eitaa logo
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
1هزار دنبال‌کننده
524 عکس
239 ویدیو
1 فایل
مقام معظم رهبری: "نگذارید غبارهای فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد...... هدف ما ارائه و ترویج فرهنگ ارزش های دفاع مقدس می باشد با این نیت اقدام به راه اندازی کانال خاطرات فراموش شده نموده ایم @Alireza_enayati1346
مشاهده در ایتا
دانلود
صداقت و خلوص رزمندگان اسلام زمینه‌های جلوه عنایات معصومین را بر این صفا و ارادت و جهاد در راه خدا مهیا می‌ساخت. پس از والفجر مقدماتی، شهید الیاس حامدی از رادیو عراق پیام اسیری از رزمندگان اندیمشکی را می‌شنود که با شماره‌ای خواستار تماس با خانواده‌اش می‌شود. ظاهراً رزمنده، راننده آمبولانس بوده و نگران از بی‌خبری خانواده‌اش. شهید حامدی از من خواست تا با هم علیرغم فاصله زیاد مقرمان، تا اندیمشک به آن‌جا برویم و پیغامش را برسانیم. چون راه دور بود یک شب رفتن ما، عقب افتاد. خود شهید حامدی می‌گفت: «خواب دیدم دو سید جلیل القدر به من می‌گویند چرا نرفتید به خانواده‌ی آن آزاده اطلاع بدهید؟ او بچه‌ای به نام عباس دارد که امشب سخت بی‌تابی می‌کند. ضمناً تلفن آن اسیر غلط است این شماره را بگیرید.» صبح فردا دو نفری راهی اندیمشک شدیم. تلفنی که اسیر داده بود گرفتیم،‌ کسی جواب نمی‌داد. تلفنی که در خواب گرفته بود را گرفتیم، مردی با لهجه‌ی عربی پاسخ داد بعد از معرفی و توضیح مختصر به نشانی آن‌ها رفتیم. با تعجب از این‌که ما او را نمی‌شناختیم، وقتی گفتیم فرزند ایشان عباس نام دارد و دیشب هم خیلی گریه و بیقراری می‌کرد بر حیرتشان افزوده شد خصوصاً وقتی فهمید با عنایات الهی به آنجا رسیده‌ایم،‌ برخاست. شهید حامدی را غرق بوسه کرد و گفت: «‌به خدا قسم شما پاسدار واقعی و یار امام زمان هستید.» شهید بزرگوار الیاس حامدی اهل منطقه پل‌سفید مازندران به آرزوی خود که مفقودالاثر شدن بود رسید و پس از سال‌ها هدیه عزیزان گروه تفحص برای خانواده منتظرش پاره‌هایی از نور به شکل قطعاتی از استخوان‌های پیکرش بود. راوی:‌ رزمنده دلاور قلی هادوی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
یکی از راه‌های جلوگیری از عوارض و مشکلات جسمی در پیاده روی اربعین بدن قبل از آغاز سفره چرا که براساس منطق طب ایرانی، وجود مواد و اخلاط زائد در بدن میتونه موجب ایجاد مشکلات متعدد در بدن بشه (مخصوصاً که در این سفر، عامل حرکت و حرارت وجود داره) یکی از ساده‌ترین روش‌های پاکسازی قبل از سفر، تقلیل طعام هست! یعنی کم کردن غذا یعنی چی؟ یعنی این یکی دو هفته منتهی به آغاز سفر رو، غذاهای سنگین و حجیم نخور! کله پاچه، حلیم، گوشت زیاد، ماکارونی، پیتزا، برنج و خورشت های مفصل زیاد، سالاد اولویه، غذاهای چرب،... ❌ نه اینکه بری تو رژیم یهویی و سخت و خودتو به ضعف بندازی نه؛ پرخوری و درهم خوری رو کنار بگذار ✅ اگر میخوای برنج بخوری، همراه با زیره یا شوید (کلاً سبزی) یا زرشک یا هویج باشه. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
مبلغ وام اربعین ۱۴۰۳ ممکن است بسته به تصمیمات بانک‌ها و سیاست‌های مالی دولت و سازمان حج و زیارت متفاوت باشد. با این حال، در سال‌های گذشته مبلغ وام اربعین معمولاً در حدود ۳ تا ۵ میلیون تومان بوده است. در حال حاضر سقف این وام ۱۰میلیون تومان است. برای ثبت‌نام و دریافت این وام، سرپرست خانوار باید وارد سامانه سماح شده و درخواست خود را ثبت کند. در ادامه، مراحل ثبت‌نام در سامانه سماح به شرح زیر است: ۱. وارد سامانه سماح شوید و روی گزینه “درخواست تسهیلات” کلیک کنید. ۲. پس از مطالعه شرایط، بر روی “با شرایط ذکر شده موافق هستم” کلیک کرده و سپس گزینه “ثبت درخواست” را انتخاب کنید. ۳. کد ملی و شماره شناسنامه خود را وارد کرده و مراحل بعدی را طی کنید. پس از ثبت‌نام، زائران می‌توانند پیگیری‌های لازم را برای اطلاع از زمان واریز وام یا مشکلات احتمالی انجام دهند برای کسب اطلاعات دقیق‌تر و پیگیری وضعیت وام، مراجعه به وبسایت سامانه سماح و بانک‌های عامل توصیه می شود. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
«آواکس دشت‌عباس» لقب چه کسی بود؟ شهید حسن باقری، را همه خوب می شناسند. چون به کرار تلویزیون از او عکس، فیلم، مصاحبه پخش کرده است. اما آیا تا به حال از نامی شنیده اید؟ ◇ آری... اندک افرادی هستند که این شهید عزیز را بشناسند. ◇ گناه توکل چیست که در تهران کسی را نداشت برای او پرچمداری کند؟ ◇ گناه توکل چیست که این گونه در پس پرده های ایهام و ابهام بعد از سی و اندی سال مانده است؟ ◇ گناه او چه بود که در سریال" آخرین زمستان" حتی اشاره ای هم به او نشد و یک مرد هم اعتراضی نکرد. 🔹 «سردار شهید توکل قلاوند»  جانشین اطلاعات و عملیات قرارگاه نجف اشرف معروف به آواکس دشت عباس، روستا زاده ای مخلص و جسور و باهوش بود. با جنگ‌های چریکی دشمن را در دشت عباس به وحشت انداخته بود. ◇ ایشان به دلیل این که بچه کوهستان بود و به راحتی می توانست در مناطق کوهستانی حرکت کند، کار شناسایی و عملیات را بهتر از هر کس دیگر انجام می‌داد. ◇ کار او اغلب شبانه بود و تا عمق نیروهای دشمن نفوذ می کرد و اطلاعات لازم را از دشمن و تعداد ادوات و محل استقرار آنها به دست می آورد. ◇ همین امر باعث شد که بین بچه ها به «آواکس دشت عباس» مشهور شود. ◇ شهید توکل قلاوند در سال ۱۳۴۰ در منطقه مهرزیل از توابع بخش الوار گرمسیری شهرستان اندیمشک متولد شد. ◇ و در تاریخ ۶۱/۱۱/۹ به همراه سرداران شهید باقری، بقایی، رضوانی و مومنیان به آسمان سبز عشق نقب نور می زند و به شهادت، این آرزوی دیرین خویش دست می یابد. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت شصت وهفتم: ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 سرقت خودروها از خرمشهر سرهنگ دوم منیر مروان العبیدی در یکی از روزهای گرم تابستان یکی از افسران ارشد به نام سرهنگ ستاد رمزی السامری که فرماندهی تیپ تکاور سپاه سوم را به عهده داشت، یکی از سربازان را فرستاد تا چند دستگاه کولرگازی برای او بیاورد. ایرانیها از این دستگاهها فقط در مناطق جنوب که گرمای تابستان در آنجا بیشتر از مناطق دیگر ایران است، استفاده می‌کنند. سرهنگ ستاد رمزی از گروهبان صبری رحیم الجبوری سؤال کرد: آیا می توانی از آن خانه ها برای ما کولر بیاوری؟ گروهبان صبری در جواب گفت چشم جناب سرهنگ، اما یکی از دژبانی های لشکر سوم ممانعت می کند. سرهنگ در جواب گفت نگران نباش من با آنها تماس می‌گیرم. فرمانده تیپ فوراً با افراد دژبان تماس گرفت. آنها به او گفتند: جناب سرهنگ جناب فرمانده چنین دستور صادر کرده است. فرمانده تیپ به آنها گفت: ما در اینجا به آن وسایل احتیاج داریم. سپس فرمانده تیپ با النعیمی تماس گرفت. سرهنگ ستاد سامر التکریتی در جواب به او گفت دوست عزیز توجه بفرمایید که ما ارتشی با ارزشهای اسلامی هستیم و به خاطر گسترش ارزشهای اسلامی و بعثی به اینجا آمده ایم. بنابراین صحیح نیست که با این اقدامات به ساحت جناب رییس جمهور اسائه ادب شود، تمام کسانی که در محمره خرمشهر مرتکب سرقت شدند دستگیر و مجازات شده اند. فرمانده تیپ در جواب گفت جناب سرهنگ من برای دفتر کارم در اینجا نیاز به آن وسیله دارم و هرگز قصد این را ندارم که بخواهم آنها را به بغداد بفرستم. سرهنگ سامر پاسخ داد دوست من تفاوتی نمی کند. این کالاها در حال حاضر نزد ما امانت است و ما منتظر اوامر فرماندهی هستیم تا آنها را به عنوان غنایم جنگی میان برادران فرمانده تقسیم کنیم. فرمانده تیپ با خشم و ناراحتی افزود: جناب سرهنگ شما دم از ارزشهای متعالی می‌زنید اما من همین الان که با شما با این تلفن صحبت می‌کنم صدای کولر و تلویزیون مسروقه در دفترتان را می شنوم. این دو گانگی و نفاق برای چیست؟ مردم را از کارهایی نهی می کنید که خودتان انجام میدهید. خجالت نمی‌کشید، تا کی می‌خواهید مردم و خودتان را فریب دهید؟ این سرهنگ همچنان به سخنان عتاب آلود خود ادامه می داد و طرف دیگر نیز می شنید. در این هنگام یکی از افسران ارشد وارد دفتر سرهنگ سامر شد، این شخص از جانب عدی مأموریت داشت تا بعد از آنکه سرقت کالاها با مشکلاتی مواجه شده بود به آن سر و سامان بدهد. نامبرده گوشی تلفن را از سرهنگ سامر گرفت و به کلمات سرزنش آلود طرف مقابل گوش سپرد. فرمانده تیپ می‌گفت عدی تمام محمره [خرمشهر] را به بغداد انتقال داده است. حرامتان باشد که از ما یک دستگاه کولر را منع می‌کنید اما خانه های شخصی شما مملو از این کالاهاست، حتی خانه جناب وزیر دفاع در الکراده نیز از این وسایل بی نصیب نمانده است، من نمیدانم فردا شما در محکمه عدل الهی چه جوابی دارید که بدهید؟! فرمانده تیپ گوشی تلفن را گذاشت. در سمت دیگر و در خط میان افسر مهمان به نام سرهنگ ستاد عمر سلمان الخطاب و سرهنگ سامر سخنان زیر رد و بدل شد. - سرهنگ عمر چرا این حیوان با تو این گونه سخن می‌گفت؟ - سرهنگ سامر! جناب سرهنگ این روزها افرادی امثال او فراوان شده اند. گمان می‌کنند این کارها به نفعشان تمام میشود. - سرهنگ عمر چه می خواست؟ - سرهنگ سامر کولر می‌خواست. سرهنگ عمر نیست و نابود شود، ما باید اوامر فرماندهی را نصب العین قرار بدهیم. ایشان موضوع سرقت را منع کرده اند و افراد بلند پایه باید برای خود احترام قائل باشند. سرهنگ سامر پاسخ داد جناب سرهنگ من این مسأله را با او در میان گذاشتم اما او می گوید که آقای عدی خودش محمره را غارت می کند. سرهنگ عمر گفت نه لعنت بر پدر و مادر او ببین مردم را اگر به آنها میدان داده شود چه می‌کنند. بر اشراف و بزرگان عراق تعدی می کنند. الله اکبر! جناب عدی خودروها را به مصر هدیه می‌کند و به فقرا آرد و شکر می‌دهند. اما اینجا او را متهم به سرقت می کنند! لحظه ای سکوت کرد و افزود واقعیت این است که من از دفتر جناب عدی اعزام شده ام و مأموریت دارم موضوع جمع آوری خودروها و کالاها و نظارت بر این کار را پیگیری کنم. پایان قسمت شصت وهفتم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
جنایت در خرمشهر از زبان افسران حاضر در خرمشهر مترجم:محمدنبی ابراهیمی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت پایانی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 سرقت خودروها از خرمشهر سرهنگ دوم منیر مروان العبیدی سرهنگ عمر در مورد ملاقات اخیَرشان با عدی، گفتند که ایشان گفته‌اند به منطقه بروید و با فرماندهان دلایل کاهش ارسال کالاها را بررسی کنید. ایشان خواستار خودروها و طلای بیشتری هستند. سرهنگ سامر برخاست و گفت جناب سرهنگ جمع آوری غنائم کاهش نیافته است. اما افراد رذلی پیدا می‌شوند که برای ما مزاحمت ایجاد می‌کنند. ما نامه های رسمی و محرمانه ای در این باره صادر کرده ایم. اما برخی فقط زبان اعدام را می فهمند. سرهنگ عمر گفت بسیار خوب اعدام کنید. حداقل سه نفر را اعدام کنید تا درس عبرتی برای کسانی باشد که غنایم آنها را وسوسه می کند. جناب عدی از اینکه ملاحظه می‌کنند روزانه تنها ۲۰ دستگاه خودرو وارد بغداد می شود ناراحت هستند. نظر ایشان حدود ۱۰۰ دستگاه در روز است. سرهنگ سامر گفت: جناب سرهنگ چرا برای مجازات سرهنگ رمزی اقدامی نمی شود. به ویژه که ایشان به سمبل عزت و شرف عراق جناب عدی تعدی کرده‌اند. او به سربازان میگوید ایشان خودروها و تجهیزات و دستگاه ها را سرقت کرده است. بعد از لحظه ای سکوت، سرهنگ عمر گفت: والله بد فکری نیست. با جناب عدی صدام حسین تماس خواهم گرفت و او را در جریان امر خواهم گذاشت. سرهنگ عمر بعد از یک مکالمه تلفنی لبخندی زد و گفت: جناب سرهنگ سامر جناب عدی در جریان امر قرار گرفتند و در این باره دستورات لازم را صادر خواهند کرد. بعد از دو روز بحث و مناقشه میان فرماندهان بر سر موضوع برخورد با سرهنگ رمزی، جریان امر به وزارت دفاع کشیده شد و سرانجام فرمانده تیپ یکم تکاور بدون محاکمه نظامی محکوم به اعدام شد. یکی از افراد در حضور جمعیتی که برای مشاهده مراسم اعدام گرد آمده بودند حاضر شد و گفت: ای سربازان غیرتمند و ای افسران شجاع، شخص خائنی که در مقابل شماست، مرتکب چندین جنایت شده است که عبارت اند از: ۱- اهانت به شخصیت جناب وزیر دفاع و متهم کردن ایشان به سرقت. ۲- تعرض به شخصیت جناب عدی فرزند حضرت رئیس جمهور محبوب، بنیانگذار عراق و حامی عزت و شرف کشور و فرمانده کل، صدام حسين. - توهین به فرماندهان عراق و متهم کردن آنها به دزدی. ۴- سرقت بیش از ۵۰ دستگاه کولر. با توجه به این مسائل دادگاه نظامی در جلسه خود حکم اعدام این افسر را همراه با تنزیل درجه او به ستوانی و قطع کلیه حقوق اداری وی و ثبت نام او در فهرست خائنان عراق صادر کرد. پایان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
هجدهم فروردین ماه سال‌روز شهادت سردار محمدحسن قاسمی طوسی است ؛ سرداری که بیشتر از همه با عنوان مالک اشتر جهبه‌های جنگ در دوران دفاع مقدس و قهرمان نبرد ۷۸ روزه لشکر ۲۵ کربلا در عملیات والفجر۸ شناخته می‌شود و دارای سابقه مبارزات سیاسی است. اگر چه شهید طوسی با آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام راحل (ره) فعالیت سیاسی و مبارزاتی گسترده‌ای تا سقوط حکومت شاهنشاهی داشت و نقشش در خنثی کردن توطئه های منافقان در جنگل های شمال محوری بود ، اما قهرمانی او در نبرد ۷۸روزه لشکر ویژه ۲۵کربلا مازندران در عملیات والفجر هشت بیشتر از هر برهه ای از دوران زندگی پربار و  شجاعانه اش زبانزد باقی مانده است. یکی از ویژگی های بارز سردار شهید طوسی علاوه بر شجاعت ، زیرکی و تیزهوشی ، خلوص نیتش بود. سردار طوسی در خاطرات خودش عملیات غرورآفرین والفجر۸  را با محوریت لشکر ویژه‌ ۲۵کربلا « شگفت‌انگیز » و « غرورآفرین » توصیف و روایت می کند که در آن عملیات « بسیاری از صحنه‌ها و لحظات سخت و نبردهای هفتاد و هشت روزه‌ی آن با رشادت و دلیری غواصان و نیروهای دریادل این لشکر پر توان با موفقیت پشت سر گذاشته شد». شهید طوسی در این نبرد حماسی که ارکان حزب بعث و حامیان او را متزلزل ساخت، بار سنگینی به دوش گرفت و گوهرهای گرانبهایی را نیز برای این فتح عظیم قربانی کرد و به خاطر ارزش گذاری بر این نقش عظیم، افتخار نصب پرچم سبز متبرک به حرم مطهر علی ابن موسی الرضا علیه السلام بر گلدسته های مسجد «فاو » از سوی فرماندهی سپاه پاسداران به فرمانده لشکر ویژه ۲۵ کربلا، سردار مرتضی قربانی واگذار شد. سرانجام در ۱۸ فروردین ماه سال ۱۳۶۶ در سن ۲۹ سالگی در شلمچه با اصابت ترکش‌های خمپاره عراقی‌ها به شهادت رسید وروحش به آسمان پرکشید و مفقود شد و بدن پاکش در سال ۱۳۷۴ بعد از هشت سال گمنامی تفحص ودر نکا تشییع و در گلزار شهدای روستای طوس کلا در کنار همرزمانش وبرادران شهیدش محمد علی ومحمد حسین آرام گرفت شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
‼️ اکثر مواکب فعال نشدند. زائرانی که هنوز به عراق نیامده‌اند، وطی دو یا سه روز آینده خواهند آمد برای زیارت و استراحت مختصری در نجف اشرف وآنگاه راهی طریق الحسین (مسیر پیاده‌روی) شدن می تواند جهت استراحت به محل های زیر مراجعه کنند: ۱. صحن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها👇 https://eitaa.com/e_arbaeen/31902 ۲. پارکینگ طبقاتی👇 https://eitaa.com/e_arbaeen/31903 ۳. مدينة الامام الرضا علیه السلام للزائرین👇 https://eitaa.com/e_arbaeen/31904 ۴. مرقد صافی صفا👇 https://eitaa.com/e_arbaeen/31906 کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شب خاطره " تالار اجتماعات دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه" دعوت بودم! قبل اش شرکت کرده بودم " انا رکبه بکم ما اعلم"! 😃 دیدم سرتا سر راهرو ... سالن ‌... محوطه ورودی ... پر از تصاویر اجساد شهدا ، تصاویر تفحص شهدا ... فضای بسیار حزن انگیز ... موسیقی ، حزین ... دکلمه ها ... حزین... سالن تاریک ... جلوی سن فانوس ... در گوش " امیر محمدی " (فرهنگی دانشگاه) پرسیدم؛ " کسی مرده ؟! مناسبت دهه محرمی ... دهه فاطمیه ای ...؟! گفت، نه اتفاقا برنامه بمناسبت " سوم خرداده"! گفتم من هر طوری دلم می خواد حرف می زنم! امیر محمدی که سال‌هاست در راهیان نور با من آشناست، گفت؛ " هرچی عشقته ، فقط کارمون به حراست دانشگاه نکشه "! 🤪 بالای جایگاه که رفتم، پشت تریبون گفتم؛ " امیر محمدی ! از اینجا چیزی نمی بینم، تاریکه ! کسی هست... کسی نیست... خوابن ... بیدارن ؟!" صدای خنده ی حضار ..‌ حمله کردم .... این چه رسمی است وقتی سخن از دفاع مقدس است باید " بگرییم"!! من امشب بمناسبت " فتح ملی" " افتخار ام القرای شیعه" آزادی خرمشهر ، آنچنان که دل امام شاد شد... دل مردم شاد شد ... موضوع صحبت رو " شوخی و خنده در جبهه " قرار بدم ! صدای صوت و کف دانشجوها بلند شد!! 😃 بلافاصله بایک مقدمه کوتاه " تفکیک طنز از لودگی " رفتم سر اصل مطلب .‌. پلان ... پلان از شوخی های بچه گفتم... از شهید کجباف ... از شعارهای سیدباقر ... الیوم یوم الافتخار ... ایرانیا کرده فرار ..‌‌. 🤣🤣🤣 از ریکا خوردن ... بجای کمپوت آنانس ...!! از تک وپاتک زدن به سنگرا .‌‌.. جسد عراقی که صدا کرد و فرار کردیم ... از شیرین کارهای "جواد نواصری " تمام خاطرات در ذهنم آماده شده بود اما تیتر وار جلوم نوشته بودم! با همان لهجه ... با واژه های خودمانی .‌‌.. سالن از خنده و سوت غوغا شده بودم ..‌. رئیس دانشگاه که در بدو جلسه اجازه مرخصی گرفته بود ... در جلسه قهقه می زد ... بارها عمدا پایان جلسه را اعلام می کردم و دانشجویان فریاد کنان درخواست ادامه جلسه داشتند! جالب اینکه در جلسه با دانشجویان خوش وبش کرده و اجازه می دادم تا آنان در خلال جلسه پاراتزیت نشاط بیاندازند! نوبت به پرسش و پاسخ رسید!! آنچه سوال می کردند بی محابا و صادقانه جواب دادم و آنچه نمی پرسیدند و باید می گفت، با مقدمه اینکه " سوال نوشتن که .‌.. " و پاسخ می دادم!! در آخر سالن ، دانشجوی پسری که اتفاقا " گیس " داشت، پرسید: " ناگفته های جبهه چیست؟ چرا ما نباید بدانیم؟..."! با لکنت و تعلل زیرکانه ای از " ناگفته طرفه رفتم" تا مخاطب تشنه ی شنیدن شود!! فریاد دانشجویان ، پسر و دختر برخاست ... و آغاز کردم ، یک ناگفته " را ... صحنه هایی از عقب نشینی های کربلای ۴ را ... بدون سانسور ... آخرین نگاه زخمی هایی که نمی توانستیم کمک شان کنیم .‌‌.. ماجرای "حاج عباسی " را که زخمی شده بود و چشم اش به پسر مجروح اش افتاد ... به امدادگرها، التماس می کرد ... نگذارید پسرم اینجا بماند ‌‌‌... در حالی که از چشم خودش خون بیرون می زد .‌.. از لحظات " ترک منطقه"ی کربلای ۴ می گفتم، در حالی که اشک های جوانان حاضر جاری بود!!! فی البداهه جوانی کنار تریبون آمد، گفتم شاید مداح است! تریبون را گرفت و با صدای زیبایی ، آواز جانسوزی سر داد ؛ باز بوی یوسفم دامن گرفت پیر ما را بوی پیراهن گرفت ای دریغا، ناز و کارای تنش بوی خون می آید از پیراهنش ..‌‌.. جای همه شما خالی هم خنده و هم گریه ها در پایان رئیس دانشگاه در فوج دانشجویان از من وقت دیدار خواست ... دانشجویان درخواست جلسه دیگری داشتند.‌... آخر شب جلسه خصوصی و خودمانی هم در نمازخانه خوابگاه داشتیم!! ان شاالله برای خدا بوده و شهدا بپذیرند! حسن اسد پور_راوی دفاع مقدس کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خوردوهایی که در انتظار جا به جایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود. بر این اساس با یک فروند هلی کوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاه‌های تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاق بستان حرکت کردیم. و تا ساعت یک و نيم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همین طور در حال پیشروی است. ساعت ٥ به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تاکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چاره‌ای نداریم هليکوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد؛ ابتدا خودم با یک هلی کوپتر ٢١٤ برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و به این ترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم. صبح روز ٥ مرداد عملیات با رمز یا علی(علیه السلام) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز علاوه بر گروه‌‌های مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی مى‌توانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه برد و بعضی هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند. عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه_اسلام آباد غرب هزاران کشته از آنان به جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتارکرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند. حالا من از این عملیات نتیجه می‌گیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هر زمان طوری مقدر می‌کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود. راوی:شهید صیاد شیرازی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
کسی چه می دانست، حجره نشین مدرسه علمیه آیت ا… یثربی ، هنرمند تئاتر هم باشد. حسین حمدیان را می گویم، عشق به اهل‌بیت‌ او را به سر سفره کرم و خوان الهی کشانده بود و پنج سال متنعم از وجود علم و فقاهت ! حجره نشینان می گویند: نماز شبش ترک نمی شد و الگو و اسوه شده بود. اساتیدش میگویند: خوب میفهمید. شبی یکی از دوستان شهیدش را می بیند که در خوابش آمد و به او گفت: حسین اسمت را اینجا ثبت کرده ایم! حسین که متولد ۴۱/۶/۲۰ کاشان بود، سنگر علم را گذاشت و مصاحب یاران افلاکی شد. خیلی جبهه غرب را دوست داشت. پس راهی شد و به سنندج رفت. روزها پاسدار بود و شبها حکم هنر و تبلیغ دین می کرد. در همان پادگان سنندج بود که به شدت مجروح شد و چند روز بعد در اثر خونریزی شدید معده در بیمارستان توحید سنندج به شهادت رسید . در وصیت نامه اش نوشته: «خدا یا بین من و شهادت را گناهانم فاصله انداخته است ! خدا یا این فاصله را با مغفرت و بزرگی خودت و کریمیت بردار ! خدایا هر وقت به مزار شهدا می روم و نگاه به عکسهای دوستان می اندازم . از ته دل آهی میکشم و حال پریشان خودم را می بینم.» نگاهی به عکسش می اندازم و به حال خودم شرمنده می شوم. این روزها دلگیر از جدایی ام و قدم هایم منتهی به مزار شهیدان است ! با نگاه به قاب عکس روی مزارش دریافتم که هنوز لایق شهادت نشده ام. حاج محمد حمدیان زمانی که اسم حسین را برای پسر انتخاب کرد، و زمانی که برای اولین بار پسرش را به مدرسه علمیه فرستاد و زمانی که به او اجازه نامه رفتن به جبهه را داد، می دانست تقدیر بزرگی برای پسرش رقم می زند . شهید حسین حمدیان در ۶۲/۱/۳۰ به شهادت رسید و پس از تشییع در گلزار شهدای دارالسلام کاشان آرام گرفت شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
«کاکاسیاه» «قسمت اول» زمستان سال ۱۳۶۳ بود. کشور از یک طرف مورد هجوم گسترده دشمن بعثی قرار گرفته بود. از طرف دیگر گروهک‌های ضد انقلاب و تجزیه طلب سلاح به دست گرفته بودند و شعار خودمختاری سر می‌دادند. گروهک کومله و دمکرات در لباس مردم شریف کُرد درآمده بودند و به انقلاب و نیروهایش ناجوانمردانه حمله می‌کردند. عده‌ای از مردم ساده لوح هم حرفها و وعده‌های آنها را باور کرده بودند و با آنها همکاری می‌کردند. همه جوانان و نوجوانان با غیرت به مقابله با آنها برخواسته بودند و عازم کردستان شده بودند. من هم غیرتم اجازه نمی‌داد در خانه بنشینم و تماشاگر باشم. هرچند که نوجوان بودم و هفده سال بیشتر سن نداشتم. اما در آن زمان مردی و مردانگی به سن نبود و حتی نوجوانان سیزده ساله هم لباس مردانگی پوشیده بودند و به میدان آمده بودند. چون مردانگی به داشتن غیرت بود و هرکسی غیرت داشت ماندن در خانه را جایز نمی دانست! با التماس پدر و مادرم را راضی کردم تا رضایت دهند منم وارد میدان شوم. رضایت نامه را که گرفتم به ستاد اعزام سپاه شهرستان داراب شهر محل سکونتم رفتم و ثبت نام کردم. روز اعزام مادرم کوله‌پشتی‌ام را بست و رخت و لباس و مقداری خوراکی و مقداری بادام و انجیر و پسته برایم گذاشت. سفارش کرد که پسرم مواظب خودت باش و بعد هم مرا بدرقه و از زیر قرآن رد کرد! سوار اتوبوس شدیم و به سمت شیراز حرکت کردیم. در پادگان ولیعصر شیراز وارد شدیم. مانند دیگر نیروهای اعزامی از دیگر شهرهای استان فارس منتظر سازماندهی شدیم؛ من و تعدادی از دوستانم به همراه تعداد دیگری از نیروهایی که از شهرهای دیگر بودند در گروهان ضربت ثارالله سازماندهی شدیم. من به عنوان نیروی رزمی انتخاب شدم؛ ما جمعی تیپ المهدی فارس بودیم و ماموریت ما مبارزه با نیروهای کومله و دمکرات در شهر مهاباد بود. گروهک‌های ضد انقلابی که جنایت کوچکشان بریدن سر پاسداران و بسیجی ها بود!! آنها به دانش آموزان ده دوازده ساله جهرمی که برای اجرای سرود برای رزمندگان در کردستان آمده بودند هم رحم نکرده بودند و سر همه آنها را از تن جدا کرده بودند. حالا ما باید به جنگ این گروه خون آشام می رفتیم! بعداز توضیحات فرمانده سوار اتوبوس ها شدیم و عازم شهر مهاباد شدیم.... راوی:جانباز گرامی علی رنجبر پایان قسمت اول کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
«کاکاسیاه» «قسمت دوم» در بین راه باهم شوخی می‌کردیم و بساط شوخی و خنده و سر بسر هم گذاشتن براه انداخته بودیم. به نوعی اتوبوس را روی سرمان گذاشته بودیم؛ آخه بیشترمان همسن بودیم و دوران نوجوانی و پر جنب و جوشی و شیطونی و فضولی را می‌گذراندیم. نمی‌توانستیم ساکت یک‌جا بنشینیم؛ اگر کسی گردن بلند و کشیده‌ای داشت، بهش پیله می‌کردیم که تو خیلی مواظب خودت باش. چون گردنت جون میده برای بریدن. یا اگر کسی پیشانی بلندی داشت به او می‌گفتیم پیشونی تو جون میده برای تک تیرانداز! خلاصه مرگ را به سخره گرفته بودیم و آن را بازیچه دست خود کرده بودیم. می‌گفتیم و می‌خندیدیم. ترسی از بریدن سر و تک تیرانداز نداشتیم؛ تردد کردن در جاده‌های کردستان به خاطر کمین‌های دشمن در شب ممنوع بود. به همین خاطر وقتی به شهر کرمانشاه رسیدیم شب را در اردوگاه آنجا ماندیم. استراحت کردیم و صبح مجدد براه افتادیم؛ در طول روز ارتش در تمام مسیر جاده‌های کردستان برای تامین جاده نیرو مستقر می‌کرد، تا امنیت جاده تا حدودی برقرار شود. هرچند هر یگانی قصد تردد داشت باید نسبت به امنیت خودش اقدام می‌کرد. و برای این کار هم لندکروزی مسلح به تیربار دوشیکا در جلو و عقب اتوبوسها حرکت می‌کرد؛ بالاخره به مهاباد و محل ماموریت گروهان رسیدیم و در محل یگان مستقر شدیم. فرماندهان نکات لازم و ضروری را برای ما توضیح داد. تاکید کرد که نباید بیخودی در منطقه تردد کنیم. بیخودی به جایی نرویم تا محل استقرار ما شناسایی نشود؛ چون در صورت شناسایی دشمن آنجا را مورد هجوم قرار می‌دهد و یا اقدام به گلوله باران آنجا می‌کند و ساختمان را بر سرمان ویران خواهد کرد! ماموریت ما کمین زدن بر سر راه ضد انقلاب کومله بود. در روز و یا شب هر موقع که موقعیت ایجاب می‌کرد اقدام به این کار می‌کردیم؛ عده‌ای در شب برای کمین زدن می‌رفتند و عده‌ای هم برای نگهبانی و حراست از محل استقرار گروهان در محل می‌ماندند؛ محل استقرار ما خانه‌ای از خانه‌های مسکونی مردم کُرد بود که با ما همکاری داشتند. این به خاطر این بود تا از شناسایی کومله در امان باشد. مهاباد در زمستان هوای بسیار سردی دارد. در بعضی از روزها از دمای بیست درجه زیر صفر هم پایین تر می‌رود. اکثر اوقات برف می‌بارد. در بعضی از جاها ارتفاع برف از یک متر هم بالاتر می‌رفت. موقع راه رفتن تا کمر در برف فرو می‌رفتیم.... راوی:جانباز گرامی علی رنجبر پایان قسمت دوم کانال‌خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
«کاکاسیاه» «قسمت سوم» با وجودی که لباس گرم زیر لباس می‌پوشیدیم، کاپشن و کلاه و جوراب پشمی و پاپوش می‌پوشیدیم، باز سرما ما را اذیت می‌کرد. برای ما که بچه جنوب و گرمسیر بودیم غیر قابل تحمل بود؛ چون ما به چنین سرمایی عادت نداشتیم. اما فرمان امام بود و باید اطاعت می‌کردیم. همیشه در حالت آماده باش بودیم. با وجود سرمای زیاد باید شبها به بالای پشت‌بام می‌رفتیم و از محل نگهبانی می‌دادیم؛ نگهبانی به صورت دونفره انجام می‌شد. چون باید از همه طرف حواسمان رو جمع می‌کردیم که مورد هجوم و حمله غافلگیرانه دشمن قرار نگیریم؛ هرچه لباس گرم داشتیم می‌پوشیدیم و پتویی را هم با خود می‌بردیم و دور خودمون می‌پیچیدیم. اما سرما بیش از حد بود. اگر آب دهانمان را هم بیرون می‌انداختیم در هوا یخ میزد! سرما تا مغز استخوان ما نفوذ می‌کرد و خون در رگهای ما یخ میزد. در شبی که نوبت نگهبانی من و دوستم محمدقلی ارجمند بود «در ماموریت‌های بعدی در جبهه جنوب اسیر شد» گفتم باید فکری بکنیم تا بتوانیم سرما را تحمل کنیم و کمتر اذیت شویم. دست به ترفندی زدم و به دوستم گفتم بیا کنار دودکش بخاری بشینیم. پتو رو روی خودمون تا سرمون کشیدیم. لوله بخاری رو هم به زیر پتو بردیم! بخاری با آتش زدن هیزم درون آن گرم می‌شد. ترفندم خوب جواب داد و گرمتر شدیم. فقط صورتمان را بیرون گذاشته بودیم. برای اینکه صورتمان هم گرم شود، کمی لای پتو را باز می‌کردیم تا گرمای زیر پتو صورتمان را هم گرم کند! حس خوبی بود چون گرمای آن صورتمان را نوازش می‌داد. برای اینکه از هر دو طرف پشت بام حراست کنیم روبروی هم نشسته بودیم. من پشت سر محمدقلی و او پشت سر من را می‌پایید؛ دو ساعت نگهبانی را با آرامش بهتری به پایان رساندیم. وقتی نگهبان بعدی آمد جای خود را با آنها عوض کردیم. آنها هم از همین ترفند ما استفاده کردند؛ پشت بام بسیار تاریک بود و همدیگر را درست نمی‌دیدیم. پایین که آمدیم و به درب اتاق رسیدیم دیدیم بچه‌ها با دهان باز و چشمان از حدقه بیرون زده به ما نگاه می‌کنند و دستی هم بر اسلحه داشتند. من که از نگاه آنها تعجب کرده بودم گفتم.... راوی:جانباز گرامی علی رنجبر پایان قسمت سوم کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
«کاکاسیاه» «قسمت پایانی» _ هُوی پِه چِتونه؟ مگه جن دیدین؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنین؟ یکیشون با ترس و لرز و با لکنت زبان و بریده بریده گفت: _ عَ عَ عَلی آقا شمایین؟ _ آره پس فکر کردی جن اومده؟ یعنی توی همین دو ساعت قیافه ما رو فراموش کردین؟ _ پس چرا سرتا پاتون عین چوب سوخته شده و مثل کاکاسیاها فقط سفیدی دندونتون پیداست؟ انگاری کلاغ سیاه همه جاتون سیاه شده؟ ما فکر کردیم نیروهای کومله هستین که خودتون رو استتار کردین و به ما کمین زدین! _ چی چی میگی برای خودت؟ کاکاسیاه و کلاغ سیاه دیگه چیه؟ انگاری حالت خوب نیست و حسابی ترسیدی؟ اما وقتی مطمئن شدن و فهمیدن که ما هستیم دست روی شکمشون گذاشتن و شروع کردن کِرکِر به ما خندیدن، منم که حرصم گرفته بود گفتم: _ زهر مار به چی می‌خندین؟ مگه قیافه ما خنده داره؟ بجای خسته نباشید دارین بهمون می‌خندین؟ انگار حالتون خوش نیست! یکی‌شون بزور کمی جلوی خنده‌شو گرفت و به آینه اشاره کرد که برو خودت رو توی آینه نگاه کن! یکی دیگه‌شون هم می‌گفت دیگه لازم نیست به کومله حمله کنیم و کافیه یکی از شما رو بفرستیم توی سنگرشون تا از ترس زهرترک بشن و سنگکوب کنند؛ هر کدومشون یه چیزی می‌گفت. یکی دیگه‌شون می‌گفت اگه یه کلاه چراغدار می‌گذاشتین سرتون فکر می‌کردیم کارگر معدن هستین و تازه از توی معدن بیرون اومدین؛ منم رفتم توی آینه نگاه کردم و قیافه خودم رو که دیدم اول وحشت کردم. بعد خودم هم از قیافم خندم گرفت. چون واقعا مثل کاکاسیاه فقط دندونام معلوم بود‌. عین تکاورا شده بودم که خودشون رو با واکس سیاه می‌کنند تا استتار بشن و دشمن اونا رو نبینه؛ نه تنها دست و صورت‌مون که تمام لباسهامون هم سیاه شده بود. هرچند از گرمای لوله بخاری استفاده کرده بودیم اما از دودش غافل بودیم که چه بلایی سرمون میاره. وقتی خندم تمام شد رو کردم به بچه ها و گفتم... وقتی شما هم رفتین بالا و دندوناتون از سرما بهم خورد و صدای مسلسل داد، حاضرین سرتاپاتون سیاه بشه و لوله دودکش بخاری رو توی بغلتون بگیرین. حتی اونو قورت بدین تا گرم بشین. چون ممکنه از سرما یخ بزنین! باید به حمام می‌رفتیم تا سیاهی‌های دودکش رو پاک کنیم و لباسهامون رو باید می‌شستیم. اما ترجیح دادم این لباس رو برای نوبت نگهبانی بعدی بگذارم و فقط به حمام بروم. چون باز هم از سرما حاضرم این ترفند رو بکار بگیرم و سیاه شدن رو به جان بخرم؛ دیگه هر وقت نوبت نگهبانی من بود همین کار را می‌کردم و جور سیاه شدن رو به جان می‌خریدم. حتی بعضی از بچه‌ها هم همین کار رو می‌کردند. روزها و شب‌هایی هم که به کمین می‌رفتیم همین سرما بود و بشدت به خود می‌لرزیدیم. اما آنجا دیگه لوله دودکش نبود که با آن خودمون رو گرم کنیم؛ سرما بیش از حد طاقت فرسا بود اما ما همه رو به عشق فرمانبری از امام تحمل می کردیم! تا پایان ماموریت همین وضع رو داشتیم ولی به لطف و عنایت خداوند تحمل کردیم و هرچند تعدادی شهید دادیم و تعدادی هم به دست دمکرات اسیر شدند اما باعث سربلندی گروهان ثارالله و تیپ قهرمان المهدی شدیم و با افتخار به شهر خود بازگشتیم. راوی:جانباز گرامی علی رنجبر پایان کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
🍲 مواکبی که جهت تهیه وعده های ناهار و شام تا امروز ۲۱ مرداد ماه در نجف اشرف برپا شده اند: ۱) موکب مضیف عتبه العلویه (برادران) https://nshn.ir/sb_sSSNAAraF انتهای صحن حضرت زهرا سلام الله علیها سمت راست روبروی مقام امام زین العابدین علیه السلام ۲) موکب مضیف عتبه العلویه (خواهران) https://nshn.ir/sb_s8TWAArNE انتهای صحن حضرت زهرا سلام الله علیها، روبروی مرقد صافی صفا، سمت چپ ۳) موکب محبان المهدی شهرستان لنگرود https://nshn.ir/sb_shcYAArvZ انتهای صحن حضرت زهرا سلام الله علیها، جنب مرقد صافی صفا ۴) موکب خادمین صحن حضرت زهرا سلام الله علیها (ستاد بازسازی عتبات عالیات) https://nshn.ir/sb_s1vWAArdD انتهای صحن حضرت زهرا سلام الله علیها، ۴۰۰متر به سمت قبرستان وادی السلام، جنب ستاد بازسازی عتبات عالیات ۵) موکب الحسین علیه السلام https://nshn.ir/sb_ssdeAAiqd ابتدای خیابان سدیر، مقابل سوق النجف (بازار نجف) لازم به ذکر است که این مواکب بلافاصله بعد از نماز عصر و عشا توزیع ناهار و شام را آغاز خواهند کرد.‌ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
💼 امانت داری های بزرگ اطراف حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام: ۱) امانت داری امام صادق علیه السلام https://nshn.ir/sb_sEDpAAGF0 ورودی خیابان امام صادق علیه السلام از سمت حرم مطهر ۲) امانت داری شیخ طوسی رحمت‌الله‌علیه https://nshn.ir/7b_sMryAAxYD ورودی خیابان شیخ طوسی رحمت‌الله‌علیه از سمت قبرستان وادی السلام ۳) امانت داری باب القبله حرم مطهر https://nshn.ir/7b_sbGeAABG0 ۴) امانت داری امام زین العابدین علیه السلام https://nshn.ir/sb_ssseAAFoH ابتدای خیابان امام زین العابدین علیه السلام از سمت حرم مطهر کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
قرار بود یک پمپ بنزین بزرگ را که در پشت جبهه به تانک‌های عراقی سوخت می‌داد، بمباران کنیم. این هدف مهم نزدیک یا چسبیده به شهر العماره بود.... صبح زود توجیه انجام شد و طبق قرار با خلبان شماره دو کارهای قبل از پرواز را انجام داده و استارت زدیم. در همان اول کار شماره دو متوجه نقص فنی در هواپیما شد و به من اعلام کرد مشکل دارد. به او گفتم: «هواپیما را خاموش کند و برگردد گردان.» خودم به تنهایی بلند شدم و به سوی هدف پرواز کردم.هدف از دور هدف مشخص شد و من برابر دستورالعمل‌های بمباران با زاویه در محل تعیین شده اقدام به اوج‌گیری و شیرجه کردم. همه چیز برای زدن هدف آماده بود و داشتم به سرعت و ارتفاع مناسب می‌رسیدم تا چهار پاد راکت (۷۶ تیر راکت) را شلیک کنم که متوجه شدم سمت شیرجه طوری است که ممکن است تعدادی از راکت‌ها به خانه‌های مسکونی اصابت کنند. در آن لحظه از فشردن دکمه شلیک راکت‌ها منصرف شده و بار دیگر از سمت مناسب آمدم و عملیات را با موفقیت انجام دادم، دود و آتش به هوا بلند شد. پدافندی که در حمله اول غافلگیر شده بود، حالا کاملاً آگاهانه به سمت من تیراندازی می‌کرد. ولی لطف الهی باعث شد سالم از مهلکه خارج شوم. در برگشت نزدیک هورالعظیم یک دستگاه تانک ایستاده بود و راننده‌اش روی آن نشسته بود. وقتی تانک را دیدم از رویش رد شده بودم. تصمیم گرفتم برگردم و آن را با مسلسل نابود کنم. وقتی برگشتم متوجه راننده شدم که به ریشش دست می‌کشید و خواهش می‌کرد که او را نزنم. احساس کردم خداوند هنوز روزی او را قطع نکرده است. به همین دلیل از زدنش منصرف شده به پایگاه دزفول برگشتم. همیشه آن حالت فرد عراقی را در ذهن دارم. اگر چه نمی‌دانم حالا زنده است یا نه. راوی: آزاده و جانباز ۷۰ درصد سرافراز، سرلشکر خلبان غلامرضا یزد کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
لیست درمانگاه های اطراف حرم مطهر امام علی علیه السلام ۱) درمانگاه۱ حرم مابین درب شیخ طوسی و شارع امام زین العابدین علیه السلام https://nshn.ir/sb_s7QWAAC48 ۲) درمانگاه ۲ حرم مطهر مابین ورودی شارع امام صادق علیه‌السلام از سمت حرم و سرویس بهداشت درب شارع امام صادق علیه‌السلام https://nshn.ir/sb_sEeOAAFly ۳) درمانگاه هلال احمر ایران در نجف خیابان سور جنب هتل نبا https://nshn.ir/rb_s1VOAAle6 ۴) درمانگاه نجف خیابان سور مقابل درمانگاه هلال احمر ایران https://nshn.ir/sb_sfBOAAyrN ۵) بیمارستان امام علی علیه السلام دارای بخش های اورژانس و تخصصی و فوق تخصصی ابتدای خیابان قادسیه https://nshn.ir/2b_23zpACxYc ۶) بیمارستان الحکیم العام شارع کوفه ابتدای خیابان الغدیر https://nshn.ir/rb_7KE5ACuur 🔴 در صحن حضرت زهرا سلام الله علیها هم در قسمت زیر زمین و همکف غرفه هایی جهت حضور دکتر و داروخانه تعیین شده است . 🔴 در تمامی درمانگاه ها و بیمارستان ها مترجم ایرانی وجود دارد . ⭕️ شماره تماس هلال احمر : ۱۱۲ ⭕️شماره تماس اورژانس عراق : ۱۲۲ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
لیست سرویس بهداشتی های دائمی وبعضا با حمام اطراف حرم مطهر امام علی علیه السلام ۱) سرویس بهداشتی درب شارع امام صادق علیه‌السلام(دائمی) حمام دارد ✅ https://nshn.ir/7b_seRQAAGks ۲) سرویس بهداشتی درب شارع امام زین العابدین علیه السلام( دائمی) حمام دارد✅ https://nshn.ir/7b_s7qYAAFBg ۳) سرویس بهداشتی مزار صافی صفا (دائمی) حمام دارد ✅ https://nshn.ir/sb_sPG2AA2lo ۴) سرویس بهداشتی خیابان بنات الحسن ( انتهای شارع الرسول سمت راست) حمام دارد ✅ https://nshn.ir/Qb_riMWAAVXd ۵) سرویس بهداشتی خیابان السور(سیار) ، مابین پارکینگ طبقاتی و ستاد عتبات عالیات حمام ندارد ❌ https://nshn.ir/sb_sCqyAA7CB ۶) سرویس بهداشتی مدینةالرضا للزائرین (دائمی) حمام دارد ✅ https://nshn.ir/sb_s_sQAAkK5 ۷) سرویس بهداشتی خیابان السور (سیار) مابین پارکینگ طبقاتی و ورودی قبرستان وادی السلام حمام ندارد ❌ https://nshn.ir/rb_s-seAALd- ۸) سرویس بهداشتی روبروی شارع امام زین العابدین علیه السلام جنب اداره پلیس (سیار) حمام ندارد ❌ https://nshn.ir/rb_s1v2AAicJ ۹) سرویس بهداشتی درمانگاه خیابان امام زین العابدین علیه السلام (دائمی) حمام دارد ✅ https://nshn.ir/sb_s77pAA4na ۱۰) سرویس بهداشتی مابین پل ثورة العشىرين و مسجد شاکری (سیار) حمام ندارد ❌ https://nshn.ir/Qb_szV_AAmq4 ۱۱) سرویس بهداشتی مسجد شاکری، مابین پل ثورة العشرین و پارک بازی خانواده (دائمی) حمام دارد ✅ https://nshn.ir/Qb_szV_AAmq4 ۱۲) سرویس بهداشتی (سیار )مابین پل ثورة العشرین و درمانگاه حلال احمر حمام ندارد ❌ https://nshn.ir/rb_sW1OAAy1e ۱۴) سرویس بهداشتی صحن حضرت زهرا سلام الله علیها (برادران) هم از طبقه همکف و هم از طبقه پایین راه دارد حمام دارد ✅ https://nshn.ir/rb_sSYyAAviY ۱۵) سرویس بهداشتی صحن حضرت زهرا سلام الله علیها (خواهران ) هم از طبقه همکف و هم از طبقه پایین راه دارد حمام دارد ✅ https://nshn.ir/rb_sEXPAAvM2 کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
وعده خدا محقق خواهد شد عادت داشت قبل از اعزام به جبهه، حمام می‌رفت و غسل شهادت می‌کرد. من لباس‌هایش را جمع می‌کردم، چشمم افتاد به کمربند نظامی‌اش که تقریباً تمام تار و پود‌های آن از هم باز شده بود. رضا که از حمام بیرون آمد، گفتم: داداش این کمربند که دیگه به درد نمی‌خوره! این را بندازم بیرون! کمربند را از دست من در آورد و گفت: نه، نه. ما با هم انس داریم، عمریست با هم هستیم، عمر ما هم یکی است! ادامه داد: وقتی تمام تار‌های این کمربند از هم باز شد، تمام وابستگی من هم از این دنیا کنده می‌شود! مادر همیشه قبل از اعزام قرآن بالای سر رضا می‌گرفت و پشت سرش آب می‌ریخت. بار آخر قبل از اینکه از زیر قرآن رد شود. قرآن را از دست مادر گرفت، بوسید و بر چشم گذاشت و بعد هم باز کرد. گل از گلش شکفت. با خنده گفت: دیدی گفتم وعده خدایی محقق خواهد شد. اولین آیه در صفحه سمت راست این بود: «وَعدَ اللهِ لا یُخلِفُ اللهُ وَعدِهُ» همیشه می‌گفت من با خدایم وعده‌ای دارم و مطمئنم که خدا خلف وعده نمی‌کند. این آیه را که خواند، رو به مادر که با کاسه‌ای آب که چند برگ نارنج در آن شناور بود گفت: مادر دیگر این آب را اصراف نکن، من دیگر بر نمی‌گردم! چند هفته بعد وقتی برای خداحافظی با پیکرش رفته بودیم، چشمم سُر خُرد روی کمربندش. هنوز یک تار آن پاره نشده بود. وقتی همه خانواده به او خدا حافظی کردند. دست بردیم زیر کمرش که بلندش کنیم، ناگهان آخرین تار کمربندش هم، از هم گسیخت! انگار همه وابستگی‌اش از دنیا جدا شد. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
ماه رمضان بود. نامه‌ای از عبدالله رسیده بود. داشتیم می‌خواندیم که در حیاط را زدند. همسر و پسرم جلوی در رفتند. من نگران شدم. نتوانستم طاقت بیاورم. جلو رفتم ببینم چه خبر است. دو نفر بودند. یکی با پای مجروح و گچ گرفته و دیگری سالم بود. سلام کردم و پرسیدم: «چیزی شده؟ عبدالله شهید شده؟» یکی از آن‌ها گفت:... «مادر! از کجا فهمیدی؟ عبدالله متعلق به همه بود.» پرسیدم: «پس جنازه‌اش چی؟» گفت: «زیر آتشه. وقتی منطقه آزاد شد. جنازه‌اش رو میاریم عقب.» خدا رو شکر کردم که چون حضرت زینب سلام الله علیها مادر شهید شدم.» همسایه‌ها وقتی خبر شهادت عبدالله را شنیدند، جمع شدند و تسلیت گفتند. به آن‌ها گفتم: "به ما تسلیت نگین. عبدالله خودش مرگ در راه خدا رو انتخاب کرد و به خواسته‌اش رسید." منبع:سایت نوید شاهد کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شهید هدایت الله طاهری، در سال 1338 در خانواده ای متوسط و مسلمان در شهر فسا پا به عرصه ی وجود نهاد. او از هفت سالگی تن به کار سپرد. او در فصل تابستان در مغازه های نزدیک منزل به شاگردی می پرداخت و دستمزد اين ایام را جمع می کرد تا در زمان مدرسه خانواده اش مجبور به تحمل مخارج تحصیل او نباشند. او همیشه خوش برخورد و خندان بود. مخصوصاً در محیط کار همه ی همکاران از استاد کار تا بقیه ی شاگردان شیفته ی اخلاق و رفتار وی شده بودند. پس از پایان کار نیز روانه ی مسجد می شد تا با صوت خوشش اقامه ی نماز را به اطلاع مؤمنان برساند. هدایت الله در ایام درس و تحصیل فکر و ذکری جز آموختن نداشت و در بین دانش آموزان مدرسه نمونه و اسوه بود و با تلاش و کوشش فراوان توانست در خرداد ماه سال 1357 با نمرات عالی مدرک دیپلم را بگيرد. پس از آن در آزمون ورودی رشته فنی نیروی هوايی (همافری) شرکت کرد و در آن امتحان نیز قبول شد. همان سال برای شرکت در دوره عازم تهران گرديد. در همین ایام نیز دریای طوفانی مردم پایه های تخت پوسیده ی سلطنت را به لرزه انداخته بود. او که خود زخم خورده ی ظلم و ستم حکومت شاه بود، انقلاب و رهبر عالی قدر آن را مرهمی برای زخم های خود دانست با این که نظامی بود و در آن ایام مقررات سختی بر آنها حاکم بود به هر صورت خود را به صفوف تظاهرات می رساند و خشم خود را با فریاد سرخ، نسبت به حکومت ابراز می کرد. با تشریف فرمایی حضرت امام (ره) به میهن، خون تازه ای در رگ های مردم انقلابی جریان یافت. روز 22 بهمن ماه سال 1357 دژهای رژیم طاغوت یکی پس از دیگری به دست موج خروشان مردم سقوط کرد. در این روز همافران غیور نیروی هوایی نقش عمده ای ایفا کردند و هدایت الله نیز فرصت را غنیمت شمرد و دوشادوش دیگر همافران به یاری انقلابیون شتافت. لشکر گارد هنگامی که از این ماجرا با خبر شد فوراً پایگاه همافران را محاصره کرد و با انواع اسلحه ی سبک و سنگین آنها را به خاک و خون کشید. در این حمله هدایت الله بر اثر اصابت تیری به سرش به سوی عرش الهی پرواز نمود. رژیم پس از به شهادت رساندن همافران غیور، تمام مدارک شناسایی آنان را نابود کرد تا به صورت ناشناس به خاک سپرده شوند اما امواج سهمگین انقلاب اجازه ی اهانت بیشتر به پیکرهای این عزیزان را نداد. آنان پس از شناسایی به وسیله ی همرزمان خود در بهشت زهرای تهران آرامش یافتند. شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت بخیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
🔴 پارکینگ فرودگاه امام (ره) برای زائران اربعین رایگان است 🔻 سعید چلندری در گفت‌وگو با ایسنا، در پاسخ به این سوال که هزینه پارکینگ فرودگاه امام  برای مسافران اربعین چقدر خواهد بود،‌گفت: از ۲۴ مرداد تا ۱۴ شهریورماه یعنی تا پایان ماه صفر، هزینه پارکینگ زائران اربعین در ترمینال سلام رایگان است. وی افزود: در حال حاضر ۱۱ هزار پارکینگ داریم و با تغییرات اعمال شده تا ۱۷ هزار پارکینگ نیز افزایش ظرفیت داده شده است و مشکلی از جهت پارکینگ نداریم. مدیرعامل شهر فرودگاهی امام خمینی(ره) تصریح  کرد: سال گذشته نیز برای کلیه مسافران پروازهای اربعین پارکینگ تامین شد. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
محل های تحویل بصورت امانی: ۱) درب شارع امام صادق علیه‌السلام https://nshn.ir/sb_sE9NAAGVZ ۲) درب شارع امام زین العابدین علیه السلام https://nshn.ir/sb_ss5VAAGFs ۳) درب شارع شیخ طوسی https://nshn.ir/sb_svfPAAxPm ۴) درب باب القبله https://nshn.ir/7b_s8iyAAxxD ۵) ورودی انتهای صحن حضرت زهرا سلام الله علیها https://nshn.ir/sb_sH-WAAr6B ⭕️ با توجه به وقفی بودن ویلچر ها، استفاده از آن فقط در محدوده حرم جایز است . 🟢 همراه داشتن گذرنامه جهت تحویل گرفتن ویلچر الزامی می باشد. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan