هدایت شده از امام زمان و ظهور
🔴 امیرالمؤمنین و داستان چراغ خاموش
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
رسول اکرم(ص) شبی نماز مغرب و عشا را به جای می آورد. مردی از میان صف برخاست و گفت: مردی غریبم، و این سؤال را در وقت نماز حضرت رسول(ص) می کنم. به من غذا دهید.
رسول(ص) گفت: ای دوست، ذکر غربت نکن که بسیار غمگین شدم. غریبان چهار نوع اند. گفتند: یا رسول الله کدام اند ایشان؟گفت: مسجدی در میان قوم که در او نماز نکنند و قرآنی در دست قومی که آن را نخوانند و عالِمی در میان قومی که از احوال او خبر نداشته باشند و از او دلجویی نکنند. سپس گفت: کسی هست که از عهدة معیشت این مرد برآید؟ خداوند او را در بهشت برین جا دهد!
حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) برخاست و دست فقیر گرفت و بُرد به خانه فاطمه(س) و گفت: ای دختر رسول خدا، به این مهمان رسیدگی کن. فاطمه(س) گفت ای پسر عموی رسولِ خدا، در خانه به جز کمی گندم نداشتیم و از آن غذایی درست کرده ام. بچه ها گرسنه هستند و تو روزه داری و غذا کم است. برای یک نفر بیشتر نیست. گفت: حاضر کن. او رفت و غذا را آورد. امیر المؤمنین(ع) به غذا نگاه کرد. کم بود. با خود گفت: اگر من غذا نخورم شایسته نیست و اگر بخورم، برای مهمان کافی نیست. دست مبارک را دراز کرد. به خاطر همین، چراغ را خاموش می کنم و خاموش کرد. آنگاه به حضرت خیر النساء گفت: چراغ را دیرتر روشن کن تا مهمان غذایش را کامل بخورَد. بعد چراغ را بیار. و حضرت امیرالمؤمنین(ع) دهان مبارک را تکان می داد و وا نمود می کرد که غذا می خورَد. و در واقع نمی خورد. تا اینکه مهمان غذایش را کامل خورد و سیر شد.
حضرت خیر النساء(س)، چراغ را آورد و گذاشت. مقدار غذا به همان اندازه اول بود. پس امیرالمؤمنین به مهمان گفت: چرا غذا نخوردی؟ گفت: یا اباالحسن، من خوردم و سیر شدم. ولیکن خدای تعالی، برکت به غذا داده است. آنگاه از آن غذا امیرالمؤمنین خورد و حضرت خیر النساء و شاهزاده ها(ع) نیز خوردند و به همسایه ها نیز دادند از برکتی که خداوند به آنها داده بود.
صبح زود که حضرت امیرالمؤمنین به مسجد آمد، رسول(ص) گفت: یا علی، چه طور بودی با مهمان؟ گفت: بحمدالله، یا رسول الله، خوب بود. رسول(ص) گفت: خداوند تعجب کرد از آن کاری که تو با آن فقیر کردی، از خاموش کردن چراغ و غذا نخوردن به خاطر مهمان. گفت: یا رسول الله، به شما چه کسی خبر داد؟ گفت: جبرئیل به من خبر داد. و این آیه را آورد: (وَ یؤثرُونَ عَلی اَنفسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خَصاصةُ) [و دیگران را بر خویش ترجیح می دهند؛ هر چند خود نیازمند باشند» (حشر: 9)]
منبع حوزه نت
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
هدایت شده از محمدمهدی ماندگاری
اتمام حجت شهدا.mp3
10.47M
هدایت شده از کرامات شهید گمنام
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
هدایت شده از کرامات شهید گمنام
خلبان خلعتبری؛ تنها شهیدی که دارای ۲ مزار است.
«حسین خلعتبری» تنها شهیدی است که دارای دو مزار است و پیکرش در قله میرزا کوچک خان (گلزار چهل شهیدان رامسر) به خاک سپرده شد و سر مطهّرش را در محل سقوط هواپیما در شهرستان سقز به خاک سپردند.
شهید حسین خلعتبری در سال ۱۳۲۸ در روستای «بصل کوه» شهرستان رامسر به دنیا آمد. کسی که بعدها در بین بعثیون به «حسین ماوریک» شکارچی ناوهای اوزای عراقی معروف شده بود و برای زنده و مردهاش جایزه تعیین کرده بودند، کسی که مهارت او در خلبانی و شلیک موشک ماوریک (نوعی موشک هوا به سطح) در نیروی هوایی شهره بود.
در سال ۱۳۵۱ به دلیل علاقه وافری که به فن خلبانی داشت وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از دوره مقدماتی پرواز برای دیدن دوره پیشرفته به کشور آمریکا رهسپار شد.
پیش از سفر به آمریکا، حسین خلعتبری به دیدار خانواده میشتابد و به مادرش وکالت میدهد که: «مادر! تمام حقوق ماهیانهام را براى رفع مشکلات نیازمندان هزینه کن.»
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"شهید محمود کاوه"
هر آنچه از خدا می خواهید
با واسطه از شهدا، در نماز
اول وقت طلب کنید ..
شهید#محمود_کاوه🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از کرامات شهید گمنام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی مشکلات
از ریزه خواران #امام_زمان بخواهید
برای شما دعا کنند
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
موسسه روایت سیره شهدا 14020824_01_01.mp3
5.81M
گزارش صوتی
شب شیدایی
ویژه برنامه
سالگرد شهادت شهیدان زین الدین
🎤 روایتگری
حجت الاسلام جوشقانیان
⌚️چهارشنبه ۲۴ آبان
🕌 قم _ گلزار شهدای علی ابن جعفر
┅══❉💠❉══┅
#شهیدان_زین_الدین
#روایتگری
#گلزار
🕊 موسسه_روایت_سیره_شهدا
🆔 @ravianerohani_ir
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
موسسه روایت سیره شهدا 14020824_01_01.mp3
5.81M
گزارش صوتی
شب شیدایی
ویژه برنامه
سالگرد شهادت شهیدان زین الدین
🎤 روایتگری
حجت الاسلام جوشقانیان
⌚️چهارشنبه ۲۴ آبان
🕌 قم _ گلزار شهدای علی ابن جعفر
┅══❉💠❉══┅
#شهیدان_زین_الدین
#روایتگری
#گلزار
🕊 موسسه_روایت_سیره_شهدا
🆔 @ravianerohani_ir
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
هدایت شده از موسسه روایت سیره شهدا
موسسه روایت سیره شهدا 14020824_04_01.mp3
11.19M
گزارش صوتی
شب شیدایی
ویژه برنامه
سالگرد شهادت شهیدان زین الدین
🎤 روایتگری
حاج حسین یکتا
⌚️چهارشنبه ۲۴ آبان
🕌 قم _ گلزار شهدای علی ابن جعفر
┅══❉💠❉══┅
#شهیدان_زین_الدین
#روایتگری
#گلزار
🕊 موسسه_روایت_سیره_شهدا
🆔 @ravianerohani_ir
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
هدایت شده از کرامات شهید گمنام
شهیداحمدکاظمی ارادت عجیب به حضرت زهرا (س) داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا میکرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در میایستاد و خوش آمد میگفت.
وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا (س) قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی انشاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.»
در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی میگفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. میخواست روحیهی نیروها خراب نشود.»
دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که بیهوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید!
گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بیفایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم: شما بیهوش بودی، چه شد که یکدفعه از جا بلند شدی؟ هر چه میپرسیدم جواب نمیداد.
قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهرهی من انداخت و گفت «میگویم، به شرطی که تا وقتی زندهام به کسی حرفی نزنی.»
بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا (س) آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمیتوانم ادامه دهم. حضرت زهرا (س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.»
هدایت شده از کرامات شهید گمنام
شهیدبرونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید میآید، در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، یازهرا(س).
چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند، در حال و هوای خودشان بودند وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شد، به سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم، دیدم گوشهای نشست، اسم حضرت فاطمه(س) را صدا میزد و از شدت گریه، شانههایش میلرزد، آرامتر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم اذنشهادتم را از بیبی فاطمه(س) میگرفتم.
#به_روایت: همسر بزرگوار شهید
@shahidgomnampardisan
هدایت شده از قرارگاه اساتید وطلاب انقلابی حوزه علمیه قم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی نهایت مهم استدعا دارم تا آخر ببینید
🔻افشای شیخ قمی از ناگفتههای سّری از مرگ پروژه هوش مصنوعی در جهان به واسطه عملیات #طوفان_الأقصى 💯نبینی ضرر کردی💯الحق که فلسطین کلید رمزآلود ظهور است ...
@کشکول بصیرت
🇮🇷 کانال قرارگاه اساتید و طلاب انقلابی
🍂 @gharar_a
هدایت شده از موسسه روایت سیره شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..
🍃امام خامنه ای:
میرزا کوچک، مرد تنهایی بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا - یعنی روسها و انگلیسیها - یک «نه»ی بزرگ گفت.
نه با روسها ساخت، نه با انگلیسیها؛
#میرزاکوچکخانجنگلی
#سالگرد_شهادت
#موسسه_روایت_سیره_شهدا
@ravianerohani_ir
هدایت شده از شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
D1738634T16089712(Web).mp3
9.99M
#کتاب_صوتی 🎧
📗دستےڪههرگزازسینهجدانشد!
فصل ❻
#شهیداحمدعلینیری
اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
┉┉┉•••◂ 𖦹💚🕊𖦹▸•••┉┉┉
فصل 5👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29851
هدایت شده از شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
.
در مهاباد مستقر بوديم . وقت نماز ، قرار شد نماز را به جماعت بخوانيم 🍃 روحاني در جمع ما نبود ؛ همه ، بچه هاي سپاه بوديم.
بروجردي هم در ميان ما بود . گفتيم : امام جماعت بايستد 🙃 قبول نمي کرد . همه دورش جمع شدند و اصرار کردند . همه اش بهانه مي آورد و مي گفت : چرا من ؟ يکي از ميان خودتان جلو بايستد 🙄
ولي چه کسي حاضر مي شد در جايي که بروجردي حضور دارد ، امام جماعت بايستد🥰
با هزار مشکل او را فرستاديم جلو ؛ رفت امام جماعت ايستاد و نماز را خوانديم ✨
نماز ظهر که تمام شد دسته جمعي دعا خوانديم 🤲🏻 دعا که تمام شد صلوات فرستاديم 📿 اما با تعجب ديديم که بروجردي برخاست و ايستاد😳مدتي به ما نگاه کرد و بعد شروع به صحبت کردن نمود .
گفت : بچه ها ! مواظب باشيد به خدا دروغ نگوييد خدا مي بيند و از قلب ما خبر دارد💔
ساکت شد و به فکر فرو رفت. دوباره گفت : شما که مي گوييد الهي عظم البلاء ، آيا اعتقاد داريد که بلا داريد ؟ کدام بلا را مي گوييد ؟ واقعاً به اين درجه رسيده ايد که دچار بلا شده باشيد؟ 🕊
همه مات و مبهوت شده بودند. فکر کردم که آيا واقعاً دعاهايم از ته دل و از عمق وجودم است؟! 🥀 آيا آن بلايي را که بارها و بارها در دعا زمزمه کرده ام ، مي دانم چيست؟! آيا با خودم رو راست هستم؟!🕊
مدتي گذشت؛ نشسته بوديم و درباره حرف هاي او فکر مي کرديم. يکي از بچه ها بلند شد و تکبير گفت. بروجردي مي خواست قامت ببندد؛ آن قدر توي فکر رفته بوديم که متوجه نشديم او کي به نماز ايستاد 🍃
صداي مکبّر که بلند شد، از جا برخاستيم. آماده نماز دوم شديم ، ولي حرف هاي او هنوز توي گوشم بود😔
#شهید_محمدبروجردی
@parastohae_ashegh313