eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
255 دنبال‌کننده
36 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹تنها نماز جمعۀ در اسارت روزهای پایانی بود و هر روز بیش از هزار نفر از اسرا آزاد می شدند. آرامش در اردوگاه برقرار بود، کم کم امیدوار می شدیم که نوبت ما هم می رسد . #مذهبی و به راحتی انجام می شد فقط نخوانده بودیم. با مشورت جمعی از فعالین تصمیم به برگزاری نماز جمعه گرفته شد و باید مجوز برگزاری را از فرمانده اردوگاه می گرفتیم. وقتی‌که فرمانده برای آمارگیری وارد اردوگاه شد با استفاده از یکی از دوستان عرب‌زبان تقاضا رو البته نه به عنوان نماز جمعه، بلکه به عنوان و یادگاری اواخر اسارت مطرح کردیم. او هم که هنوز قضیه شورشی که دو هفته قبلش اتفاق افتاده بود جلو چشمش بود، گفت بشرطی که تضمین بدید با آرامش و بدون شلوغ‌ کاری و شعار باشه. ما هم قول دادیم که دردسری پیش نیاد. روز جمعه رسید و یگانه نماز جمعۀ کل دوران اسارت در و در یکی دو هفته مونده به آزادیمون با شکوه خاصی برگزار شد. نگهبانها از روی برجکها با تعجب خیره‌ کننده‌ای این منظره باشکوه رو تماشا می‌کردند و بدین ترتیب نماز جمعه به امامت یکی از با آرامش کامل برگزار شد. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹ازادی اسرای اردوگاه ۱۸ هر شب تلویزیون اخبار را اعلام میکرد و آزادی تعدادی از اسرا را نشان می داد . بچه‌های اردوگاه تکریت ۱۱ که همرزمای ما بودند دو هفته قبلش آزاد و به برگشته بودند. حتی تعداد زیادی از اسرای آخر جنگ که دو سال بعد از ما اسیر شده بودند، دسته دسته آزاد می‌شدند، دیگه مطمئن شدیم که اسرای اردوگاههای مفقود(معرفی نشده به صلیب)، هم آزاد می شوند. بچه ها با روحیه بیشتری مشغول فعالیت و آماده سازی خود برای شدند. بالاخره در روزهای پایانی شهریور ۱۳۶۹ به عنوان آخرین اردوگاه نوبت به ما رسید. صلیب وارد شد و از قسمت سوله ها که بیش از ۵ هزار اسیر داشت شروع به ثبت نام کردند و دسته دسته جلو چشمان ما می‌رفتن و ما فقط نظاره‌گر بودیم. تمام اسرای داخل سوله ها آزاد شدند ولی از آزادی ما خبری نبود ، روزی که قرار بود نوبت ما بشه دیدیم تعداد ۵۰۰ نفر اسیر را با چند اتوبوس وارد اردوگاه کردند و قبل از ما صلیب آنها را ثبت نام و مقدمات آزادی آنها هم فراهم شد. شایعه ای به سرعت توی اردوگاه پیچید و اون این بود که بعثیها تصمیم گرفتن ما رو به عنوان نگه دارند و بجای ما تعدادی از پناهنده‌ها و رو به ایران بفرستند. یکی از نگهبانها که با بچه‌ها تقریبا همکاری میکرد ، خبر آورد که اینها که با اتوبوس وارد شدند اسرایی بودند که به سازمان منافقین پناهنده و با شروع تبادل اسرا ، پشیمان و خواستار برگشت به ایران شده بودند. (این گروه کسانی بودند که برای راحتی خودشان و خلاصی از شکنجه های بعثی ها و نجات از گرسنگی به سازمان منافقین پناهده شده بودند) . خبر بعدی این بود که احتمالا اینها را به جای شما بفرستند به ایران و شما رو به عنوان محکومین در نگه دارند. ادامه دارد..... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹مبارزه با سنگ و ندای الله اکبر با خالی شدن و آزاد شدن همه اسرا وحتی پناهندگان و اینکه تا چندمتری ما آمده بود ولی ثبت نامی انجام نشده بود، موجی از نگرانی اردوگاه کوچک ما را فرا گرفت. خبری از صلیب سرخ هم نبود و باید کاری می‌کردیم. از آنجایی که در روزهای قبل تجربه کرده بودیم که فقط با می توانیم به حقمان برسیم ، تصمیم ‌گرفتیم، که حالت هجومی به خودمون بگیریم و کنیم. همه هم قسم شدیم یا همه ما رو به رگبار می‌بندند و همین‌جا به می‌رسیم و یا مجبورشون می‌کنیم که صلیب سرخ رو خبر کنن و ما رو هم مانند بقیه اسرا آزاد کنن. عراقی ها از شورش و ما خیلی می ترسیدند. از این رو ته دلمون به این قضیه قرص و محکم بود که این تدبیر جواب می‌دهد و توی این شرایط حوصله دردسر رو نداره و نمی‌خواد بخاطر نگهداری و یا کشتن ۶۰۰ اسیر رابطه‌شو توی اون شرایط حساس با خراب کنه و بهونه دست بده که تو قضیه براش بشه قوز بالای قوز. تصمیم نهایی برای شورش گرفته شد تا تونستیم سنگ و چوب و میله آهن جمع کردیم. تعدادی از بچه ها به پشت با‌م آسایشگاها رفتند شعار الله اکبر شروع شد. حدود ۶۰۰ نفر همه با هم یک صدا الله اکبر می گفتیم . موجی از وحشت در میان بعثی ها ایجاد شد و سریع همۀ نگهبانها از داخل خارج و پشت مستقر شدند. به‌روشنی می شد ترس و وحشت از تکرار حادثه‌ رو تو چشماشون مشاهده کرد. بعثیها فکر اینجاشو نکرده بودند. اصلاً به ذهنشون نرسیده بود ما حاضریم برای بمیریم. واقعاً بچه‌ها بعد از ۴۴ ماه اسارت دیگه طاقت نداشتند حالا که همه رفتند و آزاد شدند جمع کوچک ما سالها بدون نام و نشون در زندانها‌ی عراق بمونیم و بپوسیم. هیچ ابائی از درگیری و کشتن و کشته شدن نداشتیم. و ذره‌ای ترس از مرگ در چهرۀ کسی دیده نمی شد. اردوگاه اومد که چه خبره چرا سروصدا میکنید؟ چند نفر از بچه ها به نمایندگی با فرمانده اردوگاه صحبت کردند و پرسیدند که چرا ما تبادل نمیشیم و او که حرفی برای گفتن نداشت و از طرفی می دانست که ما به راحتی تسلیم نمی شویم قول داد که شمارو آزاد میکنیم . الحمدلله با و پایمردی بچه‌ها این مون هم نتیجه داد و بدون اینکه درگیری مجددی بین ما و بعثیها بوجود بیاد قضیه به خیر و خوشی خاتمه یافت. بچه‌ها سنگ و چوبها رو دور ریختند و وقتِ نماز که شد، آخرین هم با شکوه خاصی در تموم آسایشگاها برگزار شد و با مراجعه نمایندگان صلیب ، آماده‌ حرکت به سمت شدیم. ادامه دارد...... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹اطلاع صلیب از زنده بودن ما .......ادامه از قبل بالاخره بعد از قریب به چهل و چهار ماه بصورت مفقود و بی نام و نشان ، روز موعود فرا رسید . اولین باری بود که چشممون به نماینده‌های می‌خورد، در حالی که طبق قوانین بین المللی و در مورد اسرا، موظف بود بلافاصله بعد از اسارت ، آمار اسرا رو به صلیب تحویل داده و از حقوق اولیه یک اسیر از جمله ، حق مکاتبه با خانواده برخوردار بشود . اما این حقوق از ما سلب شد و چهار سال دور از چشم دنیا در سخت‌ترین شرایط نگهداری شدیم و تعدادی از ما رو به رسوندند. هر چه بود گذشت و حالا چند ساعت به مانده و دیگه صلیب ما را دیده بود. ولی هم‌چنان و حتی به نماینده های صلیب اعتمادی نداشتیم و دل تو دل بچه‌ها نبود و برای آزادی و بوسیدن لحظه شماری می‌کردیم. نماینده صلیب یکی یکی فرم هارو پر میکرد و از همه می پرسید آیا میخواهید به ایران بروید و یا پناهنده شوید که الحمدلله هیچکس پناهنده نشد و همه اعلام کردند که به بر می گردیم . همه ثبت‌نام و را دریافت و سوار اتوبوس شدند ، ۸ تا اتوبوس پر شد تا نوبت به نفرهای آخر که ما بودیم رسید و سوار دو اتوبوس باقیمانده شدیم . لحظه‌ای که من سوار شدم دیدم که جلوی اتوبوس یک ماشین جیپ با مسلسل دوشکا و تعدادی سرباز مسلح ایستاده است . تعجب کردم گفتم خدایا داریم آزاد میشیم دیگه نیاز به نیروی مسلح و دوشکا نیست ، کسی نمیخواد کاری انجام بدهد. همه داریم برمیگردیم به ایران درگیری وجود نداره ، یکم مشکوک شدیم ولی خودمان را دلداری دادیم که شاید به خاطر امنیت این کار داره انجام میشه و همه سوار شدیم . ادامه دارد..... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹حیله دوباره دشمن! ........ادامه از قبل چند کیلومتری که از بیرون اومدیم رسیدیم به یه سه راهی، تعداد هشت تا اتوبوس به طرف مرز رفت و دو تا اتوبوس آخر از بقیه جدا و از سه راهی به طرف چپ پیچید . با انحراف اتوبوسها از جاده متوجه شدیم که ما را از بقیه جدا کردند و علت وجود ماشین جیپ با مسلسل دوشکا را فهمیدیم . دو تا اتوبوس آخر که ما بودیم پیچید به طرف و همه با تعجب به هم نگاه می کردیم که دوستان مان به طرف مرز رفتند و ما داریم به طرف بغداد می رویم . بچه‌ها به نگهبانی که داخل اتوبوس بود اعتراض کردند(در هر اتوبوس دو تا سرباز مسلح گذاشته بودند) که رفیقامون دارن طرف مرز میرن ما چرا جدا شدیم . سرباز بعثی که از قبل در خصوص توطئه ربودن و ما توجیه شده بود ، گفتش که قرار هست شما را با هواپیما به ببرند، فهمیدیم که حادثه‌ای قرار است اتفاق بیفته و باور نکردیم ولی کاری هم نمیتونستیم بکنیم، دو سرباز مسلح داخل اتوبوس و مسلسل دوشکا هم بیرون، از طرفی تعدادمون هم کم شده بود و حدود 100 نفر بودیم . وسط بیابون هیچ کاری نمیشد انجام داد نه دسترسی به صلیب داریم نه ارتباطی با اتوبوسهایی که به طرف مرز رفته بودند، انتظار سختی بود از کنار بغداد رد شدیم دیدیم تابلوی فرودگاه بغداد سمت چپ است ولی اوتوبوس داره سمت راست میره . باز بچه‌ها اعتراض کردن که طرف چپ است ، نگهبان گفت شما را از فردوگاه نظامی که در شهر دیگری قرار دارد آزاد می کنند ، فهمیدیم که نه دیگه مثل اینکه قرار نیست آزاد بشیم یعنی دیگه برامون مسجل شد که از آزادی خبری نیست. هوا تاریک شده بود که به ساختمان‌هایی که با سیم خاردار محصور شده بود رسیدیم. اتوبوس ها ایستادند وقتی به اطراف نگاه کردیم تابلویی نظر همه را به خودش جلب کرد. نوشته‌ی تابلوی بالای درب ورودی خبر از تبعید به اردوگاه دیگری می داد ! بله عراق که قبل از ما مخصوص اسرای صلیب دیده بود ، فهمیدیم که اینجا ، از اردوگاه های قدیمی که صلیب دیده و و در روزهای قبل تخلیه شده می باشد. هوا تاریک شد بود و داخل اردوگاه بخوبی دیده نمی شد، تعدادی ساختمان که چراغاش روشنه ،دور تا دورش است ، چیکار کنیم ، چیکار نکنیم!! گفتیم که پیاده نمیشیم ، تا اینکه یکی بیاد حداقل توضیح بده ما کجا هستیم چرا اومدیم اینجا تا وضعیت مشخص بشه .. ادامه دارد ...... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹اطلاع خانواده از زنده بودنم! ..........ادامه از قبل ام که برای اولین بار با آزادشدن دوستان هم اردوگاهی از زنده بودنم آگاه شده بودند و امیدوار بودند که با آخرین گروه آزاد می شوم به یک باره با شوک دیگری روبرو شده بودند و آن هم گیری ما بود . جمعی از دوستانی که قبل از ما آزاده شده بودند ضمن دیدار با خانواده ام خبر سلامتی و زنده بودنم را اطلاع داده بودند ولی اینکه چرا آزاد نشده ام هیچ اطلاعی نداشتند. این بی خبری و بی اطلاعی از وضعیت آخرین گروه ، نگرانی شدیدی را برای خانواده ایجاد کرده بود و باورشان نشده بود که زنده باشم ولی با نشانی هایی که دوستان از وضعیت من به خانواده گفته بودند مقداری به زنده بودنم امیدوار بودند. اینکه چرا همراه دیگران آزاد نشده ام ، غصه ای بود که بر غصه های قبلی اضافه شده بود . روز‌‌های سختی برای خانواده بود ابتدا فکر می کردند که دوستان برای دلداری آمدند و احتمالا شده ام ...... در این ، تقریبا از هر اردوگاهی اونایی که به قول بعثی ها « خرابکار و محکوم بودند ! » ، دور هم جمع کرده بودند ، هم از اردوگاهی که صلیب دیده بود و هم از اردوگاه مفقود یک جا جمع کرده بودند. خب ماهم جزو خرابکارا بودیم دیگه،کم کمش بعضی بچه‌ها یه تیغ و یا چاقویی با خودشان داشتند، چاقوها را روز آخر که بچه ها در اردوگاه ۱۸ رفته بودند از آشپزخونه غذا بیارند با خودشون توی دیگ غذا مخفی و داخل آسایشگاه آورده بودند، و تا اینجا هم همراهشان بود . خدایا حالا اینارو چیکارش کنیم ، اگه اینهارو از ما بگیرن حکم قتل مون رو صادر میکنند ، خوشبختانه چون شب بود و فاصله‌ای که از اتوبوس پیاده میشدیم تا جایی که بازرسی میکردند دو طرف بود و عراقی‌ها هم دید نداشتند بچه‌ها از تاریکی شب و از فرصتی که تا به بازرسی برسند استفاده کردند و هرچی تیزی و تیغ و چاقو داشتن داخل سیم خاردارا انداختند و زمانی که به بازرسی رسیدند کسی با خودش چیزی نداشت و خوشبختانه اونجا را هم رد کردیم و رفتیم داخل اردوگاه و تقسیم شدیم بین آسایشگاه ها . تازه متوجه شدیم حدود ، ۱۴۰ نفر هم از بقیه اردوگاه ها اونجا هستند و ۲۳۸ نفر دور هم جمع شدیم و دوره‌ی چهارم اسارتمون شروع شد .... ادامه دارد.... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹فضای جدید در اسارت ..... ادامه از قبل را قبلا دیده بود و از طرفی همه امکاناتی که در سایر اردوگاه‌های صلیب دیده، بود را اینجا جمع کرده بودند . برای اولین بار بعد از چهار سال اسارت ، مداد ، ، و وسایل ورزشی که صلیب آورده بود را می دیدیم. همه چیز در اختیارمون قرار گرفت. مثلا پتو محدودیتی نداشتیم ، برای خواب مشکل جا هم نداشتیم . غذا نسبت به اردوگاه مفقودین ، از نظر کمیت زیاد فرق نمیکرد ، کیفیتش هم همون بود ، غذا رو خود بچه‌ها درست میکردند و بستگی به سلیقه‌ای که اون آشپز داشت یک چیزی کم و زیاد میکرد. با دیدن شروع به نوشتن کردم و سعی می کردم در طول روز مطالب مهم را بنویسم و شانس دیگری هم که آوردم این بود که توانستم نوشته ها را با خودم به ایران بیاورم . داخل انبار مقداری کتاب بود که صلیب برای بچه‌ها آورده بود، کتابهایی مثل دیکشنری ، و قرآن ، کاغذ قلم هم بود تمام این وسایل را از اردوگاههای صلیب دیده آورده بودند. در طول شبانه روز کلاسهای مختلفی شرکت می کردیم ، از کلاس های گرفته ، ، دورهمی هایی که داخل آسایشگاه انجام میشد، تفسیر که سعی می کردم خلاصه ای از این درسها را بنویسم . با گذشت دو یا سه هفته از تبعیدمان، ‌هنوز بلاتکلیف بودیم ونمی‌دانستیم چه اتفاقی قرار بیفته ، تقریبا ۲ ماه از شروع گذشته بود که اعضای صلیب برای سرکشی به اردوگاه جدید ما آمدند . همان افرادی بودند که از ما در روز آخر در اردوگاه 18 ثبت‌نام کرده بودند ، اولین سوالی که بچه‌ها از مامورین صلیب پرسیدند، آیا ما رو میشناسید ؟ (چون در نوبت قبل که صلیب آمده بود تعدادی از بچه‌ها برای ثبت نام و پرکردن فرمهای با آنها همکاری کرده بودند و برای مامورین صلیب آشنا بودند. ) گفته بودند که آره و پرسیدند که شما اینجا چیکار میکنید ، بچه ها گفتند این سوال را ما باید ازشما بپرسیم ، شما مگه مارو ثبت‌نام نکردید مگه مارو به نفرستادید ، پس چرا ما اینجا هستیم ؟ یارو مونده بود که چی جواب بده ، جوابی نداشت میگفت مقصر ما نیستیم اینو باید جواب بده ، گفتیم بالاخره شما نباید این اسیرایی که ثبت‌نام کردید تحویل ایران می دادید و مشخص شد « اوناهم دستشون با بعثی ها تو یک کاسه می باشد! » و هیچ جوابی نداشتند. با آمدن صلیب چند نفری هم که هنوز مفقود بودند ثبت نام شدند و به همه نفری یک برگه نامه سفید دادند که برای خانواده‌ها مون بنویسیم. و این اولین نامه‌ای بود که از اسارت برای خانواده فرستادیم و خوشبختانه نامه به دست خانواده رسیده بود و مطمئن شده بودندکه هنوز زنده هستیم چون تا قبل از این نمی دانستند و فقط گفته بودند و هیچ اطلاعی نداشتند . راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹حمله عراق به کویت ......ادامه از قبل چندروزی گذشت. دیدیم سهمیه غذا نصف شد! غذایی که بخور نمیر بود نصفش کردند ، البته علتش به خاطر تحریمهایی بود که بعد از حمله به توسط و کشورهای غربی شده بودند . بخاطر حمله عراق به کویت اجازه ورود هیچگونه کالایی به عراق داده نمیشد ، مرزها همه بسته شده بود و عراق روزهای سختی داشت. از همه جا محدود شده بود فروش نفتی هم نداشت به همین خاطر سهمیه سرباز ها و رو محدود کردند ، سهمیه نصف شد. روز اول گذشت ، روز دوم دیدیم نه، مثل اینکه همین مقدار کم غذا قراره ادامه داشته باشه ، ظهر شد دست به زدیم. همه وسط اردوگاه جمع شدیم و گفتیم که تا نیاد از جامون تکون نمیخوریم هرچقدرم هم میخواد طول بکشه ، بکشه. بالاخره آمد،بچه ها گفتند ما را دزدیدید یه طرف، به هم تحویلمون نمی دید، از طرفی بخواهید غذا رو هم نصف کنید این دیگه هیچ توجیه منطقی ندارد، فرمانده شروع کرد به توجیه که به سرباز های خودمونم هم همین مقدار غذا داده میشه و همون سهمیه‌ای که به سربازا میدیم ، به شما هم میدیم . گفتیم ما شماییم ، هم مارو دیده ، طبق همون قوانینی که صلیب داره عمل کنید. یکم تهدید کرد دید نه ما کسی نیستیم که با این تهدیدها زیر بار بریم و عقب نشینی کنیم. با توجه به شناختی که از سابقه ما در اردوگاههای قبلی داشت قبول کرد و گفت سعی میکنم برگرده به همون حالت اول ، بالاخره بعد از ظهرش غذا به حالت اولیه برگشت و دیگه برنامه های عادی روزانه‌مون ادامه داشت. مدتی گذشت و خبری از نشد. دوباره داخل محوطه تحصن کردیم و از فرمانده اردوگاه خواستیم تکلیف مارو روشن کند ما تا کی قرار اینجا بمونیم یکی بیاد به ما یه توضیحی بده که بالاخره ما جرممون چیه و چرا اینجا هستیم و تا کی قرار بمونیم. اگر قرار باشه تا ابد اینجا بمونیم و به ایران برنگردیم همون بهتره که کشته بشیم. فرمانده دید که بچه‌ها جدی هستند و هم از طرفی همه ما را می شناخت که به آنچه می گوییم عمل می کنیم چون به او گفته بودند که ما خرابکار هستیم و به قول خودمون همه کله خراب های ها هستند ، دست به کاری بخواهند بزنند خیلی راحت میتونند این کار رو انجام بدند، فرمانده قول داد که به مقامات بالا خواسته‌ ما را اطلاع می دهد. حدود سه ماه از آخرین گروه اسرا می‌گذشت. علی رغم اینکه صلیب سرخ ما را ثبت نام کرده بود اما هنوز رژیم صدام ما را با نیت گرفتن امتیاز از ایران نگه داشته بود. ایران ما را فراموش نکرده بود و از طریق وقت ایران، آقای پیگیر بود.... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan