eitaa logo
خاطرات فراموش شده (رزمندگان)
1هزار دنبال‌کننده
524 عکس
239 ویدیو
1 فایل
مقام معظم رهبری: "نگذارید غبارهای فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد...... هدف ما ارائه و ترویج فرهنگ ارزش های دفاع مقدس می باشد با این نیت اقدام به راه اندازی کانال خاطرات فراموش شده نموده ایم @Alireza_enayati1346
مشاهده در ایتا
دانلود
🥾 تعمیرات کفش در : 🚏عمود شماره ۱۴۸ 🚏عمود شماره ۲۰۲ 🚏عمود شماره ۴۷۰ 🚏عمود شماره ۴۸۰ 🚏عمود شماره ۵۹۳ 🚏بین عمود شماره ۷۰۶ و ۷۰۷ 🚏عمود شماره ۸۲۸ 🚏عمود شماره ۹۹۰ 🚏عمود شماره ۹۹۸ 🚏عمود شماره ۱۱۸۲ ⭕️ در نشر گسترده این پیام شریک باشید و زائرین اباعبدالله الحسین علیه السلام را یاری کنید. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
از چهار مرز مهران، چذابه، شلمچه، خسروی گزارش داریم بسیار شلوغه و برخی ماشین های عراقی کولر ندارند. لذا تاکید میشود خواهش میشود درخواست میشود از ساعت ۱۸ به بعد وارد عراق شوید مخصوصا خانواده ها. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
در اردوگاه‌های عراق سالنی عریض وجود داشت که اطراف آن را مأموران عراق پر کرده بودند و اسرا را پس از انتقال به آن مکان به‌شدت کتک می‌زدند و پس از شکنجه‌های مختلف، اسرای ایرانی را برای مدتی بدون آب و غذا در همان محل رها می‌کردند. بسیاری از اسرای ایرانی بخصوص جوان‌ترها و زخمی‌هایی که توان ایستادگی در برابر شکنجه سنگین مأموران عراقی را نداشتند در سالن‌های مرگ اردوگاه‌های عراق به شهادت می‌رسیدند. سخت‌ترین شکنجه دشمن پخش ترانه‌های عربی در محیط اردوگاه بخصوص در مناسبت‌های مذهبی و جلوگیری از خواندن نماز در آسایشگاه‌ها بود. : آزاده سرافراز حاج اسماعیل ناصری‌پور [از اهالی شهر درق با تحمل بیشترین زمان اسارت و گذشت ۱۱۹ ماه از عمر با برکت خود در اردوگاه‌های عراق عنوان صبورترین رزمنده خراسان شمالی را از آن خود کرده است.] منبع: سایت نوید شاهد ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شلمچه بودیم! آتش دشمن سنگین بود و همه‌جا تاریک تاریک. بچه‌ها همه کپ کرده بودند به سینه‌ی خاکریز دورِ شیخ اکبر نشسته بودیم و می‌گفتیم و می‌خندیدیم که یه دفعه دو نفر اسلحه به دست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند «الایرانی! الایرانی!» و بعد هرچه تیر داشتند، ریختند تو آسمون. نگاشون می‌کردیم که اومدند نزدیک‌تر و داد زدند «القم! القم! ،بپر بالا!» صالح گفت: «ایرانیند! بازی در آوردند...» عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه‌اش و گفت: «الخفه شو! الید بالا!» نفس تو گلوهامون گیر کرد. شیخ اکبر گفت: «نه مثله این‌که راستی راستی عراقیند» خلیلیان گفت: «صداشون ایرانیه.» یه نفرشون، چند تیر شلیک کرد و گفت: «روح روح» دیگری گفت: «اقتلوا کلهم جمیعا!» خلیلیان گفت: «بچه‌ها می‌خوان شهیدمون کنند.» بعد شهادتینشو خوند. دستامون بالا بود که.... که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن و هُلمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا، همه گیج و منگ شده بودیم. نمی‌دونستیم چیکار بکنیم که یه‌دفعه صدای حاجی اومد که داد زد: «آقای شهسواری، حجتی! کدوم گوری رفتین؟» هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیا، کلاشو برداشت. رو به حاجی گفت: «بله حاجی بله! ما این‌جاییم!» حاجی گفت: «اون‌جا چیکار می‌کنید؟» گفت: «چندتا عراقیه مزدور و دستگیر کردیم.» و زدند زیر خنده و پا به فرار گذاشتند.... منبع: سایت مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
سال 94 بود که اینترنتی برای دفاع از حرم ثبت نام کردند و تا زمانی که می‌خواستند اعزام شوند مرتب ما را برای این روزها آماده می‌کردند. تا اینکه زمان اعزام به ایشان اعلام شد همراه با یکی از دوستانش عازم شدند یادم می‌آید خواستم بروم مدرسه و پدر عازم فرودگاه امام خمینی(ره) بود با یکدیگر خداحافظی کردیم؛ ایشان تا فرودگاه رفته بودند ولی به دلایل شرایط جوی پروازشان لغو شد و ناراحت به منزل بازگشتند...صبح با او خداحافظی کردم و ظهر که از مدرسه برگشتم پدر با حالی منقلب خانه بود تا آن روز اینقدر او را ناراحت ندیده بودم» دومین بار که اعزام شدند، یکی از دوستانش نتوانست عازم شود و ایشان جایگزین وی شد...هرگز تصور نمی‌کردم که دیدار آخرمان باشد باور نداشتم که شوند با قطعیت می‌گفتم : شما چند بار می‌روید و برمی‌گردید. در مدتی که آنجا بودند یکی دوبار با ما تماس گرفتند و جویای احوال شدند. روز سوم بود که هربار زنگ می‌زدیم یا جواب نمی‌دادند یا می‌گفتند رفته است شناسایی امکان ارتباط وجود ندارد.... پدر در مجموع 10 روز بیشتر در عراق نبود، سومین روز در تله انفجاری گروهک‌های تکفیری گرفتار شده بود و از ناحیه چشم و دست چپ دچار جراحت شدیدی می‌شوند بعد از انتقال به بیمارستان چون در حالت کما بودند چشمانشان را از دست می‌دهند و دست چپشان هم قطع شده بود هفت روز بعد از مجروحیت به شهادت رسیدند... راوی: فرزند شهید کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
گرگ سی ویکم: در ایام نوروز بودیم که شهید علی بهزادی به سراغم آمد ‌و گفت "برویم پادگان کرخه" تا با گروهان به فاو برویم برای تحویل خط پدافندی. وسایلم را جمع کردم و به پادگان رفتیم. شب که شد گروهان را جمع کرد تا ‌صحبت کند. یکی از بچه ها به نام قاسم، شرایط آمدن به خط را نداشت و علی بهزادی نمی‌خواست او را به منطقه ‌ببرد. در بین صحبت ها گفت که "یکی از بچه های خوب و زبده را اینجا نگه می‌داریم تا از چادرهای گروهان حفاظت کند. بعد رو کرد به قاسم و گفت، به نظر من بهترین نفر آقا قاسم است.. قاسم ، خوشحال از انتخاب او بعنوان فرد زبر و زرنگ، بادی به غبغب انداخت و خوشحال شد. ناخودآگاه خنده بلندی کردم و به او ‌گفتم قاسم! اینجا شب ها گرگ می آید و تو دست خالی چی‌کار می‌خواهی بکنی؟ قاسم با لهجه محلی گفت که "علی! مو نی‌واسم". علی گفت نگران نباش، یک کلاش به تو می‌دهم. قاسم با خوشحالی گفت "اسلحه بهم ایده" منم‌ گفتم چه فایده اسلحه خالی و بدون تیر بهت ایده و گرگ ها میان می‌خورنت. دیدیم قاسم گفت "علی مو نی‌واسم". حالا همه بچه های گروهان می خندیدند... ‌علی گفت "قاسم جان! خشاب با سی تا تیر بهت می دم". قاسم خیلی خوشحال شد و‌ رو کرد به طرف من و ‌گفت "سی تا تیر بهم ایده" ‌ گفتم: آقا قاسم! این قبول، ولی می‌دونی اینجا گرگ زیاد است و اگر سی و یک گرگ به طرفت آمدند و حمله کردند، ‌هر چقدر هم تیر انداز خوبی باشی فقط می توانی سی تا از گرگ ها را بزنی، با گرگ سی و یکم چه می کنی؟ همان یکی می آید و تو را می خورد. یک دفعه قاسم با عصبانیت تمام گفت "علی! بخت بوم مو نی‌واسم" . خنده گروهان بلند شد و خود شهید بهزادی هم خنده اش گرفت و بلند شد و دنبالم کرد و من پا به فرار. راوی:محسن عامری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
خیلی‌ها نمی‌توانند درک کنند و حتی شاید برایشان خنده دار باشد اما من حضور مصطفی را حس می‌کنم . قابل گفتن نیست، شاید خیلی‌ها نتوانند این موضوع را درک کنند، حتی شاید برای برخی خنده‌دار باشد اما من حضور مصطفی را حس می‌کنم. خودش این را به من نشان داد، این موضوع را با بسته شدن چشم‌ها و دهانش در ثانیه‌های آخری که مراسم تدفین و تلقین تمام شده بود، به من نشان داد. نهایتا یک روز بعد از فوت انسان خون بدن دلمه می‌شود، اصلا زنده نیست که بخواهد خونریزی داشته باشد ولی مصطفی بعد از 7 یا 8 روز خونریزی داشت، مجبور شدند که دوباره غسل و کفن کنند، با آب گرم غسل دادند که پیکرش برای دیدن فاطمه مهیا شود. اولین باری که فاطمه پدرش را دید خیلی به چهره‌اش حساس شد چون داخل دهانش پنبه بود . خواست خدا این بود که دوباره خونریزی کند و پیکر دوباره شسته شود تا بتوانند پنبه‌ها را خارج کنند و مهیای دیدن فاطمه شود. وقتی خانواده شهید_صابری از زمان شهادت آقا مهدی تعریف می‌کردند، گفتند که چون مقداری بی‌تابی کردند دیگر نتوانستند تا ثانیه‌های آخر کنار شهیدشان باشند و او را ببینند. همه اینها در ذهن من بود، همان اول به خودم گفتم که اگر الان ضعف نشان دهم، این آخرین باری خواهد بود که چهره خاکی مصطفی را نشانم می‌دهند اما مقاومت کردم تا در مراسم تشییع و تدفین هم بتوانم کنار پیکر مصطفایم بمانم. سعی کردم که خیلی محکم باشم ، وقتی که می‌خواستند مصطفی را داخل خانه ابدیش بگذارند، من همانجا کنار قبر نشستم و بلند نشدم، از همان ثانیه داخل را نگاه کردم و تمام مراحل خاکسپاری مصطفی را دیدم . یک اتفاق عجیب در آخرین لحظه : می‌خواستی نشانم دهی که شهدا زنده‌اند؟ همه اینها را می‌دانم . من با تو زندگی می‌کنم مصطفی همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم، تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم، وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم، گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند، به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد . همانجا گفتم : می‌خواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی . راوی :همسر شهید کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
📱تعمیرات موبایل در : 🚏عمود شماره ۲۹۹ 🚏عمود شماره ۷۰۷ 🚏عمود شماره ۸۰۹ 🚏عمود شماره ۸۲۸ 🚏عمود شماره ۱۰۸۰ 🚏عمود شماره ۱۱۸۲ ⭕️ در نشر گسترده این پیام شریک باشید و زائرین اباعبدالله الحسین علیه السلام را یاری کنید. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
🕶 تعمیرات عینک در : 🚏عمود شماره ۸۲۸ 🚏عمود شماره ۹۰۹ 🚏عمود شماره ۱۰۸۰ 🚏عمود شماره ۱۱۸۲ ⭕️ در نشر گسترده این پیام شریک باشید و زائرین اباعبدالله الحسین علیه السلام را یاری کنید. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
ایستگاه های مسافربری (نجف) گاراژ نجف: https://nshn.ir/rb_7kINACcLF انتهای شارع الرسول ثانی: (ماشین برای اکثر شهر ها وجود دارد) https://nshn.ir/rb_rPpQAAVw4 گاراژ مدینة الزائرین : https://nshn.ir/7b_sgXPAAP-x برای رفتن به عمود یک : جنب مدینة الزائرین : https://nshn.ir/rb_ssjOAAgJH ابتدای قبرستان وادی السلام: https://nshn.ir/sb_s33eAAFm7 جنب پل ثورة العشىرين: https://nshn.ir/rb_7RSOACY5E جهت رفتن به مسجد کوفه و مسجد سهله: https://nshn.ir/sb_7ElQACXml جهت رفتن به فرودگاه: (کرایه یک ماشین کامل تا فرودگاه ۲۰دینار می باشد) انتهای شارع الرسول: https://nshn.ir/rb_rPT5AAVtY جنب پل ثورة العشرین ( ابتدای خیابان فرودگاه ): https://nshn.ir/rb_svayACklO کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
در سال ١٣٦٣ که من دستیار سال سوم تخصص بیهوشی بودم، رزمنده مجروحی را برای عمل جراحی اورژانس به اتاق عمل آوردند. پس از بیهوش کردن وی، هنگام عمل، خونریزی بیمار زیاد بود و من درخواست خون کردم. طبق روال باید خون گیرنده و خون دهنده را مطابقت می‌دادیم که متوجه شدم دهنده با گیرنده یک نفر است. با بررسی متوجه شدم این جوان، پنج روز پیش از شروع عملیات، با مراجعه به بانک خون، خون خود را اهدا کرده است و نمی‌دانسته که چند روز دیگر خودش مجروح خواهد شد و به صورت عجیبی خون خودش را دریافت خواهد کرد. راوى: آقای دكتر نوذر نساجيان کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
کی برگردیم ⁉️ از الان اعلام کنیم (مخصوصا خانواده ها) از پنجشنبه مغرب عشا تا جمعه ظهر برای برگشت از کربلا و حتی نجف برنامه ریزی نکنید‼️ چون حجم عظیمی پس از زیارت شب جمعه کربلا میخوان به ایران برگردند لذا هم ماشین کم پیدا میشود هم گران میشود هم برخی ماشین های داغون و‌ بدون کولر میان برای مسافرگیری هم مرز شلوغه هم در ایران احتمالا به بحران کمبود اتوبوس برخورد میکنید. لذا پنجشنبه مغرب عشا تا جمعه ظهر برای برگشت برنامه ریزی نکنید. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شهید جواد محمدی متولد 1362 در محله دینان درچه اصفهان می باشد. او از مدافعین حرم بود که در پنج شنبه ۱۱ خرداد ماه ۹۶ به سوریه رفت و سه شنبه ۱۶ خرداد ماه ۹۶ با اصابت گلوله به پا و پهلویش همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید. و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا و به وطن بازگشت. از شهید جواد محمدی دختری به نام فاطمه به یادگار مانده است. پدر شهید: جواد هر وقت به من می رسید، دست مرا می بوسید، سه مرحله به سوریه اعزام شده بود و هر سه مرتبه مجروح شده بود و مجروحیت خودش را از ما پنهان می کرد. سجاد تنها برادر جواد هم، در سوریه مجروح شد. همسر شهید: دلتنگش بودم، ولی شب آخر و قبل از شهادتش دلشوره عجیبی داشتم ولیکن آقا جواد در منطقه عملیاتی هم به من آرامش می‌داد و می‌گفت: اینجا همه چیز آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش.سوریه که می‌رفت حتما با من تماس تلفنی داشت به نحوی که ما ساعت یک بعدازظهر روز سه‌شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از اذان مغرب با زبان روزه به شهادت می‌رسد. ظهر روز چهارشنبه از طرف دایی‌ام خبردار شدم که آقا جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده؛ اما بعد گفتند نه، تیر به پهلویش خورده و بیهوش است و بعد از مدتی خبر شهادتش را به من دادند پیکر شهید جواد محمدی درگلزار شهدای امامزاده حمیده و رشیده خاتون شهر درچه آرام می‌گیرد. شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
شهیدی که بنی صدر را در ورود به جماران بازرسی بدنی کرد 🔹️احسان پس از اخذ دیپلم، برای تحصیل در رشته مهندسی برق در دانشگاه کنیگزویل تگزاس به آمریکا مهاجرت کرد و از دانشجویان ممتاز این دانشگاه محسوب می شد. وقتی فهمید در ایران جنگ شده و دشمن در حال پیشروی است برای دفاع از مملکتش به کشور آمد. 🔹️وی به ایران بازگشت و در یگان‌های حفاظتی امام خمینی(ره) و ریاست جمهوری حضور یافت. 🔹️او دارای بصیرت، شجاعت و ژرف نگری برگرفته از تربیت اسلامی و تقوای الهی بود و در جریان کاندیداتوری و انتخاب بنی صدر، به روشنگری افراد و برملاکردن چهره منافقانه او می پرداخت. در یکی از ملاقات‌های بنی صدر با امام‌(ره) شهید قاسمیه او را در حین ورود مورد بازرسی بدنی قرار داد که این موضوع سابقه نداشت. 🔹️احسان بارها به جبهه رفت. مدتی فرماندهی گردان حضرت امیرالمؤمنین‌(علیه السلام)، گردان ۹ قدر پادگان ولیعصر«عجل الله » تهران، را بر عهده داشت. در عملیات در منطقه کوهستانی بازی دراز شرکت کرد و پس از بازگشت از جبهه همراه با گردان ۹ سپاه، مسئولیت حفاظت از بیت ریاست جمهوری وقت، آیت الله خامنه‌ای را به عهده گرفت و با آغاز عملیات بیت المقدس در آزادسازی خرمشهر بالاترین مرتبه ایثار و جانفشانی را ارائه کرد و در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ به شهادت رسید و در گلزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
یکی از رفقا ما سحر ۱۷ مرداد ساعت۱:۳۰ رسیدیم مرز خسروی جاده عالی بود خلوت از کرمانشاه به بعد هم چندجا موکب بودش رسیدیم خسروی ماشین رو گذاشتیم پارکینگ ارتش دقت کنید: تا ماشین رو پارک کنید و سوار تاکسی بشید ( نفری ۳۰ تومن) بیایید نقطه سفر مرزی با زن و بچه تقریبا یک ساعت زمان می‌بره پس در محاسباتتون لحاظ کنید😐 بدون هیچ معطلی از مرز رد شدیم نفری ۲۰ دینار دادیم اومدیم نجف چونه نزدم چون اولین ماشین رو سوار شدم یا دنبال ماشین های کوچیک بگردید که زود پر بشه یا ماشینی که با شما پر میشه رو انتخاب کنید اگر ن یکساعت معطل می‌شید من اول رفتم تو یه ماشین بزرگ نیم ساعت نشستم پر نشد😕 ماشینم رو عوض کردم😞 چندتا توصیه به کسایی که مثل ما می‌خوان بچه کوچیک بیارن:👶👧 🚙 عقب ماشین بین صندلی ها رو پر کنید مثل تخت بشه بچه ها راحت بخوابند ⛺️ اگر بین راه جایی رو سراغ دارید از تهران صبح زود راه بیفتید تا اول صبح برسید اونجا مثل همدان تا بعداز ظهر بمانید آفتاب که افتاد دوباره راه بیفتید تا ۱۱ شب برسید مرز اون نصف روز هم گرما نمی‌کشید هم بچه ها خسته نمیشن 🌌 برنامه ریزی کنید کل مسیری که تو ماشین هستید رو تو شب باشه تا گرما بچه ها رو اذیت نکنه مخصوصا سمت عراق ⏱ از مرز خسروی تا نجف راحت ۷ ساعت طول میکشه اصلا به کیلومترش نگاه نکنید چون ترافیک داره جاده است ن اتوبان بین راه توقف داره پس برنامه ریزی کنید ۱۲ شب از مرز رد بشید یعنی ۱۲ تو خاک عراق باشید اگر از تهران راه میفتید تا خسروی با احتساب چند توقف حداقل ۱۱ ساعت راه دارید 🪑 برای بچه ها حتما صندلی بگیرید بعضی ها بچه رو میذارن رو پاشون هم پدر بچه در میاد هم صاحب بچه 🕌 تو شهر ها و در مسیر بگردید یه موکب خوب پیدا کنید کل روز رو بمانید تو موکب دم غروب بزنید بیرون بچه ها تو شب که هوا از گرما افتاده کیف میکنن 😡 لطفا به بچه ها هم گیر ندید بذارید هر کاری دوست دارن بکنند و از مسیر لذت ببرن و هر چی دوست دارن بخورن فوقش اسهال میگیرن یه روز صبر میکنید خوب میشن😂 کسی دنبالتون نکرده که زود برسید بین ۲ تا ۳ روز تو مسیر کیف کنید بعدش هنوز لذت بچه ها تموم نشده ماشین بگیرید برید کربلا به نظرم زیادم تو کربلا نمونید بذارید لذت زیر زبونشون بمونه برا سال بعد التماس دعا کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
می گفت خدا ما را در جنگ و در اسارت تنها نگذاشت و با امدادهای غیبی یاری مان کرد. شاهد مدّعایش هم یک خاطره ی جالب و طنز بود : عراقی ها فحاشی و کتک کاری برایشان کاری همیشگی بود. مثل آب خوردن. ما ایرانی ها هم یک خصوصیتی داریم که برخی اسم ها را مختصر می کنیم. مثلا به اسماعیل می گوییم إسمال، ابراهیم را می گوییم إبرام، به فاطمه می گوییم فاطی....هر وقت یک مقام یا یک مسئول می خواست به اردوگاه بیاید، یکی از ما اسرا را - که جزء مفقودین بودیم ـ برای آن مقام مسئول قربانی می کردند. خیلی راحت. قرار بود فردا هم یکی قربانی شود. ما هم چاره ای جز توسل به امام زمان نداشتیم. زیارت عاشورا هم خواندیم _ من به شما توصیه می کنم حتی در روز عروسی‌تان هم زیارت عاشورا را ترک نکنید. _ عراقی ها مرا مأمور ترجمه کردند. گفتند به اسرا بگو سرشان را پایین بیندازند و اسم هرکسی خوانده شد با دویدن بیاید جلو و با احترام بگوید نعم سیّدی! یکی از بچه ها انتهای صف سرش را پایین نگرفته بود برای همین عراقی با عصبانیت فریاد زد : إزمال! چرا سرت را پایین نمی گیری؟ ناگهان یکی دیگر از بچه ها به نام اسماعیل چاووشی که اهل اصفهان و از بچه های ارتش بود، یک دفعه با دو آمد جلو و رو به عراقی داد زد: نعم سیدی!  عراقی اول ترسید فکر کرد ایرانی آمده بزندش! کمی فرار کرد به عقب. اما با تعجب دید اسیر ایرانی مقابلش ایستاده و حرکتی نمی کند. با چشمانی گرد شده ازش پرسید: آٔنت إزمال؟!! (در زبان عربی الاغ می‌شود إزمال ! ). دوست ما هم فریاد زد: نعم سیدی! عراقی دوباره پرسید: أنت آدم؟ باز هم جواب داد نعم سیدی! من چون عرب بودم و هر دو زبان فارسی و عربی را بلد بودم فهمیدم ماجرا از چه قراراست. خنده ام گرفت و همه زورم را برای بستن لب هایم جمع کردم اما نشد! عراقی با کابل بر سرم زد و پرسید: شینهو؟ ماجرا چیه؟ برگشتم سمت دوستم و پرسیدم: اسم تو چیست؟ گفت اسماعیل چاوشی! گفتم: خب مگر این بعثی چی صدا زد که دویدی؟ گفت: مگر نگفت إسمال؟ خب منهم اسمم إسمال است دیگر...😂😂 همه اسراء خنده شان گرفته بود. ماجرا را وقتی برای آن افسر عراقی تعریف کردم او هم کلی خندید. و به این طریق آن روز جان بچه ها حفظ شد و کسی قربانی نشد. خداوند از جایی به ما کمک می کرد که فکرش را هم نمی کردیم. راوی:محمد فریسات کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
ما بعد از اولین گروهان از گردان موسی بن جعفر(علیه السلام) وارد جزیره ام الرصاص شدیم. رضاعلی پشت سر من حرکت می‌کرد. او پیک گردان بود. سنگر تیربار کمین عراقی‌ها در نوک ام الرصاص بود. این سنگر غیرقابل نفوذ و محکم بود. هرچه با آر.پی.جی آن را هدف قرار دادیم، نتیجه نداد. مجبور شدیم که درخواست خمپاره شصت کنیم تا از بالا آن را تخریب کنیم. تیربارچی تا آخرین تیرش را شلیک کرد. در همان تاریکی و بحرانی که داشتیم، رضاعلی چند بار گفت: مردان بزرگ ایستاده می‌میرند. داشتیم جلو می‌رفتیم که بی‌سیم مرا صدا کرد. وقتی برگشتم، دیدم گلوله ضدهوایی که علیه نفرات استفاده می‌کردند از جلو به سرش اصابت کرد. او همچنان سرپا ایستاده بود. لحظاتی بعد یک‌باره به زمین افتاد. چشمش را بستم و راهش را ادامه دادم. متأسفانه جنازه‌اش کشف نشد و تنها نمادی از یک قبر برای او در روستای دلازیان سمنان ساخته شده است. روحش شاد و یادش گرامی. راوی: رزمنده دلاور مهدی صفاییان منبع: سایت نوید شاهد کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
اینکه خسته و کوفته وارد کربلا میشوید با همان حال میاین نزدیک حرم و با همان حال خسته، اطراف حرم دنبال جا میگردید بدانید احتمال بسیار زیاد جا پیدا نمیکنید. (گرچه مستحب با همین حال خسته به زیارت بروید) پیشنهاد اینه؛ ۱. قبل از وارد شدن به شهر کربلا در مواکب طریق الحسین خوب استراحت کنید. ۲. بعد به آدرس هایی که فاصله دارن تا حرم مراجعه کنید، مستقر بشوید، کوله ها را از خودتون جدا کنید بعد به زیارت مشرف بشوید. کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
اسکان های جدید کربلا 1) موکب سنگر سازان بی سنگر خیابان تعلیب ظرفیت بالایی جهت پذیرش دارد. https://nshn.ir/rbZyjPNAoqM1 2) حسینیه ابو رزاق موکب باب الحوائج (یزدیها) https://nshn.ir/rbZyeOOA2Rb5 فاصله تا حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام : حدود ۳۵ دقیقه . 3) موکب احمد بن موسی (ع) شارع شهدا شارع روضتین https://nshn.ir/rbZl1HWAS5D- 4) موکب صاحب الزمان (عج) جهرم خیابان میثم تمار https://nshn.ir/2bZyASQA2erB 5) موکب هیئت کربلا بعد از مقام صاحب الزمان بسمت بازار امام صادق علیه‌السلام https://nshn.ir/advbZac5_AS6jw 6) موکب حضرت زینب (س) شهرستان خوانسار خیابان میثم تمار جنب هتل کربلا الدولی ساحة ولی العصر (عج) https://nshn.ir/7crbZl1L2A2eB5 7) موکب امام رضا علیه السلام عاشورائیان جنب میدان تربیه https://nshn.ir/36rbZzRJWASs98 8) موکب شهدای فیروز کوه خیابان میثم تمار https://nshn.ir/SbZlq2OA2r3t 9) حسینیه اهالی بدره: https://nshn.ir/2bZ93hVASgol ۱۰) حسینه فرطوسی: https://nshn.ir/rbZ90neASeOk ۱۱) موکب جهت اسکان: جنب خیابان فاطمة الزهرا سلام الله علیها https://nshn.ir/SbZ941NAowji ۱۲) حسینیه اهالی بزاره شارع طویریچ https://nshn.ir/2bZ96JNA2rrf کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
🔴همه وزرای پیشنهادی موفق به کسب رای از مجلس شورای اسلامی شدند 🔹‌وزارت آموزش و پرورش: علیرضا کاظمی۲۶۸ رای 🔹‌وزارت ارتباطات: ستار هاشمی۲۶۴ رای 🔹‌وزارت اطلاعات: سید اسماعیل خطیب۲۶۱ رای 🔹‌وزارت اقتصاد: عبدالناصر همتی۱۹۲ رای 🔹‌وزارت امور خارجه: عباس عراقچی۲۴۷ رای 🔹‌وزارت بهداشت: محمدرضا ظفرقندی۱۶۳ رای 🔹‌وزارت کار: احمد میدری۱۹۱ رای 🔹‌وزارت جهاد کشاورزی: غلامرضا نوری۲۵۳ رای 🔹‌وزارت دادگستری: امین حسین رحیمی۲۶۸ رای 🔹‌وزارت دفاع: عزیز نصیرزاده۲۸۱ رای 🔹‌وزارت راه: فرزانه صادق۲۳۱ رای 🔹‌وزارت صمت: محمد اتابک۲۳۱ رای 🔹‌وزارت علوم: حسین سیمایی۲۲۱ رای 🔹‌وزارت فرهنگ: عباس صالحی۲۷۲ رای 🔹‌وزارت کشور: اسکندر مومنی۲۵۹ رای 🔹‌وزارت میراث فرهنگی: محمدرضا صالحی امیری۱۶۸ رای 🔹‌وزارت نفت: محسن پاک‌نژاد۲۲۲ رای 🔹‌وزارت نیرو: عباس علی‌آبادی۲۵۵ رای 🔹‌وزارت ورزش: احمد دنیامالی۲۵۳ رای کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
صداقت و اخلاق خوش از ویژگی های بارز اخلاقی شهید بود. همسرم توجه و احترام خاصی به خانواده داشت و بسیار دلسوز و شوخ طبع بود. او سعی می‌کرد در بیشتر ابعاد زندگی با الگوپذیری از اهل بیت (علیهم السلام) پیرو واقعی راه آنان باشد. یک ماه از رفتن مصطفی به سوریه گذشته بود اما در این مدت هر روز یک بار تلفنی با هم صحبت می کردیم. آخرین بار كه با هم حرف زدیم 12 بهمن ماه بود ساعت حوالی 2 ظهر بود که زنگ زد و گفت در عرض یک هفته و یا 10 روز بر می گردم. بعد از آن دیگر خبری نشد. هر روز منتظر بودم که مصطفی زنگ بزند. در این بین مادر و پدرش نیز بسیار بی تاب مصطفی بودند. چون باهم زندگی می کردیم مدام سراغ مصطفی را می گرفتند و من در این 5 روز بی خبری برای اینکه آنها نگران نشوند می گفتم زنگ زده بود و حالش خوب است اما چون عجله داشت فرصت نشد با شما هم صحبت کند. گویا همان روز 12 بهمن که با ما حرف زد شب عازم عملیات می شود. بعد از گذشت 5 روز بعد از ظهر 17 بهمن بود که همکاران مصطفی آمدند خانه ما. اما گفتند مصطفی زخمی شده و عصر ساعت 6 فرودگاه باشید که می آیند. همان لحظه در دل من غوغایی به پا شد و فهمیدم که مصطفی شهید شده است. ما راهی فرودگاه شدیم. جمعیت زیادی آمده بودند همه فکر می کردند مصطفی زخمی شده است. اما وقتی تابوت ها را از هواپیما پایین اوردند به یقین رسیدم که مصطفی شهید شده است. راوی:همسر شهید کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
امروز از شهیدی سخن به میان می‌آید ‌که فقط سه روز زندگی مشترک با همسرش داشت پس با ما همراه باشید امیر حسین سلیمانی مقام بیست و پنجم خرداد ۱۳۴۰، در تهران چشم به جهان گشود. در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. پاسدار بود و در جبهه حضور داشت. سال۱۳۶۱ ازدواج کرد. شانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱، با سمت دیده بان در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. همسر شهید خانم زهره رشیدیان می گوید: پس از صحبتهای اولیه، مهرش به دلم نشست و جواب مثبت دادم. فردای آن روز برای 15 روز به جبهه برگشت. پس از بازگشت از جبهه، به خرید عروسی رفتیم.به توافق رسیده بودیم که من مانع رفتنش به جبهه نشوم. برای ازدواج با امیر، برخلاف خواستگاریهای دیگر به هیچ وجه سختگیری نکردیم. خرید عروسی مختصری داشتیم؛ یک حلقه، لباس و کفش برای من و یک انگشتر عقیق برای امیر خریدیم. امیر آنجا قول داد که هرگز آن انگشتر را از خود دور نکند. مادر همسرم بسیار اصرار داشت که خرید مفصل و خوبی داشته باشیم؛ ولی من و امیر میخواستیم زندگی مشترک سادهای را آغاز کنیم. امیر را با همان لباسهایی که بر تن داشت به خاک سپردند. ساعت و انگشتر امیر بر دستش بود. ساعت را برای یادگاری به برادرش دادند. هر کاری کردند تا انگشتر را از دستش خارج کنند، نشد. همسرم به قولی که داده بود وفا کرد و انگشتر را حتی بعد از شهادت از خود دور نکرد.زندگی مشترک ما سه روز طول کشید.از من خواسته بود که اگر شهید شد به جای لباس مشکی، سفید بپوشم. مدتها بعد از شهادت امیر حال روحی خوبی نداشتم. تمام دورانی که حال روحی خوشی نداشتم، خانواده همسرم بسیار با من همدردی کردند. چند روز بعد از شهادت همسرم به دلیل این که جزو محافظین ریاست جمهوری بود، ما را برای دیدار با آقای خامنه ای دعوت کردند. عکسهای شهدا را قاب کرده بودند. ایشان فرمودند "من نمیتوانم به این عکسها نگاه کنم؛ زیرا بعضی از این شهدا داماد چند روزه بودند و همسرانشان در جمع حضور دارند." وقتی از ریاست جمهوری خارج شدیم، مردم برای آزادی خرمشهر شادی میکردند و من بی اختیار امیر حسین را صدا میزدم.پس از گذشت 34 سال از شهادت امیر هر سال که بهار میآید به یاد از دست دادنش حال خوشی ندارم. شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
اتوبوس رایگان تا مرز مهران ماشین رایگان برای نجف. عمود 650 و 662 گاراژ سید جوده در کربلا کجاست ⁉️ اینجاست 👇 https://nshn.ir/2bZTFw5ASRrg اول بروید گاراژ سید جوده سوار ماشین بشوید تا عمود ۶۵۰ و ۶۶۲ از اونجا رایگان تا نجف و رایگان تا مرز مهران داخل گاراژ سید جوده ماشین برای همه مرز ها هست. ولی مردم اگر بخواهند رایگان بروند به 662 باید وقتی که وارد گاراژ می شوند سمت راست اتوبوس ها میبرند اتوبوس تا دوتا نشانی دارند 1) جلوی اتوبوس بنر و شماره زده ۲) اکثرا هم صدا میزنند حیدریه یا خان‌نُص سمت چپ گاراژ هم پر از ون و مینی بوس برای شهر های مختلف کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan
سلام همراهان گرامی در خصوص صحت وسقم این سخن حضرت امام خمینی(ره) ایراداتی وتذکر دادند بنده تا حوالی ساعت دو بامداد با مراجعه به صحیفه امام متوجه شدم که این جمله در صحیفه امام موجود نمی باشد البته اکبر اندرزگو از برادر زادهای شهید اندرزگو در گفتگو با مجله شاهد یاران(شماره ۲۴صفحه ۶۲)می گوید:امام در مدرسه رفاه به من گفت:"اگر ده نفر مثل آسید علی(اندرزگو)داشتیم ،دنیا را می توانستیم زیر سلطه اسلام ببریم" یا علی مدد
شهید «کریم اندرآبی» در ۱۰ آذر ۱۳۳۳ در «نیشابور» متولد شد. مادرش می گويد: «وقتى از سفر مكه آمديم، خداوند اين فرزند را به ما داد.» در 6 سالگى به چاه افتاد كه عنايات الهى شامل حال او شد و نجات پيدا كرد. اوقات بيكارى را به مزارع كشاورزى براى كمك به پدر و مادرش می رفت. به مسجد رفتن و ورزش كردن اهتمام داشت. دوره‏ ابتدايى را در نيشابور گذراند. دوره راهنمايى را در مدرسه‏ كمال‏ الملك همان جا به پايان رساند. تا اول دبيرستان بيشتر درس نخواند، چون می گفت: «اين رژيم طاغوتى است.» به همين خاطر به درس ادامه نداد و به روستا برگشت و به كار كشاورزى مشغول شد تا اين كه به سربازى رفت. بيشتر كتاب‏ هاى مذهبى، قرآن، كتاب‏ هاى دكتر شريعتى و شهيد مطهرى را مطالعه می کرد. با شروع انقلاب به صورت فعال در تظاهرات و راهپيمايى ‏ها شركت می کرد. بعد از پيروزى انقلاب اسلامى وارد سپاه شد و تا زمان شهادت در سپاه بود. با شروع جنگ تحميلى به فرمان امام، براى حفظ و حراست از ارزش‏هاى اسلامى و براى دفاع از دين و رضاى خدا به جبهه‏ هاى حق عليه باطل شتافت. زمانى كه اعلام شد به هر پاسدار مبلغى پرداخت می شود او گفت: «من براى پول به جبهه نمی روم.» فرمانده‏ گردان روح الله از لشكر 5 نصر بود. در پشت جبهه به خانواده ‏هاى شهدا سركشى می کرد. فرماندهى سپاه نيشابور را به او پيشنهاد كردند ولى قبول نكرد. گفت: «به جبهه می روم تا زمانى كه يا به شهادت برسم يا پيروز شويم.» به خاطر شجاعتش در جنگ به او لقب «شير خوزستان» داده بودند. وی سرانجام در ۲۸ مهر ۱۳۶۳ در عملیات «عاشورا» در منطقه «میمک» به فیض شهادت نائل آمد شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/khaterat_razmandegan کانال خاطرات فراموش شده در پیام رسان بله https://ble.ir/khaterat_razmandegan