایی از حزب بعث را تشکیل دادهاند و تعدادی از جوانان آنها به عضویت در تشکلهای این حزب در آمدهاند. تلگرافهایی که از خوزستان به ما میرسد از ما میخواهند که برای نجات دادن آنها حرکت کنیم. در واقع اینها همه شعارهای ملی ما است. ما دوست نداریم هیچ فردی تحت ولایت امام خمینی به سر برد. ما در روز روشن سر آنها را از تن جدا خواهیم کرد و شما خودتان با چشمانتان خواهید دید. از دیدگاه ما هیچ فرد ایرانی طرفدار واقعی ما نیست. همه آنها دشمن هستند.
آنها میخواهند نظام حکومتی ما را سرنگون کنند. برادران، ما دارای ارتش بزرگی هستیم، با زرادخانه ای عظیم.
ما نظر مساعد غرب به ویژه آمریکا را درباره ضرورت اقدام و سرنگون کردن نظام جدید [امام] خمینی جلب کرده ایم. اگر دست روی دست بگذاریم حکومت ما باید همیشه در حالت انتظار و احتضار به سر برد. چه بسا در کشور ما انقلاب خمینی جدیدی رخ دهد که او را به عنوان رهبر خود انتخاب کند.
پایان قسمت دوم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#جنایت_در_خرمشهر
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شهید قلی زاده یکی از شهدایی بود که در عملیات کربلای یک، افتخار همرزمی با ایشان را داشتم. در شب دوم عملیات بود وقتی رفتم برای شکار تانک، در همه یک احساس ترسی بود ولی شهید اصلاً ترس را احساس نمیکرد. وقتی من به او گفتم باید بروی تانکها را منفجر کنی با شجاعت رفت جلو آنها را منفجر کرد. شب سوم عملیات شد یک جایی پدافند کرده بودیم و....
و من داشتم به نیروها سر میزدم ببینم چیزی کم ندارند، رسیدم به شهید قلی زاده؛ داشتیم صحبت میکردیم یکدفعه گلوله بر سر شهید اصابت کرد و گفت: من گلوله خوردم. کلاهش را برداشت داد دست من وقتی کلاهش را دیدم جای گلوله روی کلاهش بود بعد به او گفتم برگرد گفت: نه، تا آخرین نفس میمانم شاید بچهها به من نیاز پیدا کنند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#شهید_حسین_قلی_زاده
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
در کانکسهای مقر انرژی اتمی مستقر بودیم. شب غرق خواب بودم. حسن برخورداری؛ فرومانده گروهان برنامه برایمان داشت. بیسروصدا بیدارم کرد. با شهید حسن رنجبر و محمد زلفی آمدیم سمت دستشوییها تا آبی به سروصورتمان بزنیم و خوابمان بپرد.
شبح لاغری با آستینها و پاچههای بالاآمده، از دستشویی آمد بیرون. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد از کنارمان گذشت. اردستانی بود. با گذاشتن پایم در دستشوییها، خواب ازسرم پرید. دیگر نیازی به آب نبود. کف گلآلود دستشوییها را برقانداخته بود. ساعت، سه ساعت مانده به اذان صبح بود.
خاطره ای به یاد شهید معزز حسینعلی عرب اردستانی و شهید معزز حسن رنجبر
راوی: رزمنده دلاور حاج حسین یکتا
برگرفته از کتاب: "مربعهای قرمز"، (خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#شهید_حسین_علی_عرب_اردستانی
#شهید_حسن_رنجبر
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
در سال ۶۳ در بانه کردستان فرمانده یک پایگاه عملیاتی بودم .
روزی فرمانده گروهان اطلاع داد جهت بازدید به همراه فرمانده پشتیبانی گردان پیش از ظهر به پایگاه ما می آیند .
طبیعی بود به همرزمانم اعم از کادر و وظیفه نکاتی را گوشزد کنم تا آمادگی کافی برای بازدید آنان داشته باشند .
حدود ساعت یازده صبح تشریف آوردند و استقبال برابر شیوه نامه های معمول انجام شد و در ادامه از قسمت های مختلف پایگاه بازدید نمودند و من و برخی همکاران توضیحاتی ارائه نمودیم و همچنین در باره وضعیت منطقه عملیاتی اطلاعاتی خدمتشان گفته شد .
با فرارسیدن ظهر شرعی نماز را خواندیم و نوبت صرف غذا بود به یکی از همکاران ابلاغ کردم که ناهار را بیاورند . ناهار چیزی نبود جز عدس پلوی که سرباز آشپز پایگاه پخته بود که بسیار هم خشک و بی طعم و مزه بود .
فرمانده پشتیبانی با بی میلی چند قاشق میل کرد و با نگاهش فریاد میزد که این غذا قابل خوردن نیست ولی من براساس این باور که جیره غذایی همین است و ما می بایست به آن قانع باشیم و قانع بودن را نشانه ساده زیستی و مؤمن بودن میدانستم به همین دلیل واکنشی به رفتار معترضانه ایشان نمیکردم .
پس از دقایقی ایشان اعتراض را از رفتار به گفتار تبدیل نمود و درخواست کرد از جیره اضطراری که شامل کنسرو لوبیا و عدس که با گوشت مخلوط بود کردند . یکی از همکاران برخاست تا خواست ایشان را اجابت کند که من به آن همکار گفتم جناب باقریان می خواهند ما را امتحان کنند ببینند ما در مواقع عادی از جیره اضطراری استفاده می کنیم یا نمی کنیم . سکوتی خاص بر فضای اتاق حاکم شد . در این زمان فرمانده گروهان پیشنهاد داد مقداری پیاز سر سفره بیاورند و رو به من کرد و با لبخندی تلخ گفت " پیاز که جیره اضطراری نیست ؟ من هم لبخندی زدم و به همکارم گفتم لطف کن پیاز به همه سنگرها بدهید و اینجا هم بیارید ، فقط در روزهای دیگر از جیره کم کنید .
در این هنگام فرمانده پشتیبانی عقب نشست و گفت پیاز لازم نیست و در ادامه فرمانده گروهان نیز همین کار کرد .
درس زندگی و مهمان نوازی
روزی جهت انجام کارهای معمول به مرکز گروهان رفته بودم پس از انجام آنها قصد برگشتن به پایگاه را داشتم که فرمانده گروهان به عناوین مختلف مانع رفتنم می شد تا وقت شام شد و گفت شام بخور بعد برو . به اتاق محل استراحت ایشان رفتیم سرباز اتاق دار سفره را پهن کرده بود معلوم بود از قبل پیش بینی شده بود کم کم سفره با خوراکی های مانند سبزی ، نوشابه و غیره تزئین می گردید . غدای اصلی که بنظر میرسید زرشک پلو با مرغ است آورده شد ، باید اعتراف کنم در ۸ ماهی که در منطقه عملیاتی بانه بودم چنین سفره پر و پیمانه ی ندیده بودم . فرمانده گفت جناب سهرابی بسم الله ، مشغول خوردن شدیم بنظرم ساق پای مرغ ها از حد معمول بلندتر بود و با تعجب گفتم چه مرغ بزرگی ؟
فرمانده گفت مرغ نیست بوقلمون است .
با تعجب پرسیدم مگر بوقلمون هم در جیره غذایی تعریف شده است؟
لبخندی زد و گفت نه همه خوراکی های در سفره به جز برنج از دهات خریداری شده است .
گفتم مناسبت این شام چیه ؟
گفت حضور میهمان خوبی مثل شما .
شگفت زده شدم و تشکر کردم ولی ذهنم کم کم داشت روشن می شد و پرواز کرد به آن ناهار کذایی تازه فهمیدم فرمانده عزیزم در مقام استادی در حال آموزش شاگرد ساده اندیش خود است که بر این باور غلط بوده است آن رفتار و گفتار با میهمان بخشی از آموزه های دین و اولیای همچون مولا علی علیه السلام است .
پس از شام به گفتگو نشستیم خودم سر بحث را باز کردم و بردم به آن روز ولی او ابا داشت فکر می کنم با خود به این نتیجه رسیده بود که با عمل درس زندگی را به من داده است و نیاز به بیان زبانی نیست . درست فکر کرده بود درس بخوبی ارائه شده بود و شاگرد با همه وجود دریافت کرده بود .
میهمان حبیب خدا است هرکجا باشد من پول داشتم باید آنان را تکریم می کردم ولی من با یک برداشت غلط تنها می خواستم آنان را اطعام کنم . فرق بسیار است بین اکرام و اطعام .
آن فرمانده عزیزم سروان نجف آبادی بود که امیدوارم هرکجا هستند همواره شاد و تندرست باشند .
علی جان فرمودند : من علمنی حرفا صیرنی عبدا
راوی:سرهنگ ستاد ابوالفضل سهرابی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
مترجم:محمدنبی ابراهیمی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت سوم:
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
عدنان خیرالله ادامه داد: از دیدگاه من برانگیختن اختلافات قومی و طائفه ای بهترین شیوه است که ما در سایه آن بتوانیم حرکت کنیم. این سلاحی است که با آن می توانیم با ایرانیها بجنگیم و آنها را تکه پاره کنیم. قبایل خوزستانی را غرق کردن در دریایی از اختلافات قومی و طائفه ایی و درگیریهای جانبی خواسته حضرت رئیس جمهور رهبر و هر انسانی است که حزب بعث در جان و روحش نفوذ کرده است.
وزیر دفاع به سخنان خود ادامه میداد و همه به دقت گوش فرا داده بودند. هیچ سخن یا نظر مخالفی با دیدگاه های او وجود نداشت. بعضی ها شدیداً تحت تأثیر سخنان وزیر دفاع قرار گرفته بودند حتی یکی از آنها آنچنان مات و مبهوت به وزیر دفاع خیره شده بود که باعث شک و تردید وی شد و پرسید آیا چیز خاصی است عمیر صلاح؟ نامبرده در جواب گفت خیر سرورم مسأله ای وجود ندارد. ما دشمنان را زیر پا لگدمال خواهیم کرد تا پند و عبرتی جاودان برای نسلهای آینده باشد.
وزیر دفاع اضافه کرد: بله، درس و عبرتی که نسلهای آینده آن را به خاطر بسپارند. اجداد عرب ما زیر بار ذلت و خواری نرفتند و با همه ابعاد آن مقابله کردند. امروز مردم عراق حامل همه ارزشهای اخلاقی و رسالت [عربی] هستند و در برابر هرگونه مبارزه و فشار متجاوزین ایستادگی خواهند کرد.
فرمانده نیروهای قادسیه سرلشکر النعیمی در ادامه این گونه سخن گفت: طی گذشت زمان، لحظات ویژه ای وجود دارد. آنچه برای ما اهمیت دارد این است که همچنان سربلند باقی بمانیم. ما از رهبری استدعا داریم آزادسازی اراضی غصب شده مان در تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی و محمره [ خرمشهر] و شطالعرب [ اروندرود] را صادر کنند. جناب وزیر! وقت آن فرا رسیده که سرزمین هایمان و سرزمین عربی را از سلطه فارسها آزاد کنیم. به ما اجازه بدهید تا از آنها انتقام بگیریم، تقاضا دارم به اطلاع حضرت رییس جمهور برسانید که افسران و سربازانش کاملا آمادگی دارند تا وظایف و مأموریتهای محوله را انجام دهند. در این حین در زده شد و یکی از افسران محافظ وزیر با درجه سرگردی به نام سلمان عبدالله تکریتی وارد شد و به اطلاع وزیر دفاع رساند که یک نفر عربستانی از اهالی خرمشهر هم اینک به قرارگاه آمده. این شخص میگوید احمد خیر الله الخفاجی نام دارد. او لباس عربی - دشداشه و عقال - بر تن دارد.
وزیر دفاع گفت برادران به نام شما و به نام ملت عراق به شیخ الخفاجی خوش آمد میگوییم و امیدواریم که زندگانی خوش و خرمی در میان برادران عراقی اش داشته باشد و با گزارشهای روزانه رهبری را در جریان اوضاع امنیتی و سیاسی منطقه خوزستان قرار دهد. منطقه ای عربی که رهبری اراده کرده اند آن را به پیکره عربی بازگردانند.
پایان قسمت سوم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#جنایت_در_خرمشهر
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
مترجم:محمدنبی ابراهیمی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت چهارم؛
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
شیخ الخفاجی سخنانی به این شرح گفت: من حامل سلامهای گرم مردم خفاجیه [ سوسنگرد ]اهواز ، عبادان [آبادان ] و محمره [خرمشهر] به شما هستم. آنها می گویند به سوی ما بیایید ما در انتظار شما هستیم. ما موفق شده ایم ده ها جوان را در تشکیلات حزب بعث منطقه خوزستانسازماندهی کنیم. با مدارس عراقی در منطقه مذکور هماهنگی به عمل آمده و مبالغ زیادی برای چاپ و انتشار اعلامیه هایی در مخالفت با انقلاب اسلامی به دست ما رسیده است. ما اعلامیه هایی که به اختلافات قومی و طائفه ای دامن میزند پخش کرده ایم. ضمناً افراد ما به افراد انقلابی و سپاه پاسداران حمله کرده و اقدام به قتل و غارت آنها کرده اند. شیخ مهمان صحبت میکرد و وزیر دفاع در حالی که نشانه های رضایت و خرسندی از چهره اش پیدا بود سرش را بالا و پایین میبرد. وزیر سخنان شیخ را قطع کرد و گفت: به عملیات قتل و غارت اشاره کردید، آیا برای ادامه این کارها به منابع مالی نیاز دارید؟ شیخ الخفاجی جواب داد بله، برادرانمان در آنجا از حضرت رئیس جمهور درخواست مبالغ بیشتری دارند تا عملیات را گسترش دهند و مناطق بیشتری از خوزستان را تحت پوشش عملیات قرار دهند. در خوزستان قیامی برپا شده و اگر میخواهید این انقلاب که مخالفت با انقلاب اسلامی است سریعتر به ثمر برسد، به مقدار بیشتری پول احتیاج دارد. وزیر دفاع گفت: صحیح است. آقای عبدالجواد ذنون چکی به مبلغ ده میلیون دینار عراقی برای پیشبرد طرحهای معارضین در جنوب – در منطقه خوزستان - مینویسد. در رابطه با اسلحه نیز ما به زودی شما را مسلح به انواع سلاح ها خواهیم کرد.
در میان سخنان وزیر دفاع و شیخ الخفاجی افکار و اندیشه های من در جای دیگری سیر می کرد و طی آن احساس اطمینان بیشتری می کردم. بعضی از افسران بر روی عامل داخلی در ایجاد قیام تکیه می کردند، به ویژه که شیخ الخفاجی در اظهار سخنان کذب بسیار مبالغه کرد. البته این دروغگویی و حقه بازی گام های اولیه ای بود برای کسب مبالغ هنگفت و دوشیدن خزانه عراق.
در این جلسه که در قرارگاه سپاه سوم در ساعت هفت بعد از ظهر ۱۹۸۰/۷/۸ منعقد شده بود، تصمیمات عدیده ای گرفته شد که مهم ترین آنها چنین بود: -۱- ضرورت تصرف مرزهای ایران -۲ بازپس گیری مناطق غصب شده ۳- حمایت از عربها در ایجاد یک انقلاب داخلی که خواستار استقلال و خود مختاری باشد.
پایان قسمت چهارم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#جنایت_در_خرمشهر
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
پس از پايان عمليات جاده بانه ـ سردشت ، ناصر كاظمی مرا به عنوان مسئول عمليات بوكان معرفی كرد. در ابتدای كار بودم كه دستور انجام عمليات در جاده بوكان ـ مهاباد به من واگذار شد. در ابتدای عمليات، دلهره زيادی داشتم. اولين كار فرماندهی من بود و میترسيدم اشتباه كنم و بچهها شهيد شوند.
برنامه ما در عمليات مذكور، انهدام ضدانقلاب و برگشتن به پايگاه بود. َدر اثنای عمليات، ديدم كاظمی از سنندج آمده و در عمليات شركت دارد. خدا میداند كه چه قدر شجاعت داشت. با اينكه فرمانده ناحيه كردستان بود، ولی در كوچكترين عمليات هم شركت میكرد، در تمام جلسات، با سلاح ژـ۳ و حمايل بند پُر از خشاب بود. روزی آمد پيش من و گفت: «ناراحت نباش، من در كنارت هستم.»
در تمام مراحل عمليات با من بود و پس از انهدام ضدانقلاب، به نيروها اعلام كرديم كه
به عقب بيايند. از كاظمی خواستم كه به بوكان برود و من بچهها را عقب بكشم. قبول نكرد و با اصرار گفت: «بايد كاليبر ۵۰ آتش كنيم، تا بچهها راحت عقب بيايند و تا همه بچهها عقب نيايند، من اينجا میمانم.» هر چه گفتم امكان دارد اسير ضدانقلاب شوی، قبول نكرد و تا آخر ماند. آن روز درس بزرگی از اين بزرگوار ياد گرفتم و آن «فدا شدن فرمانده برای نيروها» بود.
خاطره ای به یاد شهید ناصر کاظمی فرماندار پاوه و مسئول سپاه پاسداران کردستان
منبع: سایت نوید شاهد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#سردار_شهید_ناصر_کاظمی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
🌹 به فرماندهان بگویید من از آنها راضی هستم
🔹رابطه عاطفی امام با فرماندهان و رزمندگان دوران دفاعمقدس، موجب شده بود که شهادت آنان برای ایشان گران باشد. محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه در اینباره می گوید:
▫️«حضرت امام از شهادت فرماندهان و رزمندگان بسیار متأثر میشدند، اما تأثرات روحی ایشان بیشتر درونی بود و ما زیاد نمیتوانستیم عمق و میزان این تأثر را بفهمیم. امام برای سلامتی فرماندهان دعا میکردند و میگفتند: شبی نیست که شما را دعا نکنم. در آخرین لحظاتی که قطعنامه پذیرفته شد، من خدمتشان رفتم. ایشان فرمودند: به فرماندهان بگویید من از آنها راضی هستم و من در ساعتهای مخصوصی آنها را دعا میکنم.»
🔹 عملیاتهای «فتحالمبین» و «بیتالمقدس» عملیاتهای محبوب امام
محبوبترین عملیاتهای رزمندگان ایرانی نزد امام--- برادر محسن رضایی در این باره می گوید:
«هر عملیاتی در ذهن امام از جایگاه ویژهای برخوردار بود. فتحالمبین برای ایشان به این دلیل شیرین بود که در آن حدود ۱۱هزار اسیر عراقی گرفتیم و تا آن زمان نتوانسته بودیم این تعداد اسیر بگیریم. گذشته از آن، در این عملیات، دزفول از زیر آتش دشمن خارج شد، دشمن عقبنشینی کرد و غنایم زیادی را به دست آوردیم. عملیات آزادسازی خرمشهر، بسیار عظیم بود و ارزش زیادی داشت. حضرت امام نیز برای آن جایگاه و ارزش خاصی قائل بودند. بنابراین کلیدی بودن آزادسازی بستان، شیرینی عملیات فتحالمبین و عظمت عملیات بیتالمقدس، هر کدام ارزش ویژه خود را نزد امام داشتند.»
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
مترجم:محمد نبی ابراهیمی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت پنجم:
┄═❁๑❁═┄
🔸 چرا خرمشهر؟
سرهنگ دوم ستاد ثامر احمد الفلوجی
به یکی از دوستان بسیار صمیمیام، سرهنگ ستاد صبار اللامی گفتم، آیا به نظر شما ما در عملیات اشغال موفق خواهیم شد؟
جواب داد: بله گفتم: چطور؟ در حالی که ایران بزرگترین ارتش خاورمیانه را دارد. گفت: سرهنگ ثامرا به نقشه نظامی ایران نگاه کن؛ این نقشه به سؤالهای تو پاسخ میگوید. دوست من ارتش ایران از هم پاشیده شده، انقلاب کادرهای آن را از بین برده است و بعضی از افراد آن فرار را بر قرار ترجیح دادهاند. از سوی دیگر نیروهای وفادار به انقلاب تعداد اندکی هستند که به خاطر بازگشت رهبرشان در حالت خلسه به سر می برند آنها گمان نمیکنند که عراق به آنها حمله کند بلکه معتقدند که ارتش عراق دست به دست آنها خواهد داد، زیرا بنا به آنچه ارتش عراق شعار آن را میدهد از جمله مبارزه با اسرائیل و امپریالیزم آمریکا مشترکاتی میان آنها وجود دارد.
علایم و نشانه های آشکاری وجود داشت که با سرعت به واقعیت پیوست. علایم جنگ و مصادیق بارز آن در وسایل ارتباط جمعی آشکار گردید. سرودهای مردمی شعار و آواز خوانندگان و افراد مبتذل همه میگفتند: «تبریک به رهبر، تبریک به قادسیه جدید». اما هیچ کس نمی دانست که پایان این ماجرا کجاست، جز اینکه ارتش وارد خرمشهر شود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#جنایت_در_خرمشهر
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمد نبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
مترجم:محمدنبی ابراهیمی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت ششم:
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی
من فرمانده گروهان سوم تانک لشکر سوم بودم. در واقع لشکر سوم یکی از لشکرهای طلایی ارتش عراق به حساب می آمد. من از فرمانده لشکر سؤال کردم: آیا عملیات آغاز شده است؟ گفتم: بله؛ رهبری خواستار بازپس گیری همه سرزمینهای غصب شده است.
پرسیدم آیا اهداف دیگری هم وجود دارد؟ گفت: بله؛ ارتش ما مأموریت آزادسازی دارد و برای ایجاد یک کودتای نظامی در تهران تلاش میکند. حداقل ما تلاش میکنیم تا ایران را به چندین دولت کوچک در جنوب، شمال و مرکز تقسیم کنیم و نسبت به جدا شدن منطقه خوزستان بیشتر علاقه مند هستیم.
تانکهای ما اول صبح به حرکت در آمدند. سربازان نسبت به آنچه در اطرافشان میگذشت مات و مبهوت بودند. آنها این حوادث و عکس العملها را قبول نداشتند اما واقعیت این است که سربازان ما مهره های شطرنجی هستند که سرانگشتان افسران، آنها را به حرکت در می آورد و برای آنها فقط شکم و شهوت مطرح است.
تانکهای ما کم کم از مرزهای بین المللی گذشتند. روستاهای بی پناه اهداف استراتژیکی تانکها و توپخانه های ما شده بود. همه مردم در حالی که ترس و وحشت تمام وجودشان را فرا گرفته بود فرار می کردند و فریاد می زدند، عراقی ها... عراقی ها......
فرمانده لشکر دستور داد افراد غیر نظامی را با تانک هدف قرار دهند. ما ادعای بندگی و عبودیت میکنیم اما در پشت سر خود شمشیرهای زهرآلودی برای ضربه زدن به مردم بی گناه مخفی کرده ایم.
به راننده گفتم همینجا توقف کن، تیراندازی نکن.
پس از لحظه ای آمد و گفتم جناب سرهنگ، جناب بی سیم چی فرمانده لشکر میگویند چرا دستور توقف دادید؟ دچار وحشت شدم جوابی نداشتم که بگویم و فقط گفتم: مجدداً تیراندازی را آغاز میکنیم. روستا به دیار اشباح تبدیل شد. ستونهایی از دود به هوا بلند شده بود. صدای انفجار از هر طرف به گوش میرسید. فریاد و ناله از هر طرف بلند بود. جنازه افراد ناشناخته در گوشه و کنار پراکنده شده بود. در این حال از میان دود و آتش مردی با ابهت به ما نزدیک شد و با صدای بلند گفت: ای ستمگران ای بزدلان چه میخواهید؟ به خاطر دارم که سرگرد اسماعیل مخلص الدلیمی فرمانده گردان اول لشکر سوم شدیداً تحت تأثیر ارزشهای حزبی بود و از طرفداران سرسخت آن به حساب می.آمد. نامبرده با تانک به سوی آن پیرمرد بزرگوار رفت. پیرمرد خواست از این وضعیت نجات پیدا کند و با قدرت هر چه تمام شروع به دویدن کرد، اما نتوانست و بر روی زمین افتاد و شروع به غلتیدن کرد. صدای فریاد او صفیر گلوله ها را می شکافت. در این هنگام تانک پیکر شریف او را بلعید و آن پیرمرد آزاده به مشتی گوشت و خون چسبیده به زمین تبدیل شد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#جنایت_در_خرمشهر
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
سعید درفشان یکی از دوستان بسیار نزدیک من و از بچه ها ی مسجد جزایری اهواز بود . تمامی بچه ها به خاطر ایمان ، معنویت ، اعتقاد و شجاعتی که سعید داشت ، به شدت به او احترام می گذاشتند. او حقیقتا جوانی دوست داشتنی بود و در جنگ، شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.
شب عملیات فتح المبین، همراه او پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت می کردیم. موضوع بحث مان ، روایات معصومین صلوات الله علیهم بود و سعید روایات را نقل می کرد.
در حین صحبت، دیدم یک فشنگ کالیبر دست سعید است و با آن بازی می کند. او گفت: « دیشب یه خوابی دیدم که هم خیلی نگران شدم و استغفار کردم و هم خوشحال شدم که خداوند به من لطف داشته که این قضیه رو در خواب به من گوش زد کرده و من به وضوح اون رو دیدم. » گفتم : « چه خوابی دیدی ؟ » گفت: « خواب دیدم ، دارم گوشت یه مرده ای رو به دندون می کشم و می خورم. بعد از این که از خواب بیدار شدم ، به شدت وحشت کردم . فهمیدم غیبت یکی از برادرها رو کردم و توی خواب این مساله به من نمایان شده. رفتم و از کسی که غیبتش را کرده بودم ، حلالیت طلبیدم و خوشحالم که خدا این گناهم رو توی خواب بهم نشون داد. » بعد به فشنگ کالیبر اشاره کرد و گفت: « می دونی این تیر به چه دردی می خوره و واسه کجا خوبه ؟ » ساکت به حرف های او گوش می کردم. ادامه داد: « این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی ، جایی که پیشونی رو روی مهر می ذاری. » کمی مکث کرد ، نگاهی به دور دست کرد و با حسرت گفت: « به به ، عجب کیفی داره ! »
فردای آن شب، عملیات فتح المبین آغاز شد . سعید با موتور، به همراه [ شهید ] حمید رمضانی، برای سرکشی به یکی از محورها رفته بود. در بین راه، آن ها مورد هدف تیر بار های دشمن قرار گرفته و سعید تیر خورده بود. در قرارگاه بودیم که خبر آوردند سعید درفشان شهید شده است. در به در دنبال جنازه اش بودم و با پرس و جو فهمیدم در غسال خانه ی شهر شوش است. با موتور به سردخانه ی شوش رفتم . وقتی با جنازه ی سعید رو به رو شدم ، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود. تیر کالیبر دقیقا به سجده گاه اش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود. دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم، پاهایم شل شد و گریه امانم را برید .
راوی:حاج صادق آهنگران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#شهید_سعید_درفشان
#شهید_حمید_رمضانی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
در سال ۱۳۶۵ من و عمو سلطان در عملیاتی با هم شرکت داشتیم. یک شب را در موضع انتظار ماندیم. هوا خیلی سرد بوده و عمو سلطان با آب سرد، غسل شهادت انجام داد. با خنده و شوخی به او گفتیم: «تو شهید نمیشوی، با آب سرد غسل نکن؛ سرما میخوری و نمیتوانی دفاع کنی.» در طول مسیر از موضع انتظار تا خط مقدم، شهید مدام به شهادت فکر میکرد و میگفت: اگر شهید نشدم دلم میخواهد یک جایی دور از همهی مردم و تعلقات مادی زندگی کنم.
به خط مقدم که رسیدیم، در داخل چند سنگر که کاملاً در تیررس عراقیها بود. مستقر شديم. لحظاتی گذشته بود که متوجه شدم عمو سلطان از سنگرش خارج و به سمت سنگر ما میآمد و در بین راه پیکر شهیدی که قد و قوارهای مثل من داشت و صورتش بر اثر اصابت گلوله از بین رفته بود را در آغوش گرفت و شروع به صحبت با آن شهید کرده و اشک میریخت. من سریعاً خود را به او رساندم؛ که با دیدن من، همدیگر را به آغوش کشیدیم. عمو سلطان همانجا به من گفت: «اگر من زودتر شهید شدم و تو سالم بودی، پیکر مرا به عقب ببر و به خانوادهام برسان.»
با هم به سنگر رفتیم. آتش دشمن خیلی شدید شد و من که آر.پی.جیزن بودم، بلند شدم تا به طرف دشمن شلیک کنم؛ که همزمان با بلند شدن من، تیر دشمن به من اصابت کرد و به داخل سنگر افتادم. عمو سلطان سریعاً چفیهای را روی زخم من بست؛ و به همراه دیگر مجروحین به عقب منتقل شدم. چند روز بعد، برادرم و شهید غلامحسن میرحسینی به عیادت من و جانباز اسفندیار میر، که در تخت کنار من بود آمدند. آنجا بود که از شهادت عمو سلطان با خبر شدم.
خاطره ای به یاد شهید معزز سلطانعلی آشوغ و شهید معزز غلامحسن میرحسینی
راوی: رزمنده دلاور علیرضا جامی
برگرفته ازکتاب: "عمو سلطان"
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#شهید_سطانعلی_آشوغ
#شهید_غلامحسن_میر_حسینی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شهیدغلامرضا عالی
قسمت اول:
غلامرضا عالی سال۱۳۵۷ یک جوان ۱۸ ساله بود، از ماجرای آن روز اینطور خودش بیان کرده است که: روز ۲۱ بهمن یک خبر کافی بود تا مردم از همهجا به طرف پادگان نیروی هوایی حرکت کنند. خبر رسید گاردیهای رژیم، این پادگان را محاصره کرده و میخواهند انتقام بیعت تاریخی ۱۹ بهمن را از پرسنل نیروی هوایی بگیرند. من و گروه ۱۰ نفرهمان هم خودمان را به «سه راهی مرگ» در محدوده میدان امامت (میدان وثوق) رساندیم.
این سه راهی که از دو طرف به مراکز نظامی منتهی میشد، کاملأ تحت تسلط نیروهای گارد بود. به محل که رسیدیم، از دیدن آنهمه تانک خشکمان زد. اگر آن تانکها به محل اجتماع مردم میرسیدند، یکجورهایی قتل عام به راه میافتاد. باید کاری میکردیم. با بچهها به طرف ساختمانی در ضلع شمال غربی میدان رفتیم و با اجازه صاحبخانه، خودمان را به پشتبام رساندیم. از آنجا کاملأ به معرکه اشراف داشتیم.
کمکم کوکتل مولوتوفها را بیرون آورده و آماده عملیات شدیم. بچهها خطاب به من گفتند: رضا! ضربِ دست تو از همه ما بیشتر است. تو پرتاب کن. چند بطری برداشتم و بعد از نشانهگیری، یکییکی بطریها را به سمت ۳ تانکی که در تیررسمان بود، پرتاب کردم. یکی از بطریها روی تانک روبروی سینما ماندانا فرود آمد و آن را به آتش کشید. سوختن آن تانک در آتش حاصل از یک کوکتل مولوتف ساده، اوضاع را دگرگون کرد. آنهایی که در خیابان بودند، بعدها تعریف کردند بعد از این اتفاق، سرهنگ «لطیفی»، فرمانده گارد رو به تانکها فریاد زد: پس چرا حرکت نمیکنید؟ یکی از سرنشینان تانک با اشاره به پشتبام و نشان دادن من، گفتهبود: از آنجا ما را نشانه گرفته... همین حرف کافی بود تا سرهنگ پشت دوشکای تعبیه شده روی تانک بپرد و پشتبام را هدف بگیرد. تا به خودم بجنبم، در یک چشم بر هم زدن، با ۲ گلوله مستقیم تانک سرم را هدف گرفت و من از طبقه سوم به پایین پرتاب شدم... »
آن روز همه آنهایی که همراه غلامرضا در آن محل بودند، مطمئن شدند او با اصابت آن دو گلوله به سرش و سقوط از ۳ طبقه روی آسفالت خیابان، شهید شده است. اما هیچکس متوجه نشد در آن واویلا چه بر سر پیکر اوآمد.»
«آن روز همه آنهایی که همراه غلامرضا در آن محل بودند، مطمئن شدند او با اصابت آن دو گلوله به سرش و سقوط از ۳ طبقه روی آسفالت خیابان، شهید شده است. اما هیچکس متوجه نشد در آن واویلا چه بر سر پیکر او آمد.»
اما ماجرا جور دیگری پیش می رود که هیچکس از آن باخبر نشد خودغلامرضا عالی بیان کرده : هیچوقت نفهمیدم چه کسی مرا به بیمارستان نیروی هوایی رساندهبود و حتی آنقدر حواسش جمع بود که پیراهن یک سرباز کشتهشده به نام «امیر مرادی» را هم تنم کردهبود تا بهعنوان یک مخالف رژیم، با من رفتار بدی نشود. ۳ روز در میان پیکر شهدا در بیمارستان ماندم و یک روز هم در سردخانه بودم. روز پنجم به بهشت زهرا منتقل شدم و مرا غسل و کفن هم کردند! اما خدا نمیخواست پرونده زندگی من بسته شود. آن روز یک پزشک جراح که ظاهرأ دنبال برادرزادهاش میگشت، به آنجا آمدهبود و برای پیدا کردن گمشدهاش، با دقت پیکر شهدا را وارسی میکرد. نوبت که به من رسید، همین که کفن باز شد، در یک لحظه ضربان شاهرگ گردنم توجه دکتر را جلب کرد. با تعجب و هیجان گفت: این که زندهست؟!
با وجود مقاومت کارکنان غسالخانه، دکتر مرا با ماشین خودش به بیمارستان برد و با کمک همکاران متخصصش سرم را عمل کرد. بعد از عمل، ۱۰ روز بیهوش بودم و درست روزی که مسئولان بیمارستان از من قطع امید کردند و پیکر بیجانم را به سردخانه فرستادند، در میانههای راه به هوش آمدم! همه انگشت به دهان مانده بودند که این دیگر چه اعجوبهای است! » خلاصه مرا به بخش منتقل کردند، اما وضعم بهتر از یک مرده نبود. در ظاهر زنده بودم، اما نه قدرت تکلم داشتم و نه پاها و دستهایم حرکت میکرد. یک فلج مطلق بودم؛ آن هم مجهولالهویه. بدتر از همه، با استناد به لباسی که روز اول به تن داشتم، همهجا اسمم «امیر مرادی» ثبت شدهبود.»
پایان قسمت اول
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#شهید_غلامرضا_عالی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
شهیدغلامرضا عالی قسمت اول: غلامرضا عالی سال۱۳۵۷ یک جوان ۱۸ ساله بود، از ماجرای آن روز اینطور خودش ب
شهید غلامرضا عالی
قسمت دوم:
«خانواده غلامرضا عالی از هر راهی رفتهبودند، به بنبست رسیدهبودند؛ از زیر پا گذاشتن همه بیمارستانها، پزشک قانونی و حتی غسالخانه بهشت زهرا گرفته تا چند نوبت چاپ عکس ایشان در روزنامه بهعنوان گمشده. دست آخر بعد از روزها بیخبری، پدر و مادر او برای کسب تکلیف خدمت حاج آقا «عبدالحمیدی»، معتمد محلهشان رفتند و ایشان گفتهبود: حالا که شما تمام مراحل مورد نیاز را برای پیدا کردن پسرتان طی کردهاید، اما به نتیجه نرسیدهاید، میتوانید برای او بهعنوان شهید مفقودالأثر مراسم برگزار کنید؛ و این برای خانواده غلامرضا عالی که یک پسرشان هم در ۱۵ خرداد سال ۴۲ شهید شدهبود، داغ سنگینی بود. خلاصه مراسم سوم و هفتم او را در مسجد محله برگزار کردند غافل از اینکه او یک جای دیگر در همین شهر، زنده است. اما خدا در آستانه مراسم چهلم اش، گشایشی در این ماجرا ایجاد کرد.
این مرحله از ماجرا این گونه بوده است که : آن روزها یک خانم خیّر به نام خانم «عبدی» به بیمارستان میآمد و بیماران بیکس مثل غلامرضا را تر و خشک میکرد. یک روز انگار خدا به دل و ذهن او انداخت که صفحات گمشده روزنامهها را با دقت بخواند، شاید اثری از خانواده او پیدا کند. عجیب بود، اما با اینکه سر و صورت اش کاملاً باندپیچی بود، احساس کرده بود یکی از عکسها در صفحه گمشدهها شبیه او است. خانم عبدی آن عکس را در مقابل چشمانش گرفت تا عکسالعمل اش را ببیند.
چهره خود را شناخت، اما قدرت تکلم نداشت. باز هم خدا خودش دستبهکار شد و اشک به چشمانش آورد. همین کافی بود که خانم عبدی مطمئن شود حدسش درست بوده. تلفن خانه را گرفت و با اینکه سخت توانست اعتماد پدر غلامرضا را جلب کند، اما آنقدر با خانه تماس گرفت تا بالأخره برادر او راضی شد همراه دوستش به بیمارستان بیاید.
درست در روزی که خانواده در تدارک مراسم چهلم او بودند، برادرش بالای سرش آمد و با دیدن غلامرضا از هوش رفت. دوستش بلافاصله به محله رفت و همه را خبر کرد. مراسم چهلم به هم خورد و این خبر در محله پیچید: شهید غلامرضا عالی زنده شد!»
«خوشحالی خانواده اما زیاد دوام نیاورد. دکتر به آنها گفتهبود: این پسر، ماندنی نیست. نهایتأ تا دو هفته دیگر...، اما دل پدر و مادر غلامرضا روشن بود. او را با بدن لمس، روی برانکارد به خانه بردند و سختیها تازه شروع شد. او حتی نمیتوانست ابتدایی و شخصیترین کارهای اش را انجام دهد و وقتی دیگران این کارها را برایش انجام میدادند، خجالت و زجر میکشید. فقط دو ماه از حضور اش در خانه میگذشت، اما دیگر همه خسته شدهبودند، آنقدر که شنید یکی دوتایشان گفتند: ببریدش آسایشگاه...، اما مرحوم مادر جلویشان ایستاد و گفت: همه کارهایش را خودم انجام میدهم. نوکرش هم هستم... اما طاقت غلامرضا هم طاق شدهبود.
با اشاره از مادر خواست او را رو به قبله کند. با دلِ شکسته به امیرالمؤمنین (علیه السلام) متوسل شد و گفت: آقا یا شفای مرا از خدا بگیرید یا از او بخواهید مرا از این دنیا ببرد... همان شب در عالم رؤیا، یک فرد نورانی را دید که گفت: تو را شفا دادیم.
پایان قسمت دوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#شهید_غلامرضا_عالی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
در سال ۱۳۴۰ در یکی از روستاهای توابع شهرستان زنجان و در خانواده مذهبی پا به عرصه وجود نهاد در سنین کودکی در مکتب خانه محل تولدش به فراگیری قرآن کریم و مسائل مذهبی و اخلاقی پرداخت. شهید قامت بیات از بدو تولد نشان از هوشیاری داشت و آنچنان از هوشیاری و دقت به تحصیل علوم قرآنی پرداخت که در هفت سالگی قرآن را به خوبی یاد گرفت و به پایان رساند او با سن کمی که داشت بارها و بارها توانست قرآن را دوره کند شهید قامت بیات در تمام سطوح علمی یک فرد ممتازی بود او علاوه بر تحصیل علم و مطالعه درسی اوقات فراغتش را با مطالعه آزاد پر می کرد شهید بیات در دوران اوج گیری انقلاب اسلامی نقش بسیار فعالی در مبارزه با رژیم ستم شاهی در شهر زنجان را به عهده داشته و رهبری درگیری را در جنگ و گریز با نیروهای شهربانی و نیروهای گارد در محله های شهر به عهده داشت و یکی از طراحان حمله به مراکز فساد بود و در درگیری با نیروهای پلیس از چنان شجاعتی برخوردار بود که موجب وحشت رژیم بوده. شهید بیات از جمله افرادی بود که در محله مهدیه زنجان نقش بسزایی در درگیری با رژیم را داشت و بلافاصله پس از پیروزی انقلاب به همکاری با نهادهای جوشیده از بطن مردم پرداخت و به منظور حفظ و حراست از میهن اسلامی و مقابله با دشمنان داخلی و خارجی وارد نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زنجان شد شهید قامت بیات پس از گذراندن دوره آموزشی فرماندهی در پادگان سعد آباد تهران به اموزش برادران سپاهی و بسیجی پرداخت او سپاه را در واقع خانه دوم خود قرار داده بود شهید بیات به انقلاب و اسلامی و رهبری حضرت امام و خدمت در سپاه عشق می ورزید. پس از آغاز تجاوز رژیم بعث با همرزمانش به میادین نبرد شتافت و بارها و بارها در جبهه های مختلف حضور داشت و با مسئولیت های فرماندهی گروهان و گردان و با شایستگی که از خود نشان داده بود فرماندهی تیپ الهادی به ایشان واگذار شد و توانست این تیپ را تشکیل و سازماندهی کند براستی که او به معنای واقعی قامت بود و با قامتی راستا در مقابل متجاوزین ایستادگی کرد شهید بیات پس از شرکت در عملیات های مختلف و وارد کردن ضربات کاری بر پیکر دشمن بعثی بالاخره به آرزوی دیرینه اش رسید و در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه رقابیه به سوی معبودش شتافت
شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#شهید_قامت_بیات
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت ش
جنایت در خرمشهر
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
مترجم:محمدنبی ابراهیمی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت هفتم:
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی
افسران نسبت به ادامه عملیات و محدوده آن غافلگیر نشدند زیرا بیشتر آنان درسهای قبلی را درباره عملیات زمینی که شامل مناطق خرمشهر، شلمچه و آبادان میشد فرا گرفته بودند. ماکت این مناطق، دانشکده ها، مؤسسات و مدارس نظامی و مراکز عالی فرماندهی وجود داشت. بالاتر از این مسأله فرماندهی ما بسیاری از تجهیزات را برای این عملیات بسیج کرده بود و حتی از نظر ایجاد فضای سیاسی و فرهنگی نیز اقداماتی انجام داده بود.
همه افراد غیر نظامی صدمه دیده بودند اما مسائل مادی موجب شده بود که همه این مصیبتها نادیده گرفته شوند و فرد عراقی به جای اینکه به انگیزه های جنگ و دلایل آن فکر کند فقط در فکر دریافت ماشین و خانه بود. بالطبع سياست حیله گرانه صدام تا اینجا برای او موفقیت آمیز بود. او این سیاست را تا مدتی نسبت به مردم شریف در داخل عراق اعمال کرده بود، اما کشورهای همجوار نیز با همه توان در کنار ما قرار گرفتند. نگرانی و دغدغه نسبت به قومیت عربی تا حدودی در شتافتن رؤسای آن کشورها به سوی صدام و عراق سهیم بود.
به محض ورود تانکهای ما به روستای «حمید»، یافتن افراد مقاومت، مهم ترین مسأله برای ما شد افراد مزدور هر روز فهرستی از اسامی این گونه افراد را به ما میدادند و آنها دستگیر و دست بسته تحویل اداره اطلاعات نظامی استخبارات میشدند. از سوی دیگر، افسران و سربازان ما آنچنان دست به قتل و غارت و رعب می زدند که در تاریخ نظیر ندارد. به خاطر دارم که ستوانیار ترکی احمد همراه با پنج سرباز در مقابل خانه ای ایستاد و با لگد به در خانه زد و با زور وارد خانه شد وفریاد زد: دستها بالا
زن جوانی گفت: برای چه؟ چه میخواهید؟
ستوانیار گفت طلا میخواهیم آن زن از دادن طلاهایش خودداری کرد. اما یکی از سربازان با قنداق تفنگ ضربه ای به سر آن زن زد و او را نقش بر زمین کرد. آنگاه همه افراد خانواده به بهانه اینکه با ارتش به مقابله برخاسته اند دستگیر شدند.
پایان قسمت هفتم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#جنایت_در_خرمشهر
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت
جنایت در خرمشهر
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
مترجم:محمدنبی ابراهیمی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت هشتم:
┄═❁๑❁═┄
🔸خرمشهر دریایی از خون
سرهنگ دوم ستاد ثامرا احمد الفلوجی
بالاخره پس از مدتی شروع به تحکیم مواضع مان در خرمشهر کردیم. ما برای ورود به خرمشهر با موارد زیادی از حالتهای تمرد و مقاومت مواجه شدیم تا جایی که فقط با گذشتن از دریای خون توانستیم وارد این شهر شویم. این شهر از شدت جراحتهای وارده بر آن شدیداً ناله می کرد. در نامه های محرمانه نظامی آمده بود که باید محمره (خرمشهر) آزاد شود. شهری که عراقیها بر روی آن حساب خاصی باز کرده و نسبت به آن شرط بسته بوده اند.
از دوستم سرهنگ ستاد قیس العامری پرسیدم این شهر چه اهمیتی برای ما عراقی ها دارد؟ گفت: محمره [خرمشهر] در نقشه سیاسی نظامی ایران، شهر مهمی است و در صورتی که ما این شهر را در تصرف خودمان نگه داریم نظام فعلی ایران به زودی سقوط خواهد کرد. گفتم: جناب سرهنگ محمره (خرمشهر) شهر کوچکی است و بر روی نقشه سیاسی نظامی، شهرهای بزرگتری وجود دارد. گفت: درست است این شهر کوچک است اما ما ایرانیها را تحت فشار قرار خواهیم داد و این شهر را در تصرف خود نگه میداریم تا طرفداران [امام] خمینی تسلیم ما شوند. در منطق رهبری عراق این مفهوم واضح و آشکار است که باید دشمن را وادار به پیمودن راه صدام کرد. رهبری ما میخواست که ایرانی ها از اهداف انقلابشان دست بشویند؛ زیرا بخش اعظم مردم ما شیعه مذهب هستند و در طول تاریخ این مسأله معروف است که شیعیان اهل قیام و انقلابند و پیروی از رهبر دینی - مرجع تقلید - را امری واجب می دانند. از این رو رهبری و در رأس آن صدام حسین [امام] خمینی را به عنوان مانع بزرگی در مقابل طرحهایی میدید که خواستار تغییر مفاهیم و ارزشهای اسلامی و تبدیل آنها به مفاهیم و ارزشهای بعثی بود.
از سوی دیگر، رهبری عراق متوجه نشانه هایی شد که بیانگر تأثیرپذیری آشکار شیعیان عراقی از انقلاب اسلامی ایران بود. آنها با انقلاب هم فکری میکردند و آن را از خود میدانستند و انتظار داشتند حکومتی اسلامی در سرزمین آنها ایجاد شود. همه این عوامل در ورای تصمیم به جنگ، جنگی که به همراه خود، انواع مصیبت ها، درد و رنج ها و ظلم و ستمها را داشت قرار گرفت.
پایان قسمت هشتم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
شهید غلامرضا عالی قسمت دوم: «خانواده غلامرضا عالی از هر راهی رفتهبودند، به بنبست رسیدهبودند؛ از ز
شب چهلم
نوشته:گروه نویسندگان
انتشارات شهید ابراهیم هادی
شرح زندگینامه شهید غلامرضا عالی
قسمت سوم:
میلاد امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. ما آن موقع تلفن نداشتیم. شاگرد مغازه سر کوچهمان آمد زنگ خانهمان را زد و گفت: مادرتان زنگ زده کارتان دارد. تا خودم را به مغازه رساندم و تلفن را گرفتم، مادرم بریده بریده گفت: بیا که داداشت شفا گرفته. داره حرف میزنه...
۳، ۴ سال طول کشید تا با فیزیوتراپی و گفتاردرمانی و... غلامرضا به سطحی از سلامتی برسد که بتواند حرف بزند، راه برود و تا حدی از عهده کارهای شخصیاش بربیاید. سال ۶۳ او ازدواج کرد و سال بعد، خدا به آنها یک پسر داد، اما چند ماه بعد، آنها از هم جدا شدند.»
راوی: برادر شهید
ادامه ماجرا از زبان همسر دوم شهید غلامرضا عالی:
۱۸ ساله بودم که برادر زن عمویم، همکارش را بهعنوان خواستگار من به خانوادهام معرفی کرد. من یک دختر پرشور بودم که هوای جبههرفتن در سر داشتم. کافی بود صدای آهنگران پخش شود یا تلویزیون تصاویر رزمندگان و اسرا را نشان دهد، دیگر جلودار اشکهایم نبودم و همه وجودم میشد شور جبهه. وقتی دیدم راه جبههرفتن به رویم بسته است، تصمیم گرفتم طور دیگری در میدان باشم.
با اینکه خواستگاران زیادی داشتم، تصمیم گرفتم با یک جانباز ازدواج کنم. آن روز وقتی گفتند خواستگار، یک جوان جانباز است که یک طرف بدنش فلج است، یک بار ازدواج کرده و جدا شده و یک پسر دو ساله هم دارد، تقریباً همه خانواده گفتند: نه. پدرم گفت: "تو نمیتوانی از پس مشکلات زندگی با یک جانباز در این شرایط بربیایی.
خودت هنوز بچهای. الان احساساتی شدهای، اما مدتی که بگذرد، کم میآوری. "، اما حرف من یکی بود. واقعاً دوست داشتم با یک جانباز ازدواج کنم. گفتم: بابا! من به ازدواج با جانبازی که از دو چشم نابینا و از هر دو پا ناتوان باشد، فکر کردهبودم. شرایط ایشان که خیلی خوب است. هم بیناییاش کامل است و هم بدون عصا راه میرود. من دیگر چه میخواهم؟! خلاصه همه را راضی کردم و بله را گفتم. البته این را بگویم که بعدها، خانوادهام آنقدر به حاجی علاقهمند شدند که حد و حساب نداشت.»
وضعیت جسمانی او اصلاً به چشمم نمیآمد. در صورت حاج آقا، نور میدیدم. وقتی شنیدم با عنایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شفا گرفته، با خودم گفتم میتوانم با او زندگی کنم. داشتن یک فرزند از ازدواج قبلیاش هم از نظر من، مشکلی نبود. گفتم برای آن پسربچه هم مادری میکنم؛ و باور کنید دو ماه بعد که با یک مراسم بسیار ساده در خانه پدرشوهرم در تهران زندگیمان را شروع کردیم، از همان روز اول آن پسر کوچولو به من گفت "مامان" و خدا میداند تا همین امروز هم او و ۲ فرزند دیگرم در نظرم یکسان بودهاند.»
شاید فکرش را نمی کردم سختی ها آنقدر زود شروع شود. فردای عروسی بود که...
پایان قسمت سوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#شهید_غلامرضا_عالی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
شب چهلم نوشته:گروه نویسندگان انتشارات شهید ابراهیم هادی شرح زندگینامه شهید غلامرضا عالی قسمت سوم:
شب چهلم
نوشته:گروه نویسندگان
انتشارات شهید ابراهیم هادی
شرح زندگینامه شهید غلامرضا عالی
قسمت چهارم:
یکی از سپاهیان سبزوار که دنبال کتابهایی در حوزه شهدا بود، یکی از کتاب هایی که به او معرفی شده بود کتاب «شب چهلم» بود که گفته بودند درباره یک شهید زنده نوشته شده.»
از قضا همسر آن سپاهی، مبتلا به سرطان و در بیمارستان بستری بود. او همان شب بالای سر همسرش در بیمارستان، کتاب شب چهلم (زندگینامه آقای عالی) را خواندهبود. ان فرد گفته بود: "وقتی در بیمارستان داستان زندگی حاج آقا عالی را میخواندم، مدام به همسرم نگاه میکردم و توی دلم میگفتم: اینجوری که امیرالمؤمنین (علیه السلام) این شهید زنده را شفا داد، مگه میشه خانم من رو شفا نده؟ " به لطف خدا و عنایت اهل بیت (علیه السلام) همسر او هم شفا پیدا کرد.
درسبزوارمسابقه کتابخوانی از کتاب شب چهلم برگزار کردند و برای مراسم اختتامیه، حاج آقا غلامرضا عالی را هم به سبزوار دعوت کردند. حاج آقا در آنجا هم مثل شهرهای دیگر، در دانشگاهها، مدارس، ادارات و... برای مردم صحبت کرد. مردم از دیدار با شهیدی که زنده شدهبود و با عنایت اهل بیت (علیه السلام)شفا پیدا کردهبود، هیجانزده شدهبودند. و در پایان مراسم، سیل جمعیت برای گرفتن تبرک از حاجی به سمت او هجوم آوردند.
خاطرات خوش سفر سبزوار، اما خیلی کوتاه بود. در مسیر برگشت گرفتار برف و کولاک شدیم و شرایطی پیش آمد که حاجی سرمای سختی خورد و با توجه به وضعیت خاص جسمانی او، ناخوشاحوالیاش از همان موقع شروع شد و تشدید عفونت سر باعث شد دیگر سرحال نشود و مدام در راه بیمارستان باشیم. البته تمام ۳۰ سال زندگی ما در راه خانه و بیمارستان گذشت. اما این بار فرق داشت. دیگر نمیتوانستند حاجی را عمل کنند.
حتی امکان گرفتن ام. آر. آی هم نبود. چون در این سالها سرِ حاجی را ۲۵ بار عمل کردهبودند و جمجمهاش مصنوعی بود. درواقع، تمام سر حاجی، پلاتین بود و میگفتند عمل بعدی، مساوی با مرگ اوست. فقط گفتند هر وقت تب و لرز و حالت تهوع در او دیدید، سریع منتقلش کنید بیمارستان. همان روزها از بسیج مسجد «لیلةالقدر» (مسجد دوره نوجوانی و جوانی محله پدری حاج آقا) تماس گرفتند که میخواهند برای دیدار با حاجی به خانهمان بیایند. نمیدانید چقدر خوشحال شد. عاشق مهمان بود. به جوان آن طرف تلفن گفت: آخر هفته تشریف بیاورید، چون الان بیمارستان هستم. آن جوان، آدرس بیمارستان را گرفت و آمد عیادت حاجی. کمی بعد متوجه شدیم آن همه اشتیاق او بیدلیل نیست. نوجوانان بسیج در اثر یک اتفاق، تازه با داستان شهادت حاج آقا آشنا شدهبودند و مشتاق بودند او را از نزدیک ببینند. ماجرا این بود که آنها اعلامیه شهادت شهید غلامرضا عالی در ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷ را در کتابخانه بسیج مسجد لیلةالقدر پیدا کردهبودند، اما هرچه در مسجد جست وجو میکردند، نشانهای از این شهید نمیدیدند؛ نه عکسی، نه وصیتنامهای، نه یادمانی! برای آنها سئوال پیش آمدهبود چرا مثل باقی شهدای مسجد، از این شهید یاد نمیشود؟! بعد متوجه شده بودند که اصلا ایشون شهید نشده اند!؟!
پایان قسمت چهارم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#شهید_غلامرضا_عالی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
امیرسرتیپ شهید محسن درخشان یکی از شهدای هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران است که ۱۵ دی ماه سال ۱۳۳۴ در یک خانواده مذهبی در شهرستان قصر شیرین در استان کرمانشاه به دنیا آمد، او فرزند ارشد خانواده خود بود. چهار ساله بود که به همراه خانواده از شهر مرزی قصرشیرین، به شهر کرمانشاه رفت و در وکیل آقا، منزلی اجاره کردند. او پس از اتمام دوران دبستان و دبیرستان، تا سوم متوسطه در هنرستان صنعتی شهر کرمانشاه تحصیل کرد و در رشته ماشین افزار دیپلم فنی گرفت. شهید درخشان پس از اخذ دیپلم به همراه پسر عموی خود مجتبی درخشان به تهران اعزام شد تا وارد هوانیروز شود. او دروس مقدماتی را در تهران گذراند و برای طی تحصیلات تکمیلی به پایگاه شهید وطن پور اصفهان اعزام و در سال ۱۳۵۶ فارغ التحصیل شد.
شهید درخشان که از همرزمان شهید شیرودی و شهید کشوری بود، چندین بار به مأموریتهای محوله در کردستان رفت تا ضد انقلابیونی که خود را طرفدار خلق کُرد مینامیدند و در حقیقت، هدفی جز نابودی خلق و تجزیه ایران اسلامی نداشتند، سرکوب کند. او به قدری دامنه فعالیت هایش را گسترده کرد که دیگر زندگی و ازدواج را به فراموشی سپرد. همیشه توصیه میکرد: «اگر در این موقعیت حساس که ملت مسلمان ایران با دادن بیش از صد هزار شهید، انقلاب اسلامی را زنده کرده اند، ما آن را مفت از دست بدهیم در برابر خدا مسئول هستیم و من این ننگ را تحمل نخواهم کرد».
شهید محسن درخشان یکی از این شهدا بود که با آغاز فعالیتهای ضد انقلاب، به سرعت و داوطلبانه به سوی دشمن تروریست و ضد انقلاب میتاخت و آنها را تار و مار میکرد. او به همراه همرزمش احمد پیشگاه هادیان با بالگرد کبرا در یکی از پروازهایی که برای شکستن حصر سنندج انجام میدادند تا به بالگردهای ترابری کمک کنند مردم را نجات دهند مورد اصابت قرار گرفت و خلبان پیشگاه هادیان مجبور به فرود اضطراری در اطراف شهر می شود. خلبان هادیان نجات پیدامی کند، اما خلبان درخشان بهوسیله اشرار اسیر میشود.
او را ایستاده تا گردن در خاک فرو میکنند و با مالیدن مایع شیرین به سر و صورت رهایش میکنند. فردا که برای نتیجه شکنجه به سراغش میآیند هنوز اندک رمقی در سر و صورت متلاشی شده از هجوم حشرات در چهرهاش وجود داشته که با گلولهای او را خلاص و در حالیکه ۲۴ سال بیشتر نداشت در تاریخ سوم اردیبهشت سال ۵۹ به شهادت میرسانند
شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
حدود چهل کیلومتری عمق خاک عراق در کردستانِ آن کشور «بُنه»ای بود به نام بُنه «خرمشکوه». نیروهای زیادی از ما در آنجا مستقر بودند. در قسمت جنوبی بُنه، سنگر اجتماعی بزرگی وجود داشت که ۱۵۰ نفر برای اقامه نماز در آن اجتماع میکردند.
یک روز هواپیماهای دشمن به این سنگر در زمان برگزاری نماز راکت زدند. بعد از تکانی که به ساختمان سنگر وارد آمد، گرد و غبار زیادی به سر و روی ما ریخت. با این حال نماز قطع نشد. بچهها بعد از نماز یکی یکی از سنگر خارج شدند.
راکت روی سقف خورده و عمل نکرده بود. چند لحظه بعد از آنکه آخرین نفر، سنگر را ترک کرد، در مقابل چشمان حیرت زده ما، راکت منفجر شد و سنگر را ویران نمود. گویی حق تعالی حرمت نمازگزاران را نگه داشته بود!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
#نماز_اول_وقت_سفارش_شهدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
آغاز فروش ارز اربعین توسط ۷ بانک از هفتم مرداد ماه:
🔹بانک مرکزی دستورالعمل «ترتیبات تامین و عرضه ارز دینار به زائرین اربعین حسینی (ع) در سال ۱۴۰۳» را به هفت بانک عامل ملی ایران، تجارت، صادرات ایران، ملت، پست بانک، پارسیان و سپه ابلاغ کرد.
🔹فروش ارز به زائرین متقاضی اربعین حسینی، حداکثر به مبلغ ۲۰۰،۰۰۰ دینار عراق، به هر زائر به نرخ فروش اسکناس مرکز مبادله ارز و طلای ایران (ETS) خواهد بود.
🔹دریافت هرگونه کارمزد و یا هزینه از متقاضی به جزء معادل ریالی ارز مورد تقاضا (بر اساس نرخ مرکز مبادله)، ممنوع است.
🔹فروش ارز به زائرین بالای پنج سال از تاریخ هفتم مرداد ۱۴۰۳ تا پایان روز سوم شهریور ۱۴۰۳ با ارائه اصل کارت ملی و گذرنامه یا «برگه تردد اربعین» معتبر زائر، ثبت در سامانه «نظارت ارز (سنا)» در سرفصل «ارز زیارتی اربعین» و با الزام درج کد رهگیری در سامانه مربوطه امکانپذیر است.
🔹ضمناً کد رهگیری در سامانه مربوطه (کد ملی متقاضی) پس از طی فرآیند ثبتنام در سامانه سماح، فعال میگردد.
🔹در خصوص زائرین بین ۵ تا ۱۵ سال باید اصل شناسنامه به جای کارت ملی ارائه شود.
🔹سرپرستان خانوار میتوانند بهمنظور خرید ارز اربعین اعضای خانواده خود (همسر و فرزندان) با در دست داشتن کلیه مدارک هویتی خود و اعضای خانواده به شعب آن بانک مراجعه نمایند. عدم حضور سایر اعضای خانواده در شعب فروش ارز بلامانع است.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan