#مذهبی
🔹تنها نماز جمعۀ در اسارت
روزهای پایانی #اسارت بود و هر روز بیش از هزار نفر از اسرا آزاد می شدند. آرامش در اردوگاه برقرار بود، کم کم امیدوار می شدیم که نوبت #آزادی ما هم می رسد .
#مراسم#مذهبی و #نماز_جماعت به راحتی انجام می شد فقط #نماز_جمعه نخوانده بودیم. با مشورت جمعی از فعالین تصمیم به برگزاری نماز جمعه گرفته شد و باید مجوز برگزاری را از فرمانده اردوگاه می گرفتیم. وقتیکه فرمانده برای آمارگیری وارد اردوگاه شد با استفاده از یکی از دوستان عربزبان تقاضا رو البته نه به عنوان نماز جمعه، بلکه به عنوان #نماز_وحدت و یادگاری اواخر اسارت مطرح کردیم.
او هم که هنوز قضیه شورشی که دو هفته قبلش اتفاق افتاده بود جلو چشمش بود، گفت بشرطی که تضمین بدید با آرامش و بدون شلوغ کاری و شعار باشه. ما هم قول دادیم که دردسری پیش نیاد.
روز جمعه رسید و یگانه نماز جمعۀ کل دوران اسارت در #اردوگاه_ملحق_۱۸ و در یکی دو هفته مونده به آزادیمون با شکوه خاصی برگزار شد.
نگهبانها از روی برجکها با تعجب خیره کنندهای این منظره باشکوه رو تماشا میکردند و بدین ترتیب نماز جمعه به امامت یکی از #روحانیون_آزاده با آرامش کامل برگزار شد.
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#شکنجه_روحی
🔹ازادی اسرای اردوگاه ۱۸
هر شب تلویزیون اخبار #تبادل را اعلام میکرد و آزادی تعدادی از اسرا را نشان می داد . بچههای اردوگاه تکریت ۱۱ که همرزمای ما بودند دو هفته قبلش آزاد و به #ایران برگشته بودند. حتی تعداد زیادی از اسرای آخر جنگ که دو سال بعد از ما اسیر شده بودند، دسته دسته آزاد میشدند، دیگه مطمئن شدیم که اسرای اردوگاههای مفقود(معرفی نشده به صلیب)، هم آزاد می شوند. بچه ها با روحیه بیشتری مشغول فعالیت و آماده سازی خود برای #آزادی شدند.
بالاخره در روزهای پایانی شهریور ۱۳۶۹ به عنوان آخرین اردوگاه نوبت به ما رسید. صلیب وارد #اردوگاه_۱۸ شد و از قسمت سوله ها که بیش از ۵ هزار اسیر داشت شروع به ثبت نام کردند و دسته دسته جلو چشمان ما میرفتن و ما فقط نظارهگر بودیم.
تمام اسرای داخل سوله ها آزاد شدند ولی از آزادی ما خبری نبود ، روزی که قرار بود نوبت ما بشه دیدیم تعداد ۵۰۰ نفر اسیر را با چند اتوبوس وارد اردوگاه کردند و قبل از ما صلیب آنها را ثبت نام و مقدمات آزادی آنها هم فراهم شد.
شایعه ای به سرعت توی اردوگاه پیچید و اون این بود که بعثیها تصمیم گرفتن ما رو به عنوان #گروگان نگه دارند و بجای ما تعدادی از پناهندهها و #منافقین رو به ایران بفرستند.
یکی از نگهبانها که با بچهها تقریبا همکاری میکرد ، خبر آورد که اینها که با اتوبوس وارد شدند اسرایی بودند که به سازمان منافقین پناهنده و با شروع تبادل اسرا ، پشیمان و خواستار برگشت به ایران شده بودند.
(این گروه کسانی بودند که برای راحتی خودشان و خلاصی از شکنجه های بعثی ها و نجات از گرسنگی به سازمان منافقین پناهده شده بودند) .
خبر بعدی این بود که احتمالا اینها را به جای شما بفرستند به ایران و شما رو به عنوان محکومین در #عراق نگه دارند.
ادامه دارد.....
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹مبارزه با سنگ و ندای الله اکبر
با خالی شدن #اردوگاه_بعقوبه و آزاد شدن همه اسرا وحتی پناهندگان و اینکه #صلیب تا چندمتری ما آمده بود ولی ثبت نامی انجام نشده بود، موجی از نگرانی اردوگاه کوچک ما را فرا گرفت. خبری از صلیب سرخ هم نبود و باید کاری میکردیم.
از آنجایی که در روزهای قبل تجربه کرده بودیم که فقط با #مقاومت می توانیم به حقمان برسیم ، تصمیم گرفتیم، که حالت هجومی به خودمون بگیریم و #شورش کنیم.
همه هم قسم شدیم یا همه ما رو به رگبار میبندند و همینجا به #شهادت میرسیم و یا مجبورشون میکنیم که صلیب سرخ رو خبر کنن و ما رو هم مانند بقیه اسرا آزاد کنن.
عراقی ها از شورش و #ندای_الله_اکبر ما خیلی می ترسیدند. از این رو ته دلمون به این قضیه قرص و محکم بود که این تدبیر جواب میدهد و #عراق توی این شرایط حوصله دردسر رو نداره و نمیخواد بخاطر نگهداری و یا کشتن ۶۰۰ اسیر رابطهشو توی اون شرایط حساس با #ایران خراب کنه و بهونه دست #جمهوری_اسلامی بده که تو قضیه #کویت براش بشه قوز بالای قوز.
تصمیم نهایی برای شورش گرفته شد تا تونستیم سنگ و چوب و میله آهن جمع کردیم. تعدادی از بچه ها به پشت بام آسایشگاها رفتند شعار الله اکبر شروع شد.
حدود ۶۰۰ نفر همه با هم یک صدا الله اکبر می گفتیم . موجی از وحشت در میان بعثی ها ایجاد شد و سریع همۀ نگهبانها از داخل #اردوگاه خارج و پشت #سیم_خاردار مستقر شدند. بهروشنی می شد ترس و وحشت از تکرار حادثه #شهادت #شهید_پیراینده رو تو چشماشون مشاهده کرد.
بعثیها فکر اینجاشو نکرده بودند. اصلاً به ذهنشون نرسیده بود ما حاضریم برای #آزادی بمیریم. واقعاً بچهها بعد از ۴۴ ماه اسارت دیگه طاقت نداشتند حالا که همه رفتند و آزاد شدند جمع کوچک ما سالها بدون نام و نشون در زندانهای عراق بمونیم و بپوسیم.
هیچ ابائی از درگیری و کشتن و کشته شدن نداشتیم. و ذرهای ترس از مرگ در چهرۀ کسی دیده نمی شد.
#فرمانده_عراقی اردوگاه اومد که چه خبره چرا سروصدا میکنید؟ چند نفر از بچه ها به نمایندگی با فرمانده اردوگاه صحبت کردند و پرسیدند که چرا ما تبادل نمیشیم و او که حرفی برای گفتن نداشت و از طرفی می دانست که ما به راحتی تسلیم نمی شویم قول داد که شمارو آزاد میکنیم .
الحمدلله با #استقامت و پایمردی بچهها این #الله_اکبر مون هم نتیجه داد و بدون اینکه درگیری مجددی بین ما و بعثیها بوجود بیاد قضیه به خیر و خوشی خاتمه یافت. بچهها سنگ و چوبها رو دور ریختند و وقتِ نماز که شد، آخرین #نماز_جماعت هم با شکوه خاصی در تموم آسایشگاها برگزار شد و با مراجعه نمایندگان صلیب ، آماده حرکت به سمت #ایران شدیم.
ادامه دارد......
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#شکنجه_روحی
🔹اطلاع صلیب از زنده بودن ما
.......ادامه از قبل
بالاخره بعد از قریب به چهل و چهار ماه #اسارت بصورت مفقود و بی نام و نشان ، روز موعود فرا رسید .
اولین باری بود که چشممون به نمایندههای #صلیب_سرخ میخورد، در حالی که طبق قوانین بین المللی و #مقررات_ژنو در مورد اسرا، #عراق موظف بود بلافاصله بعد از اسارت ، آمار اسرا رو به صلیب تحویل داده و از حقوق اولیه یک اسیر از جمله ، حق مکاتبه با خانواده برخوردار بشود . اما این حقوق از ما سلب شد و چهار سال دور از چشم دنیا در سختترین شرایط نگهداری شدیم و تعدادی از ما رو به #شهادت رسوندند.
هر چه بود گذشت و حالا چند ساعت به #آزادی مانده و دیگه صلیب ما را دیده بود. ولی همچنان و حتی به نماینده های صلیب اعتمادی نداشتیم و دل تو دل بچهها نبود و برای آزادی و بوسیدن #خاک_وطن لحظه شماری میکردیم.
نماینده صلیب یکی یکی فرم هارو پر میکرد و از همه می پرسید آیا میخواهید به ایران بروید و یا پناهنده شوید که الحمدلله هیچکس پناهنده نشد و همه اعلام کردند که به #ایران بر می گردیم .
همه ثبتنام و #کارت_صلیب را دریافت و سوار اتوبوس شدند ، ۸ تا اتوبوس پر شد تا نوبت به نفرهای آخر که ما بودیم رسید و سوار دو اتوبوس باقیمانده شدیم .
لحظهای که من سوار شدم دیدم که جلوی اتوبوس یک ماشین جیپ با مسلسل دوشکا و تعدادی سرباز مسلح ایستاده است . تعجب کردم گفتم خدایا داریم آزاد میشیم دیگه نیاز به نیروی مسلح و دوشکا نیست ، کسی نمیخواد کاری انجام بدهد. همه داریم برمیگردیم به ایران درگیری وجود نداره ، یکم مشکوک شدیم ولی خودمان را دلداری دادیم که شاید به خاطر امنیت این کار داره انجام میشه و همه سوار شدیم .
ادامه دارد.....
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اسارت
🔹حیله دوباره دشمن!
........ادامه از قبل
چند کیلومتری که از #پادگان بیرون اومدیم رسیدیم به یه سه راهی، تعداد هشت تا اتوبوس به طرف مرز رفت و دو تا اتوبوس آخر از بقیه جدا و از سه راهی به طرف چپ پیچید . با انحراف اتوبوسها از جاده متوجه شدیم که ما را از بقیه جدا کردند و علت وجود ماشین جیپ با مسلسل دوشکا را فهمیدیم .
دو تا اتوبوس آخر که ما بودیم پیچید به طرف #بغداد و همه با تعجب به هم نگاه می کردیم که دوستان مان به طرف مرز رفتند و ما داریم به طرف بغداد می رویم . بچهها به نگهبانی که داخل اتوبوس بود اعتراض کردند(در هر اتوبوس دو تا سرباز مسلح گذاشته بودند) که رفیقامون دارن طرف مرز میرن ما چرا جدا شدیم .
سرباز بعثی که از قبل در خصوص توطئه ربودن و #گروگانگیری ما توجیه شده بود ، گفتش که قرار هست شما را با هواپیما به #ایران ببرند، فهمیدیم که حادثهای قرار است اتفاق بیفته و باور نکردیم ولی کاری هم نمیتونستیم بکنیم، دو سرباز مسلح داخل اتوبوس و مسلسل دوشکا هم بیرون، از طرفی تعدادمون هم کم شده بود و حدود 100 نفر بودیم . وسط بیابون هیچ کاری نمیشد انجام داد نه دسترسی به صلیب داریم نه ارتباطی با اتوبوسهایی که به طرف مرز رفته بودند، انتظار سختی بود از کنار بغداد رد شدیم دیدیم تابلوی فرودگاه بغداد سمت چپ است ولی اوتوبوس داره سمت راست میره . باز بچهها اعتراض کردن که #فرودگاه طرف چپ است ، نگهبان گفت شما را از فردوگاه نظامی که در شهر دیگری قرار دارد آزاد می کنند ، فهمیدیم که نه دیگه مثل اینکه قرار نیست آزاد بشیم یعنی دیگه برامون مسجل شد که از آزادی خبری نیست.
هوا تاریک شده بود که به ساختمانهایی که با سیم خاردار محصور شده بود رسیدیم. اتوبوس ها ایستادند وقتی به اطراف نگاه کردیم تابلویی نظر همه را به خودش جلب کرد. نوشتهی تابلوی بالای درب ورودی خبر از تبعید به اردوگاه دیگری می داد ! بله #اردوگاه_رمادیه_۹ عراق که قبل از ما مخصوص اسرای صلیب دیده بود ، فهمیدیم که اینجا ، از اردوگاه های قدیمی که صلیب دیده و و در روزهای قبل تخلیه شده می باشد.
هوا تاریک شد بود و داخل اردوگاه بخوبی دیده نمی شد، تعدادی ساختمان که چراغاش روشنه ،دور تا دورش #سیم_خاردار است ، چیکار کنیم ، چیکار نکنیم!! گفتیم که پیاده نمیشیم ، تا اینکه یکی بیاد حداقل توضیح بده ما کجا هستیم چرا اومدیم اینجا تا وضعیت مشخص بشه ..
ادامه دارد ......
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#آزادی
🔹اطلاع خانواده از زنده بودنم!
..........ادامه از قبل
#خانواده ام که برای اولین بار با آزادشدن دوستان هم اردوگاهی از زنده بودنم آگاه شده بودند و امیدوار بودند که با آخرین گروه آزاد می شوم به یک باره با شوک دیگری روبرو شده بودند و آن هم #گروگان گیری ما بود .
جمعی از دوستانی که قبل از ما آزاده شده بودند ضمن دیدار با خانواده ام خبر سلامتی و زنده بودنم را اطلاع داده بودند ولی اینکه چرا آزاد نشده ام هیچ اطلاعی نداشتند. این بی خبری و بی اطلاعی از وضعیت آخرین گروه #اسرا، نگرانی شدیدی را برای خانواده ایجاد کرده بود و باورشان نشده بود که زنده باشم ولی با نشانی هایی که دوستان از وضعیت من به خانواده گفته بودند مقداری به زنده بودنم امیدوار بودند.
اینکه چرا همراه دیگران آزاد نشده ام ، غصه ای بود که بر غصه های قبلی اضافه شده بود . روزهای سختی برای خانواده بود ابتدا فکر می کردند که دوستان برای دلداری آمدند و احتمالا #شهید شده ام ......
در این #اردوگاه، تقریبا از هر اردوگاهی اونایی که به قول بعثی ها « خرابکار و محکوم بودند ! » ، دور هم جمع کرده بودند ، هم از اردوگاهی که صلیب دیده بود و هم از اردوگاه مفقود یک جا جمع کرده بودند.
خب ماهم جزو خرابکارا بودیم دیگه،کم کمش بعضی بچهها یه تیغ و یا چاقویی با خودشان داشتند، چاقوها را روز آخر که بچه ها در اردوگاه ۱۸ رفته بودند از آشپزخونه غذا بیارند با خودشون توی دیگ غذا مخفی و داخل آسایشگاه آورده بودند، و تا اینجا هم همراهشان بود .
خدایا حالا اینارو چیکارش کنیم ، اگه اینهارو از ما بگیرن حکم قتل مون رو صادر میکنند ، خوشبختانه چون شب بود و فاصلهای که از اتوبوس پیاده میشدیم تا جایی که بازرسی میکردند دو طرف #سیم_خاردار بود و عراقیها هم دید نداشتند بچهها از تاریکی شب و از فرصتی که تا به بازرسی برسند استفاده کردند و هرچی تیزی و تیغ و چاقو داشتن داخل سیم خاردارا انداختند و زمانی که به بازرسی رسیدند کسی با خودش چیزی نداشت و خوشبختانه اونجا را هم رد کردیم و رفتیم داخل اردوگاه و تقسیم شدیم بین آسایشگاه ها .
تازه متوجه شدیم حدود ، ۱۴۰ نفر هم از بقیه اردوگاه ها اونجا هستند و ۲۳۸ نفر دور هم جمع شدیم و دورهی چهارم اسارتمون شروع شد ....
ادامه دارد....
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اسارت
🔹فضای جدید در اسارت
..... ادامه از قبل
#اردوگاه_رمادیه_۹ را قبلا #صلیب_سرخ دیده بود و از طرفی همه امکاناتی که در سایر اردوگاههای صلیب دیده، بود را اینجا جمع کرده بودند .
برای اولین بار بعد از چهار سال اسارت ، مداد ، #دفتر ، #کتاب و وسایل ورزشی که صلیب آورده بود را می دیدیم. همه چیز در اختیارمون قرار گرفت. مثلا پتو محدودیتی نداشتیم ، برای خواب مشکل جا هم نداشتیم . غذا نسبت به اردوگاه مفقودین ، از نظر کمیت زیاد فرق نمیکرد ، کیفیتش هم همون بود ، غذا رو خود بچهها درست میکردند و بستگی به سلیقهای که اون آشپز داشت یک چیزی کم و زیاد میکرد.
با دیدن #قلم_و_کاغذ شروع به نوشتن کردم و سعی می کردم در طول روز مطالب مهم را بنویسم و شانس دیگری هم که آوردم این بود که توانستم نوشته ها را با خودم به ایران بیاورم .
داخل انبار مقداری کتاب بود که صلیب برای بچهها آورده بود، کتابهایی مثل دیکشنری ، #کتابهای_درسی و قرآن ، کاغذ قلم هم بود تمام این وسایل را از اردوگاههای صلیب دیده آورده بودند.
در طول شبانه روز کلاسهای مختلفی شرکت می کردیم ، از کلاس های #اخلاق گرفته ، #سخنرانی ، دورهمی هایی که داخل آسایشگاه انجام میشد، تفسیر #نهجالبلاغه که سعی می کردم خلاصه ای از این درسها را بنویسم .
با گذشت دو یا سه هفته از تبعیدمان، هنوز بلاتکلیف بودیم ونمیدانستیم چه اتفاقی قرار بیفته ، تقریبا ۲ ماه از شروع #آزادی_اسرا گذشته بود که اعضای صلیب برای سرکشی به اردوگاه جدید ما آمدند . همان افرادی بودند که از ما در روز آخر در اردوگاه 18 ثبتنام کرده بودند ، اولین سوالی که بچهها از مامورین صلیب پرسیدند، آیا ما رو میشناسید ؟ (چون در نوبت قبل که صلیب آمده بود تعدادی از بچهها برای ثبت نام و پرکردن فرمهای با آنها همکاری کرده بودند و برای مامورین صلیب آشنا بودند. ) گفته بودند که آره و پرسیدند که شما اینجا چیکار میکنید ، بچه ها گفتند این سوال را ما باید ازشما بپرسیم ، شما مگه مارو ثبتنام نکردید مگه مارو به #ایران نفرستادید ، پس چرا ما اینجا هستیم ؟ یارو مونده بود که چی جواب بده ، جوابی نداشت میگفت مقصر ما نیستیم اینو باید #عراق جواب بده ، گفتیم بالاخره شما نباید این اسیرایی که ثبتنام کردید تحویل ایران می دادید و مشخص شد « اوناهم دستشون با بعثی ها تو یک کاسه می باشد! » و هیچ جوابی نداشتند.
با آمدن صلیب چند نفری هم که هنوز مفقود بودند ثبت نام شدند و به همه نفری یک برگه نامه سفید دادند که برای خانوادهها مون #نامه بنویسیم. و این اولین نامهای بود که از اسارت برای خانواده فرستادیم و خوشبختانه نامه به دست خانواده رسیده بود و مطمئن شده بودندکه هنوز زنده هستیم چون تا قبل از این نمی دانستند و فقط گفته بودند #مفقودالاثر و هیچ اطلاعی نداشتند .
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اسارت
🔹حمله عراق به کویت
......ادامه از قبل
چندروزی گذشت. دیدیم سهمیه غذا نصف شد! غذایی که بخور نمیر بود نصفش کردند ، البته علتش به خاطر تحریمهایی بود که بعد از حمله #عراق به #کویت توسط #سازمان_ملل و کشورهای غربی شده بودند .
بخاطر حمله عراق به کویت اجازه ورود هیچگونه کالایی به عراق داده نمیشد ، مرزها همه بسته شده بود و عراق روزهای سختی داشت. از همه جا محدود شده بود فروش نفتی هم نداشت به همین خاطر سهمیه سرباز ها و #اسرا رو محدود کردند ، سهمیه نصف شد.
روز اول گذشت ، روز دوم دیدیم نه، مثل اینکه همین مقدار کم غذا قراره ادامه داشته باشه ، ظهر شد دست به #تحصن زدیم. همه وسط اردوگاه جمع شدیم و گفتیم که تا #فرمانده_اردوگاه نیاد از جامون تکون نمیخوریم هرچقدرم هم میخواد طول بکشه ، بکشه.
بالاخره #فرمانده_اردوگاه آمد،بچه ها گفتند ما را دزدیدید یه طرف، به #ایران هم تحویلمون نمی دید، از طرفی بخواهید غذا رو هم نصف کنید این دیگه هیچ توجیه منطقی ندارد، فرمانده شروع کرد به توجیه که به سرباز های خودمونم هم همین مقدار غذا داده میشه و همون سهمیهای که به سربازا میدیم ، به شما هم میدیم . گفتیم ما #اسیر شماییم ، #صلیب هم مارو دیده ، طبق همون قوانینی که صلیب داره عمل کنید. یکم تهدید کرد دید نه ما کسی نیستیم که با این تهدیدها زیر بار بریم و عقب نشینی کنیم.
با توجه به شناختی که از سابقه ما در اردوگاههای قبلی داشت قبول کرد و گفت سعی میکنم برگرده به همون حالت اول ، بالاخره بعد از ظهرش غذا به حالت اولیه برگشت و دیگه برنامه های عادی روزانهمون ادامه داشت.
مدتی گذشت و خبری از #آزادی نشد. دوباره داخل محوطه تحصن کردیم و از فرمانده اردوگاه خواستیم تکلیف مارو روشن کند ما تا کی قرار اینجا بمونیم یکی بیاد به ما یه توضیحی بده که بالاخره ما جرممون چیه و چرا اینجا هستیم و تا کی قرار بمونیم. اگر قرار باشه تا ابد اینجا بمونیم و به ایران برنگردیم همون بهتره که کشته بشیم.
فرمانده دید که بچهها جدی هستند و هم از طرفی همه ما را می شناخت که به آنچه می گوییم عمل می کنیم چون به او گفته بودند که ما خرابکار هستیم و به قول خودمون همه کله خراب های #اردوگاه ها هستند ، دست به کاری بخواهند بزنند خیلی راحت میتونند این کار رو انجام بدند، فرمانده قول داد که به مقامات بالا خواسته ما را اطلاع می دهد.
حدود سه ماه از #آزادی آخرین گروه اسرا میگذشت. علی رغم اینکه صلیب سرخ ما را ثبت نام کرده بود اما هنوز رژیم صدام ما را با نیت گرفتن امتیاز از ایران نگه داشته بود. ایران ما را فراموش نکرده بود و از طریق #وزیر_خارجه وقت ایران، آقای #دکتر_ولایتی پیگیر بود....
راوی #حسینعلی_قادری
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan