May 11
بسمه تعالی
#۲۶_مرداد ماه هر سال برای من و ما، یادآور نقطه عطفی در زندگی و با سروری در قلب، خاطرات تولدی و زندگیی دوباره را با خود مرور میکنیم.
سالهاست که دوستان و #همبندان سالهای غربت و #اسارت، پس از آزادی با تشکیل گروهها و #گردهماییهای حقیقی و مجازی، خاطرات تلخ و شیرین آن ایام را با خود مرور میکنند و هرازگاهی با یادآوری خاطره ای، غمگین و مکدر و یا با خاطراتی دیگر مسرور و خندان میگردند.
اگرچه، خود ایشان صحنه گردانان و خلق کنندگان این ایام ناخوش یا خوش بوده اند...
لکن همگان متوجه شده ایم، بعضی مواقع که دوستانی غیر آزاده با سنین مختلف، خصوصا #جوانان و #نوجوانان، در بین این گعده ها و هم نشینی های دوستانه هستند، با دقت و اشتیاق وافر، این #خاطرات و #تجربیات را شنونده و در قلب خود خالقین آنها را تحسین و تمجید میکنند..
و خود میدانیم که بیان این خاطرات و انتقال تجربیاتی از این قبیل، حاوی نکات ارزشمند #آموزشی، #فرهنگی، #مذهبی، #مقاومتی و.. ، نه فقط برای خود، که برای دیگران خارج از جمع آزادگان و علی الخصوص نوجوانان و جوانان میباشد.
بدین منظور و با ایده، جمع آوری و بیان ساده خاطرات و تجربیات از زبان دوستان آزاده، تصمیم به راه اندازی این کانال برای بهره برداری همگان گرفتیم.
امید است با #همکاری دوستان هم بند سالهای اسارت در #زندانهای_بعثی، هم در غنای این محتوا و هم در ترویج بهره برداری و معرفی آن در فضای کاربری ایتا، گروهها و کانالهای دوستانه و خانوادگی، قدمی کوتاه در راستای ترویج #فرهنگ_مقاومت و #ایثار برداشته باشیم..
از خداوند بزرگ توفیق این مهم را خواستارم.
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
‼️ بیان بعضی خاطرات و وقایع در این فضا ممکن است برای خود آزادگان، خیلی معمول باشد، ولی پرده برداری از بسیاری بدیهیات و روزمره گیها برای آنانیکه این فضا را تجربه نکرده اند و چه بسا یا در مکتوبات نگاشته نشده و یا آنها از خواندن آن محتوا غفلت داشته اند، جذاب و شیرین باشد..
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
✍سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
📌ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan
#فرهنگی
سال ۶۱، اولین سال #اسارت ما در #اردوگاه_موصل_یک (بزرگ) بود.
جمع ما همگی از #اسیران عملیات #رمضان و با حال و هوای جبهه و فرهنگ مذهبی و مناسکی..
ماه #محرم از راه رسیده بود و بچه ها هر شب بعد از نماز جماعت و زیارت عاشورا، مداحی و #سینه_زنی براه می انداختند..
البته در آن سالهای حکومت صدام، هر گونه #عزاداری و #سوگواری ایام محرم در عراق ممنوع بود.
گروه همشهریها، هر کدام به سبک و سیاق سنتی خودشان مداحی و عزاداری میکردند.
و این اولین باری بود که ما در سنین خردسالی با سبکهای عزاداری خوزستانی و دشتی و هر شهرستان دیگه آشنا و همراهی میکردیم. یادش بخیر و مقبول اباعبدالله الحسین ع
#حسین_نواب
👈سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
@khaterate_azadegan
#خدمت_رسانی
منقضی ۵۶ بود و بعد از اومدن به جبهه منجر به اسارت .
تجربهای توی آشپزی نداشت ولی خیلی خوش ذوق و روحیه #خدمت_رسانی به دیگران را داشت. خدا رحمت کنه، آقای جوانی را میگم.
جیره خشک غذایی که به ما میدادند منحصر بود به یه صبحانه مختصر و نهار. یعنی شبها شام نداشتیم.
با هماهنگی عراقیها و مسئولین اردوگاه قرار گذاشتند یه مقداری از جیره از مواد غذایی نهار را کنار بگذارند و با اضافه کردن #محصولات_کشاورزی تولید خود بچه ها، مثل گوجه و بادمجان و فلفل، شام حدودا ۱۸۰۰ نفر را تهیه و توزیع کنند.
جای همه خالی خیلی هم خوشمزه و متنوع بود و بالاخره این مشکل هم با کمک و #قناعت خود بچه ها حل شد.
#حسین_نواب
👈سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
@khaterate_azadegan
#تبادل_اسرا
روز آخر #اسارت، یک نماینده از صلیب سرخ و یک سرگرد عراقی با همراهانشون از روی لیست، تک تک بچه ها را صدا میزدند و سوال میکردند، "میخوای #پناهنده بشی یا بروی ایران"؟.
نوبت من که شد، نماینده صلیب سوال کرد میخوای بری ایران یا پناهنده بشی، گفتم سیدی میخوام پناهنده بشم.
(آن زمان عراق بتازگی کشور #کویت را اشغال کرده بود). گروهبانهای عراقی جاسم و فاروق خوشحال شدند، گفتن کدام کشور میخوای بری؟
من هم به #انگلیسی و #عربی گفتم کشور کویت!😂
جاسم چنان دادی زد گفت قشمر "کویت صار محافظه سته عش عراق"
یعنی کویت استان شانزدهم عراق شده!!
بعد متوجه شد مسخره کردم گفت "یا الله عیسی روح ایران"
من هم خندیدم گفتم فامن الله
#عیسی_سرداری
👈سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
@khaterate_azadegan
#پناهندگی_به_منافقین
خدا رحمت کنه بهروز طاهر خانی را..
یک روز از بلندگوی اردوگاه اسم بهروز را خوندند و او بدو رفت طرف مقر.
بعد از ده دقیقه برگشت، پرسیدم چه کارت داشتند گفت یکی از همسایه های ما آمده وبه منافقین پیوسته و نامه نوشته و از من خواسته که به منافقین بپیوندم. ملازم کریم(افسر عراقی) نامه را برایم خواند وگفت نیم ساعت وقت میدهم تا فکر کنی وجواب بدهی حالا میخوام باشما مشورت کنم که جواب ملازم کریم را چه بدهم نظر شما چیه؟
گفتم اگه دوباره صدات کرد بگو من دلم برای خانواده ام تنگ شده و از غربت خسته شدم میخواهم به ایران بر گردم.
گفت اگر قانع نشد چه بگویم؟
گفتم تحمل کتک خوردن داری گفت البته که دارم گفتم اگر بااین حرفها کوتاه نیامد بگو من یک تار موی سفید ّبابام را به کل کشورهای عربی نمی دهم با این حرف شاید کتک بخوری ولی ملازم از شما نا امید خواهد شد.
ماهنوز مشغول صحبت بودیم که دوباره از بلند گو صدایش کردند. رفت ولی خیلی زود برگشت پرسیدم چه شد گفت هیچی، آخری را اول گفتم ؛پرسیدم یعنی چی گفت وقتی وارد اتاق شدم ملازم گفت، ها بهروز فکرهاتو کردی میری پیش دوستت وبه #مجاهدین (منافقین) ملحق میشی یانه؟
گفتم بلی فکر کردم باید بگویم که من نمیروم و می خواهم به ایران بر گردم. من یک تار موی سفید پدرم را به همه #کشورهای_عربی نمیدهم.. ملازم وقتی این حرف را شنید درحالی که از غیظ داشت منفجر میشد ازپشت میزش بلند شد و دنبالم کردم و گفت حالا آنقدر خاک به سر کشور های عربی شده است که تو قشمر با یک تار موی پدرت عوض نمی کنی!
من هم پا بفرار گذاشتم و از مقر زدم بیرون بدون این که یک سیلی بخورم.
😄😄
نثار روحش الفاتحه مع الصلوات
#علی_علیدوست (قزوینی)
👈سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
@khaterate_azadegan
#مقاومتی
🔹#چهار_برادر در #اسارت
آنها ۴ برادر غیر نظامی اهل #کرمانشاه بودند که همگی اول جنگ و در تاریخهای متفاوت #اسیر شده بودند. برادران_آقایی را میگم.
اولین روزهای جنگ یعنی دوم مهر ماه سال ۵۹، اکبر و جعفر با همدیگر اسیر و پس از یکهفته بازجویی و شکنجه، آنها را آوردند به زندان فیضلیه، اطراف بغداد.
من در همون زندان با آنها آشنا شدم.
آن دو از اسارت برادر دیگرشان، باقر هم خبر داشتند ولی از اسارت یحیی، برادر چهارم خبر نداشتند.
پنج ماه تمام، با اعمال شاقه در آن زندان بودیم. یادم می آید اولین تاتر اسارت را با امکانات بسیار محدود در همان زندان مرحوم جعفر، نوشته و اجرا کردند.
بالاخره ما را از زندان به ایستگاه راه آهن و سپس به شهر #موصل منتقل کردند.
در ایستگاه راه آهن یک سالن مخصوصی بود برای نگهداری موقت اسرا، که مطالب و #یادگاری اسرای قبلی روی دیوارهای آن نوشته شده بود. در بین مطالب، دومطلب قابل توجه بود.
اول اسیری با ذغال نوشته بود
"یریدون لیطفئو نورالله بافواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون"
این آیه در آن ظلمت کده اسارت پرتو افشانی می کرد و بسیار امید بخش بود.
یاداشت دوم، نوشته یحیی آقایی بود که خبر از اسارت خود داده بود. یادم نیست اکبر بود یا مرحوم جعفر، گفت علی آقا برادر دیگر ما یحیی هم اسیر شده، حالا شدیم چهار برادر در اسارت.
به موصل یک آمدیم، باقر را قبل از ما آورده بودند #اردوگاه_موصل_یک.
و بعد مدتی با تقاضا از #صلیب_سرخ یحیی را نیز از #اردوگاه_رمادیه به اردوگاه ما آوردند.
حالا #چهار_برادر دورهم جمع شدند و همه ده سال اسارت را با هم بودیم مدت کمی هم در یک آسایشگاه بودیم و تقریبا هر روز همدیگر را می دیدیم ولی ما و دیگران فقط به فکر شرایط خودمان بودیم و هیچ وقت متوجه نشدیم که این آقایان از این که شاهد اسارت عزیزان خود هستند چقدر معذب بودند. و این یک طرف قصه بود از طرف دیگر پدر و مادر این عزیزان بودند که با تجاوز بعثی ها خانه و زندگی خود را از دست داده و بعنوان آواره جنگی در کرمانشاه سکنی گزیده بودند.
نامه ها توسط #صلیب_سرخ بین اسرا و خانو اده ها رفت و آمد داشت. از بین آنها فقط آقا جعفر، متاهل بود و یک دختر داشت و عکس های این دختر کوچولو، باعث آرامش #چهار_برادر بود. در نامه ها فقط خبرهای خوش را می نوشتند.
اما در غیبت #برادان_آقایی در تاریخ ۲۰ اسفند سال شصت سه، هواپیماهای جنگی عراق #کرمانشاه را بمباران، و پدر بزرگوار این عزیزان شهید محمد آقایی در این بمباران #شهید می شود، و از این به بعد مادر به تنهایی بار سنگین زندگی و فراق فرزندان را بدوش کشید.
در ۲۶ مرداد سال شصت نه، با همدیگر #آزاد شدیم ولی هنوز برادران آقائی از شهادت پدر خبر ندارند.
در #مرز_خسروی همشهریان، خبر شهادت پدر را به آنها می دهند و آنها ایام قرنطینه را با داغ پدر سپری کردند
واز طرف دیگر به مادر خبر دادند که عزیزانت آزاد شده و بزودی به دیدار شما، خواهند آمد.
متاسفانه قلب مادر طاقت نیاورده و با شنیدن خبر آزادی عزیزانش، دچار عارضه ایست قلبی و وقتی برادران به خانه می رسند دیگر مادر هم عروج کرده بود.
روح پدران و مادران رنج هجران عزیزان کشیده، شاد.
#علی_علیدوست (قزوینی)
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
@Ganjineh_Esarat
✍روایت خاطرات
@Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
@khaterate_azadegan