eitaa logo
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
1هزار دنبال‌کننده
519 عکس
238 ویدیو
1 فایل
مقام معظم رهبری: "نگذارید غبارهای فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد...... هدف ما ارائه و ترویج فرهنگ ارزش های دفاع مقدس می باشد با این نیت اقدام به راه اندازی کانال خاطرات فراموش شده نموده ایم @Alireza_enayati1346
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک باران خرامیدند و رفتند.......... مرحوم مغفور خلد آشیان، سردار سفر کرده دفاع مقدس محمدرضا طالبی از بچه های محل و فرماندهان لشکر ۸ نجف اشرف خاطره ای را از پاتک ۷۲ ساعته در عملیات خیبر در منطقه جزیره مجنون برای من تعریف کردند.: " چند شبانه روز از جزایر مجنون با چنگ و دندان در مقابل پاتک های متعدد و وقت و بی وقت دشمن دفاع کردیم . با وجود جراحت های متعدد و زخم های زیاد جزو معدود رزمندگان سرپا در خط بودم. دیگر نه مهماتی برایمان مانده بود نه آبی و نه غذایی و نه نیروی رزمنده ای و دشمن بی امان با گلوله های خمپاره و توپ و گلوله های مستقیم تانک و دوشکا نفر به نفر ما را هدف قرار داده بود . خیل دوستان عزیز و نازنینم که ماه ها در لشکر باهم بودیم و در این عملیات تا همین چند روز و ساعت پیش در کنار هم و حالا همچون برگ خزان روی زمین افتاده بودند و از هم و غم دنیا راحت شده بودند. هوای شرجی طاقت فرسا، تشنگی فراوان، خونریزی ، گرسنگی و بی کسی امان از کف ما ربوده بود. و ما در آرزوی داشتن چند گلوله ساده کلاشینکف جهت دفاع و نگهداشتن خط.... .........اما مصیبت جانکاه آه و ناله و فریاد آب، آب .... مجروحان بود که تا صدای پای یکی از ما را میشنیدند با استغاثه به آسمان بلند بود و مانند تیری به قلب ما می نشست و طاقت از کف ما ربوده بود. لحظاتی بود که حملات دشمن از تاب افتاده بود و فرصتی تا آرام تر حرکت کنم و در خط مقدم قدم زنان راه بروم ، سنگر مهماتی بود تخریب شده و یک گونی خودنمایی می کرد با ناراحتی هرچه تمام تر با لگد محکم به گونی ضربه زدم جوری که گونی پرتاب شد و محتویات آن بیرون ریخت ...... وای خدای من باورکردنی نبود ...چند دانه لیمو شیرین، دو گلوله آرپی جی ۷ و چند خشاب پر کلاش و مقداری گلوله کلاش.....باور کردنی نبود.گلوله ها را بین چند رزمنده باقی مانده تقسیم کردم و حالا مانده بود لیمو شیرین ها....سریع با سرنیزه یکی از آنها را از وسط جدا کردم و به اولین مجروح رساندم....ازخوردن امنتاء کرد و با دست به مجروح دیگر اشاره کرد یعنی به او بدهید او از من تشنه تر است ، به سمت آن مجروح رفتم او نیز لیمو شیرین را نخورد و به برادر دیگری که آن نزدیک افتاده بود اشاره کرد و این مسئله چند بار تکرار شد و تا لیمو ها را به دهان آنها بچکانم چند نفر از آنها با لب تشنه شهید شدند در صورتی که آن لحظه آخر می توانستند لبی تر کنند........." با ذکر این خاطره یاد داستان واقعی تاریخی به نام ایثار چاپ شده در کتاب فارسی یکی از مقاطع تحصیلی در خصوص جنگ صفین افتادم.......تاریخ دوباره تکرار شده بود اینبار ۱۴۰۰ بعد از واقعه صفین ......... راوی:رزمنده دلاور حمید حق شناس آزاد کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت سی وسوم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 قبل از آنکه توفان بوزد مرا تهدید به اعدام کردند. - سرگردهانی السامرائی‌ پس از تصرف خرمشهر ، من از طرف فرمانده گردان دوم تیپ ۶۰ لشکر دهم مأمور شدم تا فرماندهی یک گشت شبانه را در منطقه ای نزدیک خطوط تماس آبادان - خرمشهر به عهده بگیرم. در واقع مکان مورد نظر خیلی دور بود و احتمال درگیری تا ۹۰ درصد وجود داشت. پس از بررسی وضعیت از روی نقشه با فرمانده تیپ ملاقات کردم و سخنان زیر میان ما رد و بدل شد. جناب فرمانده من موضوع را از روی نقشه مورد بررسی قرار دادم، منطقه مورد نظر فاصله اش با ما خیلی زیاد است و رفتن به آنجا واقعاً خطرناک است آیا امکان تغییر مکان وجود ندارد؟ - نه به هیچ وجه امکان تغییر مکان گشتی وجود ندارد. اطلاعات به دست آمده توسط استخبارات تأکید می‌کند که ایرانی ها قصد دارند از این منطقه به خرمشهر رخنه کنند. - جناب فرمانده! اما احتمال وقوع درگیری در این مأموریت وجود دارد! - شما یک گشتی رزمی را فرماندهی می کنید و وقوع درگیری امری طبیعی است؛ این همه سؤال برای چیست؟! ساعت هشت شب گروهان به راه افتاد. واحد برای انجام مأموریت از همه نوع امکانات برخوردار بود. سربازان لباس مخصوص به تن داشتند. همچنین همه افراد به آنچه از نظر مواد غذایی و رزمی احتیاج داشتند مجهز شده بودند. در روشهای مرسوم نظامی معروف است که تعداد یک واحد گشتی باید حدود پانزده نفر باشد و مأموریت هر یک از آنها تکنیکی و ویژه است؛ یعنی هر کس در گروه دارای وظیفه خاصی است. در واقع دلایل چندی موجب شده است که تعداد افراد گشتی اندک باشند که یکی از مهمترین آن دلایل ، مسأله حفظ امنیت است؛ یعنی تعداد اندک موجب رعایت امنیت می‌شود و در نتیجه موفق می‌شوند تا دشمن را غافلگیر کنند. اما تعداد افراد گشتی مورد نظر در آن شب به ۱۸۰ نفر می رسید. بنابراین چگونه میتوان تصور کرد که این تعداد زیاد ملزم به رعایت مسائل امنیتی باشند و چگونه می‌توان تصور کرد که دستورات از بالاترین فرد تا آخرین نفر اجرا خواهد شد. با وجود این ما عازم منطقه مورد نظر شدیم. پایان قسمت سی وسوم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت سی وچهارم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر شب‌های بسیار سنگینی داشت؛ از هر طرف منورهایی به فضا شلیک می شد. وقتی به دور دست نگاه می‌کردی گلوله های منوری را مشاهده می کردی که از سوی ایرانی‌ها شلیک می شد. با این همه ما به راه خودمان ادامه می‌دادیم و از ترس دست‌هایمان بر روی قلب هایمان بود. سازمان رزم هر دسته کاملاً مشخص بود و در مقر فرماندهی یک دستگاه بی سیم بود که ما هر لحظه با آن ارتباط داشتیم. ترس و وحشت مرا فرا گرفته بود. از مواضع خودمان دور بودیم. صحنه هایی از حوادث احتمالی برایم مجسم شد. اگر به اسارت در آمدیم چه عکس العمل مناسبی انجام دهیم؟ سرنوشت خانواده ام چه می شود؟ کودکانم چه خواهند شد؟ در مقابل این سؤالات و صحنه ها ناگهان فکری به خاطرم رسید و آن این بود خودم منطقه مأموریت را به منطقه ای که به مواضع خودمان نزدیک تر باشد تبدیل کنم. بدین ترتیب با فرماندهان دسته های اول تا سوم، ستوان جاسم عبدالله، ستوان یکم عبد الحي يعقوب و ستوان ستار عبد الناصر الحکیم تماس گرفتم و به آنها گفتم بنا به اوامری که همین الان به من ابلاغ شد ما باید میان درختان واقع در نزدیکی جاده عمومی اهواز - خرمشهر توقف کنیم. هیچ سؤال یا اعتراضی نسبت به این تصمیم وجود نداشت. درست ساعت یازده شب به آن نقطه رسیدیم و دسته ها در طول منطقه ای که برای آنها معین شده بود گسترش پیدا کردند. در آن نقطه به انتظار برخورد با دشمن شب را پشت سر گذاشتیم؛ اما حادثه ای رخ نداد. من هم وضعیت را تغییر ندادم. در ساعت چهار صبح تصمیم گرفتیم بازگردیم. بیشتر افراد گشتی از آن جهت که درگیری رخ نداده بود خیلی خوشحال بودند. واقعیت آن است که تنها هم و غم سربازان عراقی این بود که آن شب هیچ درگیری رخ نداده است. به واحد خودمان در داخل خرمشهر مراجعه کردیم؛ همه احساس خوشحالی می‌کردند؛ زیرا یک مأموریت خطرناک را به سلامت پشت گذاشته بودند. یکی از افسران به من گفت: تبریک می گویم. شب را سپری کردید بدون اینکه درگیری رخ دهد. به او گفتم نیت‌ها پاک و صادقانه بود. من تمایلی به درگیری ندارم. از خونریزی متنفرم. پایان قسمت سی و چهارم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال‌ خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
طلبه شهید ابوالفضل عباسی آران در سحرگاه عاشورای محرم الحرام در سال 1387 ق.م، مصادف با دوم اردیبهشت سال 1346، در خانواده­ای مستضعف و مذهبی، کودکی دیده به جهان گشود که نامش را به پیروی از علمدار کربلای حسین (علیه السلام) ابوالفضل نامیدند. ابوالفضل که از نوجوانی قوه تدبیر، اراده و ایمانش به خوبی نمایان بود، در کنار فعالیت­های مذهبی ­اش با حضور در زمین ورزش و یک ورزشکار خوب بودن، سعی می­ نمود تا از این طریق نیز جوانان را به سوی مجالس مذهبی جذب نماید. با شروع جنگ تحمیلی و شعله ور شدن آتش نبرد، آتش عشق به حضور در میدان­های نبرد در دلش زبانه کشید. اما بدلیل سن کمش جهت حضور در میدان­های نبرد پذیرفته نشد. روح زنده و قلب دلسوز ابوالفضل که وی را از سکون و رکود باز نمی­داشت، او را بر آن داشت تا با شرکت در کنابخانه محل و افزایش فعالیت­های مذهبی سعی در انجام وظیفه در پشت جبهه نماید. بالاخره با کوشش فراوان موفق شد در شهریور ماه سال 1362 از طریق بسیج مستضعفین به استان محروم سیستان و بلوچستان اعزام شود و بعد از مراجعت از آنجا به ادامه تحصیل در حوزه علمیه پرداخت. بعد از شهادت دوستش شهید نعمت اله حاج جمالی دوباره از طریق بسیج، به خطه مظلوم کردستان عزیمت نمود در آنجا در واحد اطلاعات سپاه پاسداران به انجام وظیفه مشغول شد. ابوالفضل وقتی آخرین بار در تاریخ 65/2/3 به سوی میدان­های نبرد می­شتافت، با خود عهد کرده بود تا پیروزی جنگ برنگردد و سرانجام در عملیات کربلای 4 در نیمه شب چهارشنبه 65/10/4 با اصابت تیری به ناحیه سر با قلبی آکنده از عشق و ایمان چون پرنده­ای سبکبال به معراج پر کشید. شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
    شب ۱۵ اسفند ۶۲ هیچ خبری نبود و اردوگاه آرام بود. صبح بعداز اینکه درها را باز و صبحانه را توزیع کردند اعلام کردند آماده شده و وسایل‌تان را جمع کنید که می‌خواهیم شما را هم به جای دیگری منتقل کنیم... حدود ۳۵ الی ۴۰ اتوبوس بود. یک حرکت نمایشی بزرگ راه انداختند طوری که همه صندلی‌های اتوبوس را پر نکرده بودند و در هر اتوبوس تعدادی صندلی خالی بود. بعد از چند دقیقه حرکت به شهر موصل رسیدیم کاروان اسرا خیابان‌های اصلی را دور زدند مردم شهر به تماشا ایستاده بودند سوت و کف می‌زدند، توهین می‌کردند و فحش می‌دادند، لنگه دمپایی پرت می‌کردند. البته مردم بیچاره نمی‌دانستند که ما اسرای قدیمی هستیم. فکر می‌کردند ما در عملیات خیبر اسیر شدیم. همانطور که استقبال کرده بودند بدرقه نمودند و از شهر خارج شدیم و قطار اتوبوس‌ها به سمت بغداد حرکت کرد. برای ما قطعی و مسجل شد که ما را به سمت اردوگاه‌های شهر رمادیه می‌برند. چند ساعتی که رفتیم تابلوهای کنار جاده فاصله تا بغداد را نشان می‌دادند. از سربازان داخل اتوبوس سوال کردیم که ما را به کجا می‌برند؟ آنها نیز اطلاع دقیقی نداشتند و گفتند: احتمالا به رمادیه می برند. حدود ۲۰۰ کیلومتر از موصل دور شده بودیم که ناگهان حرکت کاروان برعکس شد و اتوبوس‌ها به سمت موصل برگشتند و این مسیر طی شد دوباره وارد شهر موصل شدیم، همان برنامه تکرار شد ما را در شهر چرخاندند مراسم استقبال و بدرقه انجام شد و به سمت اردوگاه‌های اسرا بازگشتیم. اتوبوس‌ها جلوی اردوگاه موصل یک (اردوگاه بزرگه) توقف کردند. راوی:علی علیدوست قزوینی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
ماجرای اسکیتی که یک شهید به پسرش هدیه داد شهید ابراهیم باقری، دلاورمرد روستای کُل‌کُل چرداول ایلام که توسط منافقین در ۵ شهریورماه ۱۳۸۸ در کردستان ترور شد. ماجرای تهیه اسکیت برای فرزندش بسیار جالب است که به آن می‌پردازیم همسر شهید می‌گوید: پسرم مجید خیلی دوست داشت که یک اسکیت برایش بخریم و به خاطر ملاحظاتی مخالفت می‌کردم. یک روز برادرم آمد و گفت : خواب ابراهیم را دیده که دستانش گل آلود بود و وقتی علت را پرسیدم، مرا به یک خانه برد و گفت: این خانه را خودم ساختم. وارد خانه شدیم که بسیار زیبا بود و در کمال تعجب دیدم یک اسکیت روی دیوار آویزان است و گفت: مجید اسکیت می‌خواهد و من هم برایش خریدم ولی نگرانم زمین بخورد. همسر شهید به برادرش می‌گوید: اتفاقاً مجید اسکیت می‌خواهد و من هم ملاحظاتی برای خرید دارم و نگرانم کسی در محل اسکیت بخواهد و نداشته باشد و شرمنده شویم. یک روز یک مسابقه در مدرسه و بعد در استان برگزار شد و یک کارتن را به عنوان جایزه از طریق پست برای مجید آوردند. شب قبل پدرش را در خواب دیدم که گفت: فردا یک هدیه به مجید خواهم داد . کارتن را که باز کردیم دیدیم یک جفت اسکیت درست به اندازه پای مجید می‌باشد. آن را هدیه ابراهیم دانستم و به مجید دادم که هر روز در خیابان مجید اسکیت را مشترک با همه بچه‌های محل استفاده می‌کرد و خوشحال از هدیه منتسب به پدرش بود. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
♦️حمل چه داروهایی در پیاده‌روی اربعین ممنوع است؟ 🔹داروهای فلورازپام، بوپرنورفین، دیازپام، متادون، هیدروکدون بی‌تارتارات، مپریدین هیدروکلراید، استامینوفن کدئین و ترامادول از جمله دارو‌های ممنوعه‌ در کشور عراق هستند که زائران اربعین حسینی باید به این موضوع توجه ویژه داشته باشند و هیچ یک از این داروها را همراه خود نداشته باشند. 🔹برای حمل داروهای اعصاب و روان، نسخه پزشک الزامی است. 🔹دارو‌های بیماری صرع، سرطان که به نوعی از مواد مخدر تشکیل شده بر اساس قوانین داخلی کشور عراق جرم محسوب می‌شود. 🔹ممکن است برخی دارو‌های تخصصی و مورد نیاز زائران در مراکز درمانی و دارویی هلال احمر موجود نباشد؛ بنابراین لازم است که زائران مصرف‌کننده دارو‌های خاص، ۲ برابر نیاز دارویی خود در مدت زمان سفر، دارو به همراه داشته باشند. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت سی وپنجم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خورشید کم کم در دل آسمان نمایان شد. افسران به سوی غذاخوری مخصوص به راه افتادند اما من در دفترم ماندم و خودم را به خواب زدم و از سرباز امر بر خواستم که صبحانه مرا برایم بیاورد. ساعت ده صبح تلفن زنگ زد. سرهنگ دوم ستاد مدحت عبدالحق الصافی آن طرف خط بود. از من پرسید واقعاً شما دیشب به نقطه مورد نظر رفتید؟ جواب دادم: بله جناب سرهنگ ما به همان منطقه مورد نظر رفتیم. سرهنگ جواب داد: در این باره دروغ می‌گویی. من به گفته های رفیق حزبی، سرباز، صدام الناصری ایمان دارم. دنیا به دور سرم چرخید! در آن لحظات آرزو داشتم سقف دفتر روی سرم خراب شود. صحنه ها و چهره های افراد مختلف در ذهنم مجسم شد. ناگهان چهره صدام الناصری همان رفیق حزبی که همه گروهان از او متنفرند برایم مجسم شد. همراه من می آمد و سؤالات متعددی از من می کرد. دریافتم که واقعاً اهل دوزخ است؛ زیرا به روز قیامت معتقد نبود. به یاد آن سؤال مشکوک او افتادم که پرسید: جناب سروان! واقعاً این همان منطقه مورد نظر است؟! به او گفته بودم: بله، این همان نقطه است. حدود ساعت یازده روز به قرارگاه گردان رفتم؛ به فرمانده گردان گفتم: جناب سرهنگ به من اطمینان داشته باشید، من به منطقه مورد نظر رفتم اما آن تأسیساتی که روی نقشه مشخص شده بود، در آنجا وجود نداشت. با ناراحتی در جواب به من گفت برادر! چرا نسبت به دروغی که گفته ای اصرار می ورزی؟ تو به این نقطه رفته ای – نقشه را بیرون آورد و با دست به آن اشاره کرد - در حالی که باید به اینجا می‌رفتی! نگاه کن! ببین میان منطقه مورد نظر و نقطه ای که تو انتخاب کردی چقدر فاصله است. حدود پنج کیلومتر با هم فاصله دارند. لحظه ای ساکت شد و سپس افزود: من مسؤولیت این کار را نمی پذیرم. نامه ای به فرماندهی لشکر نوشته ام و جواب آن ظرف ۲۴ ساعت داده خواهد شد. فرمانده لشکر از من خواستند تو را تحویل زندان بدهم. اما به او گفتم که خودم ضامن او می شوم. روز بعد آقای صبری عبدالرشید اقدامگر گردان به من اطلاع داد که نامه مربوط به من، به فرماندهی سپاه فرستاده شده و آنها در انتظار پاسخ از سوی این فرماندهی هستند. از او پرسیدم به نظر شما از نظر قانونی چه حکمی درباره من صادر خواهد شد؟ لحظه ای ساکت شد و سپس جواب داد: اعدام. ناگهان به روی تخت افتادم و گفتم: اعدام! گفت: بله. ماده ۲۴ قانون ارتش مصوبه سال ۱۹۶۱ می‌گوید: هر افسری که در انجام مأموریت نظامی‌اش هنگام مقابله با دشمن کوتاهی کند مجازات زیر درباره او اعمال می‌شود. ۱ - اعدام. ۲- خانواده معدوم موظف است بهای گلوله های شلیک شده سوی شخص اعدامی را بپردازد. به اعدام در محلی به اجرا در می آید که نمایندگانی از دیگر واحدها در آنجا حضور داشته باشند. به او گفتم به نظر تو در قبال این وضعیت چه باید بکنم؟ گفت: من فقط می‌توانم به اموری پاسخ بدهم که به مکاتبات واحد مربوط می شود؛ اما هر کس خودش عقل دارد و شما هم باید پاسخ به این سؤالات را با کمک عقل خودت پیدا کنی؛ خودت فکر کن چه باید بکنی. پایان قسمت سی و پنجم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت سی وششم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 صحبت صبری عبد الرشید جرقه ای در ذهنم ایجاد کرد به نحوی که این جرقه کم کم شعله ور شد و ذهنم را روشن تر کرد. یک شب به خاطرم افکار و خیالاتی خطور کرد که از خط قرمز عبور کرده بود. به خود گفتم چرا به ایران فرار نکنم به خصوص که این روزها برادران بسیجی پیام می‌فرستند و از ما می‌خواهند که فرار کنیم یا پناهنده شویم. آنها از طریق بلندگو خطاب به واحدهای مستقر عراقی در خرمشهر پیام می‌فرستادند. روز سوم پس از یک بررسی کلی در سطح گردان پی بردم که تعداد دیگری از افسران هم وجود دارند که با من هم عقیده هستند. آنها دست در دست من گذاشتند به تدریج و گام به گام به دور از چشم عناصر اطلاعاتی که در میان افراد گروهان حضور داشتند با تعدادی از سربازان صحبت کردم و سعی کردم آنان را تحت تأثیر افکار خودم قرار دهم. از میان افرادی که با من هم عقیده بودند می توانم از طیب الغومه و عزام العوادی نام ببرم. یک شب در تاریخ ۱۹۸۱/۱۰/۱۶ فرمانده گردان مجدداً به من مأموریت انجام یک گشت را محول کرد. رفتار آنها با من فریبکارانه بود. فرمانده گردان گفت: ببین سروان هانی! اگر با شجاعت این مأموریت را انجام بدهی و بتوانی دشمن را از بین ببری نامه ای به فرماندهی سپاه نوشته می شود و برای تو تقاضای تخفیف مجازات خواهد شد. در غیر این صورت مجازات تو اعدام است. به او گفتم جناب سرهنگ من به عنوان یک سرباز بعثی وفادار باقی خواهم ماند به شرطی که خانواده ام در امان باشند. ساعت هشت شب فرا رسید و واحد گشتی آماده حرکت به سوی منطقه قبلی شد. این بار دیگر آن سرباز خبیث همراهمان نبود. همراه با گروه بر اساس یک طرح محرمانه گام به گام حرکت کردیم. همه افراد گشتی می‌دانستند که قصد پناهنده شدن به ایران را داریم. به یک مکان کم ارتفاع که عبارت از یک سنگر بزرگ بود، رسیدیم. افراد از من خواستند برای استراحت و کشیدن سیگار کمی توقف کنم. به آنها گفتم: راحت باشید؛ اینجا برای مخفی شدن و استتار مکان مناسبی است. وقتی در آن سنگر توقف کردیم تعداد سه نفر را به سمت جاده عمومی فرستادم تا نگهبانی بدهند. بعد از یک ربع ساعت یکی از آنها دوان دوان آمد و گفت: جناب سروان آن طرف تعدادی عراقی هستند. می پرسند شما کی هستید و چه می خواهید؟ برخاستم و به نزدیک آنها رفتم و گفتم: شما کی هستید و اینجا چه می‌کنید؟ :گفتند ما از شما سؤال می‌کنیم که شماها کی هستید و چه می خواهید؟ پس از این مشاجره و تبادل سؤالات بی پاسخ، پیشنهاد داده شد که دو نفر از آنها و دو نفر از ما بیایند و به دور از آتش و در انظار با هم مذاکره کنند. به یکی از آنها نزدیک شدم و به او گفتم حقیقت را بگو آیا قصد پناهنده شدن به ایران را دارید؟ گفت: شما می خواهید چه بکنید؟ گفتم ما هم همین طور می‌خواهیم به ایران پناهنده شویم، ما در پشت سر خودمان پرونده های اعدام را به جا گذاشته ایم. گفت: در واقع ما تعداد ده افسر هستیم که تصمیم گرفته ایم قبل از آنکه توفان بوزد پناهنده ایران شویم. علت هم این است که این جنگ ادامه خواهد یافت و ارقام کشته شدگان زیاد خواهد شد. خطاب به یکی از نگهبانان گفتم: برو به افراد بگو که همه در امان هستند. این برادران هم طرح شان با ما یکی است باب گفت و گو میان ما آغاز شد؛ به ویژه که برادران افسر، اطلاعاتی از جبهه و اوضاع آن داشتند. یکی از آنها به نام سلام المقدادی گفت: واقعیت این است که ایرانی ها قصد حمله به خرمشهر را دارند و اگر این حمله انجام شود تمام آرزوها و رؤیاهای رهبری به باد خواهد رفت. یکی دیگر از آنها به نام سروان عبدالله فرج الله الکریم گفت: کسی که می خواهد نسبت به دنیا و آخرتش اطمینان داشته باشد باید پناهنده ایران بشود، ما در حاکمیت بعثی ها چه به دست آورده ایم، نه خانواده هایمان خیر و خوشی دیده اند و نه خودمان امنیت داریم. رئیس ما سرتاسر وجودش را غرور و ماجراجویی فرا گرفته و هر روز ما گرفتار ماجرایی هستیم، هر روز فرمان جدیدی صادر می‌شود. نمی‌دانیم چه سرنوشتی در انتظار ماست. پایان قسمت سی وششم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
دو سال از خدمتش در دزفول می گذشت که به مرخصی آمد و در کازرون ازدواج کرد و سپس به همراه خانواده به دزفول بازگشت . پس از طی یک سال به سر پل ذهاب پادگان ابوذر انتقال یافت و مدت چند سال در این پادگان به خدمت ادامه داد. در همان اوائل انقلاب بود که با پیام امام مبنی بر ( ارتشی ها اسلحه خود را به زمین بگذارند و به مردم بپیوندند) از ارتش بیرون آمد .   شهید صدرالله خورشیدی  در نوزدهم تیرماه 1333 در روستای کهمره در خانواده ای فقیر و مؤمن دیده به جهان گشود. از 7 سالگی پا به مکتب اسلام گذاشت و مدت 3 سال در مکتب خانه ی روستا به خواندن قرآن پرداخت. صدرالله همزمان با مکتب خانه به مدرسه نیز می رفت . تحصیلات ابتدایی خود را تا مقطع پنجم ابتدایی  در  روستا گذراند سپس راهی شیراز شد تا بتواند به کاری مشغول باشدو به پدر و مادر خود کمک کند . او ضمن کار کردن در شیراز شبانه به مدرسه راهنمائی می رفت کلاس اول و دوم راهنمائی را در همان سال گذراند. سال 1351 به استخدام مرکز زرهی شیراز درآمد و دوره آموزشی را گذراند. پس از پایان آموزش به دزفول منتقل گردید . با آغاز درگیری در کردستان به مدت 6 ماه در لباس مقدس پاسداری داوطلبانه به کردستان اعزام شد . پس از بازگشت از کردستان به ارتش پیوست و در همان پادگان ابوذر سر پل ذهاب به خدمت ادامه داد . شهید خورشیدی در تمام طول خدمت خود با همه در همه جا با اخلاق خوب و رفتار خوب برخورد می کرد با اینکه همیشه از نزدیکان دور بود هرگز ناراحتی به دل خود راه نمی داد و همیشه از یاد خدا غافل نبود و فرائض دینی خود را انجام می داد . با آغاز جنگ ایران و عراق او را از سر پل ذهاب به لشکر 92 زرهی اهواز انتقال دادند از اوان جنگ در جبهه های خوزستان شروع به خدمت نمود و در کلیه عملیات ها شرکت کرد شهید صدرالله خورشیدی سرانجام در نوزدهم آذر ماه 1364 به شهادت رسید . شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
🔺فروش ارز اربعین در شعب منتخب بانک‌ملی‌ایران ✅ زائرین اربعین می‌توانند تا سقف ۲۰۰ هزار دینار عراق را با مراجعه به اپلیکیشن بله و شعب منتخب بانک‌ملی‌ایران خریداری کنند. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
سبکباران خرامیدند و رفتند.............. تو ارتفاعات هزار قله یک سنگر تدارکات داشتیم نوک قله، سعید شاکری مسول تدارکات بود . روی درش با زغال نوشته بود " ندارکات " یه شعار دیگه هم نوشته بود" نداریم، نیست، نمی یاریم ".......... هر وقت می پرسیدیم آقا سعید ساعت چنده؟ جواب می داد " نیم..." می گفتیم :چند و نیم ؟ می گفت : نیمی خالی....... برا همین کاراش بود که شهید نشد موند رو دستمون........ راوی:حمید حق شناس آزاد کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
عید غدیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا...؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند، به یکی بگویند؛ سید ...البته کار که به همین جا ختم نمی شد. ایستاده بودیم بیرون چادر، یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند دنبال یکی از برادر ها می دوند. می گفتند: وایــــســــــا ســـید علی کاریت نداریم! و او مرتب قسم می خورد که من سید نیستم ولم کنید. تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند. بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در می آوردند ... جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند؛ سید که خود طرف هم بعد که ولش می کردند، شک می کرد و می گفت: راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم، گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه ٢٠ ریالی باشد و او هم سکه را می داد و غر می زد که: عجب گیری افتادیم، بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت سی وهفتم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 صحبت با افسران به پایان رسید در حالی که ما در نزدیکی‌های مرز ایران و عراق قرار داشتیم. به آنها گفتم باید همین جا منتظر بمانیم تا به نحوی به ایرانی ها اطلاع دهیم و از آنها بخواهیم که به ما پناهندگی بدهند. یکی از همراهان گفت: باید همین جا بنشینیم و یکی از افراد را بفرستیم. یکی از سربازان همراه من کرد بود و به زبان فارسی به خوبی صحبت می‌کرد. به سوی یکی از رزمندگان ایرانی رفت. این ایرانی تنها بود و سن و سال بالایی داشت. او از افراد بسیجی بود. می گفت اسمش حاج رستمی است. سرباز به او گفت حاجی بنا به سفارش امام خمینی ما آمده ایم تا به شما پناهنده شویم. حاج عبدالله رستمی گفت: من چه کار می توانم برای شما بکنم. به او گفتم حاجی اینجا چای یا آبی هست تا بنوشیم. گفت: یک قمقمه هست اما برای این تعداد زیاد کافی نیست. بعد از آن پیرمرد خواستیم که ما را به راهی راهنمایی کند که به مقر نیروها منتهی شود. گفت: آن ساختمانهای بلند را نگاه کنید، آنجا مقر نیروهای ماست. شما باید همین امشب به آنجا بروید چون از آنجا به جای دیگری خواهند رفت. بدین ترتیب، تصمیم گرفتیم ادامه مسیر دهیم. هر از گاهی خودروهای ایرانی می آمدند و با حداکثر سرعت می رفتند. ما برای آنها دست تکان می دادیم، اما آنها توقف نمی کردند. بعداً دریافتیم که آنها مشغول انتقال نیرو و تجهیزات به منظور آماده شدن برای حمله آینده بوده اند. پس از ساعت ها راه به مقر نیروهای ایرانی رسیدیم. یکی از فرماندهان میان ما آب و غذا تقسیم کرد. او گفت در واقع، خداوند و اهل بیت پیامبر (صلوات الله) حامی شما هستند و خداوند شما را دوست دارد. خرمشهر در انتظار یک حمله بزرگ است. هیچ شخص عراقی نمی‌تواند از آن حمله جان سالم به در ببرد. یا مرگ در انتظار اوست یا اسارت. با این فرمانده درباره مسائل نظامی صحبت کردم. روی زمین مواضع نیروهایمان را برای او به طور دقیق ترسیم کردم و همچنین محل های مخفی تجهیزات، سوخت و غذا را برای او توضیح دادم. همچنین مقرهای استخبارات، فرماندهی و مقرهای جایگزین و جاده ها و محل‌های دژبانی و ایست بازرسی را برایش ترسیم کردم. او به من گفت برادر! امروز به ما خدمت بزرگی کردی، اگر ما خودمان می خواستیم این اطلاعات را به دست آوریم ماه ها طول می کشید. به آن فرمانده :گفتم تقاضا داریم همین امروز ما را به مراکز پناهندگی بفرستید. گفت: یک دستگاه خودرو برای جابه جایی رزمندگان خواهد آمد. اگر جای مشخصی برای شما تعیین شد، شما را با آن خودرو می فرستیم. مدتی طول کشید نه خودرویی آمد و نه آنچه ما می خواستیم انجام شد. به آن رزمنده گفتم: ما چه باید بکنیم. گفت: شما هم همراه ما به خط بیایید. گفتم: من باید نظر دیگر برادران همراه را هم جویا بشوم. آنها گفتند: میرویم و در کنار رزمندگان اسلام می‌جنگیم. در آن لحظاتی که لباس رزمندگان اسلامی را بر تن کردم احساس خاصی به من دست داد. این لباس نظامی با اونیفورم نظامی کشورهای دیگر تفاوت داشت. در لباس نظامی رزمندگان اسلام در انسان احساس خاصی ایجاد می کرد، شاید به خاطر اینکه مزین به ارزشهای اسلامی و آزادگی بود. پایان قسمت سی و هفتم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت سی وهشتم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 به دوستان گفتم آیا خوابیم یا بیدار؟ تا دیروز در کنار صدام می جنگیدیم. اما امروز در کنار سپاهیان اسلام دشمن او شده ایم! آن لحظات دریافتم که افراد من خود را برای شهادت آماده کرده اند. یکی از آنها به من گفت: جناب فرمانده تا دیروز تو را به فرماندهی قبول نداشتم اما امروز به تو می‌گویم که فرمانده منی زیرا ما را از بردگی آزاد کردی و به ساحل اسلام ناب محمدی (صلوات‌الله) رساندی. به او گفتم این عنایت خداوند عزوجل و اهل بیت علیهم السلام بود. ما به همراه نیروهایی که از اصفهان آمده بودند در عملیات شرکت کردیم. آنها ترجیح می‌دادند که ما در خط اول حضور پیدا نکنیم. به آنها گفتیم ما مصمم هستیم به خط اول برویم. شاید بعضی ما را متهم به مبالغه و گزافه گویی کنند. اما لازم است بگویم ارزشها و اخلاق آن رزمندگان مثال زدنی بود. مردانی به معنای واقعی کلمه بودند. حتی در حال حاضر که این خاطرات را می نویسم از خود می پرسم: کجایند آن مردان هر یک از آنها مواظب برادر ضعیف ترش بود؛ روحیه ایثار و از خود گذشتگی در تمام کارهای کوچک و بزرگ آنها کاملاً آشکار بود. یکی از ما که زخمی شد مورد عنایت خاصی قرار گرفت و به مداوایش پرداختند. یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب به من گفت سروان هانی امروز تو افسر ارتش اسلامی هستی. همراه ما بیا و با فرماندهان بنشین. به او گفتم می‌دانم در ذهن و خاطر شما چه می گذرد. به هر حال از شما تشکر و قدردانی می‌کنم. دوست دارم به عنوان یک سرباز اسلام و امام خمینی باقی بمانم. به این ترتیب، ترجیح دادم در کنار یک رزمنده سپاهی باقی بمانم. آنها هر ساعت از احوال ما جویا می شدند و گفتند: شما به خاطر اقدامی که کردید برای ما بسیار عزیز و محترم هستید. شما صدام و دار و دسته او را ترک کرده اید. در روز آزادسازی خرمشهر به دست رزمندگان اسلام ما جزو نیروهایی بودیم که به مرکز شهر حمله کردیم. فرمانده گردان [عراقی ] ما و فرمانده عملیات و تعداد دیگری از افسران در داخل خرمشهر اسیر شدند. وقتی چشمشان به من افتاد گفتند اگر به عراق بازگشتیم آنجا با هم تسویه حساب می‌کنیم. به آنها گفتم هنگامی که من این راه را در پیش گرفتم همه این مسائل را مدنظر قرار دادم. نگران سرنوشت خودتان باشید. من فکر نمی‌کنم راه بازگشتی برای شما باشد. پایان قسمت سی و هشتم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
در عمليات والفجر هشت وقتى دشمن را در پايگاه موشكى به محاصره در آورديم، حجم آتش توپخانه‌ى دشمن به روى ما زياد شد. از طرفى هم آن‌هايى كه در محاصره به سر می‌بردند با حمايتى كه آتش توپخانه از آن‌ها می‌کرد، پررو شده بودند! بچه‌هاى ما ـ گردان سيف الله ـ به خاطر اين‌كه به بعثى‌ها بفهمانند كه از آتش تهيه آن‌ها هراسى ندارند؛ دسته جمعى.... دسته جمعی به بالاى خاكريز می‌رفتند و با صداى بلند اذان می‌گفتند. وقتى صداى سيصد نفر در بالاى خاكريز بلند می‌شد، عراقی‌ها مثل موش به داخل سوراخ‌هاى سنگر می‌خزيدند. اين‌جا بود كه ما فهميدم تنها چيزى كه ما را می‌تواند در مقابل دشمن حفظ كند ذكر خدا و معنويات است. راوی: رزمنده دلاور سيد مجيد كريمى فارسى کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
سرلشکر خلبان ابوالفضل مهدیار در 2 خرداد سال 1327 در شهر قم متولد شد. بعد از آموزش اولیه زبان انگلیسی و خلبانی هواپیما جنگنده در ایران به کشور آمریکا اعزام شد و بعد از آموزش جنگنده توانست به درجه آموزش پیشرفته هواپیما جنگنده برسد و در سال 54 گواهینامه خلبانی شکاری بمب افکن جنگنده فانتوم را دریافت کرد. از سال 1354 الی 1356 در پایگاه شکاری شیراز خدمت می کرد و در سال 56 به پایگاه شهید نوژه منتقل شد. وی در تابستان 59 به دخالت در کودتا شهید نوژه متهم شد و بعد از جلسات دادگاه حکم اعدام برای او صادر شد و بعد از متوجه شدن حکم خود به قاضی گفت: «اگر می خواهید من را اعدام کنید من را به جبهه ببرید و به عنوان سپر انسانی استفاده کنید یا مرا با بمب ها بر سر عراقی ها بریزید». قاضی بعد از شنیدن سخنان او متاثر شد و پرونده را به امام خمینی(ره) واگذار کرد. امام خمینی(ره) با توجه به این که اسنادی درمورد مهدیار وجود نداشت ، حکم آزادی مشروط او را صادر کردند. در 2 آبان 1359 به عنوان لیدر (فرمانده) 2 فروند جنگنده فانتوم برای حمله به بنادر ام القصر و فاو از فرودگاه شکاری بوشهر بلند شد. در کابین عقب او شهید محمود شادمان بخت حضور داشت و خلبانی فانتوم دیگری را سرگرد محمود ضرابی به عهده داشت. بعد از قرار گرفتن بر روی آسمان عراق و بنادر ام القصر و فاو آنها را با بمب  های mk28 بمباران کردند. در زمان برگشت چند فروند میگ 23 به آنها هجوم آوردند و فانتوم سرلشکر مهدیار و سروان شادمان بخت را موشک باران کردند. خلبانان جنگنده فانتوم فرصت اجکت از جنگنده را پیدا کردند و در هنگام فرود بر روی آب های نیلگون خلیج فارس، بعثی ها دست به کاری زدند که همه کنوانسیون ها آن کار را در جنگ ها ممنوع کرده بودند. خلبان مهدیار و شادمان بخت توسط تیربار های عراقی گلوله باران شدند و تن و بدن آنها بر روی آسمان پاره پاره شد و بدلیل آسیب دیدن چتر نجات به شکل سقوط، سریع به زیر آب های خلیج فارس رفتند. چندی بعد جنازه ی تکه تکه شده ای که چهره او بدلیل اصابت گلوله از بین رفته بود توسط غواصان از درون آب های خلیج فارس بیرون کشیده شد و بعد از آزمایشات، هویت او مشخص شد و پیکر پاک سرلشکرشهید شادمان بخت به زادگاهش برگشت. شهید سرلشکر خلبان ابوالفضل مهدیار در خلیج هیشه فارس جاوید الاثر شد و به درجه رفیع شهادت نائل شد شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
از سوی فرماندهی نیروی هوایی، مأموریتی به پایگاه، ابلاغ و خلعتبری برای انجام آن برگزیده می شود و مأموریت بدین شكل بود كه هدف، پشت سر نیروهای پشتیبانی عراق بمباران شدید شود، مأموریت حیاتی بود و جنگنده ها باید 460 مایل از وسط پدافند قوی عراق در ارتفاع بالا پرواز كنند و در حین مأموریت لحظه به لحظه به سمت اف 4 های نیروی هوایی موشك می زدند. فانتوم ها درست روی هدف رسیده بودند كه ناگهان یك موشك سام ـ 6 از بالای كاناپی خلعتبری رد شد و هواپیما لرزید، در وسط نیروهای عراقی، شماری از خانه های متحرك دیده می شود و خلعتبری متوجه این خانه ها می شود و گویا به او الهام شده بود كه این خانه ها را بزند، هدف، بمباران تانك های دشمن بود، ولی خلعتبری ارتفاع هواپیما را زیاد می كند و در یك آن به سمت خانه ها شیرجه می رود. با توجه به مهارتی كه او در این كار داشت، خانه ها را هدف گرفته و دقیقاً با یك شیرجه همه آنها را نابود می كند. در این هنگام ساعت شش و نیم صبح را نشان می دهد، خلعتبری بلافاصله پس از مأموریت با سرعت به پایگاه برمی گردد و در گزارش پس از پرواز خود این گونه می نویسد كه شماری از خانه های متحرك را دیدم و به جای اهداف از پیش تعیین شده آنها را آماج گرفتم. روز پس از آن از اتاق ویژه اطلاع دادند كه به خلعتبری بگویید دیدت عالی بود و زمانی كه آنجا را زدی 48 افسر عالی رتبه و 2 ژنرال ارتش بعثی صدام داخل این خانه ها بودند كه به درك واصل شدند. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت سی ونهم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 پس از آزادسازی به گوشه و کنار شهر رفتم. به سنگرهای گروهان قبلی ام سر زدم. به جنازه هایی برخورد کردم که خاک و خون آنها را پوشانده بود. جنازه ها برای هیچ کس قابل شناسایی نبود. از سوی دیگر،‌ ستون هایی از اسیران به سوی تهران در حرکت بودند. با خود گفتم خدایا شکر، اگر من هم از آن لحظات تاریخی بهره نمی بردم، همین سرنوشت در انتظارم بود. آنها تا دیروز رفقای من بودند، اما امروز دشمنان من هستند. آنها مرا تهدید به اعدام کردند اما امروز چتر رحمت بر سر من سایه افکنده است. 🔸 خرمشهر چگونه آزاد شد؟ سرهنگ ستاد فکری حسین در شبی که خرمشهر آزاد شد احساس کردیم که زمین به لرزه درآمده است. فرمانده لشکر می‌گفت در بررسی‌ها و مطالعات جغرافیایی مان نخوانده بودیم که سرزمین خرمشهر، زلزله خیز است. گروهانهای تکاور در منطقه ای که رخنه ایجاد شده بود، مواضع دفاعی گرفتند و در روز دوم آزادسازی خرمشهر نیروهای اسلامی از طریق همین منطقه نیروهای جدیدی وارد شهر کردند و به حضور خود ادامه دادند. دامنه این نفوذ گسترده تر شد و موجب گردید که نیروهای ایرانی تیپ ۲۸ را به محاصره کامل در آورند. به این ترتیب، جناح راست مواضع دفاعی یا جناح اصلی خرمشهر فرو ریخت. با از دست رفتن مواضع این تیپ، نفوذ و رخنه نیروهای ایرانی گسترش یافت و این فرصت برای واحدهای ایرانی فراهم شد که از آن طریق پیشروی کنند. نیروهای اسلامی که در حال پیشروی بودند با نیروهای عراقی در این منطقه درگیر نبردهای شدیدی شدند. به نحوی که در بعضی از مواقع منجر به جنگ تن به تن می‌شد. به تدریج یگانهای عراقی یکی پس از دیگری منهدم شدند، تا آنجا که محاصره نیروهای ما توسط نیروهای اسلامی موجب شد تا بسیاری از یگانهای عراقی مواضع خود را ترک کنند و در فکر فرار دسته جمعی یا تسلیم به نیروهای اسلامی پیشرو بیفتند. به تدریج تمام مواضع دفاعی ما به دست نیروهای اسلامی فتح شد و آنها پیشروی خود را در دو جهت ادامه دادند. محور اول که همان جاده عمومی اهواز - خرمشهر بود و محور دوم که در جهت قصر شیخ خزعل و شط‌العرب (اروندرود) بود ایرانی ها در ساعت هشت و سی دقیقه همان روز، پل مهندسی را که نیروهای ما بر روی شط‌العرب در این منطقه احداث کرده بودند به تصرف درآوردند. هدف از احداث این پل ایجاد ارتباط میان دو ساحل رودخانه بود. بعد از آنکه نیروهای اسلامی پل را تصرف کردند، حلقه محاصره خرمشهر را محکم تر کرده و ضمن تحکیم مواضع خود مواضع رزمی جدیدی نیز احداث کردند. این اقدامات به آن خاطر انجام شد تا آمادگی لازم را برای مقابله با پاتکهای احتمالی نیروهای ما داشته باشند. پایان قسمت سی ونهم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت چهلم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 خرمشهر چگونه آزاد شد؟ سرهنگ ستاد فکری حسین نیروهای ما دیواره دفاعی شان از هم پاشیده بود. در عین‌حال نیروهای اسلامی از محورهای مختلف به پیشروی خود به سوی مرکز شهر ادامه دادند. در آن اثنا درگیریهای متعدد به وقوع پیوست که مهمترین آنها، درگیریهایی بود که در منطقه منازل مسکونی رخ داد. این درگیریها در ساعت یک و نیم رخ داد که نبردهای روز ۲۳ ماه می‌۱۹۸۲‌ بسیار شدیدی بود. منطقه خانه های مسکونی در شمال خرمشهر واقع شده است. سرانجام درگیری به نفع نیروهای اسلامی به پایان رسید‌ و نیروهای ما تارومار شدند و باقی مانده آنها به مرکز خرمشهر عقب نشینی کردند. سپس بر روی پل رودخانه «العطيط» واقع در شرق خرمشهر و نزدیکی پل دیلی نبردهای شدیدی رخ داد. قرارگاه تیپ ۳۳ نیروهای مخصوص در این نقطه قرار داشت. مأموریت این تیپ احتیاط محلی در داخل خرمشهر بود. نیروهای اسلامی پل رودخانه العطیط و ایستگاه راه آهن را تصرف کردند، به این ترتیب نیروهای اسلامی کلیه راههای ورودی به شهر را کاملاً به تصرف خود درآوردند و در همان حال حلقه محاصره را بر‌ نیروهایی که در داخل شهر حضور داشتند تنگ تر کردند. از سوی دیگر نیروهای اسلامی پس از پیشروی به داخل شهر و آزاد کردن آن کاملاً مطمئن بودند که نیروهای ما واقع در جناح راست که از جاده عمومی خرمشهر - اهواز تا رود کارون امتداد داشت، چاره ای جز تسلیم شدن ندارند. در این محور تیپهای ۴۸ ، ۲۳۸، ۴۴ حضور داشتند. در آن زمان بود که رهبری عراق دریافت که اوضاع بسیار خطرناک است؛ به همین خاطر به تیپ‌های ۴۸ و ۲۳۸ در همان ساعتهای اولیه صبح دستور ترک مواضع خود و بازگشت به عقب، تا اطراف خرمشهر را صادر کرد. اما به تیپ ۴۴ دستور داده شد برای جلوگیری از نفوذ نیروهای اسلامی به داخل شهر، مواضع دفاعی خود را تقویت کند. برای تقویت بیشتر این تیپ یک گردان از تیپ ۴۸ نیز به آن پیوست. پایان‌ قسمت چهلم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. ١٥ روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مى كنيم، بعد گفتم: كه اين ذكر را زمزمه كنيد: دست و من عنايت و لطف و عطاى فاطمه (سلام الله علیها) منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (سلام الله) » تعدادى اين ذكر را خواندند. بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا ما امروز گداى شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (علیه السلام) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم. كلنگ زديم، كارت شناسايى شهيد بيرون آمد. شهيد از لشکر ١٧ و گردان ولى عصر (عج الله تعالی فرجه) بود. يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهى كه اكثراً مجهول الهويه بودند. اولين شهيدى كه پيدا شد، شهيدى بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مى كنم نزديك به ٤٣٠ تكه بود. بعد از آن شهيدى پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتانى او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولى چيزى متوجه نشدند. از شلوار و كتانى اش معلوم بود ايرانى است. ١٥ _ ٢٠ دقيقه اى نشستم و با او حرف زدم و گفتم: كه شما خودتان ناظر و شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد. حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (سلام الله) چهارده هزار صلوات مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (سلام الله) خيرى برسد. بعد گفتم: كه يك زيارت عاشورا برايت همين جا مى خوانم. كمك كن. ظهر بود و هوا خيلى گرم. بچه ها براى نماز رفته بودند. گفتم: اگر كمك كنى آثارى از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ى حضرت زهرا (سلام الله) مى خوانم. ديدم خبرى نشد. بعد گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (سلام الله) بيايد، غوغا مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (سلام الله) از خودتان واكنش نشان مى دهيد. در همين حال و هوا دستم به كتانى او خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: «حسين سعيدى از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (سلام الله) خواندم. راوی: حاج حسین کاجی برگرفته از کتاب: کرامات شهدا کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
🔴 شهادت اسماعیل هنیه و یکی از محافظان وی در تهران 🔸روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیه‌ای از شهادت اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس و یکی از محافظان وی، در اثر اصابت قرار گرفتن محل اقامت آنان در تهران خبر داد. 🔸روابط عمومی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه‌ای اعلام کرد : آقای دکتر اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس و یکی از محافظان وی در اثر اصابت قرار گرفتن محل اقامت آنان در تهران به شهادت رسیدند. 🔸متن اطلاعیه به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون با عرض تسلیت به ملت قهرمان فلسطین و امت اسلامی و رزمندگان جبهه مقاومت و ملت شریف ایران، بامداد امروز( چهارشنبه) محل اقامت جناب آقای دکتر اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی مقاومت اسلامی حماس ، در تهران مورد اصابت قرار گرفته و در پی این حادثه ایشان و یک نفر از محافظین وی به شهادت رسیدند. 🔸علت و ابعاد این حادثه در حال بررسی و نتایج آن متعاقبا اطلاع رسانی خواهد شد. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
سلام ترور شهید اسماعیل هنیه اون هم در تهران دارای ابعاد گسترده است که یکی از آنها ضعف اطلاعاتی است دوستان صبوری به خرج دهند اینکه رئیس جمهور محترم دیروز در مجلس مواضع بسیار زیبا و عالی در خصوص رژیم کودک کش صهیونیستی گرفتند جای ستایش وتقدیر داره دشمن هدفش ضربه زدن به کشور وایجاد اختلاف است مقام معظم رهبری هم تاکید بر انسجام و وحدت وهمدلی دارند اینکه تحلیل کنیم وتهمت وافترا بزنیم در حال حاضر بدون رودربایستی در جبهه دشمن قرار گرفته و همسو با دشمنان قسم خورده ایران اسلامی شده ایم اگر عشق به رهبری دارید ومطیع فرامین ایشان هستید الان وقت ضربه زدن وهجوم به رئیس جمهور محترم دکتر پزشکیان نیست از ما گفتن بود خود دانید یا علی مدد کوچک شما عنایتی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
بعضی دوستان به این پیام بنده ایراد گرفته اند که شما یک طرفه قضاوت میکنید نخیر اینجور نیست از ابتدای صبح که خبر شهادت مجاهد ومبارز با رژیم کودک کش صهیونیستی انتشار یافت تحلیل ها شروع شد بنده دارم فضای مجازی وگروه ها را رصد میکنم به عینه دارم می بینم که چه فضای داره درست میشه این طرف حمله به رئیس جمهور محترم و اطرافیان وی را در دستور کار خود قرار داده اند آن طرف هم حمله به جبهه انقلاب وبخصوص آقای جلیلی را دارند آغاز می‌کنند هر دو طرف در اشتباه هستند اینکه دعوای حیدری ونعمتی را بر پا کنیم دقیقا خواست دشمن است البته باب انتقاد وهشدار باز است باید هوشیار بود وصبر انقلابی داشته باشید یاعلی مدد کوچک شما عنایتی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
پدر شهید غلامرضا زمانیان نقل می کرد که: قبل از عملیات بدر غلامرضا جلو من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت: نگاه کنید! دیگر این جسم را نخواهید دید. همان طور شد و در عمليات بدر مفقود گردید. پدر شهید اضافه کرد: دوازده سال در انتظار بودم و با هر زنگ درب منزل می دویدم تا اگر او برگشته باشد اولین کسی باشم که او را می بینم. تا اينكه یک روز خبر بازگشت او را دادند .... فقط یک جمجمه از شهید برگشته بود كه مادرش از طریق دندان فرزند را شناخت. در نزد ما رسم است بعد از دفن، سه روز قبر به صورت خاکی باشد مردم در تشیع جنازه او با شكوه شرکت کردند. شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند. گفتم: چه کار می کنید؟ گفتند: مأمور هستیم او را به کربلا ببریم. گفتم: من دوازده سال منتظر بودم چرا او را آوردید؟ گفتند: مأموريت داریم و يك فرد نورانی را نشان من دادند. عرض کردم: آقا! این فرزند من است. فرمود: باید به کربلا برود. او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم. پدر شهید از خواب بیدار می شود با هماهنگى و اجازه، نبش قبر صورت می گیرد می بينند، خبری از جمجمه شهید نیست و شهيد به کربلا منتقل شده است!!! راوی: پدر شهید غلامرضا زمانیان به نقل از سایت افلاکیان کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan