خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
گزارش به خاک هویزه خاطرات سردار یونس شریفی نوشته:قاسم یاحسینی انتشارات سوره مهر قسمت هشتاد و دوم
گزارش به خاک هویزه
خاطرات سردار یونس شریفی
نوشته:قاسم یاحسینی
انتشارات سوره مهر
قسمت هشتاد و سوم:
زیر بغل جلال را گرفتم و در حالی که حبیب پشت سرم می آمد به راه افتادیم. کمی که راه رفتیم من پشیمان شدم کـه چـرا چاشنی را داخل جیبم گذاشتم. دست داخل جیبم کردم اما نمی دانم چاشنی کجا رفته بود و پیدایش نکردم.
هنوز سه چهار قدم بیشتر نرفته بودیم که انفجار بسیار مهیبی اتفاق افتاد. من احساس کردم که از روی زمین بلند شده و چند متر آنطرف تر پرتاب شدم. با صورت داخل آب افتادم. در پاهایم احساس سوزش شدیدی میکردم و نمی توانستم آنها را حرکت بدهم. جلال و حبيب هم هر کدام به گوشه ای پرت شدند. بچه ها سریع از آب بیرون کشیدند. به لفته بوعذار گفتم.
- مرا خاموش بکنید! دارم میسوزم. آتش گرفته ام.
لفته گفت:
- یونس تو آتش نگرفته ای
- چرا آتش گرفته ام خاموشم کنید.
ناگهان یادم آمد از سید جلال گفتم
- سید... سید جلال چطوره. حالش خوبه؟
گیج و منگ شده بودم و نمی دانستم حتی دارم چه می گویم. دلم خیلی فکر سید جلال بود و میترسیدم بلایی سرش آمده باشد. چند بار گفتم
- سید جلال ، سید جلال ، سید جلال چه شده ؟
معلوم شد ما این چند مرتبه ای که از کنار سیم های خاردار عبور می کرده ایم بدون آنکه بفهمم از میان میدان مین گذاشته ایم و این بار پای من روی مین رفته و مین زیر پایم منفجر شده است. در شب عملیات اول، شیخ شویش ما را به میدان مین برده و از داخل میدان مین عبور داده بود.
در هتل نادری وقتی به هوش آمدم دیدم پاهایم را باند پیچی کرده و روی تخت بیمارستان خوابیده ام. خبری از جلال و حبیب نداشتم و نمی دانستم چه شدهاند. پدر و مادرم بالای سرم ایستاده بودند. مادر تا مرا دید گریه کرد، پدرم هم گریه میکرد. سراغ سید جلال و حبیب را گرفتم که گفتند آنها مجروح شده و در بیمارستان بستری هستند.
فردای آن روز مرا با آمبولانس به فرودگاه اهواز بردند. خیلی دلم میخواست جلال را ببینم. در فرودگاه مرا داخل سالن انتظار گذاشتند. همـه بچه های سپاه هویزه دورم جمع شده بودند و حالم را می پرسیدند. از بچه ها سراغ جلال را گرفتم یکی گفت
- جلال پرواز کرده و قبل از تو رفته است !
حالم بد بود و مرتب به خواب می رفتم. بچه ها هم خیلی محبت می کردند و برایم گل آورده بودند. در این حین برادر شالباف یکی از بچه های سپاه اهواز به همراه سید کاظم علم الهدی برادر سیدحسین به ملاقاتم آمدند. شالباف از دوستان صمیمی سید جلال بود. تا آمـد خـــم شد و مرا بوسید و گفت:
- یونس تو تا آخرین لحظه ها با سید جلال بودی، از او برایم بگو. ناگهان احساس کردم مرا داخل استخر پر از آب یخ انداخته و بـرق ۲۲۰ ولت به من وصل کرده اند. از آنچه میشنیدم دچار حیرت شدم و برای لحظاتی از زندگی ناامید شدم. دلم میخواست همان موقع بمیرم و حرفهایی را که برادر شالباف میگفت نشنوم. فهمیدم که سید جلالم شهید شده است. حالم خیلی بد شد. دچار بهت و حیرت شدم. در آن لحظه ها واقعاً نمیدانستم باید چه کار کنم. برایم تحمل ناپذیر بود که سید جلال را از دست بدهم. او که به قول بچه ها «بچه» من بود. سید به مـن گفته بود که شهید میشوم. اما من دلم میخواست زودتر از او بروم. بچه ها به برادر شالباف اعتراض کردند آن بنده خدا با خجالت گفت:
- به من میگفتید که یونس از شهادت جلال اطلاع ندارد! آنقدر خجل شد که خیلی پیشم نماند و رفت. بدجوری روحیه ام را باختم. در همان فرودگاه گریه کردم. من به جلال تعلق روحی خاصی داشتم. واقعاً در آن لحظه ها نمی دانستم داغ فراغش را چگونه باید تحمل کنم. بچه ها که بی تابی مرا دیدند آمدند بالای سرم و دلداریم دادند. یکی گفت:
- تو اصغر، رضا و حسین را از دست دادی و تحمل کردی، داغ جلال را هم تحمل کن.
اما داغ جلال برایم تحمل ناپذیر بود و مثل این بود که بچه ام را از دست داده ام و جانم را.
هواپیمای c130 مخصوص حمل مجروحین و شهدا آماده پرواز شد. هواپیما دو قسمت بود در قسمتی شهدا را می گذاشتند و در قسمتی دیگر مجروحان را میخواباندند همین طور که خوابیده بودم تابوت های شهدا را میآوردند و بار هواپیما می کردند. با دقت تابوتها را نگاه میکردم. ناگهان مثل کسی که برق گرفته باشدش نام «حبیب» را روی یکی از تابوت ها دیدم.
به فاصله چند دقیقه ضربه روحی دیگری بر من وارد شده و فهمیدم که کسی که صبح غسل شهادت را در اهواز کرده است، شب هنگام به شهادت رسیده است. با خودم فکر می کردم که چرا خدا دو عزیز را نزد خود بازگرداند اما مرا روی زمین جا گذاشت و لطفش شامل حالم نشد.
پایان قسمت هشتاد وسوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
گزارش به خاک هویزه خاطرات سردار یونس شریفی نوشته:قاسم یاحسینی انتشارات سوره مهر قسمت هشتاد و سوم
گزارش به خاک هویزه
خاطرات سردار یونس شریفی
نوشته:قاسم یاحسینی
انتشارات سوره مهر
قسمت هشتاد وچهارم:
اون روز رو خوب بخاطر دارم
روز شهادت سید جلال رو میگم
برای کاری به مسجدی رفتم که برادر حسن فیض الله در اونجا فعال بود
از همین ماموریت اومده بود و خبر شهادت سید رو اورده بود
خودش روی سکوی کوتاه حیاط نشسته بود و ناله می کرد
اونقدر حالش خراب بود که کسی جرات نداشت بره و آرومش کنه
و اینم یکی از صحنه هایی بود که تو ذهن موندگار شد و با خوندن این خاطرات، پشت پردهاش روشن شد
هواپیمایی که تن مجروح مرا به تهران حمل می کرد، حامل تابوت حبیب هم بود، حبیب را میبردند تا جسدش را تحویل خانواده اش که نمیدانم اهل کجاست بدهند. در مسیری که از اهواز به تهران میرفتیم درد دلها با تابوت حبیب کردم. گریه و زاری مفصلی داشتم. در فرودگاه تهران کریم جرفی برادر شهید حامد منتظرم بود. همراه من از اهواز قاسم نیسی هم آمده بود. در تهران مجروحان را تقسیم کردند. کریم جرفی خیلی اصرار کرد که مرا به بیمارستان شهدای تجريش ببرند اما من سهمیه بیمارستان شفا یحیائیان در خیابان بهارستان بودم. این بیمارستان بهترین بیمارستان ارتوپدی ایران به شمار می رفت. مرا به بیمارستان شفا بردند و در آنجا در اتاقی بستری شدم. به اندازه ای دچار غم و اندوه و سرخوردگی بودم که کلمات ناتوان از بیان احساسات آن روزم هستند. بیش از این نمی توانم مکنونات درونی ام را شرح دهم. همین را بگویم که با تمام وجودم آرزوی مرگ و شهادت می کردم و دیگر دلم نمیخواست برای لحظه ای زنده بمانم.
چند روز بعد سال پر حادثه و شوم ۱۳۵۹ به پایان و سال ۱۳۶۰ فرا رسید.
نوروز من در بیمارستان شفا یحیائیان تهران که غریب و بی کس بستری بودم آغاز شد؛ اما مردم تهران در ایام نوروز واقعاً سنگ تمام گذاشتند و زن دختر و مرد به ملاقات بیماران مجروح جنگی آمدند و مثل یکی از اعضای خانواده، خود آنها را غرق محبت کردند. از جمله کسانی که در بیمارستان به عیادتم آمد پل گریم مسلمان و شیعه انگلیسی و دوست شهید حامد جرفی بود. به من گفت که با علمای قم در ارتباط است و دارد درباره تاریخ تشییع پژوهش می کند. پای چپم عفونت کرد و انگشتانش سیاه شد. جنگ بود و دارو هم به اندازه کافی گیر نمیآمد. مثلاً بیمارستان به آن بزرگی با آن همه مجروح، دچار کمبود شدید بتادین بود. بر اثر انفجار مین زیر پاهایم گوشت هر دو پایم متلاشی شده و ریخته بود. در برخی جاها استخوان پایم معلوم بود. چند دکتر پاهایم را معاینه کردند و همه آنها متفق القول بودند که هر دو پایم باید از زانو قطع شود. در آن اوضاع روحی خرابی که داشتم خبر قطع هر دو پایم هم به آن اضافه شد و وضع روحی ام را از بد تبدیل به افتضاح کرد.
بعد از چند روز یک پروفسور متخصص استخوان که ایرانی بود اما در اتریش زندگی میکرد به بیمارستان آمد و مرا معاینه کرد. بعد از آنکه به دقت پاهایم را دید گفت
- پای چپ را بلافاصله قطع کنید و پای راست را هم اگر عفونت کرد، یک هفته دیگر ببرید.
پاهایم خیلی درد میکرد و مایع لزجی مرتب از آنها خارج میشد. آنقدر درد داشتم که حاضر بودم نصف بدنم را ببرند اما از درد و رنج نجات پیدا کنم. فردای آن روز پای چپم را قطع کردند. همه بچه های سپاه هویزه برای ملاقاتم به تهران آمده بودند. کمبود بتادین عذاب آور بود. مرا به تنهایی داخل اتاقی گذاشته بودند. بچه ها مرتب به عیادتم می آمدند و میرفتند. وقتی دیدند پای یونسی که فوتبال بازی میکرد و دفاع آخر تیم در هویزه بود قطع شده، خیلی ناراحت شدند. برخی از آنها نتوانستند تحمل کنند و مثل بچه ها زدند زیر گریه. چنان گریه ای سر دادند که زنان پرستار بیمارستان به آنها اعتراض کردند. دکترها به حاج طعمه ساکی گفتند که اگر می خواهی پای دیگر مریضتان قطع نشود، باید برای او بتادین پیدا کنید. طعمه این را که شنید، بلافاصله به اهواز رفت و نمیدانم از کجا یک شیشه کوچک بتادین گیر آورد و به تهران رساند. وقتی طعمه بتادین را آورد دکترها آمدند و گفتند: بوی بتادین می آید، آن را از کجا آورده ای؟
پایان قسمت هشتاد وچهارم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
⭐️ رهبر انقلاب: یکی از عناصر آمریکایی میگوید «هر کسی در ایران اغتشاش کند، ما کمکش کنیم.» احمقها بوی کباب شنیدهاند! / هر کسی در این زمینه مزدوری آمریکا را قبول کند ملت ایران او را زیر گامهای محکم خود لگدمال خواهد کرد
🔹️رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار هزاران نفر از مداحان و شاعران اهل بیتعلیهمالسلام:
✏️من حدود شاید ۲-۳هفته قبل در سخنرانی همین جا گفتم برنامه آمریکا برای تسلط بر کشورها یکی از این دو چیز است: یا ایجاد یک حکومت فردی استبدادی که بروند با آن بسازند، حرف بزنند، منافع کشور را تقسیم کنند بین هم؛ یا این، اگر این نشد، هرجومرج، اغتشاش؛ در سوریه به اغتشاش منتهی شدند، هرجومرج به وجود آوردند.
✏️حالا به خیال خودشان احساس پیروزی میکنند. آمریکاییها، رژیم صهیونیستی و کسانی که با اینها همراهند، اینها احساس میکنند به پیروزی رسیدهاند و به گزافهگویی افتادهاند. خاصیت اهل شیطان هم همین است که وقتی احساس میکنند پیروز شدند، اختیار زبانشان از دستشان خارج میشود، گزافه میگویند، حرف مفت میزنند.
✏️اینها امروز به حرف مفت افتادهاند؛ یک عنصر آمریکایی از مسئولین آمریکایی، جزو گزافهگوییهایش یکی این است که-در لفافه بیان میکند اما کاملاً روشن است که این را دارد میگوید- میگوید: «هر کس که در ایران اغتشاش کند، ما کمکش کنیم» احمقها بوی کباب شنیدهاند.
✏️نکته اول این است که ملت ایران هر کسی را که مزدوری آمریکا را در این زمینه قبول کند، در زیر گامهای محکم خود لگدمال خواهد کرد. ۱۴۰۳/۱۰/۰۲
🖼 #بسته_خبری | #نقشه_دشمن #اشتباه_محاسباتی_دشمن #مبارزه_با_توطئه_دشمن
💻 Farsi.Khamenei.ir
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱#ریل | رهبر انقلاب، صبح امروز: ما اگر یک روزی بخواهیم اقدام بکنیم، احتیاج به نیروی نیابتی هم نداریم. ۱۴۰۳/۱۰/۲
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روز مادر رو به مادری که پسرش رئیس جمهور بود ولی کسی نمیشناختش ، به مادری که خادم ملت رو تربیت کرد تبریک میگیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_امیر_المومنین
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء
#دلم_برای_رئیسی_سوخت
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
سلام
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (علیهالسلام)
مراسم زیارت عاشورا این هفته دوشنبه از ساعت ۷ صبح به مناسبت بزرگداشت شهدای عملیات کربلای ۴ درجمع با صفای رزمندگان دوران دفاع مقدس وخانواده شهدا به همراه خاطره گویی وصرف صبحانه در خیمه حسینی گلستان شهدای اصفهان برگزار میگردد .(برنامه خانوادگی هم هست ). حضورمشتاقان وارادتمندان به شهدا را گرامی میداریم.
رزمندگان لشگر امام حسین (علیه السلام)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#زیارت_عاشورا
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوربین مخفی؛ غافلگیری مادر وقتی پسرش بیخبر از خارج برگشته!
خیلی عجیب بود برای اولین بار در حال خنده اشکم بند نمیامد !!!!
خدایا هممون به همچین غافلگیری ای احتیاج داریم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_امیر_المومنین
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
...شب که شد بنده خدا سید به قدری خسته بود که پای بی سیم خوابش برد. ما هم باید می خوابیدیم تا فردا شب دوباره به خط مقدم اعزام شویم. اما همین که همه خوابیدند، صدای بی سیم بلند شد. سرم را از زیر پتو بیرون آوردم. دلم نیامد سید محمود را بیدار کنم. گوشی بی سیم را برداشتم، اما نمی دانستم چطور باید جواب طرف را بدهم. انگار طرف آن سوی خط هم متوجه شده بود که من سید محمود نیستم، برای همین پرسید: سید کجاست؟
گفتم: سید چیزه. تو موقعیت خر و پفه.
اولش ذوق کردم که توانسته بودم با زبان رمز حرف بزنم، اما بعد ترسیدم نکند مترجم های شنود دشمن، ناشیگری مرا به تمسخر بگیرند، برای همین سعی کردم سید را بیدار کنم، اما انگار که بیهوش شده بود، چون اصلاً جوابم را نداد. آهسته و طوری که بقیه بچه ها بیدار نشوند، گفتم: برادر ببخشید سید خوابه. جواب نمیده.
طرف هم برای اینکه بیشتر از این خرابکاری نشود با رمزهای محاورهای بیسیم چی ها گفت: برادر می خواستم بپرسم خرِ بابابزرگ اونجاست؟
فکر کردم طرف دارد سر به سر من می گذارد. آخر مگر کسی در جبهه خر نگه می دارد؟ کمی فکر کردم و با خودم گفتم: «اگه منظورش از بابابزرگ همان مسئول گروهانمون باشه، حتما منظورش از خر هم چیز دیگه ایه اما چی؟ نمی دونم.»
طرف که دید من حسابی ناشی هستم، گفت: برادر جان! نمیخواد با رمز جواب بدی. بیا توی جاده خاکی با هم حرف بزنیم.
خوشحالی شدم و گفتم: چشم !
از سنگر بیرون آمدم و به محوطه ی اطراف نگاه کردم، اما در آن نزدیکی ها هیچ جاده خاکی ندیدم، برای همین رفتم بیرون محوطه ی سنگرهای عقبه و در دل تاریکی شب و زیر نور ماه، آن قدر رفتم تا به یک جاده ی خاکی رسیدم. به سمت آن دویدم تا زودتر از طرف مقابل سر قرار برسم، ده دقیقه ای آنجا ایستادم و وقتی مطمئن شدم کسی آنجا منتظر من نیست، و طرف نیامده به سنگر برگشتم.
باز تلاش کردم سید محمود را از خواب بیدار کنم، اما انگار نه انگار. تعجب کردم که چرا بقیه با این همه سر و صدا تا حالا از خواب بیدار نشده اند. دوباره گوشی بی سیم را برداشتم و گفتم: برادر! من کلی توی جاده خاکی منتظر شما موندم. مگه شما دنبال خر بابابزرگ نبودی؟ چرا سر قرار نیومدی؟
طرف پشت بی سیم زد زیر خنده. به دنبال او خنده همه بچه ها از زیر پتوهایشان بلند شد. تازه فهمیدم از اولش هم این نامردها بیدار بودند و زیر پتو داشتند به کارهای من می خندیدند. تازه در این موقع بود که سید هم سرش را از زیر پتو بیرون آورد. بهتم زده بود. او هم داشت می خندید، یعنی که او از اولش هم خواب نبود.
سید بعد از اینکه کلی خندید، گفت: برادر! منظور طرف از جاده خاکی یعنی تلفن قورباغه ای. وقتی کسی رمز بلد نباشه و یا کار محرمانه ای باشه، برای اینکه حرفها لو نره با اون تلفن حرف میزنن. در بین توضیحات سید محمود صدای خنده جمع قطع نمی شد. من هم بدون اینکه خود را ببازم گفتم: خودم از اول می دونستم. می خواستم یه خردہ بخندیم خستگی بچه ها در برہ!اما خودم می دانستم که سوتی داده ام.
برگرفته از کتاب:آدم باش
خاطرات مسعود ده نمکی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_امیر_المومنین
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
قرائت سوره واقعه فراموش نشه
قرائت #سوره_واقعه فراموش نشه
ثواب قرائت امشب برسد به روح شهید مهرداد عزیز اللهی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سوره_واقعه
#شهید_مهرداد_عزیز_اللهی
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز مادر رو به مادران شهدا تبریک میگم
از دامن این مادران، اون شهدا پرورش پیدا کردن و از اسلام و وطن و حرم دفاع کردن و مایهی افتخار همه شدن
مادران شهدای دوران دفاع مقدس که تعدادشون روز به روز کم و کمتر میشه و تعداد کمی ازشون باقی مونده. برخیهاشون مث این مادر هنوز منتظر پیکر فرزندشون هستن...
مقام اینها از شهدا بالاتر نباشه پایینتر نیست. روزشون مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_امیر_المومنین
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
9.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ تک تک مردم ایران مدیون اینگونه مادران هستند...
🌹مدیون شهدا بودنمان به کنار مدیون همچین مادرهایی هم هستیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_امیر_المومنین
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء
#شهید_علی_جواد_نیا
#شهید_محمد_جواد_نیا
#شهید_یونس_جواد_نیا
#شهید_احمد_جواد_نیا
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan
امروز روز ولادت خمینی کبیر(ره) هم بود جا دارد یادی کنیم از نامه سراسر از عشق ومحبت ایشان به همسرشان آن هم در سن حدود ۶۰ سالگی
"تصدقت شوم؛ الهي قربانت بروم، در اين مدت كه مبتلاي به جدايي از آن نور چشم عزيز و قوت قلبم گرديدم متذكر شما هستم و صورت زيبايت در آينه قلبم منقوش است. عزيزم، اميدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشي در پناه خودش حفظ كند. [حال] من با هر شدتي باشد ميگذرد ولي به حمدالله تاكنون هرچه پيش آمد خوش بوده و الان در شهر زيباي بيروت هستم. حقيقتا جاي شما خالي است. فقط براي تماشاي شهر و دريا خيلي منظره خوش دارد. صد حيف كه محبوب عزيزم همراهم نيست كه اين منظره عالي به دل بچسبد... ايام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روحالله."
شب بر همگی خوش
به امید فردای بهتر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_امیر_المومنین
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهراء
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/khaterat_razmandegan
کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله
https://ble.ir/khaterat_razmandegan