eitaa logo
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
1.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
653 ویدیو
1 فایل
مقام معظم رهبری: "نگذارید غبارهای فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد...... هدف ما ارائه و ترویج فرهنگ ارزش های دفاع مقدس می باشد با این نیت اقدام به راه اندازی کانال خاطرات فراموش شده نموده ایم ارتباط با ادمین کانال @Alireza_enayati1346
مشاهده در ایتا
دانلود
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادش بخیر این کلیپ شب یلدا روحت شاد حاجی روحت شاد کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ طولانی ترین شب امسال واسه ما، شب سی اردیبهشت بود کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
12.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام مامان یلدات مبارک باشه عزیز دلم قربون این خنده‌های قشنگت برم مادر سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی ببینید چه عاشقانه با عکس پسرش عشق بازی میکنه کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
🔻اگر در خیابان می‌دیدیش هرگز باورت نمی‌شد که روزی شهید میشه. با خودت می‌گفتی مگه میشه پسری که یقه پیراهنش رو باز میذاره و بوی اُدکلنـش محلـــه رو بـر میــداره، بشــه جوان‌ترین شهید مدافع حرم؟! چون موقع شهادت فقط ۲۰ سال و۳ روز داشت کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
گزارش به خاک هویزه خاطرات سردار یونس شریفی نوشته:قاسم یاحسینی انتشارات سوره مهر قسمت هفتادو هشت
گزارش به خاک هویزه خاطرات سردار یونس شریفی نوشته:قاسم یاحسینی انتشارات سوره مهر قسمت هفتاد ونهم: میان حمیدیه تا ساحل رودخانه کرخه محل استقرار عراقی ها بود، حدود ده کیلومتر بر اثر انحراف آب به باتلاق تبدیل شده بود. ما برای آنکه بتوانیم خود را به عراقی‌ها برسانیم، باید این مسافت را در زمستان و هوای سرد در باتلاقها تا کمر فرو می رفتیم و راه پیمایی می کردیم. مسیر بسیار سخت و دشوار بود و حسابی توان ما را می گرفت پس از انجام اولین شبیخون، فکری به خاطرم رسید. برای عبور از این مسیر اسب بهتر از هر چیز بود و احساس کردم باید چند رأس اسب تهیه کنیم. موضوع را با سید جلال موسوی در میان گذاشتم. گفت: روستای ام تمیر اسب‌های خوبی دارد. جهاد سازندگی اسبهای ساواکی ها را برداشته و نگاه داشته است. برویم و آنها را برای کارمان بیاوریم. من و حسن بوعذار برای گرفتن اسبها نامه ای گرفتیم و رفتیم. حسن در ام تمیر از میان اسبها دو اسب خوب و اصیل را انتخاب کرد. زین هم خریدیم و روی اسب‌ها بستیم. همان جا بود که من برای اولین بار در عمرم سوار اسب شدم. حسن بوعذار قبلاً بارها سوار اسب شده بود. در زمان شاه با اسب تا بصره هم رفته بود. از ام تمیر تا حمیدیه با اسب سفر کردیم. یعنی مسافتی حدود ۶۰ تا ۷۰ کیلومتر. در مسیری که ما می آمدیم اتفاق جالبی برایمان افتاد. ما با لباس عربی سوار اسب بودیم و عده ای از روستاییان به ما به عنوان جاسوس عراقی مشکوک شدند و بلافاصله گزارش کردند. ناگهان دیدم با ماشین ما را تعقیب کرده و به سراغ مان آمدند، اما وقتی به ما نزدیک شدند، من و حسن را شناختند. به حمیدیه که رسیدیم آخوری برای اسبهایمان درست کردیم. از فردا کارمان را با اسبها شروع کردیم. ما هیچ اطلاعی از سید حسین علم الهدی نداشتیم و بایـد بـه هـر نحوی می‌شد می‌دانستیم که به طور دقیق چه به سرش آمده است. تنها راه این اطلاع نیز اسارت گرفتن نیروهای دشمن و تخلیه اطلاعات آنها بود. از این رو تصمیم گرفتیم در دومین عملیاتی که انجام می دهیم، برویم و یک یا دو سرباز دشمن را به اسارت خود در آوریم. ایــن مأموریت ممکن بود به جنگ و گریز با دشمن منجر شود. نقشه این بود که خودمان را به جاده مواصلاتی دشمن برسانیم و یکی، دو خودروی دشمن را متوقف کنیم و نیروهای داخل آن را به اسارت گرفته و با خود به عقب بیاوریم. مین‌ها را نیز آوردیم تا اگر نتوانستیم کسی را اسیر کنیم در جاده بکاریم تا دست خالی از عملیات باز نگشته باشیم. عده ای که با من در این مأموریت بودند علاوه بر خودم که فرمانده شان بودم عبارت بودند از قاسم نیسی ، حسن بوعذار، لفته بوعذار و ناصر ساکی و حبیب را هم با خودمان بردیم. حبیب برای ما دوربین مادون قرمز آورده بود. جالب آنکه برای اولین بار بیسیم هم از جناب سروان پرویز گرفته و بـا خودش آورده بود. تجهیزات مان کامل بود یعنی هم دوربین داشتیم، هــم بیسیم. چیزهایی که خوابش را هم نمی‌دیدیم. نماز مغرب و عشایمان را در خاکریز سروان پرویز خواندیم و رها شدیم. حسن بوعذار هم به عنوان راهنما همراهمان بود و از جانب راهنمایی و هدایت گروه خیالم راحت بود. همان مسیری را که در عملیات اول شبانه طی کرده بودیم، دوباره با همان عذابها و مصیبت‌ها طی می‌کردیم. با سختی خودمان را به رودخانه کرخه کور رساندیم . وقتی به کرخه و رودخانه هویزه رسیدیم دیدیم آب رودخانه خیلی بالا آمده است. آب چنان بود که از سر ما عبور می کرد و نمی توانستیم بدون وسیله از آن عبور کنیم. عرض رودخانه حدود ۲۰ تا ۳۰ متر بود اما عمق آب زیاد بود و هر کاری کردیم نتوانستیم عبور کنیم. به بچه ها گفتم صلاح در این است که برگردیم. مینها را در مکان امنی پنهان کردیم تا در عملیات های بعدی مجبور به حمل‌شان نباشیم. قرار شد فردا شب با خودمان تیوپ ماشین بیاوریم تا با آن بتوانیم از عرض رودخانه عبور کنیم. بدون آنکـه کـار خاصی انجام داده باشیم خسته و گرسنه مسیری را که آمده بودیم در آب و خشکی برگشتیم. حوالی صبح زود بود که به خاکریز ارتش رسیدیم. از آنجا هم به حمیدیه برگشتیم . یکی دو روز بچه ها استراحت کردند و بار دیگر عصری بود که از حمیدیه بیرون زدیم. من و سید جلال در اهواز منزل برادر حسن فیض الله خوابیدیم. حسن به من گفت کی عملیات دارید؟ - فردا شب. - من هم می آیم. - بيا. پایان قسمت هفتاد ونهم کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
گزارش به خاک هویزه خاطرات سردار یونس شریفی نوشته:قاسم یاحسینی انتشارات سوره مهر قسمت هفتاد ونهم:
گزارش به خاک هویزه خاطرات سردار یونس شریفی نوشته:قاسم یاحسینی انتشارات سوره مهر قسمت هشتادم: حسن در هویزه هم با ما بود و از بچه های سپاه هویزه به شمار می رفت. سید جلال احترام خاصی برای حسن قائل بود. قرار شد فردا عصر فيض الله خودش را به حمیدیه نزد ما برساند. فردا صبح نمازمان را در منزل حسن خواندیم و صبحانه هم خوردیم و با لندکروز به طرف حمیدیه به راه افتادیم. در مسیر که رفتیم به سید جلال گفتم - سید! امشب من شهید می‌شوم! - سید جلال نگاهی به من کرد و با حالت خاصی گفت - نه ! امشب من شهید می‌شوم! به سید گفتم: - از صبح خیلی زود احساس عجیبی دارم امشب اتفاقی برایم می افتد و ممکن است به شهادت برسم. سید جلال با یک اطمینان قطعی در پاسخم گفت: - یونس ! کسی که امشب به شهادت می‌رسد تو نیستی، من هستم! تو امشب شهید نمی شوی. راستش را بخواهید از حرف سید تکان خوردم و کمی هم دلخور شدم. وقتی سید وجنات من را در هم دید با لحن مهربانانه ای گفت: - چرا ناراحت شدی اگر تو امشب به شهادت رسیدی از خدا بخواه که من هم شهید شوم و اگر من به شهادت رسیدم این دعا را برای تو می‌کنم. خدا می‌داند رمز و راز پیشگویی‌هایِ شهادتِ شهیدان رو به کرات مشاهده شده که فردی از شهادت خود اطلاع داشته و بعضا به زبان اورده و ... زمانی زندگی علما و عرفای بزرگ رو که مطالعه می کردیم ، در انتهای عمر به درجه ای میرسیدند که از رفتن خود خبر می دادند و این امتیازی بود برای سالها ریاضت و بندگی در راه خدا ولی ، این جوون ها !! چه شد که یک شبه به این مقام رسیدند و سر موعدشون رفتند نمیدونم شما رزمنده‌ها هم از این موارد سراغ دارید؟ پایان قسمت هشتاد کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
قرائت سوره واقعه فراموش نشه
قرائت فراموش نشه ثواب قرائت امشب برسد به روح شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح اولین روز هفته شما همراه با سلامتی وعاقبت به خیری مثل شهدا باشه از خدا می‌خوام آنچه که بهترینه رو برات رقم بزنه روزی فراوان دلخوشی بی‌پایان کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شهید محمدرضا سبحانی در روز ششم فروردین‌ماه سال ۱۳۳۹ در سوسنگرد دیده به جهان گشود و در دامان پدر و مادری مومن و متدین و عاشق اهل بیت(علیهم‌السلام) پرورش یافت. دوران نوجوانی این شهید گرانقدر با مبارزات ملت ایران علیه رژیم ستمشاهی مصادف بود و شهید محمدرضا سبحانی با پخش اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) ذر راهپیمایی‌ها علیه رژیم پهلوی حضوری فعال داشت. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کمیته انقلاب اسلامی پیوست و در راه دفاع از انقلاب و مبارزه با منافقان و عوامل ضد انقلاب مجاهدت می‌کرد و پس از مدتی برای دفاع از میهن اسلامی به ژاندارمری پیوست روزهای آغاز جنگ تحمیلی سرباز ژاندارمری بود. در ۶ مهرماه سال ۱۳۵۹ هنگام ورود ارتش بعث عراق به سوسنگرد، شهید سبحانی در منطقه خزعلی در کنار برخی مردم منطقه در برابر متجاوزان ایستاد. در نهایت وی به تنهایی با بعثی‌ها مبارزه کرد و هنگامی که زخمی شده بود به اسارت بعثی‌ها درآمد. بعثی‌ها پس از به اسارت گرفتن این سرباز مدافع وطن، وی را بسیار شکنجه کردند و سپس او را به یک درخت نخل بستند و در حالی که هنوز زنده بود جسم مجروحش را با بنزین به آتش کشیدند. شهید محمدرضا سبحانی هنگام شهادت ۲۰ سال داشت. پیکر پاک شهید سبحانی در نقطه شهادتش در منطقه خزعلی دفن شد و این محل اکنون یکی از یادمان‌های دفاع مقدس و نماد مقاومت مردم سوسنگرد و زیارتگاه راهیان نور است. شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله وشفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت بخیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
ثواب قرائت امروز یک صفحه قرآن کریم برسد به روح شهیدمحمد رضا سبحانی ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan